سلام به همه دوستاي خوب نديده!
قبل از هر چيز اگه عنوان موضوعم نامناسبه شما يه عنوان پيشنهاد بديد.من اينقدر پريشونم كه الان فقط همين به ذهنم رسيد.
با وجود اينكه خيلي مي ترسم وتا به حال پيش احد الناسي درد دل اينطوري نكردم دلم رو مي زنم به دريا وبراي شما مي نويسم.شمايي كه تا به حال نديدمتون.
من 35 ساله هستم و دو تا بچه دارم.ده ساله ازدواج كردم.در زمان عقد همه خانواده م رو در يك تصادف از دست دادم وبراي همين هم هرگز كسي نداشتم تا با اون حرف بزنم.به همين علت من جشن نگرفتم ورفتم سر خونه زندگي.همسرم آدم خوبي بود(از فاميلهاي دور) و از اينكه با اون زندگي مي كردم خوشحال بودم.همون ماههاي اول متوجه شدم خيلي با دوستاش مي ره بيرون ولي هميشه يكطوري توجيه مي كرد.سعي كردم بهش اعتماد كنم وزياد گير ندم.بنابراين اونم به من اعتماد كرد و از دوستاش گفت كه معتادن و ... ولي مي گفت من خيلي قوي ام واصلا اينا روم تاثير نمي ذارن.بچه اول كه دنيا اومد منو راضي كرد از كارم دست بكشم گفت كه من درآمد كافي دارم و چرا تو اذيت بشي وحيف بچه مون و.. منم راضي شدم!سال دوم فهميدم خودش هم معتاده و اعتراف كرد كه قبل از با من بودن معتاد بوده!!!.البته منم داد وبيداد نكردم وگفتم بذار با خوبي باهاش حرف بزنم.بهش گفتم حيف تو نيست.اينقدر پسر با شخصيتي هستي،اينهمه خصوصيات عالي داري ،اصلا بهت نمياد! تا اينكه گفت مي خواد ترك كنه. فقط اينو بگم كه تا حالا سه بار رفته پيش دكتر و البته به خاطر غرور زياد هميشه كپي شناسنامه يه نفر ديگه رو مي برد كه مبادا كسي بفهمه.ولي هر بار بيشتر از يكي دو ماه طول نكشيد.كلي مقاله بهش نشون دادم كه موقع ترك بايد از دوستاي معتاد فاصله بگيري.دفعه آخر سه ماه شد ومن داشتم خوشحال ميشدم ديدم كه آقا يكماهه مي رفته خونه دوستش وپيش زن وبچه اون مواد مصرف مي كرده.وقتي فهميدم داشتم منفجر ميشدم.گفتم كاش به خودم مي گفتي!يعني اونا محرم تر بودند از من.اينم بگم كه تو اين سالها ما دعواهاي عادي داشتيم مث همه زن وشوهرها.تا اينكه سه سال پيش كارش رو از دست داد.بسكه از كارش مي زد و با دوستاي ناباب مي گشت.باور كنيد الان ديگه به مرز جنون رسيدم.تو اين سه سال فقط مواد مصرف كرده.يكي از اتاقاي خونه رو مال خودش كرده ودائم اون توئه.منكه همش ياد آق تقي! مي افتم.
تو اين مدت نذاشتم كسي بفهمه.خانواده ش خيلي محترمند واهل رعايت.ومن بيش از اندازه تو دار.هميشه ازش تعريف كردم.نذاشتم مشكلم نقل محافل خانوادگي بشه.پارسال كه پولمون ته كشيد تنها سرمايه مون كه خونه بود رو به بهانه راه اندازي كار جديد فروخت ولي داره بابت تامين خرج خونه و اجاره از دست ميره.اصلا نميره دنبال كار.به نظرم دو شخصيتيه!چون وقتي خوبه خيلي مهربون وآقاست وحرفاي روشنفكرانه مي زنه ولي كافيه يك كلمه مخالفش حرف بزني ديوانه ميشه.خيلي خيلي ازش مي ترسم.اصلا وحشي ميشه تا آخرين حد صداش رو مي بره بالا.من همش فكر آبروم هستم كه در وهمسايه نفهمن.ولي اون از خود بيخود ميشه از اون مدلهايي هست كه خودزني مي كنه ومن مي ترسم بلايي سر خودش بياره.يا چيزايي رو كه پرت مي كنه بخوره تو سر خودم يا بچه ها.بعدشم عمرا كه پشيمون بشه اصلا عذرخواهي تو مرامش نيست.بهرحال الان دو هفته ست كه قهر كرده .صبح ها توي اتاقشه وبعدش ميره بيرون نمي گه كجا ميره كي مياد؟ بهش گفتم هر جا ميخواي برو فقط من بدونم كافيه ولي انگار نه انگار.بهش مي گم نگرانت ميشم ميگه نشو اگه بميرم يه نفر خبرم رو برات مياره.
نمي دونم چيكار كنم در وضعيت شكننده اي هستم.خانواده اي كه نباشه ديگه حله طرف احساس قدرت مي كنه.كاش كارم رو ول نكرده بودم.اين روزها حتي به خودكشي فكر مي كنم وبعد با ديدن بچه ها بي خيال ميشم.مي دونين اين دو هفته چرا ناراحته وقهر كرده.براي اينكه دائي م يه مساله مهمي رو بهش گفته وگفته خيلي حياتيه و به كسي نگه.اول كه به من گفت من بهش گفتم ما زن وشوهريم حالا گفتي ولي ديگه به كسي نگو.گفت نه مطمئن باش.بعدم رفته خونه خودشون وسير تا پياز رو به خانواده ش گفته .اونام زنگ زدن به من وجزئيات بيشتر مي خوان.بهش گفتم تو به خانواده ت گفتي؟چرااينكارو كردي؟دقيقا همين دو جمله كه من در اوج عصبانينت سعي كردم آروم بهش بگم منفجرش كرد.اينقدر ديوانه شد وفحش داد بعدم گفت فك وفاميل تو همشون يه مشت آشغالند! كه من تا دو روز فقط گريه كردم.احساس مي كنم ديگه نمي تونم تحملش كنم.هر دفعه من ميرم طرفش ! ايندفعه نمي تونم بدجوري آزرده شدم.تا كي اعتيادش رو تحمل كنم.تا كي بي مسئوليتياش رو؟ انگار يكي خنجر زده وسط قلبم.نمي تونم با كسي حرف بزنم چون احساس خردشدگي مي كنم.از يك طرف نمي تونم فكر طلاق رو بكنم چون بعدش چه غلطي بكنم؟نه كسي؟نه كاري؟الانم بهش مي گم بذار من يك كار پيدا كنم ميگه نه! واي خدا همش دخترم مي پرسه بابا تو اتاق چيكار مي كنه كه نمي ذاره من برم؟دارم ديوونه ميشم.اين دو سه سال اخير دقيقا در جهنم زندگي مي كنم ..(واااي ببخشيد چقدر حرف زدم)
علاقه مندی ها (Bookmarks)