سلام
لطفا به منه درمونده کمک کنید...
من 1 ساله که ازدواج کردم. زندگی آرومی داریم. شوهرم آدم گرمی نیست ولی اهل دعوا و تنش هم نیست. همیشه از زندگیم راضی بودم تا اینکه چند وقت پیش به طور اتفاقی دفتر خاطرات شوهرمو پیدا کردم. از رو کنجکاوی دفترو خوندم که تازه فهمیدم چقدر بدبختم...
من و شوهرم یه ازدواج سنتی داشتیم و هر دو از خانواده های مذهبی هستیم.
ولی فهمیدم شوهرم قبل از ازدواج با من با دختری دوست بوده که طبق نوشته های خودش از یک سال قبل دوستیشون عاشقش بوده ولی دختره بعد از یک سال قبول کرده باهاش دوست بشه.
تو این مدت حرف ازدواج پیش اومده اما بخاطر اینکه هر دوشون دانشجوی فوق لیسانس بودن قضیه را به پایان تحصیلاتشون موکول می کنند و خانواده ها هم از رابطشون خبر نداشتن.
اینطور که نوشته هر دوتاشون واقعا عاشق هم بودن و همدیگرو میخواستن.
ولی دختره از لحاظ فرهنگی و اعتقادی زیاد به شوهرم نمی خورده ولی شوهرم تو این 2 سال چیزی نمی گفته. شوهر من درسش که تموم میشه خانواده بهش فشار میارن که ازدواج کنه و شوهرم که حساسیت خانواده و بخصوص مادرشو در مورد مذهبی بودن زنش می دونسته به دختره میگه باید با کس دیگه ای ازدواج کنم.
دختره هم اولش از شوهرم عصبانی میشه و بعد با کلی گریه قبول میکنه و باهاش بهم میزنه.
ولی شوهر من هنوز عاشق دختره هست و چند بار باهاش تماس گرفته ولی دختره محلش نمی ذاره.
شوهرم در مورد ازدواج ما نوشته چون مادرش خواسته منو قبول کرده و گرنه در مقابل عشق اول وآخرش که اون دخترس هیچکس به چشمش نمی یاد حتی شب نامزدیمون زنگ میزنه به دختره میگه من دارم ازدواج میکنم ولی به عشقمون خیانت نکردم . بهش میگه هیچکس نمی تونه جای تورو برام بگیره. بقول خودش ازدواج و اعتقادات یه چیزه و دوست داشتن یه چیز دیگه.
الانم شوهرم یه سری کلاس مربوط به نظام مهندسی میره که این دختره هم توش هست و تموم فکر و ذکر شوهرم پیش دخترس ولی دختره تحویلش نمی گیره وگرنه بدش نمیاد باهاش باشه.
تموم اتفاقات زندگی ما تو چند خط سرد وبی روح تو دفترش نوشته شده . ولی هرشب طوماری از عشقش به این دختره تو دفترش می نویسه. از زیبایی صداش و حالت چشماش گرفته تا درد دوری. نوشته هنوزم یاد اشکای قشنگش که میوفته اشک میریزه.
دیگه نمی دونم چیکار کنم.
(من لیسانس علوم پایه دارمو اون فوق لیسانس مهندسی.
من قیافه معمولی دارمو اون الهه زیبایه.
من کسل کننده و اون اخر شور و نشاطه.)
شوهرم در کمال نامردی اینا را نوشته و ما را با هم مقایسه کرده اونم تو دوران نامزدیمون.
دیگه تحمل این مردو ندارم. من تو زندگیم با هیچ مردی نبودم ولی این آقا به اسم مذهبی بودن و اهل نماز و روزه بودن با من ازدواج کرده ولی همه هوش و حواسش پیش اون دخترس.
خیلی احساس بدبختی می کنم...
به نظرتون به روش بیارم که همه چیزا میدونم یا باید کار دیگه ای بکنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)