به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 27
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 آذر 89 [ 11:16]
    تاریخ عضویت
    1389-1-25
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    2,222
    سطح
    28
    Points: 2,222, Level: 28
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    كاملا درمانده شده ام لطفا كمكم كنيد

    دوستان عزيزم سلام
    8 سال پيش ازدواج كردم دو سال و نيم از همسرم بزرگترم و از ابتدا خانواده هر دومون با اين وصلت موافق نبودند خانواده او بيشتر بخاطر بيشتر بودن سن من و خانواده من بخاطر قيافه و درآمد كم و بي احترامي هاي ظاهرا پيش پا افتاده اي كه از همون اول خانواده اش به من مي كردند ولي من فقط بخاطر اخلاقش و اينكه اهل نماز و روزه و ... بود اهل دود و رفيق نبود پدر و مادرم رو راضي كردم.
    سال دوم باردار شدم و بعد از به دنيا اومدن بچه اولم همسرم با منشي اش دوست شد همون موقع ها هم نماز رو كم كم كنار گذاشت و اخلاقش كمي بد شد. خانواده اش هم از اول با من رفتار خوبي نداشتند مثلا وقتي مي رفتيم خونه شون و ميخواستند چيزي براي پذيرايي بيارند منو جا مي انداختن يا فقط از پسرشون مي پرسيدند ميل داري برات اينو بياريم؟ يا مثلا با سرسنگيني احوال پرسي مي كردن و دائما از خودشون تعريف مي كردن. بعد از وقوع ماجرا من به پدرش موضوع رو گفتم ولي زير بار نرفت بعد از چند ماه روابط من و همسرم به شدت تيره و تار شد چون جريان دوستي همچنان برقرار بود و پدر و مادرش بجاي اينكه جلوي او رو بگيرند من رو زير سوال مي بردن و منو مقصر مي دونستن مثلا پدرش زنگ زد خونه مادرم و شكايت من رو كرد مادرم گفته بود چرا پسرتون براي يه دختر ديگه رفته گوشي موبايل خريده پدرش هم گفته بود خوب براي دختر تو هم توي نامزدي گردنبند خريده بود مادرم گفته بود خوب هدفشون اون موقع ازدواج بوده ولي اين چي پدرش گفته بود مرد مي تونه 4 تا زن بگيره اينم بگم كه تحصيلات پدر و مادرش ليسانسه و خصوصا بعد از مرگ پدر بزرگش اوضاع ماليشون خيلي خوب شد ولي قبل از اون دو تا كارمند عادي بودن ولي با وجود تحصيلات عاليه اصلا حرف منطقي رو نمي فهمند تا همين سال گذشته من به خونه اشون با تمام بد رفتاريهاشون رفت و آمد مي كردم البته بعدش كلي با همسرم بحث داشتيم كه منو اونجا نبره ولي زير بار نمي رفت با تهديد و گاهي التماس منو اونجا مي برد من هم از 10 تا حرف درشتشون يكي دو تا شو جواب مي دادم و بقيه اش رو ظاهرا تحمل مي كردم ولي رنگ و روم دقيقا معلوم مي كرد چقدر پريشانم. يك سال و نيم پيش دوباره همسرم با يكي ديگه دوست شد ولي اين بار من به خانواده اش چيزي نگفتم توي اين مدت فرزند دومم هم به دنيا اومده بود. ناگفته نمونه اعصاب و روان من بخاطر رفتار اونها و كارهاي همسرم و مسووليت كار بيرون و بچه داري كاملا نسبت به روز اول ازدواج تغيير كرده و خيلي خيلي بداخلاق شدم و حرفهاي زشتي هم در مورد همسرم و خانواده اش بهش مي گم. كار به روانپزشك و داروهاي ضد افسردگي كشيد ولي همه مشاورها و روانپزشكها گفتند بايد همسرم پيششون بره يكي دوبار هم رفت و خيلي رفتارش خوب شد ولي بعد رهاش كرد. سال گذشته يك روز مادرش به من زنگ زد و ازم خواست گوشي رو بدم به پسرش صحبت كنه گفتم ما پيش هم نيستيم بيرون از خونه ام زنگ زده بود به مادرم و شروع كرده بود به بدگويي كردن از من كه اين دختر اصلا اهل زندگي نيست نياز به مشاور داره بچه هاش آنرمالند خونه اش هميشه ريخت و پاشه و... مادرم هم گفته بود اينطوري نيست حتي اگه باشه چون اعصاب نداره وقتي پسرتون باهاش اين كارها رو كرده با چه انگيزه اي بايد اين كارها رو بكنه و مادرش گفته بود اينا همه حرفه و همه اش دروغه اگه اينطوري بوده چرا نرفته طلاق بگيره و.. مادرم گفته بود نخير او ميخواسته طلاق بگيره ولي پسرتون اومد به التماس افتاد كه ديگه تكرار نميشه و دخترم رفت سر زندگيش بعد مادرش باز هم انكار كرده و گفته حرفها پيش خودمون بمونه و خداحافظي كرده بود همون شب ما خونه مادرشوهر بوديم و همه چيز ظاهرا عادي بود فرداش كه همسرم دوباره رفته بود خونه اشون بهش گفته بودند تو رفتي از بي رنگ عذرخواهي كردي و التماسش كردي همسرم اومد خونه و به من گفت زنگ بزن به مادرت ببينيم جريان چيه خلاصه مادرم خيلي عصباني شد گفت خودش زنگ زده خودش گفته پيش خودمون بمونه از صد تا حرف اومده اين جمله رو تحويل داده و داستان رو روي آيفون گفت و همسرم سكوت كرد ولي بعدش گويا رفته بود پرسيده بود گفته بودن ما اينا رو نگفتيم من از همون روز ديگه رفت و آمدم رو قطع كردم يعني حتي يك هفته همسرم با من حرف نمي زد ولي من خونه خانواده اش نمي رفتم يك ماه بعد ما يه هفته رفتيم يه سفر خارجي چون يكي از بچه ها مدرسه ميرفت و دومي كوچك بود گذاشتمشون پيش مادرم و رفتيم شايد كمي روابطمون بهتر بشه شب قبل همسرم رفته بود خداحافظي كنه و اونجا گفته بود بدون بچه ها ميريم فرداي روز سفر ما پدرش زنگ زده بود به مادرم و پرسيده بود براي چي بچه ها رو نگه داشتي؟ اگه نگهشون نمي داشتي نمي رفتن گفته بود سگ بچه اش رو رها نمي كنه كه دختر تو كرده و...
    و ما روز سوم سفر اينو فهميديم و تمام طول سفر اعصابمون خرد بود وقتي برگشتيم همسرم به ديدنشون رفت بعد از يك هفته و وقتي گفته بود شما اينا رو گفتيد گفته بودند نه و بعد هم باز هر هفته با بچه ها مي رفت ديدنشون دوباره بعد از عيد من بخاطر درگيري هايي كه با همسرم بخاطر خانواده اش بيشتر ، داشتم رفتم خونه پدرم در همون اثنا پدرش زنگ زده بود به مادرم و گفته بود دخترت چرا نمياد سر زندگيش مادرم گفته بود ميخواد طلاق بگيره پدرش گفته بود بره درخواست بده به شرافتم قسم خودم يه هفته اي طلاقش ميدم كسي رو ميشناسم كه سه ماه بعد از طلاقش مرده انشاالله دختر تو هم مي ميره همه مون راحت مي شيم مادرم گفته بود چرا دخترم بميره دشمناش بميرن گفته بود آره هر كي دشمنشه بميره خدا تو رو كه حمايتش مي كني ازش بگيره اونم راحت شه

    حدود دو هفته پيش بچه بزرگم چيزي توي چشمش رفته بود مادرم برده بودش دكتر و خارجش كرده بودن خود بچه گفته بود اكليل بوده چون يكي دو روز قبل از اون مادر بزرگش براش عروسك باربي چيني با يه لباس اكليل دار خريده بوده مادرم فكر مي كنه ممكنه از اون باشه بر ميداره لباس رو ميشوره و اكليلهاشو پاك مي كنه اين داستان رو دخترم از خونه مادرم براي مادربزرگش تعريف مي كنه و بعد از خداحافظي مادربزركش زنگ مي زنه به مادرم كه شما براي چي لباس رو شستي مادرم هم توضيح ميده مادرشوهر ميگه چرا ما هر چي براي بچه هاي دختر تو ميخريم مورد دار ميشه ؟ اينها ضرر داره يا اون روغن سوخته هايي كه دخترت توي پيتزا فروشيها به خورد بچه هاش ميده يا همه اش چيپس و پفكي كه خونه اينو اون ميخورن مادر كه بالاسر بچه هاش نباشه همين ميشه مادرم گفته اولا دخترم اصلا با غذاي بيرون موافق نيست بعدشم خونه اين و اون چيه بچه اش يا خونه ما بوده يا خونه شما؟ خلاصه قطع كرده و تمام جالبه كه من اصلا نمي دونستم چنين اتفاقي افتاده همون روز من رفتم توي يه مراسمي كه مادرشوهرم هم بود ولي بخاطر مسائل گذشته اصلا تحويلش نگرفتم ولي هم خودش هم پدر شوهرم نه تنها اونجا بلكه هميشه و همه جا طوري به من احترام ميذارن كه همه فكر مي كنند براي من مي ميرن ولي من اصلا نمي تونم مثل اونا برخورد كنم بعد از سفر موضوع رو فهميدم وپريشب زنگ زدم به موبايل مادرشوهرم و گفتم لطفا بخاطر اينكه حرمتها بيش از اين شكسته نشه ديگه به مادرم زنگ نزنيد من هرچه رعايت شما رو مي كنم نتيجه نمي گيرم فكر مي كنم خودتون هم بدتون نمياد بهتون توهين بشه و بي احترامي بشه يهو ديدم پدرشوهر پشت خطه و ميگه گوش مي كني گفتم نه گوش نمي كنم گفت پس خفه شو من هم خيلي عصباني شدم و خيلي حرفها زدم و بعد متوجه شدم تلفن قطعه حالا چقدر از بقيه حرفهامو شنيدن نمي دونم ولي از اينكه دستم به هيچ جا بند نيست وقتي خودشون ميخوان حرفي بزنن بايد بزنن ما نمي تونيم توضيحي بديم و بايد ساكت بمونيم خيلي عصبانيم روابط من و همسرم الان بيشتر بخاطر خانواده اش افتضاحه همسرم ميگه موضوع به تو ربطي نداشته دونفر ديگه با هم دعوا كردن هر چي ميگم پدر و مادر من سني ازشون گذشته يعني چي به تو ربطي نداره موضوع در مورد منه اصلا حالا مامانم نجابت مي كنه و مثل خودشون بي تربيت نيست اينا بايد هر از گاهي زنگ بزنن و اينا رو بگن تو چرا از من حمايت نمي كني ؟ من كجاي زندگي تو هستم كه تو همه روز چه دخترهاي ديگه چه پدر و مادرت رو به من ترجيح ميدي؟ زير بار نميره حتي نميره بهشون محترمانه بگيد دست از سر زندگي ما برداريد

    يك سال هم هست كه تحت تاثير حرفهاي اونها ميگه سركار نرو بشين تو خونه به زندگي و يچه ها برس تا همين يك ماه پيش هم بيشتر درآمدم رو به خونه مي بردم و بخشي از اون رو دور از چشمش پس انداز مي كردم كه اون رو هم فهميد و بهش هم گفتم ديگه چيزي بهش كمك نخواهم كرد چون قدر زحماتم رو ندونست ولي ميگه هر چي آوردي داديم مدرسه غير انتفاعي و مهد كودك در حالي بچه مدرسه ايم فقط يك سال غير انتفاعي بوده و ميگه تو اگه خونه مي موندي ما اين هزيه ها رو نداشتيم ضمنا همسرم بخاطر هزار دليل تا حالا 7 بار كار عوض كرده ولي به خانواده اش گفته خودم خوشم نيومده در حالي كه نخواستنش با اين حال به من ميگه نميخواد كار كني اينا رو هم از وقتي ميگه كه من كمتر توي مسائل مالي خونه كمك مي كنم و الان ديگه تقريبا قطع شده البته مخارجي كه براي خودم يا لباس بچه ها انجام ميدادم سرجاشه فقط چيزي به صورت نقدي بهش نمي دم. توي تمام اين 8 سال هم مشاركتش توي كارهاي خونه و بچه داري 10-15 درصد بوده چون خانواده اش وقتي به ما مي رسه ميگن مرد نبايد اين كارها رو بكنه ولي وقتي دامادشون اين كارها رو مي كنه كلي هم استقبال مي كنند. همسرم بشدت تحت تاثير حرفهاي پدر و خصوصا مادرشه هر چي رو از مادرش مي شنوم در مورد خودم و بچه ها يكي دو هفته بعد از زبان همسرم مي شنوم مثلا اينكه هر چي كار مي كنيد ميديد مهد كودك و غير انتفاعي يا زن اگه شوهرش گفت نرو سركار نره سر كار و...

    همسرم طوريه كه به هيچ كس نه نمي تونه بگه غير از من و بچه ها همه رو به ما ترجيح ميده و انتظار داره من بهش احترام بذارم و بهش توجه كنم من هم اصلا نمي تونم اينقدر كه دلچركينم و مي گم وقتي ارزشي براش ندارم چرا بايد بهش احترام بذارم

    حالا واقعا نمي دونم با اين آدمها چيكار بايد بكنم با همسرم كه اصلا انگار نمي بينه چقدر دارن به من و خانوده ام بي احترامي مي كنن و با خانواده همسرم كه به خودشون اجازه مي دن با وجود تمام كارهايي كه خودشون و پسرشون بامن كردن دائما از من شكايت پيش مادرم ببرن و بدگويي كنن و اعصاب اونها رو خرد كنند

    مشاورها هم كمكي به آدم نمي كنند فقط به حرفهات گوش مي كنند و ديگه هيچ راهكارهاشون فقط منتج به اين ميشه وقكه صبور باشي و صدات در نياد وو... پس انسانيت و شخصيت ما چي ميشه مگه ميشه چند بار گذشت كرد و چيزي نگفت؟كمك كنيد لطفا

  2. کاربر روبرو از پست مفید بي رنگ تشکرکرده است .

    بي رنگ (سه شنبه 22 تیر 89)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: كاملا درمانده شده ام لطفا كمكم كنيد

    سلام بی رنگ عزیز
    انشالله هیچ وقت در زندگی درمانده نباشی ، در سایه تلاش خود و سپردن کارها به خالق یزدان درماندگی معنا نداره.

    به تالار خوش اومدی.
    موضوعات مطرح شده تون رو خوندم و این موضوع به نظرم میاد ، تا زمانی که شما و همسرتون در زندگی مشترک تون درحال مبارزه باشید ، توصیه ها به کارتون نمیاد ،و بهترین کار جدائیه ( دقت کنید من به جدائی توصیه نمی کنم ، اگر .... آنگاه .... را بیان کردم) بنابراین وقتی این موضع رو کنار گذاشتید و قصدتون ادامه زندگی و اصلاح آنچه در این مدت 8 سال خراب شده (از سوی هر دو تون) ، میشه آروم آروم به اصلاح روابط آسیب دیده پرداخت.


    موفق و خوشبخت باشید

  4. 3 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (شنبه 12 تیر 89)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 آذر 89 [ 11:16]
    تاریخ عضویت
    1389-1-25
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    2,222
    سطح
    28
    Points: 2,222, Level: 28
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: كاملا درمانده شده ام لطفا كمكم كنيد

    BABY عزيز ممنون از توجهتون
    بله واقعا ما در حال جنگيم يه جور لجبازي و اذيت همديگه دليل اينه كه من ميخوام به همسرم بفهمونم من هم بعنوان همسر جايگاهي در زندگي تو دارم و نياز به حمايت و توجهت اينها رو بارها و بارها با هر زباني گفته ام و گفته ام كه اگر در زندگي خوشبخت و راضي باشم اصلا رفتار و قضاوت ديگران برايم اهميتي نخواهد داشت ولي وقتي مي بينم اينقدر تحت تاثير اونهاست و هيچوقت بخاطر من جلوي كسي نمي ايسته و ازم دفاع نمي كنه خودشم از چشمم مي افته وقتهايي كه هرچي همسرم ميگه گوش مي كنم و اطاعت محض مي كنم خونه زندگي كاملا تميزه و غذا آماده است و چه مي دونم تمام پولم تحويل خونه ميشه مهربون ميشه ولي در غير اينصورت دائما بهانه جويي ميكنه و از من ايراد ميگيره اينم بگم كه من حتي در خلوت خودم از عملكردم راضيم و اينهمه بي انصافي اذيتم مي كنه
    چند بار به فكر جدايي افتادم ولي واقعا دلم نميخواد فقط هم بخاطر بچه ها

    حالا با اين فرض كه من بخوام مبارزه رو يه طرفه متوقف كنم كه البته چند بار كردم ولي چون از پس درون خودم بر نمي اومدم و دائما خودم رو بخاطر اين زندگي و اين خانواده سرزنش كردم بي انگيزه شدم و برگشتم سر موضع قبل در اين صورت چكار بايد بكنم من راهكار عملي ميخوام ميخوام يكي بهم بگه چطوري رفتار كنم كه آدم بودن خودم زير سوال نره يعني همونطور كه به كسي اجازه نمي دم شخصيتم رو خرد كنه و افسار گردنم بندازه و هرطور ميل داره باهام رفتار كنه بيش از اين نجنگم و بتونم گذشت كنم خيلي خسته ام خيلي خيلي از نظر روحي و جسمي خسته ام شما بوديد اگه يك تنه ميخواستيد تغييرات رو در زندگيتون ايجاد كنيد و همسرتون بخاطر تربيتش و فرهنگ خانواده اش اعتقادي به تغيير و بهبود نداشت چكار مي كرديد؟
    مرسي

  6. 2 کاربر از پست مفید بي رنگ تشکرکرده اند .

    بي رنگ (شنبه 12 تیر 89)

  7. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: كاملا درمانده شده ام لطفا كمكم كنيد

    بی رنگ عزیز
    آفرین که با وجود مشکل ، به فکر جدائی نمی افتی. این یعنی همون تلاش برا زندگی.
    بله این هم کاملا درست و طبیعیه که اگه آدم (فرق نمی کنه زن باشی یا مرد) دائما کوتاه بیاد ، عزت نفسش رو از دست میده و این اصلا خوب نیست.
    خب می مونه اینکه قابلیتهامونو بالا ببریم ، بدونیم چه جوری باهم صحبت کنیم که به بن بست نرسه ، ما ها معمولا ضعف در ارتباطات داریم ، و...
    اینکه بخوایم از طریق مبارزه و منم منم به طرفمون بفهمونیم که هستیم ، کاملا اشتباهه .... محبت رو چاشنی زندگیتون کنید و اعتماد و اطمینان همسرتون رو بدست بیارید. از حق و حقوقتون هم کوتاه نیائید (میشه بین این دو رو با هم جمع کرد هم به همسرتون احترام بذارید و هم با برخوردهای مناسب، انسانیت و شرفتون رو حفظ کنید و عزت نفستون رو داشته باشد) باید مهارتهای لازمه رو کسب کنید و با تجربیاتی که تو این 8 سال کسب کردید ، تغییر رویه بدید . اگه 8 سال راههای مختلفی رو رفتید ، قطعا نتایج مختلفی هم برداشت کردید برخی به میلتون بوده و از برخی نتایج هم رضایت ندارید. راههای رو که به نتیج بهتری رسیدید رو بپرورونید.

    کتب اخلاقی رو هم مطالعه کنید ، وقتی دونستید که در انجام کاری رضای خدا نهفته اس ، اونو انجام بدید ، عکس العملای متناسب با برخوردهای همسرتون رو انجام بدید
    .

    «خدا گوید:تو ای زیباتر از خورشید زیبایم،
    تو ای والاترین مهمان دنیایم،
    بدان آغوش من باز است،
    شروع کن، یک قدم با تو،
    تمام گامهای مانده اش با من…»

  8. 3 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (یکشنبه 13 تیر 89)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 آذر 89 [ 11:16]
    تاریخ عضویت
    1389-1-25
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    2,222
    سطح
    28
    Points: 2,222, Level: 28
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: كاملا درمانده شده ام لطفا كمكم كنيد

    BABY عزيز با اين دل شكسته چه كنم با اين اعتماد به نفس مخدوش با توهينهاي خانواده اش من واقعا بلد نيستم ميان دو موردي كه گفتيد توازن برقرار كنم چطور ميتونم تسليم كامل همسرم نباشم و از طرفي به خواسته هاي او احترام بذارم بخدا اصلا بلد نيستم اين همون تدبيريه كه هيچوقت نداشتم از پارسال توي يه كلاس هنري ثبت نام كردم تا از فشار روحي روي دوشم برداشته بشه و كمي براي خودم وقت بذارم هنوز هم با هم درگيريم كه تو نبايد كلاس بري و بايد به زندگي و بچه ها برسي يك روز در هفته هست كلاسهام توي يكي از همين تماسها پدرش به مادرم گفته بود چرا دخترت كلاس ميره كه پسر من بچه رو ببره دستشويي فكرش رو بكنيد وقتي اينقدر توي گوشش ميخونن كه چنين و چنان وقتي از من انتظار داره توي كارخونه و رسيدگي به خودش و بچه ها خودم رو فراموش كنم وقتي من براي انجام تكليفهاي هنري با وجود اينكه بايد 7 صبح از خونه بيام سر كار بايد نصف شبها بلند بشم و انجامشون بدم چون ميگه به اون ربطي نداره كه بخواد مثلا روزي يك ساعت سر بچه ها رو گرم كنه تا من به كارهاي شخصيم برسم چطوري مي تونم بهش احترام بذارم خواهش مي كنم در مورد اين مثالهايي كه زدم راهكار عملي بديد كه يه آدم با تدبير چكار مي كنه و چه جملاتي بايد استفاده كرد و چطور بين خواسته هاي خودمون و ديگراني كه پشيزي برامون ارزش قائل نيستند توازن برقرار كنيم و بهشون توجه كنيم و احترام بگذاريم
    الان من اصلا نمي دونم بخاطر تلفن من كه همسرم به شدت ازم عصباني شده و حتي گفت تو ديگه به درد من نمي خوري چه برخوردي با خودش و خانواده اش داشته باشم در حالي كه بارها اين تماسها از طرف اونها صورت گرفته و او فقط به من گفته به تو ربطي نداره و دخالت نكرده و خودش هم مثل هميشه عادي باهاشون تماس برقرار كرده ولي حالا كه بعد از اينهمه بار من در صدد تلافي بخشي از بي حرمتيهاشون بر اومدم اينطور از كوره در رفته

  10. کاربر روبرو از پست مفید بي رنگ تشکرکرده است .

    بي رنگ (شنبه 12 تیر 89)

  11. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مرداد 92 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1388-5-24
    نوشته ها
    1,224
    امتیاز
    2,219
    سطح
    28
    Points: 2,219, Level: 28
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    7,577

    تشکرشده 8,600 در 1,498 پست

    Rep Power
    139
    Array

    RE: كاملا درمانده شده ام لطفا كمكم كنيد

    بیرنگ جان متاسفانه مشکلاتی که شما مطرح کردید دامنگیر بسیاری از خانواده های ایرانی است و ارتباط چندانی هم به اختلاف سن و... ندارد.
    اما شما اگر به خودتان بگویید که برای یک برد بزرگ و یک خیز بلند یک عقب نشینی کوتاه اشکالی ندارد، فکر کنم قدم اول را به سمت موفقیت بردارید. ببخشایید تا بتوانید آرامش را به زندگیتان برگردانید. اما نه یک بخشش کوکورانه! بلکه بخششی از سر خرد و زیرکی و با برنامه برای آنکه بتوانید کم کم چالشها را به نفع خودتان ختم به خیر کنید.
    کاری به کار خانواده همسر که این چه گفت و مامانم چی جواب داد و ... نداشته باشید. و خیلی روی رفتارهای مادر شوهر و... تمرکز نکنیداز طرفی سعی کنید خانواده خود را مقابل خانواده آنها قرار ندهید و مسائل زندگیتان را هم خود شما و همسرتان فقط در جریان باشید. چون اینطوری حل و فصل مسائل راحت تر از زمانیست که در سطح خانواده ها منتشر میشود.
    پس شروع کن به برنامه ریزی و با دقت برنامها را که شروع آن با جذب همسر است عملی کن. دست گذاشتن روی نقاط مثبت همسرت و تایید و تمجید از او به خاطر رفتارها و صفات مثبتش خیلی میتواند در بهبود رابطه ایشان با شما موثر باشد. هر وقت هم رابطه تان قدری عشقولانه تر شد خواستهای خود را با ایشان در موقعیت مناسب و بدون غر غر مطرح کن و غیر مستقیم به ایشان نشان بده که در مقابل رفتارای مثبت اش از شما کوکی دریافت خواهد نمود!
    موفق باشید
    ضمنا خیلی مهم است که همسر شما احترام شما به خانواده اش را احساس کند. و نخواهید که همسرتان بین شما و خانواده اش قرار بگیرد. خودت این قضیه خانواده ها را با زیرکی مدیریت کن.

  12. 5 کاربر از پست مفید بی دل تشکرکرده اند .

    بی دل (شنبه 12 تیر 89)

  13. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: كاملا درمانده شده ام لطفا كمكم كنيد

    بی رنگ جان
    ببین این قضیه رو درست فهمیدم :
    شما دو فرزند دارید و یه همسر که شما رو درک ! نمی کنه ، شما بخاطر بزرگ کردن بچه ها یه فشار روحی روتون اضافه شده ، برا ی کاستن این فشار رفتید یه کلاس هنری ثبت نام کردید، بخاطر این کلاس و انجام تکالیفش یه بار مضاعف به دوشتون ایجاد شده و....

    حالا یه طور دیگه به قضیه نگاه می کنیم:
    شما بخاطر همسر و فرزندتون ، میشینید خونه و به امر رشد و تربیت فرزندتون رسیدگی می کنید ، با اینکار حس مادرانه تون هم در مسیر درست قرار می گیره، به همه کارهاتون هم می رسید ، همسرتون هم ازتون راضی میشه و در نتیجه یه آرامش نسبی در خونه حکمفرما میشه. با استراحت کافی که دارید نبض زندگی رو در دست می گیرید، همسرتون همراه و همدل با شما میشه (وقتی می بینه به خاطر اون و بچه ها از کلاستون صرفنظر کردین) و بعد از مدتی این قابل تصوره که مثلا 5 شنبه ها یا بعد ازظهرها بچه رو نگه داره تا شما برید کلاس هنری و یا باشگاه ورزشی ویا...

    و این همون چیزیه که شما از اول می خواستید ، اما با مشاجره و دعوا و کشمکش و اصطکاک و....

    «خدا گوید:تو ای زیباتر از خورشید زیبایم،
    تو ای والاترین مهمان دنیایم،
    بدان آغوش من باز است،
    شروع کن، یک قدم با تو،
    تمام گامهای مانده اش با من…»

  14. 3 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (شنبه 12 تیر 89)

  15. #8
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,052
    امتیاز
    146,692
    سطح
    100
    Points: 146,692, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,653

    تشکرشده 35,974 در 7,400 پست

    Rep Power
    1091
    Array

    RE: كاملا درمانده شده ام لطفا كمكم كنيد

    بی رنگ جان

    به جمع دوستان همدردی خوش آمدی .

    می تونم درک کنم که چقدر احساس خستگی می کنی ! اما نگران نباش

    این نوید رو بهت بدم که مشکل شما و همسرتون لاینحل نیست و ریشه عمیقی نداره .

    ضعف آگاهی و مهارت این وضع رو پدید آورده و همینم رفعش می کنه .


    اجازه بدید به اشتباهات مشترک شما و همسرتون و بعد هم به تفکیک بپردازم :

    1 - اجازه دخالت به دیگران دادن در زندگی مشترک

    2 - عدم هدف گذاری و برنامه ریزی همراه با توافق و تفاهم ، و همینطوری زندگی را به پیش بردن ( یعنی از همون آغاز ازدواج ، فقط وارد زندگی شدید و ادامه دادید و از قبل احتمالات زندگیتون رو پیش بینی نکرده و تعیین نکردید چطور مدیریت کنید و برنامه زندگیتون چطور باشه و.... مثلاً از همون ابتدا خانواده همسرت مخالف بودن ، شما نیامدید با هم بررسی کنید که این مخالفت ممکنه به چه رفتارهایی در آینده منجر بشه و شما هر دو با هم چطور عمل کنید و بقیه موارد و.... )


    3 - تا یکی از خانواده ها حرفی زده هر کدام زود پی اونو گرفته و متأثر از حرف اونها با هم ، شما برای خود درگیری ایجاد کردید .


    4 - دهن بینی و توجه به حرفهای خانواده ها آنها را عادت داده که به روند دخالتشون ادامه بدهند .

    5 - با آن که درگیر مشکل تعامل بودید ، صاحب فرزند دوم شدید و فشار مضاعف آفریدید ( این همون بی هدفی و بی برنامگی است )

    و...... بقیه موراد را خواهش دارم خودت بررسی کن و به این لیست اضافه کن ( یادت باشه اشکالات مشترک رو پیدا کنی در این قسمت بنویسی )


    اشکالات شما :

    1 - عدم صبوری در مقابل شنیدن حرفهای اطرافیان ( خانواده همسر) در نظر داشته باشید ، تحمل با صبر فرق می کنه ، شما ممکنه جاهایی تحمل کرده باشید ولی صبر نکردی یعنی پاسخی ندادید ولی در درون آشفته و به هم ریخته و در درون با واگویه ها با آنها مبارزه می کردی که این فرسایش ایجاد نموده آرامش را از بین می برد ، این تبعات تحمل است ، اما در صبوری هدف سازنده نهفته است و نوعی سازگاری مثبت وجود دارد .

    2 - احتمالاً عدم برنامه ریزی مناسب برای نقش خود و ایجاد تعادل بین کار و امورات مشترک زندگی .

    3 - دامن زدن به بی مسئولیتی همسر ( با ساپرتهای نابجا )

    4 - عدم مدیریت اختلاف و واکنش های سریع و عجولانه که آتش درگیری را شعله ور تر می کرده

    5 - توجه به حرفها و نقل قولهای خانواده ات از حرفهای خانواده همسر و... ( و البته روش خانواده شما هم اشتباه بوده که به این حرفها توجه کرده به شما منتقل می کردند )

    و....... باز هم خواهش دارم موارد دیگر را خودت با بررسی لیست کن و ادامه بده


    اشتباهات همسر :

    1 - احساسی عمل کردن

    2 - ضعف در مسئولیت پذیری

    3 - واکنش های سریع در مقابل بیانات خانواده و جستجوی مسائل

    5 - ضعف مدیریت رابطه بین همسر و خانواده

    6 - ضعف برنامه ریزی و هدفمندی در زندگی

    و....

    بعداً در صورتی که راه کارهای عملیاتی را برای رفع این وضعیت به کار گرفتید به شما خواهم گفت که چطوری از همسرت بخواهی او نیز لیست مربوط به اشتباهات خودش را تکمیل کند .


    فعلاً تا اینجا کافیه که خیلی هم طولانی شد .

  16. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (یکشنبه 13 تیر 89)

  17. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 آذر 89 [ 11:16]
    تاریخ عضویت
    1389-1-25
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    2,222
    سطح
    28
    Points: 2,222, Level: 28
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: كاملا درمانده شده ام لطفا كمكم كنيد

    دوستان مهربان واقعا خوشحالم كه به درد دلهام توجه و با مهرباني راهنماييم كرديد

    [color]فرشته مهربان عزيز[/color]

    دقيقا همين مطالبي است كه مي فرماييد اگر بخوام خودم چند مورد ديگه به ليست اضافه كنم
    كمبود اعتماد به نفس كه در پي اش زودرنجي به دنبال داشته

    زود عصباني شدن و از كوره در رفتن

    تا حد خيلي زياد معتقد به عقايد فمينيستي كه باعث شده در مقابل اين موضوع كه من بايد نقشهاي يك زن و يك مادر رو بازي كنم و بايد برم بشينم توي خونه و سركار نرم همسرم هرچي ميگه اطاعت كنم و موارد اينچنيني بشدت مقاومت نشون بدم

    احساسي عمل كردن كه باعث ميشه هر كاري كه اون لحظه آرومم مي كنه انجام بدم حتي اگه كاملا بدونم تبعات خوبي به دنبال نخواهد داشت. بدبختانه وقتي تصميم به انجام كاري مي گيرم خصوصا اگه با بخش احساسي درونم مرتبط باشه تا انجامش ندم آروم نميشم يعني هرچي عقبش بندازم تا انجام نشه آروم نمي گيرم

    قضاوت ديگران خيلي برام مهمه البته در مورد خانواده همسرم مهم بود ولي الان ديگه مهم نيست

    ولي مي دونيد فرشته مهربان عزيز جز زود رنجي كه هميشه از كودكي همراه من بوده و تا حدودي عقايد فمينستي كه اونهم بخاطر تبعيضهايي بود كه بين من و برادرهام گذاشته ميشد بقيه اش بعد از تولد دخترم كه همسرم اولين خيانت رو به من كرد شروع شد چيزي كه هميشه منو عذاب داده و ميده و باعث ميشه كه واكنشهاي شديد احساسي و رفتاري نشون بدم اينه كه همسرم در حالي كه واقعا با من مشكلي نداشت (الان خيلي بداخلاقم) و من از هر نظر زندگي و كارم رو متعادل نگه داشته بودم و در مقابل رفتار خانواده اش با گذشت و صبور تر از الان بودم با منشي اش دوست شد و انرژي زيادي صرف اين شد كه به خودش ثابت كنم نمي تونه موضوع رو انكار كنه و وقتي خانواده اش فهميدن بجاي سرزنش پسرشون و حمايت از من كه باعث ميشد درد اين زخم زودتر از بين بره با دروغگو خطاب كردن من و امامزاده دونستن پسرشون و دائما شكوه و شكايت كردن از من و بي عرضه دونستنم و خلاصه زير سوال بردن من و خانواده ام كم كم اختيار همه چيز از دستم در اومد و الان وقتي مي بينم باوجود اينكه اين قضيه سه بار در زندگي من رخ داده هر جا مي شينن در مورد دينداري بچه هاشون حرف مي زنن حرص مي خورم
    يعني شايد اگه همسرم اينهمه جفا به من نمي كرد من اينقدر رفتار خانواده اش برام مهم و تاثير گذار نبود.

    تمامي اشكالاتي كه فرموديد به من وارده ولي در مورد اشكالات مشتركمون بايد اينو بگم كه از اول هم همسرم اهل برنامه ريزي و هدفگذاري نبود يعني من ميخواستم ولي اون نمي خواست بارها در موردش حرف مي زديم حتي روي كاغذ مي آورديم برنامه هامون رو اون اوايل چون همسرم از اين كارها خوشش مياد ظاهرا ولي پاي عمل كه مي رسيد انگار نه انگار چون تنبل و خونسرده يعني فكر مي كني هر چيزي با مرور زمان حل ميشه براي همين هم هست كه هيچوقت درمورد رفتار پدر و مادرش در اين سالها حرفي نزده يا يه واكنش محكم نشون نداده

    در مورد رفع اشكالاتم بگيد چه كنم تا بر طرف بشه

    [color]BABY عزيز [/color]

    مشكل من عدم اعتماد به همسرمه وقتي من به اندازه خودم زيبا و جوان بودم و اوايل زندگي ما بوده و ايشون با دخترهاي ديگه طرح دوستي ريخته به چه پشتوانه اي مي تونم برم بشينم توي خونه و از اين نترسم كه فردا كه درآمدي ندارم و از نظر مالي محتاجم منو از زندگيش بيرون نندازه؟ ضمن اينكه همسرم بارها كار عوض كرده الان به طور غير مستقيم (مخارج خودم و بخشي از مخارج بچه ها) و تا همين يك ماه پيش بطور مستقيم و غير مستقيم در تامين مخارج خونه سهيم بودم حالا اگه بشينم توي خونه واقعا او چطور مي تونه از پس مخارج زندگي بر بياد هرچند همه ميگن اين مشكل اونه ولي همين الانشم ما خيلي راحت و مرفه زندگي نمي كنيم چه برسه به وقتي كه فقط درآمد او رو داشته باشيم متاسفانه كارش هم ثابت نيست اگه يه درآمد ثابت حتي كم هم داشت شايد من مي تونستم يه جوري مديريت كنم كه زندگيمون بگذره

    بي دل عزيز

    متاسفانه همسرم فقط يك نكته مثبت داره و لاغير اون هم اينه كه توي مشاجرات هيچوقت بي ادبي نمي كنه و حرف بدي نمي زنه همين
    با اين شرايط من چطور مي تونم روي نقاط مثبتش تاكيد كنم اون واقعا دهن بين و تحت تاثير بي مسووليته بدقوله دائما با من مخالفت مي كنه كم حوصله است و حتي حوصله بچه هاي خودش رو هم نداره با دخترها كه دوست شده (شايد در آينده هم بشه) نگاههاي طولاني كه من بشدت ازش منزجرم به زنها مي اندازه توي كار خونه مشاركت نمي كنه اجازه نمي ده من چيزهايي رو كه ميخوام بخرم يعني هرچي بخوام بخرم بايد اون بگه كه اين چيز به درد من ميخوره يا وقتش هست بخرم وقتي خودم رو با خيلي از همكارام يا خانمهاي خانه دار مقايسه مي كنم مي بينم كه چقدر رعايت همه چيز رو كردم ولي هيچ كس قدردان كه نبوده هيچ هميشه ازم متوقع بوده اند با اين تفاسير واقعا نمي تونم ازش تعريف و تمجيد كنم به شدت از خودش دلشكسته و از خانواده اش متنفرم . بار اول بخشيدمش ولي چون دو باره رخ داد حتي نمي تونم به بخشش فكر كنم

  18. #10
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,052
    امتیاز
    146,692
    سطح
    100
    Points: 146,692, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,653

    تشکرشده 35,974 در 7,400 پست

    Rep Power
    1091
    Array

    RE: كاملا درمانده شده ام لطفا كمكم كنيد

    بیرنگ جان

    فقط آرام و صبور باش

    به کمک دوستان و یک مشاور حضوری میتونی زندگیت رو بسازی مطمئن باش که موفق میشی .

    شما فعلاً همسرت رو با همه اشکالاتش کنار بزار و روی خودت زوم کن و دنبال قوت خودت و رفع عیوب خودت باش .

    این نکته مهمیه

    در مورد کارت هم فکر نمیکنم منظور جناب بی بی از نشستن توی خونه شغلت رو رها کردن بوده ، منظورش اون کلاسی بوده که میرفتی و بار اضافه میشده .

    ضمن این که روی خودت زوم می کنی و رو به خوسازی میاری و اولین کارت هم تمرین صبر باشه .

    یعنی در مقابل هر چیزی که تحریکت می کنه که زود واکنش نشون بدی توقف را پیشه کن و اون مسئله را هی کوچک و کوچک تر کن تا جایی که بی ارزش بشه و ازش بگذری .

    در کنار این روند ، مهارتهای کلامی را در ارتباط با همسرت به کار بگیر . ممکنه برات با این تیرگی رابطه سخت باشه و غرورت اجازه نده ، اما به نتیجه معجزه وارش فکر کن .


    از مشاجره و جدل و درگیری پرهیز کن .

    در مقابل رفتار و کارهای خوبش با الفاظ و کلام شیرین قدر دانی کن . و وقتی صداش می کنی با لقب خوب و جان و عزیزم صدا کن و..... امثال این مهارتها .

    فعلاً این روند را در پیش بگیر و ادامه بده و صبور باش در اجراش حتی اگه از همسرت بد دیدی و ناامیدت کرد باز هم تسلیم نشو .

    اون اراده فمنیستیت رو بیار اینجا خرج کن باشه عزیزم ؟

    مطمئنم روزی موفقیت تو را هم در تالار جشن خواهیم گرفت و تاپیکت میره جزء به نتیجه مثبت رسیده ها

  19. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (یکشنبه 13 تیر 89)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:21 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.