سلام دوستان
راستش یک مطلبی هست دلم میخواد بگم دلم هم میخواد راهنمایی کنی
رک میگم و انتظار دارم رک راهنماییم کنید میگن رک گفتن درد آورده ولی ما میسازیم
19 سال دارم
و در یکی از ارگان های دولتی به صورت قراردادی چند سالی هست کار میکنم
( به دلیل توانایی هایی که دارم و نشون دادم قراردادی شدیم )
در تابستان 89 با یکی از خانم های محل کار آشنا شدم تازه اومده بود
ابتدا به چشم یک همکار رابطه خوبی داشتیم
بعد تصمیم گرفتم که رابطه رو بیشتر کنم
البته قبلش فکر کردم این موضوع رو به صورت غیر مستقیم بیان کردم ایشان هم موافقت کردند
سر این شد که تصمیم بر این شد من به ایشان به چشم خواهر نگاه کنم ( خواهر ندارم )
ایشان هم قبول کردند و به بنده به عنوان برادر قبول کردند
روزهایی گذشت حق برادری و خواهری رو هر دو نشان دادیم ( حل مشکلات هم دیگر )
بعد از این شخصا تصمیم گرفتم که رابطمون رو بیشتر کنیم
این شد که به همدیگه علاقمند شدیم
البته طرز تفکر و عقیده ها خانواده ( مذهبی بودن ) باعث شده روابط ما محدود و کنترل شده باشه ( ثابت کردیم ) یعنی ازجملات احساسی مانند عزیزم فدات بشم و .. استفاده نمیکنیم
علاقندی رو ثابت کردیم ، خصوصیات خودمون و خانوادهامون رو هم بررسی کردیم
بسیار شبیه به هم هستیم
چون دیدگاه تو خانواده مذهبی هستند و مرزبندی مشخصی دارند ما هم مشکلی نداریم
ولی متاسفانه بنده تنها یک چیز را از ایشان مخفی کردم و آن هم سنم هست
بنده 19 ساله هستم و ایشان 25 ساله از این روی هراس دارم که از دستش بدم
من برای زندگی میخوامش چون اهل دختر بازی و مسائلی از این قبیل نیستم
فقط مسئله سن هست
حتی هر 2 شاغل هستیم بنده هم دانشجو
با این حال مشکلی نداریم تنها سن ملاک هست
البته خواهشن دوستان ملاک رو بر این نزارن که سن ملاک است و بس
بنده نظرم این هست که بلوغ عقلانی و طرز دید زندگانی ملاک بیشتری هست تا یک عدد
اما بنده تصمیم گرفتم این مسئله سن رو بهشون بگم
خواهش میکنم ابتدا بهم بگید مسئله سن تو عقیده و نگرش ما برای زندگی چقدر تاثیر میزاره
از عقیده پدر و مادر هراس دارم متاسفانه بعضی از خانواده دیدگاه عجیبی نسبت به سن ازدواج دارند و بلوغ عقلانی را زیاد مد نظر نمی گیرن
پیشاپیش از همکاری شما عزیزان سپاسگزارم
چشم به یاری تو دارم ای دوست ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)