سلام خسته نباشید ( از مدیر سایت . مشاوران تقاضامندم منو راهنمایی کنند)
من 11 ماه است که عروسی کرده ام و به قولی متاهل شده ام
خانم بنده 18 سالشه و بنده هم 26 سالمه و یه پسر که تازه خدا بهمون داده
مادر زن بنده خیلی تو زندگی ما دخالت میکنه یعنی تا جایی رسیده که هر وقت میخواهیم بریم جایی مهمونی خانومم زنگ میزنه از مامانش اجازه میگیره و حتی چه نوعی لباس بپوشه رو هم از مامانش میپرسه(بعضی وقتا که میخوهیم عروسی بریم لباس منم از مامانش میپرسه که چه جور لباسی بپوشونه به من) عین یه بچه که مامانش همه چیزشو بهش یاد میده
حالا این یه سر قصه ناتمومه منه ... دیگه خودتون حسابشو بکننین دیگه از غذا گذاشتن چطوری باشه و چی باشه و کجا بریم و چکار کنیم و چکار نکنیم و ... همش از مامانش میپرسه انگار من توی این خونه آدم نیستم .... همش بهش میگم هرچی میخوای بپوشی(لباس) یا هرجا میخوای بری یا نری و غیره و ذالک بامن مشورت کن ولی انگار که نه انگار من حرفی زدم و چیزی از من شنیده ... از این گوش میشنوه و از گوش دیگه میره بیرون (به حرفام گوش نمیکنه)
من میدونم که تقصیر مامانشه چون چند بار خودم با چشام دیدم(مامانشم یعنی همون مادر زن بنده ... اصلا چیزی حالش نیست که منم هر چی به اون میگم اونم از این بدتر. ... اصلا آتیش بیار معرکه همون مادر زنم هستش ... مادر زن نگو بلای جون بگو ... < ما که از مادر زن جماعت شانس نیاوردیم>
مامان تنهایی داره یعنی سه تا پسر داره ولی همشون سر کار میرن و پدر زنم هم سر کار میره ... مادر زنم صبح تا شب خونه تنها میمونه و همش به همسر بنده اسرار میکنه که بیا اینجا(یعنی پیشش ... زنم هم به من فشار می یاره و گریه می کنه میگه می خوام برم پیش مامانم و منم گاهی اوقات یک روز در میان و گاهی هم هر روز میبرمش پیش مادرش .... من اسیر و کبیر کرده تو این بی پولی و بی بنزینی باید هر روز اسیر بشم خانم رو ببرم خونه مامانش ... یه روز که مامانشو نمی بینه انگار یک ماه اونو ندیده .. هر ساعت هم دائما با تلفن با مامانش صحبت میکنه ولی چیکار کنم که مادر زنم دخالت ها می کند....
مادر زن من هم خیلی بد دهن است و لج باز و یکدنده ... هر حرفی رو که خودش بزنه باید همون حرف عملی بشه کسی رو حرفش حرف نمی یاره حتی شوهرش ولی من نمی خوام به حرفای اون برم و حرفاش وگوش کنم چون از بس حرف میزنه تمامی حرفاش چرند و پرنده ... هیچ کدوم از حرفاش درست و حسابی نیست(امتحان کردم ها ... یه بار حرفاشو گوش کردم افتادم تو چاه...)
شما بفرمایید ( از مدیر سایت . مشاوران تقاضامندم منو راهنمایی کنند)من باید چکار کنم که بتونم این مادر زنمو جای خوش بشونم و بتونم تمام کردار همسرمو بکشم سمت خودم
چیکار کنم دیگه مامانی نباشه ...؟
لطفا منو راهنماییی کنید ... از کسایی که تجربه دارن تقاضای کمک می کنم
سلام خسته نباشید ( از مدیر سایت . مشاوران تقاضامندم منو راهنمایی کنند)
من 11 ماه است که عروسی کرده ام و به قولی متاهل شده ام
خانم بنده 18 سالشه و بنده هم 26 سالمه و یه پسر که تازه خدا بهمون داده
مادر زن بنده خیلی تو زندگی ما دخالت میکنه یعنی تا جایی رسیده که هر وقت میخواهیم بریم جایی مهمونی خانومم زنگ میزنه از مامانش اجازه میگیره و حتی چه نوعی لباس بپوشه رو هم از مامانش میپرسه(بعضی وقتا که میخوهیم عروسی بریم لباس منم از مامانش میپرسه که چه جور لباسی بپوشونه به من) عین یه بچه که مامانش همه چیزشو بهش یاد میده
حالا این یه سر قصه ناتمومه منه ... دیگه خودتون حسابشو بکننین دیگه از غذا گذاشتن چطوری باشه و چی باشه و کجا بریم و چکار کنیم و چکار نکنیم و ... همش از مامانش میپرسه انگار من توی این خونه آدم نیستم .... همش بهش میگم هرچی میخوای بپوشی(لباس) یا هرجا میخوای بری یا نری و غیره و ذالک بامن مشورت کن ولی انگار که نه انگار من حرفی زدم و چیزی از من شنیده ... از این گوش میشنوه و از گوش دیگه میره بیرون (به حرفام گوش نمیکنه)
من میدونم که تقصیر مامانشه چون چند بار خودم با چشام دیدم(مامانشم یعنی همون مادر زن بنده ... اصلا چیزی حالش نیست که منم هر چی به اون میگم اونم از این بدتر. ... اصلا آتیش بیار معرکه همون مادر زنم هستش ... مادر زن نگو بلای جون بگو ... < ما که از مادر زن جماعت شانس نیاوردیم>
مامان تنهایی داره یعنی سه تا پسر داره ولی همشون سر کار میرن و پدر زنم هم سر کار میره ... مادر زنم صبح تا شب خونه تنها میمونه و همش به همسر بنده اسرار میکنه که بیا اینجا(یعنی پیشش ... زنم هم به من فشار می یاره و گریه می کنه میگه می خوام برم پیش مامانم و منم گاهی اوقات یک روز در میان و گاهی هم هر روز میبرمش پیش مادرش .... من اسیر و کبیر کرده تو این بی پولی و بی بنزینی باید هر روز اسیر بشم خانم رو ببرم خونه مامانش ... یه روز که مامانشو نمی بینه انگار یک ماه اونو ندیده .. هر ساعت هم دائما با تلفن با مامانش صحبت میکنه ولی چیکار کنم که مادر زنم دخالت ها می کند....
مادر زن من هم خیلی بد دهن است و لج باز و یکدنده ... هر حرفی رو که خودش بزنه باید همون حرف عملی بشه کسی رو حرفش حرف نمی یاره حتی شوهرش ولی من نمی خوام به حرفای اون برم و حرفاش وگوش کنم چون از بس حرف میزنه تمامی حرفاش چرند و پرنده ... هیچ کدوم از حرفاش درست و حسابی نیست(امتحان کردم ها ... یه بار حرفاشو گوش کردم افتادم تو چاه...)
شما بفرمایید ( از مدیر سایت . مشاوران تقاضامندم منو راهنمایی کنند)من باید چکار کنم که بتونم این مادر زنمو جای خوش بشونم و بتونم تمام کردار همسرمو بکشم سمت خودم
چیکار کنم دیگه مامانی نباشه ...؟
لطفا منو راهنماییی کنید ... از کسایی که تجربه دارن تقاضای کمک می کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)