به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 22 مهر 89 [ 00:12]
    تاریخ عضویت
    1389-6-23
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,881
    سطح
    25
    Points: 1,881, Level: 25
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 19
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 12 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    احتیاج به راهنمایی وهمفکری دارم .لطفاااااااااااا

    سلام دوستان خوبم
    من تازه دیروز عضو سایت شدم وامروزم از صبح تاحالا اینترنتم قطع بود وگرنه خیلی به اومدن اینجا احتیاج داشتم ومیخوام هرچه زودتر نظر شمارو درباره مشکلاتم بدونم ممنون میشم راهنمایی شما شاملم بشه
    مشکل من اینه سعی میکنم مختصر بنویسم
    من 6ساله ازدواج کردم به صورت سنتی وباخواستگاری بدون آشنایی قبلی .البته زود ازدواج کردم 20سالم بود وخیلی از مشکلاتم خودمم میدونم به خاطر سن کم وبی تجربگی و......بوده.شوهرم 7سال ازم بزرگتره ومرد بدی نیست .تحصیلاتش دیپلمه ومن لیسانسم وکارش آزاده .درآمدش بد نیست ومشکل مالی به اونصورت نداریم خودشم آدم نسبتا مهربون وخونگرمیه . تقریبا صبور والبته کم حرف.خانوادشم ای بد نیستن البته باما از لحاظ تحصیلات خیلی فرق دارن چون پدر ومادر من هردو تحصیلکرده اند وفوق لیسانس ولیسانس ولی پدر ومادر اون میشه گفت درحد خوندن ونوشتن تحصیلات دارن ولی آدمای نفهمی نیستن ولی خوب بالاخره باما معلومه که از لحاظ سطح فکری فرق دارن .یه خورده قدیمی فکرمیکنن. وبعضی چیزا روهم بلد نیستن یا خودشونو به نادونی میزنن .نمیدونم .البته اینم بگم پدر شوهر ومادر شوهر من جای پدر بزرگ ومادر بزرگم هستن وسنشون زیاده وشوهر من بچه آخر خونوادشونه ولی من بچه اولم وسن پدر ومادرم اونقدر زیاد نیست .خلاصه از لحاظ فرهنگی وفکری یخورده باهم فرق داریم . شوهرم اون اوایل یعنی تو دوره نامزدی خیلی خوب ومهربون بود واونقدر به من ابراز عشق میکرد که منم بهش علاقمند شدم .میگم که چون ازدواجمون سنتی بود از قبل آشنایی یا علاقه ای به هم نداشتیم .میرسیم به اولین مشکلم که ازهمون روز اول شروع شد راستش از نظر ظاهری شوهرم خیلی به دلم ننشست. نمیدونم ولی همیشه به دوستام ونزدیکام میگفتم میخوام با یه پسر خوشگل ومغرور ومهربون ومطلع وازاونایی که انقدر خوش صحبت باشه که آدم کف کنه واز همه چی یه اطلاعاتی داشته باشه که موقع حرف زدن کم نیاره وهمه رو جذب کنه ازدواج کنم بگذریم از اینکه اون موقع بچه بودم وملاکهام خیلی عاقلانه نبودن ولی بهرحال ملاکهام بودن اینه که وقتی یه آدم از لحاظ ظاهر معمولی اومد خواستگاریم خورد تو ذوقم وخلاصه هیچ حسی بهش نداشتم .از طرفی پدرومادرم که هنوزم موندم چرا به قول خودشون انقدر واقع بین بودن که منو به این ازدواج ترغیب کنن .بهم اصرار میکردن که این یه خواستگار خوبه ونباید همینجوری ردش کنی نظرشون این بود که گزینه مناسبی برای ازدواجه .چون آدم خوبی بود اهل دوست ورفیق نبود نسبتا مذهبی بود اهل دود ودم نبود خانواده موجهی داشت واز نظر مالی تو موقعیت مناسبی بودن خانوادش وخودش .خلاصه پدرومادرم موافق ومشوق من بودن که باهاش ازدواج کنم ومیگفتن عشق بعدا بوجود میاد .ولی من باظاهرش مشکل داشتم واینو کسی جدی نمیگرفت .خودم به گفته اطرافیان وهمسایه ودوست وآشنا و...... دختر خوشگلی بودم ولی اون یه مرد معمولی بود نه زشت ونه زیبا وچون من ملاکم یه آدم خوشگل بود برام قبولش سخت بود .بگذریم اینها گذشت ومن بالاخره جواب مثبت دادم وهمه چیز طبق روال انجام شد .با عشق ومحبتی که شوهرم ابراز میکرد وتوجهی که از خودش نشون میداد وزکاوت وتیز هوشی که داشت وفرد مطلعی از مسائل بود( البته نسبتا )وبه خاطر خوش خلقی و....که داشت بهرحال منم بهش علاقمند شدم ودیدم که از ملاکهای من فقط همون ظاهر رو کم داره وبقیش تقریبا جوره منم راضی شدم ودیگه سعی کردم به اون مسئله فکر نکنم ولی همیشه حتی تا الان که تقریبا 7سال از اون روزا میگذره این تردید باهامه واین مسئله آزارم میده نمیدونم چرا شاید من مشکل دارم که هنوز نتونستم باهاش صددرصد کناربیام .این مشکل اول من که از همون روزای اول شروع شد .حالا میرسیم سر اصل مطلب که به خاطرش اومدم تا باشما حرف بزنم .دوران نامزدیمون خوب وشیرین گذشت که نزدیک 1سال هم نامزد موندیم ولی بعد از ازدواج توجههای شوهرم بهم کم شد ودیگه از اون ابراز علاقه های قشنگ کمتر خبری بود .نه اینکه نباشه ولی کمتر شد وهمینطور کمتر وکمتر شد تا الان که از آشناییمون 7سال گذشته .در شرایطی که من الان قهر کردم وخونه پدریم هستم البته دلیلش چیزای دیگه ای هم هست .شوهرم یه اخلاق خیلی بدی که داره اینه که انعطاف ناپذیره وحاضر نیست به خاطر من که زنش هستم بعضی مسائل رو رعایت کنه مثلا یکیش این که من با یکی از جاریهام مشکل دارم واونم داستانش مفصله که چه جاری حسود وچشم تنگ ونفهمی دارم .خلاصه که حاضرنیست به خاطر من با این جاریم مراودمون کم بشه البته یخورده کمترش کردیم ولی من به بیش از اینا احتیاج دارم .یا اینکه حاضر نیست بخاطر من ازمن جلوی فامیلهاش دفاع کنه یعنی اینکه مثلا من که با همین جاریم دعوام شده بود شوهر اون ازش دفاع میکرد درحالی که حق بامن بود ولی شوهر من فقط میخواست اون وسط قائله رو بخوابونه وهیچ دخالتی حتی برای دفاع از من نکرد یک کلمه هم نگفت وفقط خودم بودم که باید از خودم دفاع میکردم .به این بهانه که میگفت ما رابطه خواهر وبرادریمونو به خاطر زنهامون خراب نمیکنیم !!! هرزنی میفهمه که این حرف چقدر سنگینه برای یه زن ویه زن دوست داره تو مواقع سخت شوهرش مدافع وپشتیبانش باشه نه اینکه شونه خالی کنه وبگه خودت از خودت دفاع کن .این یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟ یعنی روی من حساب نکن دیگه ! واین درحالی بود که من همه جا پشت سر شوهرم بودم وهرجا هرکی به شوخی وجدی چیزی به شوهرم میگفت من فورا دفاع میکردم وهمه میگفتن وای اینم که چقدر پشت سر شوهرشه!!!!! یعنی بقیه هم فهمیده بودن من چقدر ازش دفاع میکردم ولی اون هیچی اصلا انگار نه انگار که من زنشم وباید ازم دفاع کنه وهمیشه میگفت من نمیتونم مثلا توروی خواهرم یا مادرم بایستم وبگم فلان . واین درحالی بود که من اصلا ازش نمیخواستم به خانوادش بی احترامی کنه وفقط میگفتم خیلی محترمانه حرفتو بزن ولی اون میگفت نمیتونمبه خانوادم اعتراض کنم چون خانوادمن .وخلاصه هروقت خانوادش چیزی متلکی کنایه ای به من مینداختن نباید روی اون حساب میکردم وهمه چیز به خودم مربوط بود .من حالا خودمم اصلا آدمی نبودم بخوام کنایه به کسی بندازم راستش من خیلی ساده بودم وهمه رو به یه چشم بزرگتر یا ....نگاه میکردم حتی اون اوایل اگه مادر شوهرم چیزی میگفت میذاشتم به حساب دلسوزی وبزرگتری وازاین چیزا وهمیشه سعی میکردم بهشون محبت کنم البته اونا هم آدمای بدی نبودن ولی خوب بالاخره پدر شوهر ومادر شوهر بودن ویه کرمایی میریختن گاهی .خلاصه این یکیش بود یه اخلاق بد دیگش اینه که وقتی بامن قهر میکنه انگار باهمه دنیا قهره وخدا نکنه که اون موقع ما بخوایم بریم خونه مامان من خلاصه یه اخمی اونجا آویزون میکنه که همه میفهمن یه چیزی شده وباهیچکس غیر از سلام واحوالپرسی ودرآخر خداحافظی هیچ صحبتی نمیکنه واصلا آبروداری نمیکنه .من میگم وقتی ما باهم قهریم بقیه چه گناهی کردن که باید اخم تورو تحمل کنن وهمینطور وقتی قهریم همه باید بفهمن؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا آبروداری نمیکنی؟؟؟ وجواب درستی نمیده وشونه خالی میکنه .ویکی دیگه از اخلاقهای خیلی خیلی بدش که منو خیلی میرنجونه اینه که گاهی البته گاهی جلوی دیگران یه حرفایی بهم میزنه که فقط دلم میخواد اون موقع بگیرم بزنمش .مثلا جلوی خاله وخانوادش ومامانم وبقیه اعضای خانوادم اگه از دستم عصبانی بشه مثلا برمیگرده میگه که چرا فلان کردی چرا بیسار کردی ومن هی خودمو میخورم که الان بقیه میشنون وهی بهش اشاره میکنم که بس کنه ولی اون باپررویی تمام ادامه میده که چقدر کار نفرت انگیزی میکنه .بعدا که بهش میگم چرا اون کارو کردی میگه مگه صدام بلند بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!! واقعا نمیدونم منو سر کار میذاره یا اینکه واقعا اون لحظه نمیفهمه که بقیه میتونن بشنون وکر نیستن .البته داد نمیزنه ها ولی باصدای خیلی عادی این حرفا رو میزنه خوب بقیه هم میشنون دیگه!!!!!!!من خیلی از این کاراش بدم میاد تاحالا بارها وبارها بهش تذکر دادم اون لحظه قول میده تکرار نکنه ولی وقتی پاش بیفته دوباره همه چیزو فراموش میکنه وجلوی دیگران بهم بی احترامی میکنه البته تعدادش خیلی کم بوده شاید 3یا4 بار این 6سال ولی همینم خیلی زیاده چون به نظرمن کار خیلی زشتیه وازهمه ایرادهاش بدتر اینه که حرف نشنوء یعنی اصلا حرفامو گوش نمیده هرچی میگم باید به صد هزار بار برسه تاشاید بهش التفاتی کنه وگوش بده واین خیلی آزار دهندست حالا هرچی میخواد باشه .اینم از مشکلات من والانم خونه مامان هستم ویه دعوا باهم داشتیم که بهم بی احترامی کرد وحرفای بدی زد ودست آخرم من داشتم تو دعوا به یکی از دوستام اسمس میدادم ودرهمین حینم به شوهرم میگفتم که الان میرم خونه بابام تا از دستت راحت شم اومد وموبایلمو از دستم کشید چون فکرکرد دارم به مامان اسمس میدم که میام قهر وازاین چیزا .که بخونه ببینه چی نوشتم منم سعی کردم گوشیمو پس بگیرم که نمیداد وگفتم که گوشی خودمه پسش بده که گفت نه مال تونیست و منم رفتم تو کیفش دنبال سند موبایلم بگردم ووقتی دیدم داره میاد طرفم منم مخصوصا از شدت حرصم وسایلشو بهم ریختم که آنچنان هل داد که دستم موند زیرم وانگشتام تاشد ودرد وحشتناکی گرفت .اینم یکی دیگه از اخلاقهای بدشه که نباید به وسایلش دست بزنی مخصوصا اگه بخوای نظمشونو بهم بزنی که سرنوشتت همینه دیگه .یه هل محکم .چون به وسایلش خیلی حساسه نباید کسی بهشون نزدیک بشه خلاصه که الانم اینجام واونم مونده تا ببینه که بازندگی ورفتارهاش چطور میتونه کنار بیاد اگه میتونه اصلاح شه بیاد دنبالم وگرنه نمیدونم باید چیکار کنم البته ناگفته نماند که یه دفعه دیگه هم من برای قهر به خانه پدریم آمده بودم و شوهرم بعد از 3روز اومد دنبالم باگل وشیرینی ویه دنیا پشیمونی که دیگه میخوام اخلاقهای بدم رو ترک کنم ولی فقط 3و4روز به حرفهاش تونست عمل کنه وبعدش دوباره شدم عادی واونم شد همون شوهر قبلی.حالا موندم چه کنم شما راهنمایی کنید اگه جای من بودید چه میکردید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    دوستای خوبم منتظر راهنماییتون هستم

    46:

    کسی نیست جواب منو بده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟

  2. کاربر روبرو از پست مفید پانیز تشکرکرده است .

    پانیز (پنجشنبه 25 شهریور 89)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 آذر 89 [ 09:45]
    تاریخ عضویت
    1389-2-18
    نوشته ها
    117
    امتیاز
    2,270
    سطح
    28
    Points: 2,270, Level: 28
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    137

    تشکرشده 139 در 78 پست

    Rep Power
    25
    Array

    RE: احتیاج به راهنمایی وهمفکری دارم .لطفاااااااااااا


    عزيزم فقط ميتونم بگم شما خيلي خوشبختين خيليييييييييييييييييييييي ييييييييييييييي

    قدر خوشبختيت رو هم الان بدون و با هيچ و پوچ از دستش نده
    نقش خودتون رو فعال تر كنين و بيشتر مطالعه و آگاهي در زمينه ي شاد كردن زندگيتون داشته باشين

    به اين به شدت معتقدم كه جو خانه را اول اول خانمه خانه مي سازه
    ببخشيد كه را هنمايي خاصي نكردم چون به نظرم اين مشكلات شما مشكل نيست و قطعا با درايتي كه خودتون خرج ميكنيد به سادگي قابل حل مي باشد
    فقط يه توصيه كوچيك هيچ وقت نذاريد احترام تو زندگيتون كمرنگ بشه مثلا كاري نكنيد كه اين برخودا با همسرتون زياد بشه چون اين كم كم باعث از بين رفتن حرمت ها ميشه
    (از اينكه سعي كرديد انصاف رو در مورد خانواده ي همسرتون رعايت كنيد خوشحال شدم اميدوارم هميشه اين خصلتتونو حفظ كنين)

    اولا پوز ش مي خوام اگه احيانا ناراحت شديد از خوندن حرفم
    به نظرم بزرگترين مشكل شما ديد با لا به پايين داشتن در زندگيتونه اگر اين ديد رو بتونين كمتر كنين تمام اين مشكلات شما حل خواهد شد و زندگي شادي در انتظارتان خواهد بود چون فلسفه ي همسر از همين مياد يعني دو تايي كه سراشون يك اندازه است يعني نبايد ديد با لا به پايين داشته باشن
    موفق باشين

  4. 3 کاربر از پست مفید نعمت يعني ما تشکرکرده اند .

    نعمت يعني ما (جمعه 26 شهریور 89)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 25 شهریور 89 [ 07:54]
    تاریخ عضویت
    1389-6-23
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,789
    سطح
    24
    Points: 1,789, Level: 24
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: احتیاج به راهنمایی وهمفکری دارم .لطفاااااااااااا

    دوست عزیزم سلام
    تمام مطالبی رو که نوشته بودید خوندم منتظر ادامه نوشته هات هستم از اونجاییکه احساس میکنم دچار پریشانی خاطر هستی ونیاز به کمک داری خوشحال میشم کمکتون کنم ضمن اینکه من مشاوره خانواده بوده وتجربیات زیادی در این زمینه دارم

  6. #4
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 اردیبهشت 03 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,420
    امتیاز
    287,130
    سطح
    100
    Points: 287,130, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,580

    تشکرشده 37,080 در 7,002 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: احتیاج به راهنمایی وهمفکری دارم .لطفاااااااااااا

    نقل قول نوشته اصلی توسط sanaz1980
    من مشاوره خانواده بوده وتجربیات زیادی در این زمینه دارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
    با سلام و عرض احترام خدمت شما sanaz1980

    به لحاظ اينكه با توجه به جديدالورود بودن شما اعضاء و مدير همدردي شناختي نسبت به شما ندارند، حتما از طريق ايميل تحصيلات، تجارب عملي و توانمنديهاي خود را با بنده در ميان بگذاريد تا بر اساس پاسخهاي شما نحوه معرفي شما به اعضاء و مراحل همكاري احتمالي شما با تالار را تنظيم كنم. چون معرفي خود در قالب پستها، كار شما را سخت مي كند و نياز مي شود براي هر تاپيك و عضوي خودتون را مجددا معرفي كنيد.

    با تشكر

  7. کاربر روبرو از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده است .

    مدیرهمدردی (پنجشنبه 25 شهریور 89)

  8. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 دی 93 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1388-8-13
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    6,606
    سطح
    53
    Points: 6,606, Level: 53
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    396

    تشکرشده 407 در 170 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: احتیاج به راهنمایی وهمفکری دارم .لطفاااااااااااا

    سلام عزيزم و خوش اومدي
    منم فکر ميکنم مشکل شما مشکل نيست يه جور اختلاف سليقه،اختلاف فرهنگي يا يه جور تفاوته که تو هر آدمي زادي پيدا ميشه،عزيزم به نظرم شما با وجود هفت سال از زندگي مشترکتون خيلي بايد پخته تر رفتار کنيد(البته ببخشيد رک بهتون ميگم)يعني چي که قهر ميکنيد؟مگه آدم براي هر چي قهر ميکنه اين مسئله اي نبوده که شما قهر کرديد؟البته من طرف همسرتون رو نميگيرم و شما هم حق داريد ولي به نظرم شما با درايتي که ميتونيد به خرج بديد ميتونيد زندگيتون رو بهتر و بهتر بسازيد،عزيزم بهتره يه سر به مشکلات بقيه دوستان بزنيد چه دوستاني که چه مشکلاتي تو زندگيشون دارن و البته خود من يکيش که اگه بخونيد حاضرم قسم بخورم فکر ميکنيد خوشبخترين هستيد من هم همينطور با اينکه مشکلات بسياري تو زندگيم دارم ولي وقتي مشکلات بعضي از دوستان رو ميبينم خدا رو شکر ميکنم و تلاشم براي بهتر کردن زندگيم بيشتر و بيشتر ميشه طوريکه هر کار يا حرفي ميخوام بکنم يا بزنم که احتمال ميدم ناراحتي پيش بياد روش فکر ميکنم تا حرفي يا عملي به ذهنم بياد که هم به نفع خودم تموم بشه و هم ناراحتي پيش نياد البته سخته و ممکنه رضايت بخش نباشه ولي خوب کم کم،حيف نيست آدم با اين چيزها زندگيش رو به کام خودش و همسرش تلخ کنه؟البته عزيزم اين حرفام باز ميگم دليل بر اين نيست که شما مقصريد نه ولي به نظرم شما بجاي اينکه وقتي ناراحت شديد درصدد بر بيايد که حرصتون رو اينجوري خالي کنيد که شوهرتون رو هم ناراحت کنيد درست نيست،نبايد با اون لج ميکرديد و با دست زدن به وسايلش اين ناراحتي ايجاد شده رو کشش ميداديد،در مورد چيزهايي که راجع به خانوادش گفتيد درسته،فکر نکنيد فقط شوهر شما اينجوريه شايد بگم اکثر قريب به اتفاق شوهرهاي ما دوست نداشته باشن که زنشون باعث بشه رابطه شون با خانوادشون خراب بشه خصوصا اينکه اين امر مستقيم از طرف زن خواسته بشه که رودروي خانوادش قرار بگيره،سعي کن يه جوريي با ملايمت به صورت درد دل از همسرت غير مستقيم بخواي و اگه خودت هم جوابشون رو ميدي با حالت دعوا نباشه،سعي کن مثل زنهاي مقتدر که بجا رفتار ميکنن و حرف ميزنن با خانواده و همسرت برخورد کني تا انشاالله به مرور شوهرت هم ببينه که حق با تو بوده،مطمئنا از طرف تو در مورد به هم خوردن رابطه بين خودش و خانوادش احساس خطر ميکنه و اينجوري تو ذهنش جا افتاده که تو ممکنه باعث به خوردن اين رابطه بشي که نميخواد از تو حمايت کنه حالا ممکنه اين تو زندگي با تو توي ذهنش ايجاد کرده باشه و يا از قبل اين ذهنيت رو داشته در هر صورت سعي نکن نه اين ناراحتيهات رو فراموش کني و فقط خودخوري کني نه هم مستقيم با حالت قهر و ناراحتي بهش بگي يه جور که انگار داري باهاش درد دل ميکني و قصدت هم به هم زدن رابطه با خانوادش نيست يبلکه نياز به حمايتش داري تا بقيه به تو به عنوان همسر اين آقا توهين نکنن،چون توهين به تو توهين به اونه و برعکس،موفق باشي عزيزم و قدر زندگيت رو بدون

  9. کاربر روبرو از پست مفید مي مي تشکرکرده است .

    مي مي (پنجشنبه 25 شهریور 89)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 22 مهر 89 [ 00:12]
    تاریخ عضویت
    1389-6-23
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,881
    سطح
    25
    Points: 1,881, Level: 25
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 19
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 12 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: احتیاج به راهنمایی وهمفکری دارم .لطفاااااااااااا

    سلام خیلی ممنون از راهنمایی هاتون .از نعمت یعنی ما (البته کاش میدونستم چطوری صداتون کنم آخه اسمتون یکم سختههههه ).از ساناز عزیز و از می می خوبم .

    بچه ها ممنونم خیلی امیدوار شدم .برعکس اصلا ناراحت نشدم . یعنی واقعا به نظر شما مشکلات من عادیه؟؟؟؟؟ یعنی همه مردا همینطورن؟؟؟؟؟؟؟ من فکر میکردم که شوهر من فقط خانوادشو به زنش ترجیح میده وچیزای دیگه هم فکر میکردم فقط مشکلات منه .آخه من خودم خیلی از مردها رودیدم دوروبرم که اینطوری نیستن البته قبول دارم که اونها هم حتما یه سری مشکلات دیگه دارن ولی راستش آخه خیلی این حرفش برام سنگینه که به خاطر زنم رابطمو باخانوادم خراب نمیکنم ......... احساس تحقیر میکنم وقتی همچین حرفایی میزنه واحساس میکنم برام چندان اهمیتی قائل نیست .

    البته مشکلات دیگه ای هم تو زندگی باشوهرم دارم که دیگه ننوشتمشون چون اونها روفکر میکردم عادیه واینهایی که نوشتم غیر عادیه !! مثلا وقتایی که گریه میکنم یا دلم گرفته یا باهاش دعوام شده ودارم گریه میکنم دوست دارم کنارم بیاد ودلداریم بده ولی......................... حتی یه بار گفت ساکت باش صدای گریت مزاحم خوابمه !!!!!!!!! یعنی نهایت بی محبتی .یعنی خوابش براش مهمتر از دل شکسته ی من بود............. اینها هم عادیه؟؟؟؟؟ البته خودم میدونم خیلی حاد نیست ولی قبول کنید تحمل این رفتارها وحرفا خیلی آزار دهنده ست احساس بدی به آدم میده احساس ارزشمند نبودن ..........

    بهرحال خیلی ممنونم که دلداریم دادید ممنون میشم بازم از راهنماییهاتون استفاده کنم راستی یه راهنمایی میخوام چطور باید مرد رو قانع یا راضی کرد یا یادش داد که شنونده ی خوبی باشه چطور میشه از مردا یه شنونده خوب ساخت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چون متاسفانه شوهر منم مثل خیلی از مردها شنونده خوبی نیست ووقتی باهاش حرف میزنم همیشه درمرحله 2اهمیت قرار میگیرم .یعنی یا به تلویزیون نگاه میکنه یا مشغول یه کار دیگه میشه واگه هیچ کاری هم نداشته باشه دراز میکشه وچشمهاشم میبنده یعنی اصلا نه به من نگاه میکنه نه عکس العملی از خودش بروز میده حتی درحد آهان یا سر تکون دادن هم همراهی نمیکنه وفقط ثم بکم وبا نگاهی که به طرف دیگه ایه فقط حرفامو میشنوه ........ولی گوش نمیکنه ومن خیلی ناراحت میشم از این طرز گوش دادنش ولی هرچی بهش توضیح میدم که چطور میتونه شنونده بهتری باشه اصلا تاثیری نداره .خوشحال میشم راهنماییم کنید چطور میشه از مردها شنونده ی خوب نه ولی بهتری ساخت ؟؟؟؟؟؟ یعنی راهش چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مرسی از حرفها وکمکهاتون .

    راستی ما یه مشکل تقریبا حاد تو زندگیمون داریم .گفتم اینو بنویسم شاید شرایط روحیمو بیشتر درک کنید .ما تاحالا نتونستیم بچه دارشیم واین تو روحیه من خیلی تاثیر گذاشتهالبته من 2بار باردار شدم ولی هیچکدوم موندنی نبودن ومنو ترک کردن یعنی 2تاسقط داشتم .شایدم کم طاقتی هام وبهانه گیری هام خیلی ش به خاطر همین باشه که ازجاهای دیگه میزنه بیرون .حالا شاید بیشتر درکم کنید آخه من عاشق بچه ام ولی حیف که خودم شاید هیچوقت نتونم بدستش بیارم ........ واین خیلی منو افسرده وعصبی کرده وخیلی تو زندگیم اثر گذاشته .حتی شاید بتونم بگم که اکثر درگیری های ما از همون وقتی شروع شد که خواستیم بچه دار بشیم ونشد .البته من 3سال اول ازدواجم بچه نخواستم چون درس میخوندم ولی از وقتی دانشگاهم تموم شد خیلی تلاش کردم که به هدف بعدیم که بچه بود برسم ولی نشد که نشد واز اون موقع به بعد بود که رابطم باشوهرم روبه افول رفت .شاید تا اون موقع از زندگیم خیلی راضی بودم وروحیه خیلی بالاتری داشتم ولی بعد از جریان سقطم اصلا انگار همه چی بهم ریخت والبته اونم میدونم اشکال از من بود که نتونستم روحیمو حفظ کنم وبه خاطرهمینم تو روابطم باهمه تاثیر گذاشت البته خیلی نرم وآروم وموزیانه روحیمو از دست دادم وروابطم تقریبا باهمه دیگه به خوبی قبل نبود یعنی اعصابم انقدر ضعیف شده بود که خیلی زود ناراحت میشدم واشکم درمیومد وخیلی زود جوش میاوردم .شاید تا کسی جای من نباشه نفهمه چی میگم وچقدر از این دکتر به اون دکتر رفتن وخرجهای سرسام آور ونگاههای پرسشگر دیگران وحرف و حدیث ها ونیش وکنایه ها زندگی آدمو بهم میریزه . شاید نتونید درک کنید چقدر تو روحیه یه زن اینها تاثیر میذاره .باکلمات نمیشه حال منو بیان کرد چقدر درعذابم از این بابت . باورتون نمیشه ولی حداقل این یه سال اخیر یعنی بعد از سقط دومم واقعا زندگی نداشتم یه پام تو آزمایشگاه بوده ویه پام تو مطب این دکتر واون دکتر . آخرشم که هیچی معلوم نشد وسرجای اولمون هستیم .وقتی خوب فکر میکنم میبینم بیشتر اختلافات ما توهمین یه سال اخیر بوده که روحیه هردومون خراب شده بود.البته خدارو شکر شوهرم از اون آدما نیست که بهونه گیری کنه یا به روم بیاره وهمیشه میگه بچه یکی از لذتهای زندگیه اگه بود چه بهتر واگه نبودم خیلی مهم نیست .ومن همیشه به خاطر همین موضوع خداروشکر میکنم وامیدوارم همینجوری بمونه ونظرش عوض نشه یا دیگران مثلا دلسوز نتونن با حرفهاشون این فکر خوبشو خراب کنن وبه تردید بندازنش . .ازهمگیتون که به درددلهام گوش میدین وراهنمایی میکنید ممنونم

  11. کاربر روبرو از پست مفید پانیز تشکرکرده است .

    پانیز (پنجشنبه 25 شهریور 89)

  12. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 آذر 89 [ 09:45]
    تاریخ عضویت
    1389-2-18
    نوشته ها
    117
    امتیاز
    2,270
    سطح
    28
    Points: 2,270, Level: 28
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    137

    تشکرشده 139 در 78 پست

    Rep Power
    25
    Array

    RE: احتیاج به راهنمایی وهمفکری دارم .لطفاااااااااااا

    در رابطه با مسيله بچه دار شدنتون:پانيز عزيزم سعي كن يه دكتر خوب و حاذق پيدا كني و به هيچ عنوان نا اميد نشي ان شاالله درست ميشه
    برات دعا مي كنم

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 22 مهر 89 [ 00:12]
    تاریخ عضویت
    1389-6-23
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,881
    سطح
    25
    Points: 1,881, Level: 25
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 19
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 12 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: احتیاج به راهنمایی وهمفکری دارم .لطفاااااااااااا

    بچه ها امروزم گذشت واز شوهرم خبری نشد .امروز خیلی منتظرش بودم .کم کم دارم نگران میشم اگه نیاد چیییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟ ؟؟ با امروز 4روز تموم شد که من خونه پدریم هستم .واقعا دیگه دارم نگران میشم .اگه نیاد به نظرتون من چیکار کنم؟؟؟ یعنی خودم بهش زنگ بزنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ولی خیلی خورد میشم بااین کار .بعضی وقتا واقعا آدم میمونه چیکار کنه .البته اون موقعی که قهر کردم واقعا احساس میکردم نمیتونم تحمل کنم .نمیشه گفت اون لحظه باید تحمل میکردم ونمیاومدم ولی حالاهم که اومدم ..................دیگه هنگ کردم نمیدونم چه باید کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!

    بچه ها کمک چیکارکنم؟؟؟؟؟؟ اگه تاشنبه ازش خبری نشه خیلی میترسم که نکنه موضوعو زیادی جدی گرفته باشه ؟؟؟؟؟ نکنه به خانوادشم گفته باشه؟؟؟؟؟ وای خدا.اصلا فکرنمیکردم نیاد .اون دفعه بعد 3روز اومد .نمیدونم چش شده یعنی دیگه دوستم نداره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  14. #9
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: احتیاج به راهنمایی وهمفکری دارم .لطفاااااااااااا

    شما به خاطر عدم مهارت دارین خودتون برای زندگیتون مشکل درست می کنید .

    یه چرخی در این تالار بزن و مشکلات دیگران را ببین ، آنوقت قدر زندگی و همسرت را خواهی دونست

    حساسیتهایت کم کن ، هیچ کدوم از ماها کامل نیستیم و در هیچ زندگی ای نیست که مشکلاتی نباشه اگه نباشه زندگی بی نمک میشه . پس به بخش اعظم زندگیت که تفاهم و خوشبختیه بیشتر توجه کن و ارزشش رو داره که کاستی ها رو به خوشی ها ببخشید .

    اگر همسرت نیومد ، خانواده شما می تونن واسطه شوند و از ایشون دعوت کنند که بیاد منزل شما و بعد برای شما موقعیتی فراهم کنند و بگند بشینن با هم حرف بزنید و مشکلاتتون رو با هم رو حل کنید ، و قطعاً در صحبتها به توافق خواهید رسید ، شما سعی کن اشتباهات خود را بپذیری و ناراحتیهات از ایشون رو هم بیان کنی اونم با احترام و حد انتظاراتتون از هم را به هم بگید .

    از مطالعه کتابهای ، معجزه صمیمیت ، روانشناسی روابط انسانی از رابرت بولتون و هوش هیجانی دانیل گلمن و .... بهره بگیرید . تفاوتها زن و مرد را بشناسید و از مهارتهای زندگی بخصوص مهارتهای کلامی بهره بگیرید


    .

  15. کاربر روبرو از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده است .

    فرشته مهربان (یکشنبه 28 شهریور 89)

  16. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 22 مهر 89 [ 00:12]
    تاریخ عضویت
    1389-6-23
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,881
    سطح
    25
    Points: 1,881, Level: 25
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 19
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 12 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: احتیاج به راهنمایی وهمفکری دارم .لطفاااااااااااا

    ممنونم فرشته مهربان .
    ولی به نظرت اینجوری باعث نمیشه که دیگه اون گستاخ بشه وفکرکنه که بالاخره موفق شده منو بشکنه واز این به بعد رفتارش بدتر بشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟یعنی خیالش دیگه راحت میشه که هر بلایی سرم بیاره من بهرحال برمیگردم پیش خودش واینجوری دیگه مهار گسیخته بشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    من تواین چند روز به این نتیجه رسیده بودم که اگه اومد دنبالم باهاش برم وحتی ازش عذر خواهی کنم که قهر کردم وسعی کنم باهاش ملایمتر باشم وخطاهاشو نادیده بگیرم .ولی حالا که نیومده و5روز گذشته دیگه نظرم داره عوض میشه چون فکرمیکنم خیلی غد ومغرور شده وحتی حاضرنیست بیاد ومعذرت بخواد یا دست کم منو ببره خونه حتی بی معذرت .دلم از دستش شکست...........


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. واقا به کمک و راهنمایی احتیاج دارم دیگه ذهن خودم نمیکشه
    توسط homan74 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: شنبه 12 خرداد 97, 12:53
  2. راهنمایی جهت کنترل خشم احتیاج دارم
    توسط Amir A در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 48
    آخرين نوشته: دوشنبه 28 اسفند 96, 15:15
  3. تقاضای راهنمایی در مورد نتیجه مطالعه یک کتاب
    توسط sina2004 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: جمعه 25 آذر 90, 11:36
  4. مشکل جدی تر از قبل (به راهنمایی احتیاج دارم)
    توسط aminor در انجمن اختلاف با خانواده در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: پنجشنبه 29 مهر 89, 18:55

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:51 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.