نوشته اصلی توسط
غریب آشنا
من آخر طاقت ماندن ندارم
خدايا تاب جان کندن ندارم
دلم تا چند يا رب خسته باشد؟
در لطف تو تا کي بسته باشد؟
بيا باز امشب اي دل در بکوبيم
بيا اين بار محکمتر بکوبيم
عزیز من، تاکی با هجر تو و دوری تو می توانم سرکنم. دلم سخت گرفته است، و قلب همیشه امیدوارم با طپش خود ، هر لحظه تو را می خواند.
تو که وعده کردی بخوانیمت و ما را بی پاسخ نگذاری، اکنون این دلشیفته خسته ات، بی صبرانه تو را می خواند.
مکوب اي دل به تلخي دست بر دست
در اين قصر بلور آخر کسي هست
بکوب اي دل که اين جا قصر نور است
بکوب اي دل مرا شرم حضور است
بکوب اي دل که غفار است يارم
من از کوبيدن در شرم دارم شرم دارم شرم دارم
بکوب اي دل که جاي شک و ظن نيست
مرا هرچند روي در زدن نيست
ای دل خسته و تنهایم، چرا چنین غمزده و گرفته صدایش می زنی... نگران نباش که آن مجنون ساز مجنون کش صدایت می شنود. می دانم که شرمنده ای... می دانی که ارزش وصلش را نداری، اما صدایش کن. صدایش کن که او دلنواز ترین دلبراست. گرچه نازش پایان ندارد، ولی لطفش نیز بی نهایت است. می دانم که شرمگینی، می دانم که دلشکسته ای، میدانم که غمت پایان نداره، ولی سوز هجر و درد بی درمان عشقش، به همه هستی می ارزه.
کريمان گر چه ستار العيوبند
گداياني که محبوبند خوبند
بکوب اي دل مشو نوميد از اين در
بکوب اي دل هزاران بار ديگر
دلا پيشآي تا داغت بگويم
بگو شب غصه اي شيرين بگويم
برون آيي اگر از حفرهء ناز
برويت ميگشايم سفرهء راز
نازنینم تو نیک میدانی که چگونه از غار ناز و رفاه و راحتی بیرونم. و هرگز نتوانستم که در تو بخزم. و اکنون که امیدوارانه به تو نیاز دارم، کریمانه راز این هجر پایان ناپذیرم بگشاء.
تو را شکر می کنم به خاطر دردهایی که به من داده ای. عزیزم ازم نگیر، این همه اشک و آه و خستگی هایی که در دوریت تحمل می کنم. اما ناز کم کن و در آغوشم گیر. تا کی باید بسوزم... وای که چه رویی نشان دادی و پنهان شدی. دل می بری از من و نهان می شوی.
نميدانم که بگويم يا نگويم
دلا بگذار تا حالا نگويم
ببخش اي خوب امشب نا توانم
خطا در رفته از دست زبانم
لطيفا رحمتا بر من ضعيفم
قويتر از من است امشب حريفم
بگذار گریه کنم. سلاح من جز این اشک نیست. و درمان جز می وصلت نیست. تو خود شاهدی که هیچگاه جز خودت را نخواسته ام. ای اجابت کننده دعاها، ای آگاه به عمق دلشکستگان مرا سیراب کن. صبرم تمام گشت و جانم به لب رسید، کی شود که در وجودت فنا شوم. و از این رنج هستی برهم.
شبي ترک محبت گفته بودم
ميان دره شب خفته بودم
نيم از ناله شيرين تهي بود
سرم بر خاک طاقت سر نمي سوخت
زبانم حرف با حرفي نميزد
سکوتم ظرف بر ظرفي نميزد
نگاهم خار در جايي نمي کوفت
به چشمم اشک غم پايي نمي کوفت
دلم در سينه قفلي بود محکم
کليدش بود در درياچه غم
اميدم گرد اميدي نميگشت
شبم دنبال خورشيدي نميگشت
ای لیلی ناز آفرین، من که کودک صفتانه و سبک سرانه، بی غم یار و متعلق به زمین و در گیر رقابت های سفیهانه خود بودم، من که که درد عشق نمی دانستم، من که نگاهم جز خودم را نمی دید، من که هجر را تجربه نکرده بود. دل سنگم را به نوری راه نداشت، من که تیرگیهای زندگی عادتم شده بود. مگر تو نبودی که خودت را به من نشان دادی. و همه وجودم را مشتعل کردی. مگر تو نیاموختیم مهر ، مگر تو مرا چون خسی رها بر رود، به دریا نکشاندی. مگر تو دلربایی نکردی. مگر من سرخود مجنون شدم، مگر از زمین تا آسمان کشش تو مرا به وجد نیاورد... حالا که تو تا اینجا کشاندیم، مرا دریاب و رخ برای همیشه بگشاء، وای که تا کی این سوختن بی انتها را می توان تحمل کرد.
حبيبم قاصدي از پي فرستاد
پيامي با بلوري مي فرستاد
که ميدانم تو را شرم حضور است
مشو نوميد اينجا قصر نور است
الا اي عاشق اندوهگينم
نميخواهم تو را غمگين ببينم
اگر آه تو از جنس نياز است
در باغ شهادت باز باز است
میدانم هر لحظه دل معشوقت، مرا به سوی خود می کشاند وگرنه من کجا و رسیدن به آن دلستان نازنین با این پای لنگ به کجا!
تو را می شناسم ای دلبر نازک دل، که اگر لیلی دل شوریده ای داشت..... دل مجنون از او شوریده تر بود، می دانم که همیشه دست نوازشت بر سرم هست و آغوش گشوده ای... تو جنس نیازم را می دانی، شاهد خوب روی بگذار ببینمت ، و این شهادتم بی نهایت گردد.
نميدانم که در سر اين چه سوداست
همين اندازه ميدانم که زيباست
خداوندا چه درداست اين چه دردست
که فولاد دلم را آب کردست
مرا اي دوست شرم بندگي کشت
چه لطف است اين مرا شرمندگي کشت
چه دارم که تحفته ات کنم. چه زبونی کشم از پیش تو ای یار عزیز، این فقیر بی چیز، شیدای محتشمی چون تو شده است. چه بریزم به زیر پایت. جان که هر بی سرو پایی دارد.
همه چی را که تو به من دادی، من خود هیچم هیچ ... چه بیارم به درگاه نگارین عزیزم...
وای که شرمندگی و ضعف و زبونی کشت مرا.
این همه دلهره بی تو بودن و این همه خواری در رهت.
و این حالتی که وصف آن به زبان نیاید.
ای دوست مرا از این تهمت هستی وارهان و راحتم کن.
علاقه مندی ها (Bookmarks)