سلام
ببخشيد من دقيقا همين داستاني كه براي MOHSEN212 در تاپیک (احساسات بعد از شکست ) اتفاق افتاده براي منم پيش اومد با اين فرق كه دختر مورد علاقم واقعآ با حيا بود با هيچ پسري تو دانشگاه رابطه نداشت . وقتي به من گفت نامزد داره من ازش عذر خواهي كردم با اين كه 99% ميدونستم كه الكيه و نامزدي در كار نيست چون گفت تقريبآ يكساله كه نامزد داره ولي توي اين يكسال حلقه نداشت. نميدونم چرا اينقدر دروغ تابلويي گفت ميتونست بگه يكي دو ماهه....ولي شايد واقعآ كسي تو زندگيش باشه. ولي اينكه نامزد نداره رو الان مطمعنم.
چون به عشق يك طرفه اعتقادي نداشتم ديگه جلو نرفتم نميخواستم مزاحمش بشم چون واقعآ عاشقش بودمو هستم .البته خيلي اذيت شدم ولي سعي كردم خودمو سرگرم كنم و مشكلمو كه با يه فوق تخصص مطرح كردم اون همينو گفت يعني سعي كردم عقلاني عمل كنم غير از اون به هر كي گفتم گفت نرو جلو .
از طرفي الان كه درسو دانشگاه تموم خيلي ناراحتم چون نتونستم علاقم رو حرف دلمو بهش بگم مثله بغض تو گلوم گير كرده از طرف ديگه وقتي پسراي ديگه رو نيگاه ميكنم كه مثل سيريش به جون دخترا مي افتن و تا بدستش نيارن بي خيال نميشن .
الان هيچ جوره نميتونم فراموشش كنم شب تصميم ميگيرم فراموشش كنم ولي باز صبح... با اينكه ميدونم شايد اون حتي يك لحظه هم به من فكر نميكنه
ازتون ميخوام كمكم كنيد كه چجوري بايد بدستش بيارم ايا كار اشتباهي كردم كه ديگه نرفتم جلو .خودم كه اينطوري فكر ميكنم كه بزرگترين اشتباه زندگيم رو مرتكب شدم. آخه اون از لحاظ شخصيتي دختري نبود كه حتي اگه مرد آرزوهش رو هم بخواد پيدا كنه با يكي دو بار خواستگاري بخواد جواب مثبت بده .درضمن خانوادم در جريان كامل موضوع هست.
ممنون ميشم اگه بتونيد به من كمك كنيد
علاقه مندی ها (Bookmarks)