با سلام اول از تهيه كنندگان تالار همدردي خيلي تشكر ميكنم
خلاصه بگم من از كوچيكيام كه به ياد ميارم اسم يكي رو هرجا كه آورده ميشد و شبيه به اسم دختر عمم بود منو ياد اون ميانداخت ولي اصلا هيچ احساس عشقي نسبت به اون بهم دست نميداد الان حدود 24 سالمه و اون 18 .... حالا كه خودمو ميبينم ... ميبينم كه بهش علاقه دارم و فكر ميكنم اون ميتونه همسر خوبي براي من باشه به اين دليل كه بيشتر مسائل مربوط به ازدواج طرفين مانند سطح تحصيلات نوع رشته.. مذهب و اخلاق و سطح طبقاتي و كلا 90 درصد اينگونه موارد رو همونجوري ميبينم كه ميپسندم كه اون هم داره
ولي مشكل من اينه كه از وقتي در مورد مسائل ازدواج فاميلي تحقيق كردم مسئله ي ژنتيك خيلي تو چش ميزنه و همين ترس منو زياد كرده و الان سر دوراهي هستم
از يه طرف فكر ميكنم چون هنوز زياد بهش دلبستگي ندارم فكرشو نكنم و برم دنبال يكي ديگه ولي از طرف ديگه هر دختري رو كه مادرم پيشنهاد ميكنه به دلم نميشينه و تنها كسي رو كه از هر لحاظي مناسب خودم ميبينم دختر عمم هست .
از طرف ديگه مي ترستم اگه باهاش ازدواج كنم و خداي نكرده فرزندمون يه مشكلي براش پيدا بشه كه اونوقت خوانوادهامون ما رو سرزنش كنن
از جهتي ديگه هم ميبينم بعضي از ازدواج هاي فاميلي موفق بوده و حتي فرزندان خوبي نيز دارند خانواده من كمي مخالفند نه از لحاظ فاميلي و ژنتيك اونا مسائل ديگه اي رو ميگن كه من قبول ندارم
نميدونم استخاره بكنم و دل رو بسپارم به خدا ويا اينكه بيخيال بشم از طرف ديگه هم ميترسم با يكي ديگه ازدواج كنم ولي اون رو نتونم فراموش كنم چون ميبينم اون هم به من علاقه داره ولي از افكار من در مورد ازدواج خبري نداره يا اينكه فكر ميكنم ميگم اگه واقعا بهش علاقه دارم چرا نميزارم يك زندگي بي خطر با كسي ديگه رو داشته باشه
ولي دلم رضا نميده
خلاصه نمي دونم قاطي پاطي كردم كه چيكار كنم
ممنون ميشم دوستان و مشاوران كمكم كنند
علاقه مندی ها (Bookmarks)