سلام دوستان من تازه به این سایت خوب اومدم. خواهش میکنم مشکلم با دقت بخونید و نظر بدید خیلی برام مهمه .
من 6 ساله ازدواج کردم با یکی از اقوام مادرم. شوهرم مرد خوبیه و خیلی معتقده. وقتی خواستگاریم اومدن من 18 سالم بود بابام راضی نبود ولی قبول کرد و در عوض چند تا شرط براشون گذاشت. یکی اینکه همسرم درسشو ادامه بده و لیسانس بگیره ( فوق دیپلمه بود ) دوم اینکه سربازیشو یا بخره یا اینکه بره و برگرده و سوم مسکن داشته باشه. اونا هم قبول کردن و ما نامزد شدیم اما نامزدیمون 4 سال طول کشید چرا؟؟؟؟ چون منتظری بودیم به شرطهای بابام عمل کنن. عقد هم نبودیم. شوهرم معافیت سربازیشو لحظه آخر به زور گرفت. خودشو زد به هزار تا مریضی و کارت معافیت گرفت. لیسانس نگرفت و تازه فوق دیپلمش هم نگرفت که البته بعد ازدواج به اجبار من رفت دنبالش. کار هم نداشت. باباش براش یه مغازه خرید تا کار راه بندازه و بهمون یه واحد آپارتمان هم داد بشینیم توش. ازدواج کردیم و البته اجارشو میگرفت ازمون. تا اینکه برادر شوهر کوچیکم نامزد کرد و ماه قبل بعد از 6 سال پدر شوهرم گفت شما باید برید تا اون یکی پسرم بیاد جای شما بشینه . منم کلی داغ کردم و با پدر شوهرم بحثم شد. بهش گفتم شما به ما قول خونه داده بودید گفت آره اما به جاش براش مغازه خریدم گفتم اون که بابت شغلش خریدید که چون بیکار بود و تازه درسشم ادامه نداد گفت خوب حالا مغازه رو بفروشید به جاش خونه بخرید گفتم ما دو سوم در آمدمون از اجاره مغازست بفروشیم که نمی تونیم زندگی کنیم گفت خوب باید کار کنید و سختی بکشید . فکر کنید پسراشو اینقدر بی عرضه بار آورده که شوهرم حتی نتونست مغازشو راه بندازه و داد اجاره و داره پولشو می خوره مفت مف . یه جا کارمند خیلی معمولی قرار دادی شده با حقوق خنده دار و در واقع خرج زندگیمون از اجاره مغازست.
به پدر شوهرم گفت از اول میگفتید اینا رو . بعد 6 سال با یه بچه من برم مستاجری؟؟؟؟؟ تازه اونم با کدوم پول؟؟؟ خلاصه زدن زیر قول و قرارشون حسابی. من اون موقع کلی خواستگار داشتم اما این چون فامیل بود و ظاهر مثلا خوبی داشتن زنش شدم. اگر میدونستم اینطوریه عمرا ازدواج میکردم. الان هم هر رزو دعوا داریم. اون از خانوادش دفاع میکنه و من نفرینشون میکنم.
چند تا غلط املایی دارم اینجا ویرایش نداره؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)