به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    پدر و مادر عزیزم دوستتان دارم

    1-وقتی که تو 1 ساله بودی، اونا(مادرو پدر) بِهت غذا ميدادند و تو رو می شستند! ( تر و خشک می کردند) ،تو هم از اونا تشکر مي کردي، با گريه کردن در تمام شب !

    2- وقتی که تو 2 ساله بودی، اونا، بهت ياد دادند تا چه جوری راه بری ،تو هم از اونا تشکر مي کردي، وقتی صدات می زدند، فرار می کردی!

    3- وقتی که 3 ساله بودی، اونا، با عشق غذايت را آماده می کردند ،تو هم از اونا تشکر مي کردي، با ريختن ظرف غذا ،کف اتاق!

    4- وقتی 4 ساله بودی، اونا برات مداد رنگی خريدند،تو هم از اونا تشکر کردي، با رنگ کردن ميز اتاق نهار خوری!

    5- وقتی که 5 ساله بودی، اونا، لباس شيک به تنت کردند تا به تعطيلات بری ،تو هم از اونا تشکر مي کردي، با انداختن(به عَمد) خودت تو گِل!

    6- وقتی که 6 ساله بودی، اونا، تو رو تا مدرسه ات همراهی می کردند ،تو هم از اونا تشکر مي کردي، با فرياد زدنِ: من نمی خوام برم!

    7- وقتی که 7 ساله بودی، اونا، برات وسائل بازی (توپ) خريدند،تو هم از اونا تشکر کردي، با پرت کردن توپ به پنجره همسايه کناری!

    8- وقتی که 8 ساله بودی، اونا، برات بستنی مي خريدند ،تو هم از اونا تشکر مي کردي، با ريختن (بستنی) به تمام لباسات!

    9- وقتی که 9 ساله بودی، اونا، هزينه کلاسهاي آموزشي تو رو پرداختند،تو هم از اونا تشکر کردي ، با زحمت ندادن به خودت برای ياد گيری!

    10- وقتی که 10 ساله بودی، اونا، تمام روز رو رانندگی کردند تا تو رو از تمرين فوتبال به کلاس ژيمناستيک و از اونجا به جشن تولد دوستانت ببرند ،تو هم از اونا تشکر مي کردي، با بيرون پريدن از ماشين، بدون اينکه پشت سرت رو هم نگاه کنی !

    11- وقتی که 11 ساله بودی، اونا تو و دوستت رو برای ديدن فيلم به سينما بردند ،تو هم از اونا تشکر کردي، ازشون خواستی که در يه رديف ديگه بشينند!

    12- وقتی که 12 ساله بودی، اونا تو رو از تماشای بعضی برنامه های تلويزيون بر حذر مي داشتند ،تو هم از اونا تشکر مي کردي، صبر کردی تا از خونه بيرون بروند!

    13- وقتی که 13 ساله بودی، اونا بهت پيشنهاد دادند که موهاتو اصلاح کنی ،تو هم از اونا تشکر کردي، با گفتن : شما اصلاً سليقه ای نداريد!

    14- وقتی که 14 ساله بودی، اونا، هزينه اردوي يک ماهه تابستانی تو رو پرداخت کردند، ،تو هم از اونا تشکر کردي، با فراموش کردن، نوشتن يک نامه ساده !

    15- وقتی که 15 ساله بودی، اونا از سرِ کار برمی گشتند و می خواستند که تو رو در آغوش بگيرند،تو هم از اونا تشکر مي کردي، با قفل کردن درب اتاقت! (نمی ذاشتی که وارد اتاقت بشوند!)

    16- وقتی که 16 ساله بودی، اونا بهت ياد دادند که چطوری رانندگی کني ،تو هم از اونا تشکر کردي، هر وقت که می تونستی ماشين رو بي اجازه برمی داشتی و می رفتی!
    17- وقتی که 17 ساله بودی، هنگاميکه اونا منتظر يه تماس تلفني مهم بودند ،تو هم از اونا تشکر مي کردي، با اشغال کردن طولاني تلفن !

    18- وقتی که 18 ساله بودی، اونا ، در جشن فارغ التحصيلی دبيرستانت، از خوشحالی گريه کردند ،تو هم از اونا تشکر کردي، اينطوری که، تا تموم شدن جشن، پيش پدرومادرت نرفتي!

    19- وقتی که 19 ساله بودی، اونا، شهريه دانشگاهت رو پرداخت كردند، همچنين، تو رو تا دانشگاه رسوندند و وسائلت رو هم حمل کردند ،تو هم از اونا تشکر کردي، با گفتن يک خداحافظي خشک و خالی، بيرون خوبگاه، به خاطر اينکه نمی خواستی خودت را بچه ننه نشان بدهي!

    20- وقتی که 20 ساله بودی، اونا ازت پرسيدند که ، آيا شخص خاصی (به عنوان همسر) مد نظرت هست؟ ،تو هم از اونا تشکر کردي، با گفتن: به شما ربطی نداره !!

    21- وقتی که 21 ساله بودی، اونا، بهت پيشنهاد خط مشی برای آينده ات دادند ،تو هم از اونا تشکر کردي ، با گفتن : من نمی خوام مثل شما باشم !

    22- وقتی که 22 ساله بودی، اونا تو رو، در جشن فارغ التحصيلی دانشگاهت در آغوش گرفتند ،تو هم از اونا تشکر کردي، با گفتن : هزينه سفر به اروپا را برام تهيه کنيد !

    23- وقتی که 23 ساله بودی، اونا برای اولين آپارتمانت، بهت اثاثيه دادند ،تو هم از اونا تشکر کردي، با گفتن : اون اثاثيه ها چقدر زشت هستن !

    24- وقتی که 24 ساله بودی ، اونا دارايی های تو رو ديدند و در مورد اينکه در آينده می خوای با اون ها چی کار کنی ازت سئوال کردند،تو هم از اونا تشکر کردي، با فرياد زدن : لطفاً در کارهاي من دخالت نکنيد!

    25- وقتی که 25 ساله بودی، اونا کمکت کردند تا هزينه های عروسی رو پرداخت کنی و در حالی که گريه می کردند بهت گفتند که : دلمان خيلی برات تنگ می شه،تو هم از اونا تشکر کردي، اينطوری که، يه جای دور رو برای زندگيت انتخاب کردی و کمتر بهشون سر زدي !

    26- وقتی که 30 ساله بودی ، اونا از طريق شخص ديگه ای فهميدند که تو بچه دار شدی و به تو زنگ زدند ، ،تو هم از اونا تشکر کردي، با گفتن : همه چيز ديگه تغيير کرده !

    27- وقتی که 40 ساله بودی، اونا بهت زنگ زدند تا روز تولد يکی از اقوام رو يادآوری کنند،تو هم از اونا تشکر کردي، با گفتن : من الان خيلی گرفتارم!

    28- وقتی که 50 ساله بودی، اونا مريض شدند وبه مراقبت و کمک تو احتياج داشتند ،تو هم از اونا تشکر کردي، با سخنرانی کردن در مورد اينکه والدين، سربار فرزندانشون می شن !

    و سپس، يک روز، اونا، به آرامی از دنيا ميرن . و تمام کارهايی که تو(در حق پدرو مادرت) انجام ندادی، مثل تندر بر قلبت فرود مياد.


    اگه پدرو مادرت،هنوز زنده هستند، فراموش نکن که بيشتر از هميشه بهشون محبت کنی...
    واگه زنده نيستند ، محبت های بی دريغشون رو فراموش نکن و به راحتی از اونها نگذر...
    هميشه به ياد داشته باش که به پدرو مادرت محبت کنی و اونارو دوست داشته باشی، چون، در طول عمرت فقط يه پدرو مادر داری!!!!!





    پــــــــــــــــــــــــ ـــدر و مــــــــــــــــــــــــ ـــــــــادر عـــــــــزیزم
    دوستتــــــــــــــــــــ ــــــــآن دارم

  2. 27 کاربر از پست مفید سارا بانو تشکرکرده اند .

    سارا بانو (یکشنبه 28 آبان 91)

  3. #2
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    RE: پدر و مادر عزیزم دوستتان دارم

    از زیر تور سفیدم به اطرافم نگاه می کنم..چهره هایی را می بینم که روزگاری آغوش گرم اونها همه زندگیم بود و حالا دارم با دست های خودم زندگیم رو به دست کسی می سپارم که تمام این 26 سال نمی شناختم و حالا انقدر دوستش دارم که کسانی را که 26 سال در دامانشان بزرگ شدم را رها کردم و اینده ام را بدست کسی سپردم که تنها سالی می شناختمش..
    با چه قدرتی؟
    ترسیدم..
    خیلی...
    باز از زیر تور سفیدم به اطراف نگاه می کنم ..
    پدر و مادر او را می بینم که این همه سال عشقم را پرورانده اند و حالا اشک شوق می ریزند...
    صدای گریه خواهرم را می شنوم...و چشمان نگران پدرم را می بینم....چشمان اشک الود مادرم و دستان ترک خورده اش که زحمت بزرگ کردن مرا کشید و حالا من زیر تور سفیدی به راهی که در پیش دارم می اندیشم و مردی که کنارم نشسته است و من نمی شناسمش!!
    احساس می کنم پشیمان شدم و حاضر نیستم آغوش گرم مادرم و دستان خسته پدرم را رها کنم ولی به جای فشردن دست انان دست همسرم را می فشارم تا به من قدرت دهد..احساس امنیت می کنم و نگاهم را از آنان که عاشقشان هستم می دزدم..بغض راه گلویم را بسته است و من این لحظات را با نگاه کردن سپری می کنم..
    هیچ چیز نمی شنوم ..هیچ چیز نمی فهمم.. انگار زمان ایستاده است...
    من فقط می بینم متولد شده ام...
    می بینم راه می رم..
    می بینم حرف می زنم..
    می بینم مدرسه می روم...
    می بینم دانشگاه می روم...
    می بینم عاشق می شوم.....
    می بینم او را می خواهم..فقط او را.......
    و حالا اولین باری ست بعد از مدت ها که پدر و مادرم را دیدم.....دستان پیرشان را دیدم....
    زیر هلهله اطرافیان گم می شوم..چه کسی بله داد...
    چطور بله گفتن من با شکستن بغض مادر و خواهرانم همراه شد....
    چرا صدای پدرم دو رگه شد.....
    فقط دیدم تور از روی صورتم کنار رفت و من چهره مردی را دیدم که دوستش داشتم و اینده ام را به خدایی که او را آفریده است سپرده ام....
    چشمانش به من امید می داد....
    چشمانش به من عشق می داد.......
    چشمانش...................................... .....
    ولی خدایا هیچ چیز به زیبایی عشق مادر و پدرم نیست......
    دستان زحمتکش انها را می بوسم ..می بوسم که گذاشتند من فرصت زندگی کردن را داشته باشم....
    دستانم را مردی در دستش گرفته است که برایم نه غریب است نه آشنا....
    در کنارش راه می روم..سر بر می گردانم و پدر و مادرم را می بینم....
    درست پشت سرم.......
    در هاله ای محو می شوند
    و
    من می مانم و او و خدا.....................

    پدر و مادر عزیزم...دوستتان دارم...
    تا همیشه..

    سارا



  4. 19 کاربر از پست مفید سارا بانو تشکرکرده اند .

    سارا بانو (شنبه 21 مرداد 91)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 27 دی 92 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1389-2-06
    نوشته ها
    513
    امتیاز
    5,622
    سطح
    48
    Points: 5,622, Level: 48
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,129

    تشکرشده 1,123 در 399 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: پدر و مادر عزیزم دوستتان دارم

    سارا جان اجازه میخوام منم تو تاپیکت مطلب بذارم

    سارا چقدر زیبا توصیف کردی...
    اشک تو چشمام حلقه زد
    ما چقدر فراموشکاریم
    دلم سوخت با خوندن مطلبت
    کاش اینقدر قدرنشناس نباشیم
    خیلی چیزا تو دلم زنده شد
    اما نمیدونم چی بگم
    ممنونم ازت سارا

  6. 6 کاربر از پست مفید lvlahtab تشکرکرده اند .

    lvlahtab (سه شنبه 02 اسفند 90)

  7. #4
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    RE: پدر و مادر عزیزم دوستتان دارم

    سلام:

    مهتاب عزیزم ..ممنونم از لطفت..
    من در اون لحظات به واقع به پدر و مادرم بیشتر از هرچیز فکر می کردم....
    این تاپیک رو برای این باز کردم که هر کس از ما ..هر وقت یاد پدر و مادرش کرد بیاد و اینجا مطلبش را بنویسه و باقی دوستان بخوانند و بیاندیشند...
    موفق باشی...
    سارا

  8. 9 کاربر از پست مفید سارا بانو تشکرکرده اند .

    سارا بانو (سه شنبه 02 اسفند 90)

  9. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 14 اسفند 90 [ 23:46]
    تاریخ عضویت
    1387-7-21
    نوشته ها
    1,027
    امتیاز
    8,463
    سطح
    62
    Points: 8,463, Level: 62
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 287
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    4,165

    تشکرشده 4,222 در 1,018 پست

    Rep Power
    119
    Array

    RE: پدر و مادر عزیزم دوستتان دارم

    سارای عزیزم ،راست گفته اند هر چه از دل بر آید ،لاجرم بر دل نشید

    حرفات بغض به گلوم آورد ،ای کاش کمی ،فقط کمی قدر نعمت وجودشان را بدانیم ،نه که با یه ازدواج یا هر چیز دیگری که اسمش رو گرفتاری (فقط به خاطر خلاص شدن) گذاشته ایم ، هیچ وقت نبینیمشان

  10. 6 کاربر از پست مفید gole maryam تشکرکرده اند .

    gole maryam (سه شنبه 02 اسفند 90)

  11. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    جمعه 28 فروردین 94 [ 21:07]
    تاریخ عضویت
    1386-12-09
    نوشته ها
    2,496
    امتیاز
    42,303
    سطح
    100
    Points: 42,303, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Veteran25000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    8,459

    تشکرشده 9,108 در 2,116 پست

    Rep Power
    267
    Array

    RE: پدر و مادر عزیزم دوستتان دارم

    سلام سارا خانم مطالب در این تاپیک خیلی مفید بود مطالب پرمحتوا بود الان گریه گرفتم پدر ومادر عزیزم دوستتان دارم

  12. 6 کاربر از پست مفید محمدابراهیمی تشکرکرده اند .

    محمدابراهیمی (سه شنبه 02 اسفند 90)

  13. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    جمعه 28 فروردین 94 [ 21:07]
    تاریخ عضویت
    1386-12-09
    نوشته ها
    2,496
    امتیاز
    42,303
    سطح
    100
    Points: 42,303, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Veteran25000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    8,459

    تشکرشده 9,108 در 2,116 پست

    Rep Power
    267
    Array

    RE: پدر و مادر عزیزم دوستتان دارم

    سلام الان اشک تو چشمام حلقه زد پدر عزیز و مادر عزیزخیلی دوستتان دارم

  14. 7 کاربر از پست مفید محمدابراهیمی تشکرکرده اند .

    ویدا@ (دوشنبه 28 مرداد 92), محمدابراهیمی (سه شنبه 02 اسفند 90)

  15. #8
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    RE: پدر و مادر عزیزم دوستتان دارم

    ...نه
    فردا نه
    ...چند ساعت بعد هم نه
    ...چند ثانبه دبگر هم نه...
    ...همین الان
    برای مادرت یک کاری بکن
    اگر زنده است دستش را
    اگر به آسمان رفته است ... قبرش را ….
    اگر پیشت نیست ... یادش را ….
    اگر قهری...چهره اش را ….
    اگر آشتی هستی پایش را...
    ببوس...



  16. 10 کاربر از پست مفید سارا بانو تشکرکرده اند .

    ویدا@ (دوشنبه 28 مرداد 92), سارا بانو (سه شنبه 02 اسفند 90)

  17. #9
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    RE: پدر و مادر عزیزم دوستتان دارم

    .
    همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم که با هر بار تراشیده شدن ، کوچک و کوچک تر میشود . . .
    ولی پدر . . .
    یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند ، خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست . فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد . . .
    بیایید قدردان باشیم . . .
    به سلامتی پدر و مادرها


    ((منبع:هرچی گشتم متاسفانه پیدا نکردم))



    سلام:

    امروز خیلی دلم برای مادر و پدرم تنگ شده..امروز احساس می کنم سالها ازشون دور بودم و امروز احساس می کنم تک تک سلول های بدنم مادر و پدرم را صدا می زنند..
    آنقدر دلم برای بوسیدن صورتشان تنگ است..
    آنقدر دلم برای دستان پیرشان تنگ است..
    آنقدر دلم برای صدای مهربانشان تنگ است..
    آنقدر دلم برای نگاه زیبایشان تنگ است....

    آمدن که نه تنهابگویم که فریاد بزنم:



    دوستتان دارم



  18. 9 کاربر از پست مفید سارا بانو تشکرکرده اند .

    ویدا@ (دوشنبه 28 مرداد 92), سارا بانو (یکشنبه 28 آبان 91)

  19. #10
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 اردیبهشت 94 [ 09:58]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    محل سکونت
    ایران_شیراز
    نوشته ها
    3,166
    امتیاز
    21,370
    سطح
    92
    Points: 21,370, Level: 92
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 980
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1000 Experience Points10000 Experience Points
    تشکرها
    14,388

    تشکرشده 15,106 در 3,401 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    338
    Array

    RE: پدر و مادر عزیزم دوستتان دارم

    سارا بانوی عزیز سلام

    چقدر عنوان تاپیکت قشنگه

    همین جا و از ته دلم به مامان و بابای دوست داشتنیم میگم که بیشتر از هر کسی دوستشون دارم

    منو بابت همه بدیا و بد اخلاقیام ببخشن

    از خدا بخاطر داشتن این فرشته های زمینی سپاسگزارم

    کنار شما همیشه اروم و خوشحالم دوستتون دارم زیادی

    سارا جان ممنونم از تاپیکت عزیزم

  20. 3 کاربر از پست مفید ویدا@ تشکرکرده اند .

    ویدا@ (سه شنبه 02 اسفند 90)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
    توسط غریب آشنا در انجمن آرامش
    پاسخ ها: 114
    آخرين نوشته: پنجشنبه 26 مهر 97, 11:04
  2. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: دوشنبه 12 خرداد 93, 18:23
  3. عزیزم به من نزدیک نشو!
    توسط قاصدکی در باد در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: چهارشنبه 15 خرداد 92, 15:09
  4. عزیزم داره جلو چشمم ذره ذره آب می شه
    توسط رایحه عشق در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 37
    آخرين نوشته: جمعه 14 مهر 91, 12:19
  5. شوهر عزیزم ! من به این کلمات آلرژی دارم...!
    توسط maryam123 در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 تیر 91, 09:19

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:56 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.