سلام دوستان
چند ماهه پیش تاپیکی با اسم باور نمیکنم... را ایجاد کردم و برام رضایت بخش بود ولی در مرحله ای از اون تاپیک توقف کردم نه اینکه خواهان توقف اون بودم،بلکه نتونستم ،یعنی حالم مساعد نبود(ممنون ار دوستان بخصوص از فرشته مهربان )
الان نمیتونم بگم خیلی بهترم ولی خب بازم خدا رو شکر
مشکل من اینجاست که در مورد آیندم و بهتره بگم رقم زدن آینده با دستای خودم تردید دارم،میترسم پیش برم...
دوست دارم زندگی خیلی خوبی برای خودم بسازم،میخوام ولی ترس و احساسات ناخوشایند ... وجود دارند
با شما عزیزان در میان میذارم،خوشحال میشم راهنماییم کنید
همونطور که قبل هم گفتم نامزدی من بهم خورده،
من قبل از انتخاب همسر، و میتونم بگم از دو،سه سال قبل راجع به انتخاب همسر و حواشی آن مطالب بسیاری خواندم وبا افراد موفق صحبت میکردم و یه جورایی همیشه کنجکاو بودم که ببینم افرادی که در ازدواج موفق بودند معیارهاشون چی بوده و چطور به نتیجه رسیدند
خلاصه اینکه من از اون دسته بودم که:
نه چشم بسته عاشق شده بودم که بدون فکر بخوام انتخاب کنم
نه خلاف ارزش های خانواده رفتار کردم
نه نیاز بخصوصی خیلی بهم فشار میاورد
نه انتظارات و خواسته های عجیب و غریب داشتم
نه سنم بالابود که تحت فشار باشم
نه فشار خانواده و ... روم بود
و...
در کل میخوام بگم تلاش خودمو برای انتخاب همسر مناسب کردم ولی با کمال تعجب (هم برای خودم هم بقیه افرادی که منو میشناسن) از اون همه آگاهی و بررسی و تلاش به نتیجه ی معکوسی رسیدم
الان چند جور ترس و دودلی دارم
1-اینکه با وجود خواستگار(اگر در شرایط عادی بودم بررسیش میکردم) دوست ندارم مراحلی که قبلا رفتم وتلاشم رو کردم ولی جواب نگرفتم روپیش برم (چون خطی مشی زندگیم تغییری نکرده )
وقتی فکرشو میکنم که قرار باشه خواستگار بیاد خونه و همون مراسم وصحبتهاو ... بخواد تکرار بشه گریه ام میگیره،یاد نامزدم میفتم و اون همه مراحلی رو که با هم طی کردیم تا به نتیجه برسیم همه بهم میگفتند شما هم نوبرید،چه میدونم شورشو در آوردید و... چند ماه دارید همدیگرو بررسی میکنید! ؟؟؟
شاید افراد عادی درست میگفتند ما هر دو سخت گیر بودیم.آخر چی شد؟؟؟
شکست بعد از انتخاب آگاهانه و با تامل و.......
از طرف دیگه هم دوست ندارم به خاطر فرار از یک سری واقعیتها بدون فکر فقط به خاطر اینکه ازدواج کنم جواب مثبت به کسی بدم"هرچند خیلی ها که الان اظهار خوشبختی هم میکنند میگن ازدواج هندونه در بستس و هرچی حساس باشی که خواستگارتو بررسی کنی به نتیجه زیادی نمیرسی،چون هندونه دربستس دیگه!!!!!!! موندم به خدا.....
2-اصلا نمیدونم اگر طرف که نمیدونه من قبلا نامزد داشتم چطور باید بهش بگم که هم حق اون ضایع نشه هم آینده من ،اصلا اگر هم گفتم اگر براشون خیلی مهم بود و حساس بشن و هی توضیح بخوان و....... چی؟ اگرم که به خاطر این موضوع ادامه ندن...
3-حالا یه چیز دیگه!!! این اتفاق افتاد و طرفم روشن فکر بود و نامزدی گذشته ام و محرمیت خیلی براش مهم نبود و پیش رفتیم.....
فکر اینکه بخوام با کس دیگه ای غیر از نامزد سابقم اونقدر صمیمی بشم و برم و بیام و بگم و بخندم و تا اون حد بهش نزدیک بشم ، گیجم میکنه . یعنی چطوری میتونم با یکی دیگه مثل نامزدم خوش و خرم دست همو بگیریم و کنار هم قدم بزنیم ،
معرفیش به همون آدمای قبلی و
بودنش تو همین خونه و کنار همون سفره با همون افراد خانواده و فامیل و
دست آخر خلوت و ... آخه من چطور این چیزا رو کنار هم بچینم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چطور کسی جای اون در کنار من قرار بگیره!!!!
1سال به خودم فرصت دادم ولی جدا" این سوالا جلوی چشمام رژه میرن....
برام دعا کنید
ممنون میشم راهنمایی کاربردی هم بشنوم
در غم من روزها بی گاه شد
روزها با سوزها همراه شد
علاقه مندی ها (Bookmarks)