سلام دوستان خوبم
من تازه دیروز عضو سایت شدم وامروزم از صبح تاحالا اینترنتم قطع بود وگرنه خیلی به اومدن اینجا احتیاج داشتم ومیخوام هرچه زودتر نظر شمارو درباره مشکلاتم بدونم ممنون میشم راهنمایی شما شاملم بشه
مشکل من اینه سعی میکنم مختصر بنویسم
من 6ساله ازدواج کردم به صورت سنتی وباخواستگاری بدون آشنایی قبلی .البته زود ازدواج کردم 20سالم بود وخیلی از مشکلاتم خودمم میدونم به خاطر سن کم وبی تجربگی و......بوده.شوهرم 7سال ازم بزرگتره ومرد بدی نیست .تحصیلاتش دیپلمه ومن لیسانسم وکارش آزاده .درآمدش بد نیست ومشکل مالی به اونصورت نداریم خودشم آدم نسبتا مهربون وخونگرمیه . تقریبا صبور والبته کم حرف.خانوادشم ای بد نیستن البته باما از لحاظ تحصیلات خیلی فرق دارن چون پدر ومادر من هردو تحصیلکرده اند وفوق لیسانس ولیسانس ولی پدر ومادر اون میشه گفت درحد خوندن ونوشتن تحصیلات دارن ولی آدمای نفهمی نیستن ولی خوب بالاخره باما معلومه که از لحاظ سطح فکری فرق دارن .یه خورده قدیمی فکرمیکنن. وبعضی چیزا روهم بلد نیستن یا خودشونو به نادونی میزنن .نمیدونم .البته اینم بگم پدر شوهر ومادر شوهر من جای پدر بزرگ ومادر بزرگم هستن وسنشون زیاده وشوهر من بچه آخر خونوادشونه ولی من بچه اولم وسن پدر ومادرم اونقدر زیاد نیست .خلاصه از لحاظ فرهنگی وفکری یخورده باهم فرق داریم . شوهرم اون اوایل یعنی تو دوره نامزدی خیلی خوب ومهربون بود واونقدر به من ابراز عشق میکرد که منم بهش علاقمند شدم .میگم که چون ازدواجمون سنتی بود از قبل آشنایی یا علاقه ای به هم نداشتیم .میرسیم به اولین مشکلم که ازهمون روز اول شروع شد راستش از نظر ظاهری شوهرم خیلی به دلم ننشست. نمیدونم ولی همیشه به دوستام ونزدیکام میگفتم میخوام با یه پسر خوشگل ومغرور ومهربون ومطلع وازاونایی که انقدر خوش صحبت باشه که آدم کف کنه واز همه چی یه اطلاعاتی داشته باشه که موقع حرف زدن کم نیاره وهمه رو جذب کنه ازدواج کنم بگذریم از اینکه اون موقع بچه بودم وملاکهام خیلی عاقلانه نبودن ولی بهرحال ملاکهام بودن اینه که وقتی یه آدم از لحاظ ظاهر معمولی اومد خواستگاریم خورد تو ذوقم وخلاصه هیچ حسی بهش نداشتم .از طرفی پدرومادرم که هنوزم موندم چرا به قول خودشون انقدر واقع بین بودن که منو به این ازدواج ترغیب کنن .بهم اصرار میکردن که این یه خواستگار خوبه ونباید همینجوری ردش کنی نظرشون این بود که گزینه مناسبی برای ازدواجه .چون آدم خوبی بود اهل دوست ورفیق نبود نسبتا مذهبی بود اهل دود ودم نبود خانواده موجهی داشت واز نظر مالی تو موقعیت مناسبی بودن خانوادش وخودش .خلاصه پدرومادرم موافق ومشوق من بودن که باهاش ازدواج کنم ومیگفتن عشق بعدا بوجود میاد .ولی من باظاهرش مشکل داشتم واینو کسی جدی نمیگرفت .خودم به گفته اطرافیان وهمسایه ودوست وآشنا و...... دختر خوشگلی بودم ولی اون یه مرد معمولی بود نه زشت ونه زیبا وچون من ملاکم یه آدم خوشگل بود برام قبولش سخت بود .بگذریم اینها گذشت ومن بالاخره جواب مثبت دادم وهمه چیز طبق روال انجام شد .با عشق ومحبتی که شوهرم ابراز میکرد وتوجهی که از خودش نشون میداد وزکاوت وتیز هوشی که داشت وفرد مطلعی از مسائل بود( البته نسبتا )وبه خاطر خوش خلقی و....که داشت بهرحال منم بهش علاقمند شدم ودیدم که از ملاکهای من فقط همون ظاهر رو کم داره وبقیش تقریبا جوره منم راضی شدم ودیگه سعی کردم به اون مسئله فکر نکنم ولی همیشه حتی تا الان که تقریبا 7سال از اون روزا میگذره این تردید باهامه واین مسئله آزارم میده نمیدونم چرا شاید من مشکل دارم که هنوز نتونستم باهاش صددرصد کناربیام .این مشکل اول من که از همون روزای اول شروع شد .حالا میرسیم سر اصل مطلب که به خاطرش اومدم تا باشما حرف بزنم .دوران نامزدیمون خوب وشیرین گذشت که نزدیک 1سال هم نامزد موندیم ولی بعد از ازدواج توجههای شوهرم بهم کم شد ودیگه از اون ابراز علاقه های قشنگ کمتر خبری بود .نه اینکه نباشه ولی کمتر شد وهمینطور کمتر وکمتر شد تا الان که از آشناییمون 7سال گذشته .در شرایطی که من الان قهر کردم وخونه پدریم هستم البته دلیلش چیزای دیگه ای هم هست .شوهرم یه اخلاق خیلی بدی که داره اینه که انعطاف ناپذیره وحاضر نیست به خاطر من که زنش هستم بعضی مسائل رو رعایت کنه مثلا یکیش این که من با یکی از جاریهام مشکل دارم واونم داستانش مفصله که چه جاری حسود وچشم تنگ ونفهمی دارم .خلاصه که حاضرنیست به خاطر من با این جاریم مراودمون کم بشه البته یخورده کمترش کردیم ولی من به بیش از اینا احتیاج دارم .یا اینکه حاضر نیست بخاطر من ازمن جلوی فامیلهاش دفاع کنه یعنی اینکه مثلا من که با همین جاریم دعوام شده بود شوهر اون ازش دفاع میکرد درحالی که حق بامن بود ولی شوهر من فقط میخواست اون وسط قائله رو بخوابونه وهیچ دخالتی حتی برای دفاع از من نکرد یک کلمه هم نگفت وفقط خودم بودم که باید از خودم دفاع میکردم .به این بهانه که میگفت ما رابطه خواهر وبرادریمونو به خاطر زنهامون خراب نمیکنیم !!! هرزنی میفهمه که این حرف چقدر سنگینه برای یه زن ویه زن دوست داره تو مواقع سخت شوهرش مدافع وپشتیبانش باشه نه اینکه شونه خالی کنه وبگه خودت از خودت دفاع کن .این یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟ یعنی روی من حساب نکن دیگه ! واین درحالی بود که من همه جا پشت سر شوهرم بودم وهرجا هرکی به شوخی وجدی چیزی به شوهرم میگفت من فورا دفاع میکردم وهمه میگفتن وای اینم که چقدر پشت سر شوهرشه!!!!! یعنی بقیه هم فهمیده بودن من چقدر ازش دفاع میکردم ولی اون هیچی اصلا انگار نه انگار که من زنشم وباید ازم دفاع کنه وهمیشه میگفت من نمیتونم مثلا توروی خواهرم یا مادرم بایستم وبگم فلان . واین درحالی بود که من اصلا ازش نمیخواستم به خانوادش بی احترامی کنه وفقط میگفتم خیلی محترمانه حرفتو بزن ولی اون میگفت نمیتونمبه خانوادم اعتراض کنم چون خانوادمن .وخلاصه هروقت خانوادش چیزی متلکی کنایه ای به من مینداختن نباید روی اون حساب میکردم وهمه چیز به خودم مربوط بود .من حالا خودمم اصلا آدمی نبودم بخوام کنایه به کسی بندازم راستش من خیلی ساده بودم وهمه رو به یه چشم بزرگتر یا ....نگاه میکردم حتی اون اوایل اگه مادر شوهرم چیزی میگفت میذاشتم به حساب دلسوزی وبزرگتری وازاین چیزا وهمیشه سعی میکردم بهشون محبت کنم البته اونا هم آدمای بدی نبودن ولی خوب بالاخره پدر شوهر ومادر شوهر بودن ویه کرمایی میریختن گاهی .خلاصه این یکیش بود یه اخلاق بد دیگش اینه که وقتی بامن قهر میکنه انگار باهمه دنیا قهره وخدا نکنه که اون موقع ما بخوایم بریم خونه مامان من خلاصه یه اخمی اونجا آویزون میکنه که همه میفهمن یه چیزی شده وباهیچکس غیر از سلام واحوالپرسی ودرآخر خداحافظی هیچ صحبتی نمیکنه واصلا آبروداری نمیکنه .من میگم وقتی ما باهم قهریم بقیه چه گناهی کردن که باید اخم تورو تحمل کنن وهمینطور وقتی قهریم همه باید بفهمن؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا آبروداری نمیکنی؟؟؟ وجواب درستی نمیده وشونه خالی میکنه .ویکی دیگه از اخلاقهای خیلی خیلی بدش که منو خیلی میرنجونه اینه که گاهی البته گاهی جلوی دیگران یه حرفایی بهم میزنه که فقط دلم میخواد اون موقع بگیرم بزنمش .مثلا جلوی خاله وخانوادش ومامانم وبقیه اعضای خانوادم اگه از دستم عصبانی بشه مثلا برمیگرده میگه که چرا فلان کردی چرا بیسار کردی ومن هی خودمو میخورم که الان بقیه میشنون وهی بهش اشاره میکنم که بس کنه ولی اون باپررویی تمام ادامه میده که چقدر کار نفرت انگیزی میکنه .بعدا که بهش میگم چرا اون کارو کردی میگه مگه صدام بلند بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!! واقعا نمیدونم منو سر کار میذاره یا اینکه واقعا اون لحظه نمیفهمه که بقیه میتونن بشنون وکر نیستن .البته داد نمیزنه ها ولی باصدای خیلی عادی این حرفا رو میزنه خوب بقیه هم میشنون دیگه!!!!!!!من خیلی از این کاراش بدم میاد تاحالا بارها وبارها بهش تذکر دادم اون لحظه قول میده تکرار نکنه ولی وقتی پاش بیفته دوباره همه چیزو فراموش میکنه وجلوی دیگران بهم بی احترامی میکنه البته تعدادش خیلی کم بوده شاید 3یا4 بار این 6سال ولی همینم خیلی زیاده چون به نظرمن کار خیلی زشتیه وازهمه ایرادهاش بدتر اینه که حرف نشنوء یعنی اصلا حرفامو گوش نمیده هرچی میگم باید به صد هزار بار برسه تاشاید بهش التفاتی کنه وگوش بده واین خیلی آزار دهندست حالا هرچی میخواد باشه .اینم از مشکلات من والانم خونه مامان هستم ویه دعوا باهم داشتیم که بهم بی احترامی کرد وحرفای بدی زد ودست آخرم من داشتم تو دعوا به یکی از دوستام اسمس میدادم ودرهمین حینم به شوهرم میگفتم که الان میرم خونه بابام تا از دستت راحت شم اومد وموبایلمو از دستم کشید چون فکرکرد دارم به مامان اسمس میدم که میام قهر وازاین چیزا .که بخونه ببینه چی نوشتم منم سعی کردم گوشیمو پس بگیرم که نمیداد وگفتم که گوشی خودمه پسش بده که گفت نه مال تونیست و منم رفتم تو کیفش دنبال سند موبایلم بگردم ووقتی دیدم داره میاد طرفم منم مخصوصا از شدت حرصم وسایلشو بهم ریختم که آنچنان هل داد که دستم موند زیرم وانگشتام تاشد ودرد وحشتناکی گرفت .اینم یکی دیگه از اخلاقهای بدشه که نباید به وسایلش دست بزنی مخصوصا اگه بخوای نظمشونو بهم بزنی که سرنوشتت همینه دیگه .یه هل محکم .چون به وسایلش خیلی حساسه نباید کسی بهشون نزدیک بشه خلاصه که الانم اینجام واونم مونده تا ببینه که بازندگی ورفتارهاش چطور میتونه کنار بیاد اگه میتونه اصلاح شه بیاد دنبالم وگرنه نمیدونم باید چیکار کنم البته ناگفته نماند که یه دفعه دیگه هم من برای قهر به خانه پدریم آمده بودم و شوهرم بعد از 3روز اومد دنبالم باگل وشیرینی ویه دنیا پشیمونی که دیگه میخوام اخلاقهای بدم رو ترک کنم ولی فقط 3و4روز به حرفهاش تونست عمل کنه وبعدش دوباره شدم عادی واونم شد همون شوهر قبلی.حالا موندم چه کنم شما راهنمایی کنید اگه جای من بودید چه میکردید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوستای خوبم منتظر راهنماییتون هستم
46:
کسی نیست جواب منو بده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)