به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 فروردین 90 [ 12:09]
    تاریخ عضویت
    1389-4-10
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    2,247
    سطح
    28
    Points: 2,247, Level: 28
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    با افسردگی و بی حوصله بودن همسرم جه کنم؟

    با سلام خدمت دوستان عزیز

    قبل از هر چیز باید منو میبخشین چون انقدر مشکلاتم زیاده که شاید از پر حرفی ام سرتون درد بگیره¬. خواهشا من وتحمل کنین چون من اصلا حرفام رو به کسی نمیزنم نه خانواده نه دوست ...اما از طرفی به کمک خدا و تلاش برای بهتر شدن اوضاعم هم ایمان دارم. شاید هم چون یه کم حساسم اینطوری فکر میکنم
    مشکلاتم مربوط میشن به 1 . همسرم 2. مادرهمسرم 3 .خانواده همسرم

    همسرم:

    من 4 ساله که ازدواج کردم با پسری که 11 سال از من بزگتر بود . من کاردانی ام و اون دیپلم هر دو از یه خانواده پر جمعیت 7 نفری هستیم هر دو بچه های چهارمیم .و از طریق یه فامیل بهم معرفی شدیم که بعد از 1 هفته آشنایی عقد کردیم . و بعد از 6 ماه ازدواج.

    توی این 4 سال زندگی من چه از نظر مالی چه از نظر روحی خیلی بهم سخت گذشت . خیلی اتفاقها افتاد وکه همه یه جورایی بهم مربوط میشن (ربطش رو میگم خدمتتون) 9 ماه بعد از عروسی شوهرم که در مغازه برادرش مشغول به کار بود به دلیل مخالفت زنداداشش از کار بیرون امد و ما تا 1سال و نیم از تمام پس انداز بعلاوه کمک خرج خانواده شوهرم که کرایه خونه و خوراک ما رو تامین میکردند استفاده می کردیم من تمام فکرم این بود که راهی برای کسب درآمد بدون سرمایه پیدا کنم که بالاخره شوهر من از طریق یکی از دوستاش یه کار پیدا کرد که حداقل محتاج کسی نیستیم .

    من در سن 24 سالگی ازدواج کردم در حالیکه همسرم 35 سالش بود. من میدونستم ازدواج با کسی که سنش خیلی بیشتره مشکلات خودش رو داره و برای همین ازش خیلی سوال پرسبدم : "مثلا اینکه شما اهل مسافرت هستید ؟ "گفت :" آره و چی بهتر از اینکه آدم با زنش بره مسافرت "و حتی از اینکه بریم پیک نیک و مردی همش به زنش غر بزنه که "آی ساکت مردم دارن میبیننمون "و "آی زود باش همینجا خوبه بشین "و "آی زود بلند شیم بریم خونه "و گفتم من همچین اخلاقی رو که مثل پیرمرد هاست نمیپسندم و گفتم شما چطورین؟ گفت " آدم باید دلش جوون باشه " حتی راجع به رستوران رفتن هم حرف زدم و گفت کدوم زن و مردی الان بیرون غذا نمی خورن .
    حالا ببینین در عمل چی شد بعد از 4 سال تو این 4 سال ما فقط 2 بار رفتیم مسافرت ماه عسل مشهد و یکی هم شهرستان خانواده شوهرم هر دوی اونا هم با برنامه ریزی کس دیگه بوده نه شوهرم حتی حرف مسافرت رو هم پیش نمیکشه یا موقع خرید از فرشگاه یا مغازه همش اخماش تو همه که زود باش زودباش حالا اصلا نه تو خونه کار داریم نه جایی میخوایم بریم اینقدر عجله میکنه که میرسه خونه و میگم اومدیم خونه چیکار داشتی که اینقدر عجله میکردی ؟ چیزی نمیگه انگار تو خرید دارن خفش میکنن میگه از شلوغی بدم میآد.
    اکثر مواقع که میریم خرید میایم خونه حرفمون میشه و یا موقع رانندگی همش به دیگرون بد و بیراه میگه زیر لب گاهی با دادو بیداد کلا آدم عصبیه.

    خلاصه حرفهایی که قبل از عقد میزد زمین تا آسمون با هم فرق داشت من همش خودم رو گول میزنم که همه اینا به خاطر اوضاع نابسامان مادیه ولی الان دیگه خدارو شکر بهتریم الان چرا ؟؟؟
    تحمل اینا وقتی سخت تر میشه که برادر کوچیک ترش (اونا 3 ماه بعد از عقد ما عقد کردن)درست تو خیلی مورد ها بر عکس اونه البته اون با خانمش 8 سال فاصله دارن از شوهر من هم 8 سال کوچکتره اما پر انرزی، هی شوخی کن، اهل مسافرت از نوع شدید ، بخواد همش جلوی چشمت باشه من اصلا حسود نیستم (اینو واسه این میگم که بین عروس جدید و قبلی ها خیلی فرق قایل شدن و من اصلا ناراحت نشدم و حرفی نزدم چون به عقیده من دور دور اون بود دور من چه کم چه زیاد گذشته بودالبته نامزدی ما 3 ماه مشترک بود )اما ادم نمیتونه بعضی حقایق رو انکار کنه با این حال میگم آدمها خوبی ها و بدیهای خودشون رو دارن.
    خصوصیات همسرم عموما خوبه ولی تو مواردی که به خانوادش ربط داره نه! همسرم توی زندگی مجردی اش سختی زیاد کشیده و از آشنا ها (زنداداش و برادربزرگش ) یه ناروی بد خورده که یکباره تمام زندگیش از نظر مالی بهم ریخت .

    زندگی با آدمی که لحظه های سخت رو تو زندگیش دیده سخته خیلی هم سخته مخصوصا اگه وضعیت مالی صفر هم داشته باشه.و حالا بخاطر همین گذشته سخت و دست های خالی حال و حوصله درست و حسابی نداره من از همون اول هم درکش کردم هم کمکش کردم تا با این روحیه خسته از زمونه کنار بیاد . و بتونه ادامه بده. با اینکه از وضعیت مالیش خبر نداشتم روی 90 درصد خواسته هام پا گذاشتم به نظرم زندگی بالا پایین داره حالا دور سربالایش افتاده اول زندگی ما .
    از زمانی که رفته سرکار بهتر شده و لی اون حالتهای افسرگی هنوز مونده توش مثلا هر وقت از بچه دار شدن حرف میزنم میکه کدوم بچه مگه قراره ما بچه دار شیم بعضی اوقات هم برای اینکه من بهش شکایت کردم که این طوری نباش فیلم بازی میکنه که یعنی من خوشحالم ،اما من میفهمم که واقعی نیست

    البته با خانواده خودش این طور نیست همیشه هم این رو بهش گفتم که تو توی خونه مادرت همش خنده به لب داری اما وقتی می ای خونه اخم میکنی اولا که میگه نمیخوام مادر و پدرم رنج منو بفهمن و دوم فکر میکنه من حسودی اونا رو میکنم میگه من هر وقت می ام خونه تو اخمهای منو نبین

    اما حالا مشکل چیه (البته یکیش) اینکه همسرم زیاد با من وقت نمیگذرونه ما توی این مدت از نظر مالی به پدر و مادرش وابسته بودیم همین باعث شد تا اونا بخوان درمورد گذران امور زندگی مان باخبر شن و چون همسرم بیکار بود همش نمیتونست خونه بمونه ناچار روزی 1 بار تا بعضی اوقات 2 بار میرفت خونه مادرش اگه نمی رفت هم اونا بهش زنگ میزدن که کجایی نمیآی؟(از اینکه نمیرفت نگران میشدند)و حالا که دیگه مشغول شده بازم اگه وقت کنه روزی 1 بار رو میره خونه مادرش .خوب دیدن مادر و پدر از واجبات زندگی اما منظور من وقت گذرونی بغیر از منه با اونا. منظورم اینه که وقتی میره اونجا از نظر احساسی تخلیه میشه و دیگه هیجانی نمیمونه که بخواد برای من خالی کنه. روزی هم باید 1 ساعت بره مغازه اونیکی داداشش که نزدیک خونه ماست . یعنی روزی 1 بار حتما باید خونه مادرش بره و 1 ساعت هم سر راه مغازه برادرش نمیدونم منظورم رو رسوندم یا نه؟ اصلا به حرف من توجهی نمیکنه همیشه ساعتی که میخواد میاد و بعد میگه دیگه دیر نمیآم حالا میخوام یه مثال بزنم

    به عنوان مثال وقتی ما خونه برادر شوهرم کوچکم مهمونیم اولا که من خودم تنها میرم مثلا برای شام از ساعت 7 میرم تا تا شام رو آماده کنیم و ... اون بهمراه برادر شوهر میزبانم ساعت 10.5 از مغازه برادرشوهربزرگم که نزدیک خونه ماست تازه میان وقتی هم که میپرسی کجا بودی طوری رفتار میکنه که اصلا چرا پرسیدی؟ نگو 1 ساعتی خونه باباشون بودن و چون اونجا بودن ما خانوما نباید میپرسیدیم چون نباید بگی بالای چش مامان باباشون ابروست . (حالا کی گفت هست)

    یا یه مثال دیگه مثلا از صبح رفته ساعت 6 سر کار ساعت 5 بعد از ظهر امده خونه دیشبش هم خیلی دیر خوابیده و تا می آد یه نهار بخوره و یه کم بخوابه داداشش زنگ میزنه کجایی نمیآی؟ و اون نمیگه که خوابم میاد و حاضر میشه و میره (این کار عادتش شده) من هم وقتی اعتراض میکنم میگه تو میخوای من قید خونوادمو بزنم ؟ حالا بیا ثابت کن بابا ! منم برای خانوادت ارزش قایلم و منظورم اینه که ما زتدکی خودمون رو داشته باشیم مستقل و بدون وابستگی (یعنی برنامه زندگی خودت رو داشته باش جرمه!؟)

    هر وقت حرف خونه مادر رفتنش میشه دیگه جرات ندارم بگم چرا میری میگم چرا تنها میری میگه تو طول میکشه حاضر بشی اون وقتا که بیکار بود من و زیاد اونجا میبرد اما حالا کمتر خوب منم هر روز نمیتونم برم از اینکه تنها میره هم زیاد خوشحال نیستم (در ضمن اینم بگم مادر اونم پیره 60 سالشه مثل مادر خودم حوصله همیشه منو نداره خوب بعضی وقتا هم اینون با صورتش نشون میده) انگار بو برده من از این موضوع ناراحتم و بعضی اوقات سر بسته بهم میگه بخدا هر وقت میآد میگم پس زنت کو ؟ میگم زود برو زنت تنهاست (اون زن خوبیه ولی احلاقهای خاص خودش رو داره که بیشترش با اخلاقهای من سازگار نیست)


    امید وارم که خسته نشده باشین
    لطفااگه نظری دارین بهم بگین از همتون ممنون میشم

    ازتون کمال تشکر رو دارم که مطالبم رو خوندین ادامش باشه تو پستهای بعدایشالاه

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 اردیبهشت 92 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1389-4-01
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    4,956
    سطح
    45
    Points: 4,956, Level: 45
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,162

    تشکرشده 2,174 در 573 پست

    Rep Power
    83
    Array

    RE: با افسردگی و بی حوصله بودن همسرم جه کنم؟

    سلام سرمای درون عزیز.
    به نظر من همسر شما جزو اون دسته از مرداییه که حتی اگه خسته و بیحوصله هم باشه این ناراحتی و خستگی و پیش خانوادش نشون نمی ده و به قول خودشون می خوان که توی خونه خودشون راحت باشن. می دونی یعنی چی؟ اون در واقع به خاطر احترام و یا هر چیز دیگه ای پیش خانوادش نقش بازی می کنه و خستگی و ناراحتیش و بروز نمی ده اما توی خونه خودتون احساس راحتی می کنه به راحتی می خوابه حس خستگیش و نشون می ده و..... . به نظرم شاید به بخشی از کاراشم بر گرده به اینکه حس می کنه شما داری بهش زیاد گیر می دی و یه جور لجبازی می کنه. و مورد بعدی اینکه شما همیشه تو دسترس هستی گاهی یه کم ازش فاصله بگیر البته منظورم اینه که توی خونه باش اما هی ازش نپرس کجا بودی چرا می ری با کی می ری تو الان باید استراحت کنی دیشب دیر خوابیدی و ..... یه مدت که به حال خودش باشه بدون اینکه بخواد جواب پس بده بره و بیاد توجهش به شما بیشتر می شه. و مورد بعدی اینکه شما داری براش مادری می کنی نگران سلامتی و خستگیشی مردا از این وضع خوششون نمیاد دوست دارن همسرشون همسرشون بمونه بحث مادر جداس. براش مادری نکن.
    موفق باشی.
    [size=medium][size=small]اگر قلوه سنگ های ته جوی نبود ، ترنّم زیبای آب را چگونه می شنیدیم و اگر سختیها ی زندگی نبود ، چگونه خوبیهای آنرا حس می کردیم [/size][/size]

  3. کاربر روبرو از پست مفید sisili تشکرکرده است .

    sisili (سه شنبه 12 مرداد 89)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 فروردین 90 [ 12:09]
    تاریخ عضویت
    1389-4-10
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    2,247
    سطح
    28
    Points: 2,247, Level: 28
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: با افسردگی و بی حوصله بودن همسرم جه کنم؟

    سلام sisili عزیز
    از اینکه به مشکلم توجه کردی سپاسگزارم
    به نظر شما اینکه بخواد نشون نده که ناراحته دلیل توجهش به اونها نیست و بی توجهی به من ...
    و اینکه خودم هم قبول دارم که بهش الکی گیر میدم در این مورد اما از نظر شما این حالت براش عادی نمیشه که همش تکرارش میکنه (منظورم رفتن به خونه پدرشه اونم هرروز ) اصلا این کار درستیه یا نه ؟ اصلا وقتی من میگم تنها نرو یا اینقدر زود نرو درسته یا نه
    البته یه چیزهم توضیح بدم مامانش از دست برادرهای بزرگترش پیش شوهر من خیلی دردو دل میکنه و میگه که خیلی ناراحته که اونها نمیرن بهش سربزنن(البته با عروساش مشکل داره و پسرهاش هم طرف زنشون رو میگیرن )و جدا از این موضوع همسرم با مادرش همونطور که گفتم خیلی دردودل میکنه ولی من دوست ندارم کسی از جزییات زندگی ام باخبر شه یا من کسی باشم که خیلی چیزا رو بعد از اونا میفهمه البته تو محدوده زندگی خودم

    در ضمن شما میگین کاری به کارش نداشته باشم و ازش کمی فاصله بگیرم ، اما sisili عزیز همسر من یه اخلاقی که داره اینه که اگه من باهاش خوب باشم باهام خوبه اگه بد بده اگه مهربون مهربونه چون فکر میکنه باید این طوری باشه یه مدت سعی کردم بدون اینکه باهاش بد رفتاری کنم یه کم تغییر رفتارمو بفهمه اما اون نسبت به من طوری سرد شد که من واقعا رنج کشیدم

    در مورد مادری کردن هم واقعا حرفتون رو قبول دارم ، چون اصلا فرق مادری کردن با همسری کردن رو نمیدونم احساسس میکنم اگه بخوام محبت کنم باید از ته قلبم باشه

    ازت ممنونم که کمک میکنی از گفتن مشکلاتم احساس خوبی دارم چون با اینکه دورم خیلی شلوغه اما خیلی تنهام و نمیخوام مشکلاتم هم کسی رو ناراحت کنه و هم باعث قضاوت نادرست اطرافیان بشه

    منتظر کمک ها و نظرهای دیگه هم هستم ممنون


  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 27 فروردین 90 [ 20:38]
    تاریخ عضویت
    1388-10-06
    نوشته ها
    233
    امتیاز
    3,606
    سطح
    37
    Points: 3,606, Level: 37
    Level completed: 71%, Points required for next Level: 44
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    349

    تشکرشده 355 در 151 پست

    Rep Power
    38
    Array

    RE: با افسردگی و بی حوصله بودن همسرم جه کنم؟

    "زندگی با آدمی که لحظه های سخت رو تو زندگیش دیده سخته خیلی هم سخته مخصوصا اگه وضعیت مالی صفر هم داشته باشه"

    واقعا؟؟ من فکر می کردم این یک نقطه مثبت به حساب میاد. چون اون آدم دیگه حسابی آب دیده شده و توی زندگی، با به وجود آمدن یه مشکل، زود دست و پاش رو گم نمی کنه و ناامید نمی شه و به قولی "پخته" رفتار می کنه و آرامشش رو حفظ می کنه.

  6. 2 کاربر از پست مفید reihaneh تشکرکرده اند .

    reihaneh (سه شنبه 12 مرداد 89)

  7. #5
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: با افسردگی و بی حوصله بودن همسرم جه کنم؟

    سرمای درون عزیزم سلام

    با خواندن مطلب شما چند نکته به ذهنم رسید

    به نظر من

    1-اعتما د به نفس شما پائین است .
    2- مقایسه کردن دارید
    3- تاثیر گذاری ندارید
    4- به جای تمرکز بیشتر بر داشته ها تمرکز بر نداشته ها دارید به نوعی ( پذیرش ) ندارید


    اینها مشگلی نیست که حل شدنی نباشد . اما باید روی خودت عزیزم کار کنی . تمرکز ت را از روی همسرت و خانواده اش بردار و به سمت خودت متمرکز باش به کلام من ، سر دوربین را به سمت خودت بگیر

    سعی کن خودت را باور داشته باشی و بدانی که همسرت به خاطر تو و به دلیل عشق و علاقه ای که به تو دارد تلاش می کند و خانواده ی خوبی دارد که در لحظات خاص به پسرشان یادآوری می کنند که تو تنها هستی و...

    خودت را حتی در حد حرف به قیاس با جاری ها و سایر اعضا خانواده نکشان . شوهر تو مردی به غیر از برادرش است . این را که بپذیری درخواهی یافت که شرایط زندگی تو با برادر شوهر و جاری متفاوت است . پذیرش _ هر آنچه که هست - هست ) را روی یک کاغذ خیلی بزرگ بنویس و به دیوار اطاقت آویزان کن تا چشم تو مدام این جمله را ببیند . وقتی پذیرش پیدا کردی دیگر مقایسه هم نخواهی کرد .

    راستی یادت باشد که آقایان کلا از خرید کردن خوششان نمی آید و این تقریبا وجه اشتراک اکثریت اقایان است .

    به جای اینکه منتظر همسرت باشی تا به تو پیشنهاد بدهد که تو هم با من به منزل مادرم بیا بلند شو و برنامه ریزی کن و برو خانه ی مادرشوهرت که این همه نازنین است و تو را دوست دارد . اینگونه و با خلاقیت در برنامه ریزی و... نقش تاثیر گذار خودت را پرورش می دهی و همیشه به امید همسرت نخواهی بود تا ببینی او چه تاثیری روی تو و زندگی می تواند بگذارد و وقتی تاثیر گذار شدی احساس بهتری را تجربه می کنی و رابطه ات با همسرت هم بهتر می شود .

    وقتی ذهن خودت را به سمت نداشته ها بدهی کائنات درک نداشته می کند و همان را برای تو می فرستد اما اگر در طول روز اذعان کنی که چه چیزهایی را داری و به آنها فکر کنی و به زبان بیاوری کائنات از دریچه ی رحمت خود را بی نیاز خواهد کرد . امتحان کن .

    در ضمن برای شوهرت برنامه ریزی مستقیم نکن و امر و نهی نکن . اکثر اقایان از صحبت به حالت امری و مستقیم خوششان نمی آید . به جای امرو نهی تنوع برنامه ای ایجاد کن . تنوعی که باب طبع خودت و او باشد و هر دو شما را خوشحال کند .



  8. 4 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (سه شنبه 12 مرداد 89)

  9. #6
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: با افسردگی و بی حوصله بودن همسرم جه کنم؟

    سرمای درون عزیز

    اول از هرچیز در میان صحبتهات اشاره ای داشتی که تحسین مرا برانگیخت . این که درد دل با دیگران که مطمئناً خانواده هست نمی کنی مبادا قضاوت اشتباه در مورد همسرت کنند این نشونه علاقه و انصاف شماست که مواظبی موجبات ایجاد ذهنیت دیگران نسبت به همسرت را فراهم نکنی ، اما غیر از خانواده ما انسانها در برهه ای از زمان نیاز به حتی شده فقط درد دل داریم ، پس لازمه فرد معتمدی تو زندگی ما باشه که به قدر تواناییش بتونه سنگ صبور باشه در وقت لزوم اگر چه به شخصه معتقدم و تجربه کردم که خدا بهترین سنگ صبورهاست و خوبه که خدا همدردی را سر راه شما قرار داد .

    می دونم که احساس تنهایی آزارت میده ، و از اونچه گفته ای ، هم اذیت می شوی ، هم دلت نمیخواد به خاطرشون تو زندگیت جنجال باشه . هیچ کس نمیتونه از شما بخواد که از همسرت انتظار نداشته باشی فرصت هایی را اختصاص بده به این که شما دو نفر با هم و برای هم باشید ، این حق شما و حتی حق همسرته . ما انسانها گاه نیاز و حق خود را غلط برای احساس مسئولیتهای خود ساخته در مقابل دیگران نادیده می گیریم و چیزی نمیگذره که از پا درمیاییم و دیگه به درد و داد همان دیگران هم نمیتونیم برسیم چه برسه به نزدیکترنمون که همسر باشه . مطمئناً همسرت هم دوست داره لحظاتی را با هم باشید ، اما این رو شاید بلد نباشه مدیریت کنه . و اینجاست که نقش مؤثر شما مشخص میشه .

    عزیزم

    مردها در مقابل کلام و بیان خوش و متناسب با روحیات و خصوصیاتشان بسیار خاضع هستند و باید به جرأت بگم که بسیار تأثیر پذیرند

    نوع بیان شما با همسرت که صادقانه اینجا به آنها اشاره کردی ، اگر کسی خطاب به خود شما و کلاً یک زن هم به کار ببره ناخودآگاه واکنش دفاعی ایجاد می کنه ه برسه به یک مرد .

    خانمی

    مطمئنم اگر با بکار گیری مهارتهای کلامی همین خواسته هایی که مطرح کرده ای که عمده اش همین « نیاز به توجه » از سوی همسرته ،را از او بخواهی با اشتیاق و لذت جامه عمل می پوشاند .

    خانم گل

    هنر ناز و نشاط و خوش بیانی را در رابطه با همسرت به کار بگیر ، هم خودت لذت خواهی برد ، هم چیزی نخواهد گذشت که خواهی آمد و خواهی گفت همسر با نشاط من و.... از با نشاط شدن و همراهی همسرت خواهی گفت .

    بهت نوید میدم که مشکل شما حاد نیست و به احتمال بسیار قوی با همین به کار گیری مهارتهای کلامی و ارتباط عاشقانه با همسرت حل خواهد شد .

    همت کن و تصمیم بگیر که کلام و رفتارت با او را تغییر دهی . تا نیاز به احترام و قدرتمندی وی تامین شود .

    یک نمونه مثال میزنم .

    وقتی میری منزل برادر شوهرت بعد او با برادر شوهرت دیر می کنند ، در این فاصله باهاش یه تماس بگیر و با صدای ظریف و مملو از طنازی بهش بگو ( این حسی که در ادامه میگم رو در خودت ایجاد کن و بگو ) :

    خدا قوت ، دلم برات تنگ شده ، نمیخوای کمی زودتر بیایی و منو از دلتنگی در بیاری ؟ دوست داشتم الآن کنارم باشی ، اما نمیخوام مزاحم کارت هم بشم ، فقط اگه تونستی زودتر بیا ، و ... وقت خدا حافظی هم آهسته و آرام و با احساس بهش بگو مواظب خودت باش عزیزدلم .

    مطالعه کن و در پی آموختن مهارتهای کلامی باش .

    موفق خواهی شد اگر بخواهی

  10. 4 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (سه شنبه 12 مرداد 89)

  11. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 27 دی 92 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1389-2-06
    نوشته ها
    513
    امتیاز
    5,622
    سطح
    48
    Points: 5,622, Level: 48
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,129

    تشکرشده 1,123 در 399 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: با افسردگی و بی حوصله بودن همسرم جه کنم؟

    سلام
    اتفاقا منم چنین مشکلی گاهی دارم
    یعنی بی حوصلگی و افسردگی همسرم
    اما
    متوجه شدم این افسردگی همسرم رابطه کاملا مستقیم با رفتار و روحیات خودم داره
    اگه همسرم مطمئن باشه من ناراحت نیستم،اگه مطمئن باشه من دوستش دارم،مثل خوشیها،در ناخوشی ها هم همواره کنارشم ،به اون و خواسته هاش و خانواده ش ارزش میدم و...
    کاملا شاد و سر حال خواهد بود
    اما اگه به هر دلیلی همراهی منو احساس نکنه تو زندگیش ،احساس تنهایی میکنه و همین باعث میشه یا عصبی باشه یا بی حال و تو خودش
    اونموقع هست که خیلی باهم بحث میکنیم و حرفمون میشه و باب میل هم رفتار نمیکنیم
    امیدوارم با تغییر در خودت شاهد تغییر روحیه همسرت هم باشی

  12. 3 کاربر از پست مفید lvlahtab تشکرکرده اند .

    lvlahtab (شنبه 30 مرداد 89)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 فروردین 90 [ 12:09]
    تاریخ عضویت
    1389-4-10
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    2,247
    سطح
    28
    Points: 2,247, Level: 28
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: با افسردگی و بی حوصله بودن همسرم جه کنم؟

    من از همه شما دوستان خوبم که به صحبتهام توجه داشتید سپاسگزارم
    الان انگار حال بهتری دارم ....

    همه حرفاتون و نکاتی رو که بهش اشاره کردین رو قبول دارم اما نیاز به توضیح چند تا مساله میبینم من اول حرفام گفتم مشکلاتم مربوط به همسرم مادرش و خانوادشه حالا میخوام یه موضوعی رو به اطلاعتون برسونم چون خودم نمیدونم باید جی کار کنم و از شما عزیزان کمک میخوام اونم در مورد برخورد با رفتار مادر شوهرمه....

    من و همسرم سر موضوعات مهمی با هم مشکل داریم که هر چند وقت یکبار سرشون بحثمون میشد و من سعی میکردم با هاشون کناربیام ولی وقتی اعتراضی میکردم همسرم میگفت "مشکلت جیه که هر چند وقت یه بار به یه چیز گیر میدی و مشکل درست میکنی".چون زود عصبی میشه اون هیچوقت به این فکر نمی کرد که شاید مشکل از خودش باشه ولی به هر حال مشکل بین اخلاقها و رفتارهای خودمون بود تا اینکه آخرین بار سر چیز مهمی بحثمون شد...

    حدود 1 ماه پیش ما با برادر همسرم و خانومش رفته بودیم خونه مادر شوهرم ولی انگار مادر شوهرم از این موضوع زیاد خوشحال نبود (البته من به همسرم گفته بودم که مادرش رو در جریان بزاره اما انگار یادش رفته بود )طبق معمول همسرم با برادرش به مغازه برادرشون رفتند و مادر شوهرم چای تازه دم کرد و گذاشت رو سماور روی شعله بالا تا دم بکشه (من قبلش براشون از چای قبلی آورده بودم ) و از طرفی پیاز رو هم روی گاز گذاشت تا سرخ شه و روی حرارت پایین من اون روز حالم خیلی بد بود و حتی قبلش به همسرم گفته بودم که حالم بده و رفتم تویه اطاق تا دراز بکشم جاریم هم امد تو اطاق و مادر شوهرم میخواست نماز بخونه به ما گفت حواستان باشه به پیاز و ما هم به آشپز خانه رفتیم تا کاری که گفته بود انجام بدیم و گه گاهی من به غذا سر میزدم گاهی جاریم در همین حین هم حرف میزدیم تا جائی که مادر شوهرم نمازش تمام شد و به آشپزخانه آمد من رفتم تو حال تا بشینم روی مبل و مادرشوهرم یه دفه با صدای بلند گفت "پس چرا چای جوشیده " بعد هم رفت سر گاز و گفت " چرا اینو بالا نکشیدین این که نپخته" و جاریم گفت من سماور رو بالا نکشیدم . و مادر شوهرم گفت اونی که داشت چای میریخت باید حواسش بود میکشید پایین . منهم گفتم منهم بالا نکشیدم چای رو .و باز مادرشوهرم حرفش رو تکرار کرد

    {من واقعا بهم برخورد این موضوع خیلی ناراحت شدم چون بی اونکه عمل اشتباهی مرتکب شده باشم مثل غریبه ها باهام رفتارشد در ضمن من اصلا نفهمیدم شعله سماور بالاست و منظورش از بودن حواس به پیاز بالا کشیدن زیر اون باشه چون مادر شوهرم همیشه همه جا پشت سرم ازم تعریف میکرد و من همیشه احترامش رو داشتم و گاهی لطفهایی بهش میکردم که شوهرم هم نمیفهمید و حالا معنی این کارش رو نمیدونستم } تا اینکه شوهرم و برادرش رسیدن و من درحالیکه ناراحت بودم همون لحظه که شوهرم اومد با صدای بلند گفتم سماور رو تو کشیده بودی بالا و اون گفت نه که مادر شوهرم از آشپز خونه با صدای بلند گفت حالا چرا به اون میگی بعد شوهرم رفت پیش مادرش که مادرش بهش گفت پیازو سپردم به اینا نشستن به حرف پیازا نپخته و شوهرم وقتی دید هم من ناراحتم هم مادرش گفت پاشو بریم و رفت بیرون اما من نمیخواستم وضع بد تر بشه گفتم نمی آم و اون به من اونقدر زنگ زد با گوشیش تا منم باهاش رفتم
    گفت چیشده چرا به همه میپری من خیلی ناراحت شدم و همه چی رو بهش توضیح دادم و اون با اینکه نرم شد گفت بریم خونه مادرم رو ببوس تا همه چی تموم شه من خیلی ناراحت شدم از اینکه اون فکر میکرد دروغ میگم و وقتی گفتم من کاری نکردم که عذرخواهی کنم گفت اگه اینکارو نمیکنی بریم خونه منهم گفتم باشه ولی توی راه همش گریه میکردم که چرا این اتفاقها افتاد من که کاری نکرده بودم که شایسته چنین رفتاری باشم و از اون موقع همسرم با من خیلی فاصله گرفت تا چند روز با من قهر بود و من از دست مادر شوهرم خیلی ناراحت بودم

    موضوع اصلی حرف امروزم همینه، مادر شوهر من زن خوبیه نماز خون و قرآن خون ، گاهی زود باور، دل رحم خونه دار تمیز دلسوز بچه هاش ولی خصلتهای بدی که داره حسادت و خودخواهیه و بد گویی دیگران به همه جز خود اون فرد ، و اینکه اهل کنایه زدنه (متنفرم از این کار چرا صادقانه حرفت رو به طرفت نمیگی به در میگی دیوار بشنوه)شوهرش خیلی دوستش داره و پسراش هم اونو خیلی دوست دارن همه حرفش رو قبول دارن حتی اگه یه چیزی رو به نفع خودش بگه یا مثلا اگه یکی از فامیل چیزی بخره اون باید بهترش رو بخره و دوست داره پز داشته هاشو بده اما من اینطوری نیستم برای همین نمیتونم هضم کنم برای همه هم یه توجیهی از کاراش داره
    من همیشه مثل دخترش بودم تا جایی که اون حتی به معرف من با گریه گفته بود "این دختر خیلی خوبه و شیر مادرش حلالش" اما مادر شوهرم زن سیاستمداریه و تو روی هرکی یه جور رفتار میکنه همیشه میخواد ظاهر رو حفط کنه به نفع خودش ، من دوستش دارم و این چیزایی که میگم رو خودم دیدم زن خوبیه ولی رفتاراش با من سازگاری نداره چون من هر چی که فکر میکنم انجام میدم بارها از حرفهای من برداشت اشتباه کرده و به اطرافیان گفته و رابطه من و اونا تیره شده (اصلا حق گو نیست به نفع خودش حرف میزنه ) همیشه بدی کسی رو توروش نمیکه به بقیه میگه و ناخود آگاه ذهنیت همه رو در باره هم عوض میکنه همینه که بچه هاش اختلاف بینشونه تا جاییکه روابط قطع شده ،چند بارهم بدی بقیه رو به من گفته ، هیچکدوم از عروساش ازش راضی نیستن همش میخواد به پسراش و شوهرش نشون بده که عروس دلسوز مادرشوهر نمیشه ولی بخدا من تو خونه مادرم زیاد کارنمیکنم اما وقتی میرم اونجا کاری ندارم کی چکار میکنه اگه کار باشه میکنم و اون همیشه میخواد طوری رفتار کنه که فقط اون پسراش رو دوست داره و عروسا دلسوز شوهر نیستن من فقط میخوام باهاش مسالمت آمیز رفتار کنم چون رفتار شوهرم با من برمیگرده به رفتار من با مادرش البته اگه این موضوع هم نبود من نمیخوام بینمون کدورتی پیش از طرفی هم دوست ندارم شخصیتم بشه بازیجه و هر وقت از چیزی ناراحت بود با من اینطور رفتار کنه .

    الان از وقتی این جریان اتفاق افتاده اون رفته شهرستان و دیگه من ندیدمش ولی پیش خودم گفتم اگه این کدورت ادامه پیدا کنه خیلی بد میشه و جند بار انگار هیج اتفاقی نیفتاده باهاش تلفنی صحبت کردم و تا اونجایی که برای پدر همسرم که تنهاست چند بار غذا درست کردم ازم تشکر کرده راستی اینم بگم ما زیاد اونجا میریم شاید هم دلیل بعضی رفتارهاش به این بستگی داره (دوری و دوستی)حالا نمیدونم وقتی دیدمش چه رفتاری نشون بدم که بفهمه هم ناراحت شدم هم نمیخوام کدورتی بینمون بمونه

    الانم که اینا رو میگم به خاطر به جا موندن احترامشه چون دیگه دوست ندارم این چیزا پیش بیاد از وقتی این اتفاق افتاد من به شوهرم خیلی سرد شدم و تا حتی به جدایی هم فکر کردیم اما من با خودم خیلی فکر کردم و خلاصه به خودم قول دادم تا زندگی سرد و بی روحم رو به یه زندگی شاد و سر شار از امید تبدیل کنم برای همین اون وقتهایی که از دست همسرم ناراحت بودم خودم رو خوشحال نشون دادم و با اینکه دل من رو شکسته بود بهش محبت کردم ولی نتیجه اش عالی. بود و از خدا خیلی ممنونم که این طوری شد .

    الان همسرم خیلی خیلی بهتر شده و من این موضوع بهم ثابت شد که از محبت خار ها گل میشود البته تو همه این مدت هم برادر شوهرم هم مادر شوهرم رفتند مسافرت و اون وقت بیشتری با من بود و من از این فرصت استفاده کردم و رابطمون رو محکمتر کردم خدا کنه همینطوری بمونه ..


    من از همه شما سپاسگزارم خوبان .....
    و نمیذارم مشکلات زندگی به من غلبه کنه و امیدم رو به خدا از دست نمیدم .. . .
    خواهشا در مورد رفتار با مادر شوهرم راهنمایی ام کنید ممنون باز هم ممنون . . .

  14. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 27 دی 92 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1389-2-06
    نوشته ها
    513
    امتیاز
    5,622
    سطح
    48
    Points: 5,622, Level: 48
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,129

    تشکرشده 1,123 در 399 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: با افسردگی و بی حوصله بودن همسرم جه کنم؟

    سلام عزیزم
    خوشحالم که روابطتون بهتر شده با همسرت
    در ضمن،موضوعی که پیش اومده بود چندان هم پیچیده نیست
    گفتی سر چیز مهمی بحثمون شد،نگران شدم
    اونطوری که تعریف کردی همون روز مادرشوهرت متوجه ناراحتی تو شده ،دیگه نیازی نیست بهش بفهمونی دلخوری.مگه اینکه بخوای باهاش صحبت کنی درموردش به قصد رفع سوتفاهم پیش اومده
    میدونی
    بعضی مسائل پیش پا افتاده رو که میشه از روش گذشت رو زیاد بروی خودت نیار.چون اینجوری طرف مقابلت فکر میکنه حالا چه خبره که برای تو اینقدر مهم شده و روش زوم میکنی.
    حالا که میبینی اون با تو رفتار قبلیشو ادامه میده فکر کنم تو هم چیزی بروش نیاری بهتر باشه برای خودت.
    موفق باشی

  15. کاربر روبرو از پست مفید lvlahtab تشکرکرده است .

    lvlahtab (سه شنبه 12 مرداد 89)

  16. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 فروردین 90 [ 12:09]
    تاریخ عضویت
    1389-4-10
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    2,247
    سطح
    28
    Points: 2,247, Level: 28
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: با افسردگی و بی حوصله بودن همسرم جه کنم؟

    مهتاب عزیز سلام
    از همدردی ات ممنونم
    اما احساس میکنم اگه از روی همین چیزا رد شم و به روی خودم نیارم به مسایل بزرگتری تبدیل بشن و اون موقع عادی میشه برای هم چون تکرار یه کار اون کارو به عادت تبدیل میکنه و اگه یه روز بخوام با این عادتهای بد رویرو شم سخت تر نیست از نظر تو ممنونم راهنماییام کنی در ضمن از دوستان تقاضا دارم اگه ممکنه راجع به مساله همسری کردن بجای مادری کردن منو روشن کنن یا اگه مقاله ای یا مطلبی دارن که تفاوتهاشو میگه ممنون میشم اگه مرزبینشو ندونم نمیدونم چطور باید این کارو انجام بدم
    از همتون سپاسگزارم

  17. کاربر روبرو از پست مفید سرمای درون تشکرکرده است .

    سرمای درون (چهارشنبه 20 مرداد 89)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بیحوصلگی شدید
    توسط esm در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 09 تیر 97, 19:39
  2. سردرگمی و بی حوصلگی
    توسط اسناء در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: پنجشنبه 10 مرداد 92, 12:56
  3. چگونه با بی حوصلگی مبارزه کنیم؟
    توسط ویدا@ در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 08 تیر 92, 15:08
  4. با شكها و بي حوصلگي و سردي شوهرم چه كنم ؟
    توسط تنها مانده در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: چهارشنبه 05 تیر 92, 23:26
  5. اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
    توسط sstanha در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: یکشنبه 04 اسفند 87, 00:43

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.