+نمی دونم!
یا برهان
سلام
دختری 23 ساله ام.6 ماهه فارغ التحصیل شدم.تو دانشگاه به اسم بچه مذهبی و بسیجی منو میشناختن!ترم 7 یکی از بچه های خوابگاه ازم سوالاتی پرسید(اعتقادی:حجاب و نماز و...) و من تمام سعی خودمو کردم که جوابشو بدم ولی زیاد به دلش نمی نشست!می گفت باید یقین پیدا کنم و ...
از چند نفر پرسیدم ولی بازم ...
بعد از مدتی یه احساس عجیبی نسبت بهش پیدا کردم(خیلی دوستش داشتم).راستش اولش برام خیلی جالب بود که یه آدم می تونه این همه رک باشه!حدود 6 ما حتی بهش سلام نمی کردم تا این حس از بین بره و برام بت نشه.اوایل می ترسیدم این حس از نظر شرعی مشکل داشته باشه .ولی الان نه.مگه دوست داشتن گناهه!شاید معمولی نباشه ولی مگه نمیشه یه نفرو خیلی بیشتر از خودت دوست داشته باشی؟او هم همچین حسی نسبت به من داشت ولی من نمی دوستم.موقعی که می خواستیم برای همیشه از هم جدا بشیم نمی دونم چی شد که نشد بی خیال هم بشیم(ترحم من نسبت به او و بالعکس!)بعدها با اس ام اس با هم در ارتباط بودیم.دوری از همدیگه خیلی سخت بود.شهریور و اسفند همدیگه رو دیدیم(تو دانشگاه سابقمون)و شاید دیگه هیچوقت همدیگه رو نبینیم...
او بچه درس خون کلاسشون بود و تو دانشگاه سابقمون بدون آزمون ارشد پذیرفته شد و منم قرار بودبرای ارشد بخونم!که متاسفانه با اینکه تمام سعی خودمو کردم ولی با وضعیت روحی که داشتم و دوری از همدیگه آزمون امسالم خیلی بدتر از پارسال شد!(بچه تنبلی نبودم،امید ارشد استادام بودم! ولی ...)
خلاصه اینکه اوضاع روحیم وحشتناک به هم ریخته.از یه طرف همه آرزوهای برباد رفته ارشدم و از طرف دیگه ناراحتی های زهرا از دوری و دلتنگی های خودم و... .تمام امیدم به آزمون دانشگاه آزاد بود که الان دیگه اصلا انگیزه ای برای خوندن ندارم.
یه مشکل غیر قابل تحمل هم اینکه او اصلا درس نمی خونه و دیگه دارم دیوونه میشم!داره زندگی و آینده شو خراب میکنه و من هیچ کاری از دستم بر نمیاد.می ترسم برای زندگی آینده مون مشکل پیش بیاد و ...
چی کار کنم؟؟؟
بابت کمکهاتون یه دنیا ممنونم
من آن کوچه گرد شب انتظارم
که جز دیدنت آرزویی ندارم...
علاقه مندی ها (Bookmarks)