سلام
من دختری 25 ساله هستم
چند وقته که به یکی از دوستان برادرم که خیلی خیلی با هم صمیمی اند و مدتها هم با هم زندگی کردندعلاقه پیدا کردم(علاقه که نه ، یجور کشش ) خونواده م همه در جریان هستند
تازه خونواده م مشتاق ترند که آینده من با این آقا رقم بخوره ... ...
اما من !
میدونید از سالهای پیش کم کم این آقا به عنوان شخصی شد که گهگاهی ذهنم مشغولش میشد اما به خودم اجازه نمیدادم که در مورد آینده بهش فکر کنم یعنی میترسیدم
من کاملا کلی میشناسمش فقط در حد دوست برادر شاید یه کم بیشتر. اما تا اون حدی که میشناسم و از اخلاق و خصوصیاتش خبر دارم با اون چیزی که من همیشه تو ذهنم به عنوان همسر تصور میکردم منافاتی نداره
خود آقا پسر هم یه چیزایی میدونه نه اینکه من کاری کرده باشم که بفهمه ، نه اینطور نیست
اما تا چند وقت قصد ازدواج نداره تا سرش خلوت تر شه
اما مشکل من
من از حسم میترسم ، از اینکه واقع بینانه به قضیه نگاه نکرده باشم؟ خیلی با خودم کلنجار رفتم تا به طور جدی بهش فکر کنم اما دور و بریام میگن که واقعا دارم سخت میگیرم
خوب حق ندارم؟ من هنوز چیز زیادی ازش نمیدونم اصلا از حس ایشون خبر ندارم و...
از طرفی چون دخترم انتخاب کردن برام سخت تره خونوادم تشویق میکنن و پشتم هستن اما من بین حس هام جنگ و دعواست
میترسم که این حس قویتر شه اونوقت اگه به سرانجام نرسه ضربه بهم بخوره
گاهی میگم که چه بهتر که پسرا انتخاب کننده و دخترا انتخاب شونده هستن
مطالب زیادی در این مورد خوندم که عکس العمل آقایون در این مورد چیه
اما تا اونجایی که دیدیم این آقا عکس العمل بدی نداشه و همون طور که گفتم یه چیزایی میدونه
از این نظر مشکلی نیست
مشکل اینه که من شک دارم ، میترسم ، میترسم اشتباه کرده باشم
مطالب سایت رو هم خوندم مطلب "دل یا هوس" ،" اعتماد به نفس" و ...
اما بلاتکلیفیم بیشتر شد
از طرفی هم من عجله میکنم تا تکلیفم مشخص شه که آیا باید این قضیه ادامه پیدا کنه یا نه اما اون آقا حرفش فعلا نه اِه
یه جورایی این قضیه کش دار شده
هر خواستگاری هم برام اومده تو اون شرایط فقط به خود اون خواستگار فکر کردم و جواب دادم نه اینکه با این آقا مقایسه ش بکنم
اینم گفتم که فکر نکنید که اصلا واقع بین و عاقل نیستم و ممکنه که دیگران رو به خاطر این شخص از دست بدم
بلاتکلیفم، چه کنم؟!!
میدونید ، من از زندگی میترسم
گهگاهی هم فکر میکنم که 25 سالمه و داره کم کم دیر میشه
از آیندم میترسم که چه خواهد شد، شاید به این خاطره که عجله میکنم اما کاری از پیش نمیره
آره گاهی اعتماد به نفسمو از دست میدم
گاهی صبر و توکلم از دست میره و حس تنهایی میکنم
گاهی فکر میکنم که خودمو درست نمیشناسم و اصلا تکلیفم با خودم مشخص نیست
میترسم الکی خودمو گول زده باشم و حسم علاقه نباشه و هوس باشه
اما گاهی میگم که مگه دیگران چجوری ازدواج میکنن تو چرا انقدر درگیری و خودتو آزار میدی
مطلب 40 موضوع موثر در پیدا کردن شوهر رو هم خوندم
بله من اکثرشون رو دارم خیلی ها رو هم جذب کردم اما اونی نبودین که من میخوام
فکر میکنم که همین آقایی که ازش صحبت کردم اونیه که میخوام به خاطر همین سعی در جذبش دارم اما از این فکر هم میترسم که نکنه کورکورنه انتخاب کرده باشم و اگه کامل بشناسمش اونی نباشه که انتظارشو داشتم
موندم ...
نمیدونم دیگه حسمو چجوری بگم
به خدا واگذارش میکنم اما زمانی که تحملمو از دست میدم دیگه ...
منم آدمم و گاهی بهم فشار میاد وتحملم هم کم میشه
شما یه کم راهنماییم کنید ، باهام حرف بزنید
ببخشید که پر حرفی کردم اما همه چیزو گفتم که نقطه مبهمی باقی نمونه
علاقه مندی ها (Bookmarks)