به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 تیر 89 [ 01:14]
    تاریخ عضویت
    1387-11-02
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    3,542
    سطح
    37
    Points: 3,542, Level: 37
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 108
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Red face * صبر کنم یا نه ؟

    سلام به دوستای گلم و مدیر عزیز همدردی
    راستش من میخواستم یه موضوعی رو با شما در میون بزارم که خیلی کمک احتیاج دارم
    من قبلا یه پسری رو دوست داشتم که همتون میدونید و من براتون توضیح داده بودم
    من باهاش دوست نبودم اما دوستش داشتم .
    اسفند ماه 87 بود من حدود 1 ماه اینجوریا بود که تصمیم گرفتم اونو فراموش کنم ومامانم خیلی کمکم کرد ، قبل از این ماجراها آذر ماه بود یکی مرتبا با گوشی من از جاهای مختلف تماس میگرفت و حرف نمیزد ، با گوشی خودشم زنگ میزد تا اینکه 1 روز پیام داد و اسم منو نوشت ، راستش من خیلی کنجکاو شدم ، میخواستم بدونم کیه .
    به مامانم گفتم و به اون خط زنگ زدم اوایل حرف نمیزد تا اینکه 1 روز بالخره حرف زد و گفت من به شما علاقه دارم و میخوام با شما دوست بشم ، مامانمم کنارم بود ، من بهش گفتم یکی دیگه رو دوست دارم و نامزد دارم ، من بهش دروغ گفته بودم و ازش پرسیدم که منو از کجا میشناسه اونم گفت که شماره منو از تو فرمی که برای کار پر کرده بودم برداشته و اون اونجا کار میکرده ، خلاصه من گفتم نه و اونم قبول کرد و دیگه با من تماس نگرفت ،
    تا اینکه اسفند ماه برام ایمیل گذاشت (آخه ایمیل من تو فرم بود هم ایمیل هم شماره و هم آدرس خونه) برام نوشته بود :

    که سلام میخواستم حالتون و بپرسم تو رو خدا اگه ایمیل منو میبینید جوابمو بدید.
    منم به مامانم گفتم و جوابشو دادم ، اونم گفت تو رو خدا با من دوست شو ، تو اگه منو ببینی دیگه منو رد نمیکنی
    من هیچ علاقه ای به این دوستی نداشتم اما مامانم برای اینکه من مثلا حامد و فراموش کنم بهم گفت باهاش دوست شو من مراقبت هستم
    من باهاش دوست شدم اما ارتباط ما فقط با اس ام اس و چت بود ، همش بهم میگفت دوستم داره و میخواد با من ازدواج کنه
    راستش من همش فکر میکردم این قاطی داره (ببخشیدا) آخه وقتی منو ندیده بود چرا دوستم داشت ، خلاصه من اهمیتی نمیدادم
    حتی بهش گفتم که مامانم میدونه و اون خیلی خوشحال شد از اینکه من بهش گفتم
    خلاصه توی عید بود که ما با هم دوست بودیم وخیلی عادی راستش من هیچ حسی بهش نداشتم
    3 فروردین بود که بابام سکته کرد من بیمارستان بودم مسعود (همین پسره) بهم زنگ زد و گفت کجایی من گفتم که بیمارستان و...
    گفت بیام کمکت و اینا من گفتم نه هی میخواست بابام و ببینه اما من نمیذاشتم
    تا اینکه بابام 17 فروردین فوت کرد ، من حالم خیلی بد بود ، دیوونه شده بودم اصلا روحیه خوبی نداشتم
    اما خداییش مسعود خیلی کمکم کرد حتی سوم بابام اومد ، سر خاکم میخواست بیاد اما من نذاشتم ،
    خلاصه خیلی دوستم داشت منم کم کم باورش کردم و دوستش داشتم اما یهو کم کم اخلاقش عوض شد و بعد از اون همه مدت گفت سحر من و تو به درد هم نمیخوریم

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 دی 00 [ 13:32]
    تاریخ عضویت
    1386-11-26
    محل سکونت
    تهران بزرگ
    نوشته ها
    1,452
    امتیاز
    50,483
    سطح
    100
    Points: 50,483, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First Class50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    1
    تشکرها
    2,842

    تشکرشده 3,286 در 817 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: صبر کنم یا نه ؟

    سلام .

    شب خوش

    خانم سحر ، این موضوع شما در گذشته ها و قبل تر از این ، در تالار مطرح شده و یا به گونه های دیگر . چه با آهنگ تند تر و یا ملایم تر .....

    ابتدا دعوت میکنم سری به این موضوعات بزنید .
    دوم ، دعوت به خواندن مطالب علمی در این باب .

    اما به غیر از این موارد ، موضوع بحث شما کاملا مشخص نیست و کمی ابهام دارد ...

    ابهام از این نظر که ، صبر شما ( از نظر خود شما ) در چه رابطه ی است ؟

    اصلا منظور و مفهوم شما از صبر در این مورد از چیست ؟

    ازدواج یا ادامه دوستی ؟

    اگر ازدواج است که از دید بنده ، با وجود تمامی محبت های پسر ، زیبایی اش ، داشتن امکانات مادی و رفاهی و یا هر چیز دیگر کاملا اشتباه است .

    در مورد دوستی هم ، که در کل ، از پایه و بیخ و بن کار ایراد دارد .

    ببخشید که اینقدر رک بیان کردم .....

    اما بهتر است شما هم به هین صراحت موضوع رو منتفی کنید .

    سربلند باشید ....



  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 تیر 89 [ 01:14]
    تاریخ عضویت
    1387-11-02
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    3,542
    سطح
    37
    Points: 3,542, Level: 37
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 108
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: صبر کنم یا نه ؟

    راستش تو او مدتم همش بهم میگفت من دوست دارم تو اینجوری بپوشی و از این حرفها ، آخه من خیلی ساده بودم منظورم اینه که آرایش نمیکردم و مقنعه میزاشتم و از این حرف ها ، به مامانم گفتم مامانم گفت وقتی تو رو میخواد خوب به حرفش گوش کن ، منم شال میزاشتمو خیلی کم آرایش میکردم و اونم منو اینطوری پسندید و گفت خوبی ، نمی دونم یهو چش شد ، البته اینم بگم که تو اون مدتم یه موقع هایی حرف از رفتن میزد اما باز پشیمون میشد چون من میگفتم نمیخوام و اگه میخواستی بری چرا اومدی
    تا اینکه خیلی اخلاقش بد شد مرتب باهام دعوا داشت حرف های بیربط میزد خیلی کم میومد منو ببینه و ...
    حتی یه موقع هایی فوشم میداد تا اینکه گفتم باشه از هم جدا بشیم ، بیا برای بار آخر همدیگرو ببینیم
    وقتی رفتم برای آخرین بار همو ببینیم انگار نه انگار که برای آخرین بار وقتی موقع رفتن گریم گرفت تحمل گریمو نداشت نمیخواست بره همش میگفت به خدا نمیتونم
    وقتی خونه رفتم کلی حرف بهم زد و گفت من تو رو برای ازدواج میخواستم اما تو الی وبلی و از این حرفها
    من دیگه اینترنت نمیرفتم 3-4 روزی بود که نرفته بودم تا اینکه دیدم برام میل گذاشته که قدیما میومدی لا اقل 1 سلام میکردی حالا کجایی ؟ چند روز نیستی و ...
    منم بعد اون ماجرا 2 دفعه باهاش چت کردم اما هر دو دفعه دعوامون شد
    بعد حرفی بهم زد که من واقعا مستحقش نبودم ، فحشی بهم داد که لیاقت دخترای خیابونی بود نه من که خودشم رو سرم قسم میخورد خیلی دلم شکست بهش گفتم تو خواستی من بیام نه من که حالا میگی دست از سرم بردار
    گفت من غلط کردم دیگه نمیگم برو پشت سرتم نگاه نکن
    من دیگه نمیرفتم تا اینکه دوباره باهام حرف زد که سحر منو ببخش و از این حرفها
    برام دوباره میل زده بود که به خدا من تو رو خوشبخت نمیکنم ، من از نظر خانواده ام یه فرد بازنده ام و اگه ازدواج کردی منو به عنوان یه دوست درجه 10 دعوت کن خواهش میکنم
    بعد اون من بازم باهاش چت کردم اما تو این 2-3 دفعه خیلی خوب حرف میزنه ، باهام مهربون مثل اولا حرف میزنه اما تا یادش میفته که ما دیگه از هم جداییم میگه سحر امروز حالم خوبه ها برای همین و...
    28 شهریور تولد من بود اما اون روز قبلش بهم زنگ زد خیلی برام باور نکردنی بود که زنگ بزنه اما زنگ زد اما نگفت که تولدت مبارک ولی زنگ زد
    راستش من مطمئنم که دوستم داره اما نمیدونم چشه و مشکلش چیه
    اینم بگم که 1 بار مامانم و ملاقات کرده و باهاش حرف زده 2-3 بارم تلفنی صحبت کرده
    حلا بهم بگید من چیکار باید کنم ؟

    سلام به شما Lord.Hamed عزیز اما این اون قضیه نیست براتون توضیح دادم اگر خونده باشید
    منظورم اینه که این آدم که خودشو به تموم خانواده من معرفی کرده و همچنین همه ی خانواده خودش به جز بابش منو میدونن حتی پسر عمو و دختر عمش ، چه جوری یهو ازم جدا میشه و جالبتر اینکه ما از هم جداشدیم ولی خودش نمی تونه منو ترک کنه ، همش فکر منه یا زنگ میزنه یا میل
    این عین جمله ایه که 6 روز پیش برام میل کرده بود :

    بعضي وقت ها سحر تا صبح خوابم نمي بره. ميشينم با خودم فکر مي کنم.
    که يعني خدا چرا منو تو رو با هم آشنا کرد.
    يعني ميخواست منو امتحان کنه.(نه من قبلا امتحان شده بودم )1
    يعني ميخواست تورو امتحان کنه.؟
    در مجموع سحر خيلي اين چند وقت در اين باره نشستم و فکر کردم/
    سحر باور کن من با تو وتو با من خوشبخت نمي شيم/
    تو وقتتو داري براي من هدر مي دي.
    سحر از نظر خانواده من .من يک فرده بازنده ام/
    سحر بابام همش منو جلو مردم. دوستان . و آشنايان تحقير مي کنه ؟ميدوني يعني چي.
    يعني اگه پدر نداري ....باز هنوز يک جمع خانواده خوشبخت دارين
    من چي.؟
    سحر به خدا تو با من خوشبخت نمي شي.
    سحر من حالم از خودمم به هم مي خوره.
    يک روز حالم خوبه يک روز بد.
    يک روز شنگولم. يک روز دپرس/
    امشب خيلي دلم گرفته...ميدوني الان ساعت چنده که دارم برات ميل مي زنم...ساعت نزديک به 3 نصف شبه
    سرتو درد آوردم. خواستم بهت بگم ميتوني هر از چند گاهي ميل بزني/
    و اگه اينترنت بودم و حالم خوب بود چت کني باهام

    من میگم چیکار باید انجام بدم ؟

  4. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 دی 00 [ 13:32]
    تاریخ عضویت
    1386-11-26
    محل سکونت
    تهران بزرگ
    نوشته ها
    1,452
    امتیاز
    50,483
    سطح
    100
    Points: 50,483, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First Class50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    1
    تشکرها
    2,842

    تشکرشده 3,286 در 817 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: صبر کنم یا نه ؟

    سلامی دوباره

    اشتباه پشت اشتباه . تصور های غلط . راهنمایی های نا صحیح . گوش دادن به احساسات . درک نا درست از اتفاقات محیطی . قرار گرفتن اختیاری در شرایط نادرست ! و ..... تمامی پارامترهایی است که شما در آن نقش به سزایی دارید .

    این گونه ساده لوحانه به موضوع نگاه نکنید .

    توصیه میکنم یکبار دیگر از یک زاویه ی دیگر و یک فرد دیگر موضوع خود را بازخوانی کنید .

    در بیشتر شرایط اینطور می توان گفت که : شما به دنبال تایید کارهای اشتباه خود توسط دیگر دوستان هستید .

    پسری که هنوز با گذشت بیست و چندی سال از زندگی اش ، هنوز دچار اختلال شخصیتی است چگونه می تواند تکیه گاهی برای شما باشد ؟

    پسری که با بادهای موسمی ، جهت اخلاقش عوض می شود ، چگونه می تواند سرپرستی برای روزهای سرد و زمستانی شما باشد ؟

    آیا می تواند با این همه مشکل ، معضل ، و ..... پدری با لیاقت برای فرزندانتان باشد ؟

    ازدواج امر ساده ای نیست ، خواهش میکنم اینقدر ساده به آن فکر نکنید .

    اصلا شوهر دار شدن ، این مدلی نیست .

    وقتی حال پسرک دگرگون می شود ، آیا احساس نکردید که او ثبات ندارد ؟

    خواهش میکنم با حرف هایی که Lord.Hamed ، متوجه نشدی ، اشتباهات خود را درست جلوه ندهید .

    خانم سحر ، با دقت بیشتر موضوع را خودتان باید کنکاو کنید .

    ارتباط خود را از هر شکل ممکن ، با او قطع کنید و همه چیز را فراموش کنید .

    سعی کنید ، مسیر هایی که به او ختم می شود را قطع کنید .

    به حرف هایی شکلاتی او که گاهی از روی محبت تو خالی و حرف هایی تند و ناپسند که از روی خشم بچه گانه ست تن در ندهید .

    من فقط یک حرف دیگر دارم ، تمامی درب هایی که ممکن است پسرک برای ورود داشته باشد را 100 قفله کنید .

    بدورد

    __________

    ( پاورقی )

    هیچ گاه پدر ، فرزند خود را کوچک نمیکند ، هیچ گاه !

    پدر ، به رقم داشتن روحیه ای خشن تر از مادر و وجودی خسته تر از مادر همیشه به دنبال حرکت راست این درخت ( فرزند مخصوصا پسر ) است و برای هدایت آن همیشه راه های کلیدی دارد که گاها سخت و دشوار است .

    اما مادر به علت داشتن روحیه ای لطیف ( مخصوصا در مورد دختر ها ) ، تن به سازش میدهد و حتی مشکلات و اعمال ناپسند آنها را مانند بناها با ماله ای صاف میکند !

    تقابل این دو واکنش ، فرزندی که از نظر تفکرات و محتویات ذهنی ، دچار کمبود باشد احساس حقارت را به وجود می آورد و اینکه پدر چقدر او را ضایع میکند ! ! !

    در صورتی که این ضایع شدن ( به اصطلاح این گروه )، برای تکانده شدن فرزند است مثل شوک برای مریض که ناگهان او را باز میگرداند .

  5. #5
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 30 فروردین 03 [ 13:16]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,420
    امتیاز
    287,066
    سطح
    100
    Points: 287,066, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,577

    تشکرشده 37,079 در 7,002 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: صبر کنم یا نه ؟

    سلام sahar H
    تمایل به دوست داشتن و دوست داشته شدن توسط شما قابل درک هست. اما هر کاری مهارت و آگاهی خاص خودش را دارد.
    یکم:
    شما خیلی خیلی در مورد شناخت ارتباط دختر و پسر و همچنین مفهوم ازدواج نابلد هستید، خواهش می کنم نخست به بخش مقالات مشاوره ازدواج مراجعه کنید و مقالات آن را مخصوصا مقاله «اگر چنین هستید صبر کنید ازدواج نکنید » را مطالعه فرمایید.

    دوم:
    این آقا با توجه به بی ثباتی شخصیتی که لرد.حامد عزیز با زیرکی به آن اشاره کردند ، به هیچ وجه شرایط ازدواج یا حتی دوستی را ندارد. سعی کن از یک سوراخ چند بار گزیده نشوی.

    سوم:
    مادر شما فردی بسیار ضعیف در مشورت دادن هست. به هیچ وجه از او کمک نگیر. سعی کن در اینگونه موارد یا به مشاوره حضوری مراجعه کنید یا با شماره 148 مرکز صدای مشاور شهر خود تماس بگیرید.
    مادر شما از همان اول باید به شما می گفت که ارتباط به این شکل و با تلفن و .... کج و نا صحیح هست. تا شما اینقدر به خطا پیشرفت نمی کردید و وابسته نمی شدید.

    چهارم:
    هرگونه ادامه به این ارتباط، آفتهای جبران ناپذیری را به زندگی شما می زند.
    اگر نمی توانی ارتباط را قطع کنی از مشاوره حضوری بهره بگیر.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:47 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.