نمي دانم چه بگويم تا الان حرف از شكايت زنان از مردان بود ولي اين بار من مي خواهم از اين سمت شكايت كنم
من 5 سال است در شهرستان با همسرم زندي مي كنم هميشه كر مي كردم كه آرامش و ايمان در ادامه زندگي حرف اول را مي زند من يك مهندس در يكي شركتهاي پتروشيمي هستم كه خانه سازماني دارم مي خواهم بگم دغدغه ما در زندگي فقط دوري از خانوادبود الان چند سال است كه مي بينم همسرم به هميشه مي گفت اگه عشق در زندگي باشد همه سختيهارو تحمل مي كنم به يكباره عوض شده يعني با بهانه هاي مختلف مثلا مريضي به شهرمون يعني تهران مي ره وپول مي گيره ومدتها منو تنها در شهر ميگذاره وحتي از حال من نيز جويا نميشه ولي وقتي پولش تموم ميشه چپ وراست زنگ مي زنه
مدت زيادي است اين كارو مي كنه الان يه بچه 2 ساله دارم
باهاش خيلي صحبت مي كنم وقتي مياد پيشم انقدر اذيتم مي كنه كه مجبور ميشم بفرستم پيش خانوادش
موندم چه كنم از يك طرف نمي تونم بااين وضعيت باهاش زندگي كنم و تصميم به طلاق دارم
از طرف ديگر به بچم فكر ميكنم
لطفا بگيدچهكار كنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)