مشکل با خواهر شوهر

[yase masom]

سلام خسته نباشید من24 سال دارم ودو ماه هست که عقد کردم و6ماه هم نامزدی بودم الان که اومدم اینجا واقعا درمانده شدم همسر من برادر دوستم هست و من از این طریق با ایشون آشنا شدم ما 5 سال دوره دانشجویی با هم بودیم و روابط خوبی داشتیم مشکل بینمون بود ولی سریع حل می شد ولی از روز خواستگاری مشکلات من با دوستم ویا خواهر شوهرم شروع شد نوع روابط عوض شد و من در حضورش معذب بودم همه رفتارا و حرکت هام زیر نظر بود زبون نیش وکنایه و تهدید شروع شده بود و من اصلا توقع چنین برخوردی رو نداشتم ناگفته نمونه که دوستم به شدت به برادرشون علاقمند هستند یه علاقه افراطی و غیر منطقی می خوام بدونم در مقابل آدمی که می خواد زمام زندگی منو به دستش بگیره و برای من تعیین تکلیف کنه و من اصلا راضی به اذیت کردنش نیستم باید چه طور برخورد کنم همه راهها رو امتحان کردم بزرگترین مشکلم اینه که به من صاف و روراست حرف نمی زنه تا من بدونم چه توقعی از من داره لطفا راهنماییم کنید

[gole maryam]

yase masom عزیز ،ورودتون به تالار همدردی رو خدمتتون خوش آمد میگم

اگر من جای شما بودم صاف و پوست کنده با دوستم صحبت میکردم ، گذشته ها و خاطرات خوبی که با هم داشتیم رو مرور میکردم

چون شما 5سال از بهترین زمانهای زندگیتون با هم بودین و مطمئنا خاطرات شیرینی با هم داشتین ،میتونین از همون خاطرات برای نزدیکتر شدن و بهتر شدن رابطتون استفاده کنین

[yase masom]

سلام گل مریم عزیز من این راه رو هم امتحان کردم اصلا فایده ای نداره اوایل مادر شوهرمم باهامون صحبت کردند که مشکلمون رو حل کنیم وراه رفاقتمون باز باشه ولی تا یه هفته دوام آورد و دوباره همه چیز شروع شد به من میگه که تو باید خودت بفهمی که من چه توقعی ازت دارم تمامه لطفش به این هست. همش روابط رو مقایسه میکنه آخه جاریم با اون خواهر شوهرمم با هم دوست بودند و الان روابطشون بسیار خوب هست خواهر شوهرم همش خونه برادرش هست و همه کاراشونو با هم انجام میدن با اونا هم صحبت کردم بهم میگن باید با هم صادقانه حرف بزنید وقتی دوستمو میبینم نفسم بالا نمیباد قلبم تند میزنه و دلم میخواد فرار کنم همسم اصرار میکنه برم خونشون ولی من هیچ میل و رقبتی ندارم بعضی موفعها فکر میکنم کاش راه بازگشت داشتم

[گیتانوش]

سلام عزیزم
به خاطر داشته باش که خواهر شوهر شما تا قبل از این که شما عقد کنید دوست شما بوده ولی از زمانی که ازدواج کردی اون دیگه خواهر شوهر شماست و چون اون باعث آشنایی شما بوده و ارتباط رو ایجاد کرده حالا خودشو رو به نوعی ذیحق می دونه که در رابطه شما دخالت کنه و به تدریج که شما با شوهرت صمیمی تر بشی چون خواهرشوهرت میبینه که برای ایجاد رابطه با شوهرت به اون نیاز نداری اوضاع بدتر می شه پس عزیزم سعی کن هر چه زودتر روابط با خواهرشوهرت رو اصلاح کن وسعی کن بهش نشون بدی که اجازه دخالت در حریم خصوصیت رو نمی دی که این کار به نظرم با رسمی کردن روابط با اون میسر میشه

[yase masom]

سلام خیلی ممنون گیتانوش عزیز به نکته جالبی اشاره کردی ولی خوب کاش با من حرف می زد تا بخوام باهاش حرف بزنم میگه راه من و تو از هم جداست توی روابطش با بقیه مخصوصا جاریم خیلی گرم برخورد میکنه تا حرص منو در بیاره ولی من دلم براش می سوزه من نمی خوام برادرشو ازش بگیرم ولی به من میگه تو داری منو دور میزنی گرفتار یه بازی کاملا بچه گانه شدم اگر خودمو بیخیال نشون بدم و شاد باشم منو اینطور متهم میکنه بعد همه خانواده منو مقصر میدونن و اگه آرومو گوشه گیر باشم احساسه قدرت میکنه و بیشتر به حساب خودش لجمو در میاره در صورتی که این نوع برخورد کردن نه توی مرام دوستی ونه انسانی قابل قبول نیست چه خواسته که ما مسلمونیم من همه تلاشمو میکنم تا باهام حرف بزنه مرسی بابت راهنماییهاتون واسم دعا کنید

[*nadia*]

ایشون رابطه ای مثل همون که برای شما مثال میارن رو می خوان
دوست دارن هر سه با هم باشین و ایشون تنها نمونه نه اینکه شما برادر
این خانم رو به عنوان همسر برای خودت بخوای و با دوستت کاری نداشته باشی.
دوستتون فکر می کنه حالا که شما کارتون تموم شده دیگه باهاش کاری ندارین
البته ذهنیت دوستتون غلطه ولی خواستم احساسش رو درست درک کنید که اگر بتونید
از دید اون به قضیه نگاه کنید خودتون قدرت ابتکار عمل بیشتری خواهید داشت.

یه جمله ای هست که می گه:"هر نوع ارتباط انسانی با پاسخی ست به محبت و یا
فریادی برای کمک " دوستتون از شما محبت بیشتری رو طلب می کنه منتها از روشی غلط!
پس ترس رو کنار بگذارید و از دید اون به قضیه نگاه کنید .

فکر می کنم خوبه راه حلی بین نا بین رو پیش بگیرید ، نه ایشون رو کامل ترد کنید و
نه کامل اجازه دخالت بدید. هر از گاهی که برای تقریح می رید (نه همیشه که عادت بشه)
از ایشون بخواید که با شما بیان و ابراز تمایل کنید و یا دعوتشون کنید به منزلتون .
مثلاً بگید امروز که همسرم نیست بیا پیشم به یاد قدیما با هم باشیم . اینطوری
احساس می کنه هنوز برای شما مهمه و آرامش پیدا می کنه!

اینطوری کنترل در دست شما قرار می گیره و شما ایشون رو قبول می کنید اما نه همیشه!!!

[گیتانوش]

ممنون که به صحبتام فکر کردی عزیز دلم من اصلا نمی خوام بترسونمت ولی دقیقا این نوع ازدواج رو یکی از اقوام من هم انجام داد و انشاالله که همیشه زندگی خوبی داشته باشی اما به جدایی منجر شد به دلیل دخالتهای خواهرشوهر اینو بهت می گم که بدونی اولویت اولت رو رو زندگی مشترکت بذار نه رابطت با خواهر شوهرت البته خیلی دوست دارم بدونم واکنش شوهرت درباه این ماجرا چیه و چطوری برخورد می کنه (این رو به عنوان درد دل بشنو از کسی که از اول با خواهر شوهراش مثل خواهر رفتار کرده اما تازه فهمیده که من از دید اونها فقط یه عروسمه پس عزیزم نمیگم که با خانواده شوهرت و بخصوص خواهرشوهرت بی احترامی کنی اما بدون که خانواده شوهر اول و آخر خانواده شوهرن) پس اعتماد به نفس داشته باش و خودت رو طوری عادت بده که برات دیگه واکنش های خواهرشوهرت که به قول خودت لجت رو در میاره اصلا مهم نباشه

[aftabgardon]

خواهر شوهرت ازدواج کرده؟
شما هم سن هستید؟
آیا دوست مشترک دیگه ای هم در دوران تحصیل داشتید که رابطه هردوتون باهاش خوب بوده باشه؟
چه رفتار شما بیشتر اونو ناراحت میکنه و یا با چه کار شما تحریک میشه؟
نظر مادر همسرتون چیه؟ در چه مواردی شما رو مقصر میدونن؟
ممکنه به این سئوالات جواب بدی؟
متشکرم

[yase masom]

ناهید عزیز مرسی چند بار جمله هاتو خوندم واقعا همین طور هست دوستم به من خیلی علاقه داره یه رابطه خیلی نزدیک می خواد چیزی که من خواهانش نیستم من دنبال یه رابطه متعارف هستم که هم دوستیم حفظ بشه و هم آزادی عمل داشته باشم ولی احساس می کنم اون دچار افراط و تفریط شده و اجازه نمی ده کمکش کنم میدونه یه جاهایی حق با منه ولی ازش فرار میکنه ایشون با خواهر من که 2 سال ازم بزرگتر هست و رابطمون مثل دو قلوها هست مشکل داره و به خاطر همین دعوت منو برای اومدن به خونمون رد میکنه حتی ازش خواستم با همسرم بیان یه بار اومدن ولی همسرم به من ایراد گرفتن که من راحت نیستم وخواهرم به من امر و نهی میکنن منم برای دفعه های دیگه خیلی اصرار نکردم ولی بازم دعوتش کردم. مرسی گیتا جون اولویت اول من زندگی مشترکم هست من اجازه دخالت به همسرم نمیدم متوجه رفتارهای سرد ما میشه و بعضی موقعها بیان مکنه که دلخوره ولی من بهش میگم ما با هم دوستیم اگه مشکلی هم پیش بیاد خودمون حلش میکنیم نمی خوام ذهنیت بدی از خواهرش داشته باشه بهش پیشنهاد کردم که با خواهرش برن بیرون شام بخورن و با هم حرف بزنن گفتم که خیالشو راحت کنه که برا همیشه برادر خوبش میمونه و میتونه روش حساب کنه ولی تا الان که هیچ عکس العملی ندیدم شاید داره بررسی میکنه آخه دنیای ما زنها با مردها متفاوته واما آفتابگردون عزیز ایشون ازدواج نکردند ولی سابقه یه شکست عشقی دارند و خیلی هم احساساتی هستن ما هردو متولد 65 هستیم ایشون 3 ماه از من بزرگترن متاسفانه با سه تا از دوستای مشرک و بسیار نزدیکمون روابط قهر آمیزی دارند و با بقیه نه چندان جالب یه دوست دوران دبیرستان دارن که خیلی ازشون تعریف میکنن ولی هیچ وقت باهاشون زندگی نکردن و هر از چند گاهی میبینتشون اینکه با همسرم باشم یه بار در مورده اجاره خونه با همسرم در حضور ایشون حرف میزدیم تا دو روز با من سر سنگین بود گفتم خونه ما خونه تو هم هست من دوست دارم تو چیدنش و حتی انتخابش نظر بدی پوز خند زد و همین دوباره ازش سوال کردم گفت دست خودم نیست تو داداش نداری نمیفهمی مادر شوهرم زن بسیار فهمیده و مهربونی هستن فقط یه بار با ما حرف زدن و گفتن دوست ندارن توی خانواده دلخوری و کدورتی باشه پس با هم حرف بزنید و مشکلتون رو حل کنید ناراحت هستن مخصوصا که عذاب کشیدن 2 تا فرزندشون نمیتونن تحمل کنن ممنون میشم اگه شما هم راهنمایی کنین

[aftabgardon]

یاس عزیزم مرسی که به سئوالاتم جواب دادی. من فکر می کنم بیشتر اوقات خواهر شوهرایی که ازدواج نکردن به خاطر اینکه تموم وابستگی شون به خانوادشونه بیشتر حساسیت به خرج میدن و ... بنابراین بعد از ازدواج ایشون همه چی حل میشه. من فکر می کنم به خاطر شکستی که داشته یه مقدار براش سخته که دو نفر رو بدون هیچ مشکلی با هم ببینه.
به نظرم لازم نیست هی زبانی هم بهش بگی که مشکلی باهاش نداری. این طوری اون خودشو حق به جانب می دونه. همین که شما و همسرتون به خانواده اونها سر بزنید و جویای احوال تک تک اونها باشین کافیه. شما اونو یک تافته جدا بافته کردین. نمی گم بد باهاش رفتار کن یا بهش اهمیتی نده اما زاد از حد هم لوسش نکن.شما هم زندگی خودتو باید داشته باشید.
شاید اگه سرگرمی های جدیدی مثل هر کلاسی که دوست داره بره کمتر وارد زندگی شما بشه.