به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 30 مرداد 94 [ 18:18]
    تاریخ عضویت
    1387-8-04
    نوشته ها
    1,150
    امتیاز
    16,194
    سطح
    81
    Points: 16,194, Level: 81
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 156
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    1,211

    تشکرشده 1,247 در 437 پست

    Rep Power
    132
    Array

    * ماجرای تلخ من ...

    سهم من از زندگی ...

    الان که دارم این ماجرا رو مینویسم ، وضع روحی بسیار بدی دارم . عصر امروز ( 1388/3/19 ) به نقطه اوج یک بحران رسیدم . الان یه کمی احساس گیجی و بی حالی دارم اما دو ساعت پیش حالم بسیار خراب بود . یادم نمیاد که در تمام عمر اینقدر حالم خراب بوده باشه . امروز من دچار یک شوک شدم و نمیدونم نتایج و آثار بعدی این شوک چی خواهد بود . اما امیدم به خداست که بتونم این مرحله سخت از زندگیم رو هم بگذرونم . از شما هم میخوام برام دعا کنید .

    این ماجرا حدود 7 ماه طول کشید . اما توی این 7 ماه به اندازه چند سال به من فشار روحی وارد شد .
    آذر ماه سال گذشته ( 87) بود که من لیسانسم را گرفته و بیکار هم بودم . بیشتر وقت خود را در خانه و پای کامپیوتر می گذراندم . یکسالی بود که قصد ازدواج داشتم . البته چون آدم اجتماعی نبودم پیدا کردن مورد مناسب برام سخت بود . توی همون دوران توی یکی از همین سایتهای اینترنتی نظرات خانمی توجهم را جلب کرد . شروع کردم به برقراریرابطه با اون خانم . البته یک رابطه ی کاملا در چارچوب اخلاق و عرف و شرع . متوجه شدم که به تازگی از یک رابطه که به منظور ازدواج بوده خارج شده . منم بهش پیشنهاد آشنایی جهت ازدواج دادم ( با هزار ذوق و شوق ) و اون خانوم قبول کرد . ( اینجا من یک اشتباه بزرگ کردم و اون این بود که زود پیشنهاد دادم چون این خانوم هنوز با نفر قبلی درگیری عاطفی داشت و هنوز اون موضوع توی قلب و فکرش تموم نشده بود ) . بعد عکس همو دیدیم و قرار شد بریم بیرون و صحبت کنیم . اون خانوم با اجازه مادرش اومد بیرون که با من صحبت کنه . با هم رفتیم بیرون ( پارک و کافی شاپ ) و صحبت کردیم . دیدارخوبی بود . بعد از این دیدار مشکلاتی هم داشتیم که بیشتر از سمت من بود و در تاپیک " چه کنم با غم دل " نوشتم . بعد از چند روز من به همراه خانواده به منزل ایشون رفتیم برای خواستگاری . همه چیز داشت خوب پیش میرفت . چند روز بعد از خواستگاری قرار شد باهم بریم یک کلاس آموزشی ازدواج ( بالاتر از میدون تجریش ) . بعد از کلاس داشتیم با هم پیاده برمیگشتیم که این خانوم گفت میتونم یه چیزی بگم ؟
    منم گفتم : بفرمایید .
    گفت : من اون خواستگار قبلی را به دلایل عقلی ( اخلاق و رفتار و ... ) رد کردم ولی الان که بهش فکر میکنم ( وقتی اون نفر قبلی تماس میگیره ) بعضی مسائل اذیتم میکنه .
    گفتم : مثلا چی ؟
    گفت مثلا مقایسه هایی که از نظر ظاهر و هیکل میکنم اذیتم میکنه ( قابل توجه دوستان من حدود 30 کیلو اضافه داشتم !! ، ضمنا اینکه اصلا خوش استیل نیستم !! ) خلاصه اون خانوم حرفاشو زدو خداحافظی کردیم .
    این حرفها واسه من خیلی سنگین بودند . یه ایمیل بهش زدم که بهتره به خودت رجوع کنی اگر میبینی میخوای برگردی پیش نفر قبلی خوب ایرادی نداره من میتونم این موضوع رو درک کنم . این خانوم هم پاسخ داد که از نظر اون ، رابطه قبلی تموم شده و میخواد به رابطه خودمون فکر کنه . منم قبول کردم ! ( اشتباه دوم من این بود که نشانه ها رو نادیده میگرفتم ) .
    بعد ها واسه این خانوم توضیح دادم که اگر هنوز رابطه و درگیری عاطفی با نفر قبلی داشته باشه بعد ها میتونه مشکل ساز باشه و این خانوم هم به دفعات به من اطمینان داد که خیلی وقت پیش این قضیه تموم شده .
    خلاصه رابطه ما همینطور ادامه داشت تا اینکه یه روز که توی پارک بودیم برای نامزدم اس ام اس اومد . نامزدم اونو خوند و با ناراحتی گفت : مثل اینکه بعضی ها زبون خوش نمیفهمند .
    پرسیم : کیه ؟ همون نفر قبلیه ؟
    گفت : آره ، هنوز زنگ و اس ام اس میزنه .
    گفت : معمولا بعد از اس ام اس زنگ میزنه . میخوای باهاش صحبت کنی ؟
    گفتم : اگر زنگ زد من باهاش صحبت میکنم .
    اما زنگ نزد . منم به نامزدم گفتم که یه اس ام اس بهش بزن و بگو نامزد کردی . و اگر باز زنگ یا اس ام اس زد به من بگو تا باهاش تماس بگیرم و صحبت کنم .
    خلاصه یکساعت بعد نامزدم اس ام اس زد به من که طرف دوباره تماس گرفته . منم رفتم و تماس گرفتم با اون آقا و خیلی محترمانه و دوستانه گفتم که دیگه تماس نگیره . اون آقا هم گفت که از قضیه ما خبر نداشته ( البته من میدونستم که خبر داشته ) و دیگه زنگ نمیزنه و دوستانه خداحافظی کردیم .
    یکماه بعد که من با نامزدم صحبت میکردم و ازش پرسیدم که تا حالا با من عدم صداقت داشتی ؟
    گفت : آره
    گفتم : چی بوده ؟
    گفت : همون روز که من به اون آقا زنگ زدم شبش دوباره اون آقا تماس گرفته و باهم صحبت کردن و حلالیت طلبیدن و ... . قرار شده دیگه اون آقا زنگ نزنه ( این بار دوم بوده که قرار شده زنگ نزنه )
    من اینو که شنیدم خیلی ناراحت شدم . احساس کردم مورد بی اعتنایی واقع شدم و دور زده شدم .
    من سر این موضوع دوباره بهم زدم . اما با صحبتهایی که کردیم و اتفاقاتی که افتاد این رابطه دوباره برقرار شد . ضمن اینکه نامزدم گفت دیگه واسه همیشه با من صادق خواهد بود .
    بعد از گذشتن یکماه از این ماجرا جشن نامزدی برگزار کردیم و صیغه محرمیت خوندیم و قرار شد سه ماه بعد عقد کنیم . چند روز از جشن نامزدی گذشته بود که از رفتارهای نامزدم مشکوک شدم که ممکنه نامزدم هنوز درگیری عاطفی با رابطه و نفر قبلی داشته باشه . و این فکر همواره با من بود . تا اینکه بالاخره ازش پرسیدم که آیا اون آقا دوباره زنگ زده وصحبت هم کردند !! و قسم خورده دیگه زنگ نزنه ( برای چندیمین بار !)
    با شنیدن این حرفها من شدیدا عصبانی شدم . اگر کارد میزدند خونم در نمیومد . کلی باهاش جر و بحث کردم . و بعد زنگ زدم به اون آقا و گفتم مگه قرار نشد شما دیگه زنگ نزنی ؟ اون آقا هم گفت که آره من از دوماه پیش دیگه با نامزد شما کاری نداشتم تا اینکه چند روز پیش نامزدت به من زنگ زده !
    اولش نامزدم قبول نکرد . اما شب زنگ زد به من و گفت که : اون آقا اس ام اس زده و حرفهایی زده که باعث کنجکاوی و ترس نامزدم شده و بعد تماس گرفته و نامزدم جواب داده و اون آقا هم گفته که یک موضوع هست که الان باید بدونی و گفته من شارژ موبایلم داره تموم میشه و تو زنگ بزن تا بهت بگم !! و نامزدم هم بهش زنگ زده !
    این حرفها اصلا به نظر من منطقی نبودند و باورشون برام دشوار بود و منو از لحاظ روحی داغون و آشفته کرد . هر چی نامزدم در مورد پاسخ به تلفنها توضیح میداد من قانع نمیشدم . خلاصه ما به مشاور مراجعه کردیم و باز آشتی کردیم ولی روحیه من به شدت آسیب دیده بود و واقعا از لحاظ و روانی کم آورده بودم و روزهای خیلی سختی رو میگذروندم .
    من پسورد ایمیل نامزدم رو داشتم و نامزدم هم بهم اعتماد داشت و منم توی اون شرایط بد روحی رفتم و ایمیلهاشو چک کردم ( قبول دارم کار بسیار زشت و اشتباهی کردم ) . ایمیلهای نا خوشایندی دیدم و دیگه داشتم حسابی میبریدم که با دیدن یک ایمیل شوک شدیدی بهم وارد شد . یک ایمیل براش اومده بود که به فلان سوال شما در فلان فروم پاسخ داده شده . روی لینک کلیک کردم و نوشته زیر رو دیدم :

    ---------------------------------------
    سلام
    خوشحالم از اینکه با این سایت آشنا شدم
    دختری 23 ساله هستم،حدود 2 ماهه که نامزد کردم وقراره که حدود 2 ماهه دیگه عقد دائم کنم.
    نامزدم رو از لحاظ عقلی کاملا قبول دارم و برام تایید شده است و نامزدی ما هم طی مراحل کاملا سالم و تحت نظر روانشناس انجام گرفت(حدود 3 ماه طول کشید تا تصمیم بگیریم)
    حالا من یه مشکلی پیدا کردم
    1 سال پیش با یه آقای دیگه ای آشنا شدم که ازم خواستگاری کردو مادرامون در جریان بودند ولی چون پدرش خارج از کشور بودند خواستگاری چند ماه عقب افتاد،به دلایلی که مفصله بهش جواب منفی دادم...
    وقتی یاد اون شخص میفتم اشکم در میاد و یادمه وقتی میدیدمش یک هیجان خاص و شور انگیزی داشتم و سرمست میشدم ولی خب چی بگم؟من برای انتخاب همسر تمام احساستمو گذاشتم کنار و عاقلانه تصمیم گرفتم
    چون در اطرافم هرکسی از روی احساس تصمیم گرفته بود پشیمون شده بود و همه میگفتند احساس رو بذار کنار
    الان نامزدمو تا حدودی دوست دارم ولی احساسم نسبت به اون آقای قبلی خیلی بیشتر بود
    به نظر شما چه کار کنم که اینقدر اون شخص با خوبی هاش نیاد جلوی نظرم؟
    راستشو بخواید اون موقع که بهش جواب منفی دادم یه جورایی مطمئن بودم ولی الان همش فکر میکنم نکنه اون بهتر بود؟
    اون دلایل عقلی که باعث رد کردنش شد خیلی کمرنگتر شده و من از لحاظ عاطفی دچار مشکل شدم
    همش به خودم میگم نکنه خدایی نکرده حقی رو از شوهر آیندم ضایع کنم..........؟؟؟

    ----------------------------------------
    وای خدایا اینا چیه که نوشته . اون که به من میگفتت دوستت دارم و این دوست داشتن هر روز بیشتر میشه .
    به من میگفت هیچوقت فکر نمیکرده که کسی رو اینقدر دوست داشته باشه .
    برام اس ام اس زده بود که تو توی کوچه پس کوچه های قلبم تنها هستی
    و خیلی حرفهای دیگه
    دنیا روی سرم خراب شد .
    بدترین و سخت ترین لحظات عمرم رو سپری میکردم . تمام وجودم توی چند دقیقه در هم شکست . خدایا چرا اینجوری شد . حالا چکار کنم ؟ این بود سهم من از زندگی ؟
    چطور تونست با من اینکارو کنه . من که براش گل و شکلات و شمع میخریدم و با شوق بهش هدیه میدادم . من که براش شعر میگفتم .همیشه دوست داشتم کاری کنم که خوشحال باشه . با اینکاری که با من شده چطور دیگه میتونم کسی رو دوست داشته باشم . چطور میتونه در حالی که محرم من هست و انگشتر نشونی که من براش خریدم توی انگشتش باشه و به کس دیگه ای فکر کنه و اشک بریزه ؟
    یکساعت گذشت و من توی این یکساعت فقط به این ماجرا فکر کردم و زجر کشیدم . بعد از یکساعت حالت گیجی و منگی و سردرد و چشم درد داشتم .و هر بار که این ماجرا به ذهنم میرسه دوباره عذاب شروع میشه .شوک شدیدی بهم وارد شده و خودم نمیدونم تبعات این شوک چه خواهد بود . اما خیلی ناراحتم واقعا چرا باید اینطور میشد ؟ من که با نیت خیر پا توی این راه گذاشتم . من که صادقانه جلو اومدم . من که این ناراحتی ها ومشکلات را چند ماه تحمل کردم ، چرا باید اینجوری له بشم ؟ درسته شاید خوش تیپ نباشم یا اضافه وزن زیادی داشتم ولی منم آدمم منم دل دارم ، درسته اینجوری بازیچه بشم ؟ چرا باید اینطوری با احساسات من بازی بشه . وقتی من تمام فکرم نامزدم هست چرا اون باید به کسی غیر از من فکر کنه ؟ این انصاف نیست .من توی دانشگاه اهل یه دوستی ساده هم نبودم تا بتونم در آینده یک زندگی مشترک عالی داشته باشم . اینه سهم من از زندگی ؟ من با اون شور و شوق اومدم جلو و به اینجا رسیدم . آیا ممکنه زخمهای وارد شده بر روحم التیام پیدا کنه ؟
    دلم برای نامزدم هم میسوزه . کاش اون آقا آدم خوب و مورد مناسبی بود و اراده جلو اومدن و خواستگاری رسمی کردن رو داشت تا این خانوم مجبور نشه با کسی که زیاد دوستش نداره ازدواج کنه . اون آقا جلو نیومده یا خواسته های نابجا داشته یا هرچی ، خوب تقصیر من چیه چرا باید من تاوانشو بدم ؟
    اصلا نمیدونم آینده چی میشه . احساس میکنم باختم ، شکست خوردم ، قلبم شکسته . این حق من نبود.
    توکلم به خداست و میدونم که فقط اونه که میتونه کمکم کنه .
    شما هم برام دعا کنید .

  2. #2
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    امروز [ 12:05]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,422
    امتیاز
    287,206
    سطح
    100
    Points: 287,206, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,580

    تشکرشده 37,081 در 7,003 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: ماجرای تلخ من ...

    با سلام
    واقعا جریجه دار شدن احساست در یك رابطه بسیار دردناك هست. من مفهوم اصطلاح وارد شدن شوك را كاملا متوجه می شوم.

    دوستان راهنمایی های خوبی داشته اند.
    البته بعضی از آنها، را در این وضعیت قبول ندارم مثل:
    نقل قول نوشته اصلی توسط philosara
    .... از طریق همون فرومی که درش مشکلشون رو مطرح کردند باهاشون ارتباط برقرار کنید.
    شاید وقتی بعنوان یک ناشناس باهاش همفکری می کنید، بهتر به قلبش آگاه بشید.
    چون این پلیس بازی ها یك رابطه را از مسیر اصلی خود خارج می كند و عوارضش بیشتر است. می بینید كه digitalman با اینكه با این خانم مشكلی داشته، اما زمانی به شوك تبدیل شده است كه بر خلاف روش صحیح از طریق تجسس به ایمیل این خانم وارد شده است.
    فراموش نكنید همیشه ورود به حیطه اختصاصی یك نفر به نفع ما یا نفع آن فرد نیست.

    همچنین با نظراتی كه شما را دعوت به آرامش در این زمان كردند كاملا موافقم.
    معمولا با احساسات مثبت یا منفی بالا ، تصمیم گیری دچار خطا می شود. بگذار كمی زمان بخورد.

    دقت كنید مسئله شما دو بخش دارد.
    یكم: احساسات و انتظارات شما از همسرتون
    دوم: وضعیت و موقعیت كنونی و واقعی این خانم.

    الان باید روی مسئله اول متمركز شوید. در واقع مسئله حاد شما اكنون به نتیجه قطعی رسیدن در مورد احساسات و انتظارات خودتون با همین میزان اطلاعات هست. لازم نیست در وضعیت كنونی برای تصمیم گیری صحیح آن خانم اقدام كنید.

  3. #3
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: ماجرای تلخ من ...

    دوست جوان من


    بازي زندگي را ديگران طراحي مي كنند اما اين ما هستيم كه بايد تصميم بگيريم كه در بازي شركت كنيم و يا شركت نكنيم و در بازي ايجاد شده چه عكس العملي داشته باشيم و چگونه بازي را به نفع خود پيش ببريم .

    به عنوان فرد دخيل در رابطه به موضوع نگاه نكن .

    براي لحظه اي خودت را از فضاي بازي ايجاد شده خارج كن . از بيرون به ماجرا نگاه كن و بعد تصميم بگير . درست مثل همان روزهايي كه خيلي به موقع و درست به دوستان تالار كمك و با آنها همفكري مي كرد ي .

    مطمئن باش ما هم تنهايت نمي گذاريم .

    به اين ماجرا به صورت يك شكست نگاه نكن هر چند كه مي دانم احساس مي كني خيلي به غرور و شعورات توهين شده و انتظاراتت در اين رابطه برآورده نشده است . بايد اين ماجرا را تجربه اي بداني كه مي توان از آن درسهاي خوبي گرفت .

    چه تصميم بگيري كه در رابطه بماني و يا از رابطه خارج شوي ، در هر دو حالت بايد اوضاع را به بهترين شكل مديريت كني و من مطمئن هستم كه مديريت اوضاع در توان تو هست .

    در درجه اول هم به خودت احترام بگذار و خودت را خيلي دوست داشته باش . مطمئن باش تو موجود دوست داشتني هستي و بسيار هم قابل اعتمادي .

    هر چند كه باور دارم همسرت نياز به كمك دارد و به نظر آدم بدي نمي آيد . بلكه دختر ساده اي است و اتفاقا بسيار هم رو راست و بچه و بي تجربه . اما اين شما هستي كه بايد تصميم بگيري در كنارش بماني و كمك اش كني و رابطه ات را سر و ساماني بدهي و زندگي ات را مديريت كني و يا .... ( شما بالغ تر از همسرت هستي - البته به نظر من )

    و يك توضيح در پايان بدهم . وقتي تصميم گرفتي شنا كني حتما هم به خيس شدن بد ن ات فكر كرده اي ( ازدواج كردن ) .
    مي بيني كه مشكلات در زندگي مجردي با زندگي متاهلين متفاوت است و به هر روي نمي توان با اولين تلنگرها ميدان را خالي كرد .

  4. #4
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 30 مرداد 94 [ 18:18]
    تاریخ عضویت
    1387-8-04
    نوشته ها
    1,150
    امتیاز
    16,194
    سطح
    81
    Points: 16,194, Level: 81
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 156
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    1,211

    تشکرشده 1,247 در 437 پست

    Rep Power
    132
    Array

    RE: ماجرای تلخ من ...

    ممنون از کمک همه دوستان

    الان دیگه از شوک خارج شدم . اما دیگه اون انسان سابق نیستم حال و حوصله و انگیزه هیچ کاری رو ندارم . اون روز یکی از بدترین روزهای زندگیم بود . هیچوقت حالم اونقدر بد نبود .
    آرمان عزیر خودمم به همین نتیجه رسیدم که جدایی بهترین کاره ( هم به نفع من هست و هم اون خانوم ) . راستی الان با اینکه هنوز خوش استیل و خوش تیپ نیستم اما وزنمو کم کردم .

    philosara گرامی من واقا حس میکنم نمیتونم با کسی یک رابطه عاطفی قوی و سالم و دوطرفه برقرار کنم . قبل از اینکه این خانوم رو بشناسم همیشه دوست داشتم کسی رو داشته باشم تا بتونم بهش محبت کنم و دوست داشته بشم . اما الان همچین رویایی رو در سر ندارم . احساس میکنم توان محبت کردن رو ندارم .

    نقاب جان ممنون از راهنماییهات . راستش من نسبت به اون خانوم بی احساس شدم ( و کلا نسبت به همه چیز بی احساس شدم ) . من برای ازدواج پا پیش گذاشتم و سعی کردم هر کاری از دستم بر میاد برای رضایت نامزدم انجام بدم و از محبت و عشق ورزیدن هم دریغ نکردم و لی بعد از همه اینها با فهمیدن اینکه فیل خانوم یاد هندوستان کرده کاملا سرخورده شدم . من ماجرای تجسس ( که کاری کاملا غلط بود و من تحت فشار آنرا انجام دادم ) را برای نامزدم گفتم و پرسیدم چی شد که من و رابطه خوبمان را نادیده گرفتی و به فکر کسی افتادی که به گفته خودت رفتار خوبی نداشته و انتظارات غیر اخلاقی داشته و ایشان هم گفت که توضیح منطقی برایش ندارد .
    قبلا من هرچه از این خانوم سوال میکردم که چرا جواب تلفنهای نفر قبل را میدهد ، جواب منطقی نمیگرفتم و همین باعث شک من شد تا اینکه ایمیل ایشان را جستجو کردم .
    الان وقتی به چند ماه گذشته فکر میکنم هیچ حس خوبی ندارم . تمام خاطرات خوبمان بیرنگ شده . از به یادآوردن اون همه لحظه خوش در حالی که خانوم هنوز دلش با من نبوده و من برایش صرفا یک گزینه منطقی بودم لجم میگیره .
    این خانوم خوبی هم زیاد داره اما الان هیچ کدوم به چشمم نمیاد .

    من دوست ندارم برای بدست آوردن کسی بجنگم . من سعی کردم صادقانه جلو برم و خودم و شخصیتم و وضعیتم را تشریح کنم . اگر مورد پسند بود و به توافق رسیدیدم که مبارک است و گرنه ایشان را به خیر و مارا به سلامت . اما اینکه ایشان من را مورد مناسبی تشخیص بدهد اما هنوز سودای دیگری در سر داشته باشد . . . واقعا بی معرفتی هست .

    philosara گرامی این خانوم فکر نمیکرد من به ایمیلش مراجعه کنم . البته کار من هم نامردی بود . این خانوم دو سه هفته قبل از اینکه پسورد ایمیلش به دست من بیفتد در آن فروم ثبت نام کرده بود . پسورد را هم از طریق یک نرم افزار و بایک ترفند ناجوانمردانه بدست آوردم . البته بعدا از این کار خودم ناراحت شدم و هر طور فکر میکنم میبینم کار درستی نبوده .

    آقای مدیر عزیز بخشی از احساس و انتظارات خودم را شرح دادم دادم . اما بطور کلی : بی احساسم و کاملا بی انگیزه . احساس شکست و باخت میکنم . کاش این ماجرا را تجربه نمیکردم . دوست دارم این خاطرات از ذهنم پاک شوند . نسبت به این خانم هم شدیدا بی اعتماد هستم . الانم انتظاری ازش ندارم .

    این خانوم از چند جنبه مورد مناسبی برای ازدواج هستند . ولی مسائلی که داشتیم باعث شده من اصلا به یاد خوبیهای خودش و خانوادش نیوفتم . ضمنا این خانوم خیلی رمانتیک هست و باید همیشه حس کنه که طرفش دوستش داره و گرنه اوضاع روحیش بهم میریزه . منم قبلا تمام تلاشم رو میکردم ولی الان اصلا توان ابراز محبت رو ( چه کلامی چه رفتاری و ... ) ندارم .

    ما چند جلسه به یک مشاور باسواد و با تجربه هم مراجعه کردیم و ایشون گفتند رابطه شما مشکل زیاد داره و زیاد خوشبین نبود . آخر سر هم گفت برای مدت 15 روز از هم جدابشین .
    از طرفی خود این خانم و خانواده اش هم از این وضعیت ناراحت و ناراضی هستند . منم کاری از دستم بر نمیاد ...

    ani عزیز ممنون از پاسخت واقعا بجا بود و کمکم کرد .

  5. #5
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 30 مرداد 94 [ 18:18]
    تاریخ عضویت
    1387-8-04
    نوشته ها
    1,150
    امتیاز
    16,194
    سطح
    81
    Points: 16,194, Level: 81
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 156
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    1,211

    تشکرشده 1,247 در 437 پست

    Rep Power
    132
    Array

    RE: ماجرای تلخ من ...

    من از نامزدم اجازه گرفتم و گفتم که ماجرا را توی این سایت میزارم . ایشون از قبل این سایتو میشناسه و اومده این مطالب رو خونده و این متنو نوشته فقط ایشون از اسم من استفاده که من بجاش نوشتم دیجیتال من

    سلام
    نمیدونم از کجا شروع کنم،هم حس میکنم که ناخواسته کسی رو اذیت کردم هم حس میکنم که نامزدم اون جور که باید همه چیز رو متوجه نشده،بلکه از هر قسمت منفی ترین برداشت رو کرده و مثل یک انسان قربانی شده ماجرا رو برای شما گفته...

    من اینو میدونم که ما انسان ها اول باید خودمونو دوست داشته باشیم و اول از همه در برابر خودمون مسئولیم
    ولی هیچ وقت به این معتقد نیستم که اگر کسی ناخواسته به ما ضربه زد باید اون ضربه رو با شدت بیشتری بهش برگردونیم.

    خودتونو در نظر بگیرید ،آیا فقط و فقط یک بار دوست داشتن جنس مخالف رو تجربه کردید؟
    متاسفانه الان حس میکنم نامزد من تمام تلاش خودشو میکرد تا بتونه در زمینه خیانت،بیوفایی چیزی رو در من پیدا کنه
    من اینو کاملا احساس میکردم،شما هم جای من بودید وقتی کسی همش دلش بخواد این چیزارو بیرون بکشه حس خوبی پیدا نمیکرید

    خودتونو بذارید جای من،وقتی با کمال خونسردی و اصرار از من میخواست که همه چیزو بهش بگم،از کجا باید میدونستم که اونقدر که نشون میده قوی نیست،و آتیش زیر خاکستره؟
    دوستان همدردی ،من 7 ماه قبل از اینکه با ایشون آشنا بشم خواستگاری داشتم که فقط 5 بار باهاش قرار ملاقات داشتم اون هم با اطلاع خانواده .خب چون تا اون موقع رابطه ی احساسی رو تجربه نکرده بودم،احساس شدیدی به این آقا پیدا کردم،به خاطر یک سری مسائل بهش جواب منفی دادم.
    ولی این دلیل نمیشد که من بخوام تا همیشه همه خواستگارام رو رد کنم به خاطر اون قضیه
    چند ماهی گذشت ،در این بین چند تا خواستگارم رو هم رد کردم،چون با معیارام جور نبودند ولی وقتی digitalman رو شناختم احساس کردم که خیلی به معیار ها و ارزش های من نزدیکه
    باید چه کار میکردم؟
    ردش میکردم؟
    باید با اون آقای قبلی که با من هماهنگی نداشت و متناسب نبودیم ، میموندم؟ و پاروی تمام آرزوهایی که میدونستم با اون بهش نمیرسیدم ،میذاشتم؟
    مثل هزاران دختر دیگه ای که فقط و فقط به خاطر دوست داشتن کسی باهاش موندن و بعدا عشقشون تبدیل به چیزای ناخوشایند میشد،میموندم؟
    آقا digitalman تو که این چیزا رو میدونستی!؟دست منم نبود که نذارم بدونی،چون قبل از پیشنهاد آشناییت این چیزا رو میدونستی
    میدونستی که در بین این همه دختر که فقط به خاطر دوست داشتن کسی باهاش ازدواج کردند،من یکی خلاف موج حرکت کردم،علتش رو هم خودم میدونستم،هم تو و هم همه ی کسانی که میگن که فقط از روی احساسات ازدواج نکنید
    digitalman جان خودت که در همین سایت به چندین دختر پیشنهاد دادی و میدی که از روی احساسات تصمیم نگیر،حالا چرا منی که یکی از این دخترا هستم که به حرفت گوش دادمو درک نمیکنی؟
    آره من یکی از اون دخترایی هستم که چندین نفر بهم میگفتند که دختر این(اون آقا) به دردت نمیخوره،احساساتی نشو...
    حالا که من تو رو انتخاب کردم و خودت هم میدونی و حتی همین روزا هم گفتی که مطمئنی نه خیانت میکنم نه بی وفایی، چرا به جای اینکه تمام تلاشمونو بکنیم که همه چیزو بسازیم،دنبال این هستی که از من یک نقطه ضعف بگیری؟
    آره من نقطه ضعفم این بوده که بعد از تصمیم درباره تو که خیلی هم قبولت داشتم چند باری یاد اون شخص و بیشتر یاد احساس خودم می افتادم و از روی سادگی این مطلبو در جایی نوشتم(که الان هم از این خیلی ناراحتم که تو وارد حریم شخصی من شدی و دنبال این بودی که منو بشکنی)
    ولی میدونستم که این افکار شیطانیست،بعد از این افکار همش از خدا میخواستم که کمکم کنه و خدارو شکر به لطف خودش هر دفعه علاقم به تو بیشتر میشد و آیندمو تو نگاه تو پیدا میکردم
    باور داشتم که خدا کمکم میکنه ،چون خودش از همه چیز با خبر بوده

    دوستان بهتره که شما هم بدونید اول آشناییمون اون آقا بعد از مدت ها باز با من تماس گرفت که من پیش آقا digitalman بودم ،از چهره ی من فهمید که کیه،منم چون اون آقا دیگه برام مهم نبود برایش گفتم،ولی اون چه کار کرد؟
    از من خواست که شماره ی اون آقا رو بهش بدم!!!(نشون میدا که خیلی منطقی داره رفتار میکنه،ولی خوتون الان میبینید که حتی اون موقع براش سخت بوده ولی به من میگفت که بهم بگو،من منطقیم)
    بازم ازتون میخوام خودتونو بذارید جای من،چه حالی پیدا میکنید؟
    digitalman زنگ زد باهاش حرف زد،بر خلاف میل من

    احساس خیلی بدی پیدا کردم،دیگه دوست نداشتم digitalman این طور تو این موضوع دخالت کنه،دوست داشتم خودم با کمال اطمینان به اون آقا بگم من دارم با کس دیگه ای نامزد میکنم(راستش نمیدونم چرا بعد از این مدت دوباره یاد من کرده بود؟)

    از اون لحظه دلم نمیخواست این دو نفر با هم حرف بزنند،برای همین بر خلاف میل digitalman ،نمیخواستم بهش بگم ،یعنی فکر میکردم که گفتگوش با اون اثرخوبی در رابطه ما نداره
    نمیفهمیدم که چرا digitalman اصرار داشت که اگر زنگ زد من حتما بهش بگم؟؟؟
    باید به من اعتماد میکرد و میذاشت خودم تصمیم بگیرم با اون چه رفتاری بکنم
    خواستم خطم رو عوض کنم که گفت نه،برای اینکه حساس نشه منم به حرفش گوش دادم
    ولی بعد از سه ماه اون آقا دوباره زنگ زد و چیزایی اس ام اس میکرد که عصبانیم کرد،منم جوابشو دادم
    بعدش نامزد من فکر کنم از روی موبایل من فهمید، منم قایم نکردم و براش گفتم
    وحشتناکترین رفتاری که فکر میکردم رو با من انجام داد، از تهمت زدن به من هم ابایی نداشت
    دوباره خودش به اون آقا زنگ زد،اونم یه دفعه گفت نامزدت بهم زنگ زده!!!

    من در چه صورتی بهش زنگ زدم؟
    اولش به هیچ وجه توجهی به زنگهاش نکردم و موبالمو نمیتونستم خاموش کنم،چون digitalman هنوز شب بخیر نگفته بود
    همون لحظه هم تصمیم گرفتم دیگه خطم رو عوض میکنم
    تا اینکه چند تا پیام زد که به نفعته الان بفهمی چی میخوام بگم،اگر گوشیتو برنداری به نامزدت میگم،ولی اگر جواب بدی به نفعته دیگه به نامزدت زنگ نمیزنم
    منم عصبانی جواب دادم،گفت که شارژ ندارم همین الان زنگ بزن بهم تا بگم
    منم گفتم خجالت بکش و گو شیرو قطع کردم،تا اینکه تهدیدش زیاد شد،منم از تلفن خونه زنگ زدم (با حالت عصبانی و کنجکاو)
    و یه کم طفره رفت،و بعدش یه جمله ای رو گفت که من گوشیرو قطع کردم.
    علت صحبت کردنم باهاش این بوده،هیچ صحبت دوستانه ای که نداشتم که بعدش آقا digitalman با رفتاراش این طور خواست تلافی کنه
    من بعدا به اشتباه خودم پی بردم و چند روز معذرت خواستم و فهمیدم که بی فکری کردم
    باورم نمیشد که این همه منو بره زیره سوال،حتی تو اون چند روز از رفت و آمد من وهمه ی کارام ایراد گرفت،باز هم تحمل کردم

    گفت باید بریم مشاوره،کاملا با حرفاش بهم میگفت که داره به جدایی فکر میکنه
    من دختری بودم که خانوادم همیشه بهم اعتماد داشتند و هیچ وقت کسی این طور منو زیر سوال نبرده بود
    خلاصه منم راحتش گذاشتم وفقط غصه خوردم تا اینکه مشاور تونست قانعش کنه و حتی قبول کرد که رفتاراش خیلی غیر منطقی تر از اشتباه من بوده
    اونم قبول کرد و حتی از من معذرت خواهی کرد ومنم دوباره ازش معذرت خواستم،تا اینکه هفته ی پیش رفته و ایمیل من رو خونده ومنم از همه جا بیخبر با رفتارهای بدش مواجه شدم ولی بعدش که بهم گفت نمیدونستم که دنبال چی میگرده؟
    این یک هفته احساس کردم که کلی خورد شدم و دیگه حتی نمیتونم درست بفهمم چی شده! الان هم که میبینید چه حالی برای من و خودش درست کرده

    digitalman جان تو که از احساسات خیلی شدیدت به من صحبت میکنی پس چرا فکر خراب کردن رابطه بودی؟
    چرا وقتی متوجه شدی که من بعضی وقتا دچار تعارض شده بودم به جای محکم کردن رابطه و دادن اعتماد به من این طور کردی؟
    وقتی به همه میگی که باید عاقلانه ازدواج کرد،الان که من یکی از اونا هستم،پس چرا کمک نکردی؟
    تو که حتی همین روزا کلی به من گفتی که من خوبی های زیادی دارم و بهم اطمینان داری که نه خیانت میکنم ونه بی وفایی،پس چرا؟؟؟
    نمی دونم دنبال چی بوده و هستی ولی اینو بدون که من همینم که میبینی،نه بیشتر نه کمتر،با همه ی خوبی هام وبدی ها و اشتباهاتم
    سعی خودم رو هم برای داشتن یک زندگی سالم کرده ام

    من فقط متوجه نشدم که اگر ایشون خودش قصد داشته با نفر قبلی رابطه را تموم کنه این تماسهای گاه و بیگاه چیه ؟ اونم بعد از چند ماه و خوندن صیغه محرمیت ؟
    اگر ایشون از زنگ زدن اون آقا ناراضی بوده و خودشم میگه دلش پیش من بوده پس اون مطلب با اون احساسات غلیظ توی اون یکی فروم واسه چیه ؟
    در تمام این چند ماه من از این خانوم موارد متناقضی شنیدم . عدم اعتماد شدید من به ایشون هم از این بی صداقتی ها و تناقض ها ناشی میشه .

    الان من نمیدونم چیکار باید بکنم و اصلا هیچ حسی هم ندارم نمیدونم کار درست و تصمیم درست چیه . کلا این مسائل و رابطه و ... هم برام مهم نیست . نمیدونم این چه حالیه که من بهش دچار شدم .

    راستی من قبلا خیلی روی منطقی ازدواج کردن تاکید داشتم . ولی این ماجرا نظرم رو عوض کرد . بنظرم وقتی کسی رو از نظر عقلی تایید کردید بعد به دلتون رجوع کنید . اگر ظاهرش یا رفتارش یا هرچیز دیگرو نمیپسندید . یا اصلا بدون دلیل حس میکنید که به دلتون نمیشینه ردش کنید . نه اونو بدبخت نه خودتونو .

    ------------------------------------------------------------

    زندگی به هیچ وجه تعارف بردار نیست .

  6. #6
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    امروز [ 12:05]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,422
    امتیاز
    287,206
    سطح
    100
    Points: 287,206, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,580

    تشکرشده 37,081 در 7,003 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: ماجرای تلخ من ...

    سلام digitalman
    باید به خودت اجازه دهی كه زمان بیشتری را سپری كنی، در این مدت كمتر به این احساسات كه برشمردی پر و بال بده...، چون احساسات چون موج لحظه ای هستند و مانند جزر و مدها هستند.. و هیچكدامش سطح و افق گسترده شما را نشان نمی دهند. حتی نتیجه گیری های به ظاهر منطقی هم در این شرایط عمیق نیست و بعدا رنگ می بازند.

    شما اكنون، بسیار احساست در این مسئله آسیب دیده است. تكه بسیار مهمی در صحبتهای این خانم بود كه اشاره داشت ، «شما را قویتر و منطقی تر از این میزان كه هستید، می دیده است.» اما انتظارات این خانم با شما، و انتظارات شما با این خانم تناسب نداشته است.
    digitalman تصور می كنم اگر بتوانی یك یا دو هفته ای شرایط بیرونی مناسبی برای خودت فراهم كنی و بگذاری زمان بگذرد، به راحتی می توانی تصمیم بگیری و خودت تجزیه و تحلیل كنید.
    چند اشتباه كه وضعیت را به اینجا رسانده است:
    1 - این خانم باید این رابطه را قطعا پایان می داد و بعد شما را برای خواستگاری پذیرا بود.

    2 - همچنین بهر حال این خانم نباید شما را با آن آقا مرتبط می كرد و شما هم نمی بایست برای حل مسئله دخالت می كردید.

    3 - اما مشكل اساسی كه من همیشه مخالفت علنی و قطعی خودم را نسبت به آن اعلام می كنم و اكنون هم در این رابطه بالاترین مشكل و ریشه همه این شوكها می دانم، تجسس شما و از همه بدتر روش شما در این زمینه بوده است. در واقع عذابی كه می كشید نتیجه خطای اساسی خود در ورود به خصوصی ترین بخش یك انسان است. ما با ازدواج صاحب همسرمان نمی شویم. بلكه با حفظ كرامت انسانی او با او همراه میشویم. ما ممكن است اجازه داشته باشیم همسرمان را طلاق دهیم یا جدا شویم، اما اجازه ورود به حیطه خصوصی او را نداریم.
    این نكته آنقدر مهم هست. كه من به عنوان مهمترین درس این مشكل برای شما متذكر می شوم.

    4 - همچنین شفاف سازی توام با اعتماد در رابطه، بهترین جایگزین برای روشهای تجسسی و حدسهای بدبینانه هست:
    تفسیر احساسات دیگران به نفع خودمان نشانه شیفتگی و تفسیر احساسات دیگران به ضرر خودمان نشانه پارانویا هست و پذیرفتن عین احساسات از زبان دیگران نشانه واقعیت گرایی و عقلانیت هست.

    خلاصه:

    بگذار زمان بگذارد، و به نتایجی كه تحت این فشارها می گیری بی اهمیت باش چون دوام نخواهد داشت.

    در ضمن جزء روش منطقی در ازدواج اینست كه با كسی ازدواج كنیم كه برایمان جذابیت دارد و دلبستگی ایجاد شده است. در واقع عنصر ضروری شروع فرایند خواستگاری و ازدواج مسئله جذابیت هست. اما جذابیت و علاقه كافی نیست.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:47 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.