سلام، حدود یک سال پیش با یکی از همکاران خانم که حدود 4 سال می شناختمش رابطه دوستانه برقرار کردیم. در مورد مسائل مختلف با هم صحبت می کردیم و هفته ای یک بار هم تقربا به طور منظم بیرون می رفتیم. از ابتدای این رابطه من به ایشون گفتم که قصدم رفتن از کشور به قصد ادامه تحصیله و نباید به هم عادت کنیم. ایشون هم این رو پذیرفته بود و رابطه ما در حد یه دوستی معمول بود. از حدود شش ماه پیش ایشون مشخصا نشون می داد که به من علاقه داره و شرایط به شکلی بود که اگه من پا پیش می گذاشتم برای ازدواج ایشون به راحتی قبول می کرد.
از طرفی من هم ایشون را دختر بسیار خوب و باشخصیت والایی می دیدم ولی چون آینده خودم رو دقیق نمی دونستم به شکل جدی به ازدواج فکر نمی کردم. این رو هم در نظر بگیرید که ایشون دو سال از من بزرگ تر هست و بسیار اجتماعی و از دوره دانشگاه به شکل گروهی دوره های چند هفته یک بار با بچه ها داشتن که جمع دخترها و پسرها بود. به هر حال من در کل زیاد از روابط اجتماعی ایشون دل خوشی نداشتم و البته ایشون به من گفته بود که اگر کسی در ازدواج با من شرط کنه این روابط رو حاضرم کنار بذارم.
من در همون بازه زمانی از فکر خارج رفتن بیرون اومدم ولی هیچ وقت به ایشون در مورد بر نامه ای که برای آینده دارم چیزی نگفتم و در کل هم حس می کردم شاید گزینه خوبی نباشه. از ابتدای امسال حس کردم به طور جدی به ازدواج فکر کنم و طبعا گزینه اول رو ایشون می دیدم. در حال سبک سنگین کردن شرایط بودم و کم کم داشت دلم یه دل می شد که فهمیدم از ابتدای امسال کسی از همون گروه بهشون پیشنهاد داده که برای شناخت اولیه ازدواج با هم ارتباط برقرار کنن. ایشون هم بعد یک ماه بدون این که به من اشاره ای بکنه پیشنهاد رو قبول کرده و با یک ایمیل به من گفت که رابطه ای که آینده مشخصی نداره رو نمی تونه ادامه بده و تمام ارتباطش رو قطع کرد.
بهش گفتم که من هم حرفایی برای گفتن دارم و اگه هنوز شانسی هست به من فرصت بده حرفمو بزنم. قبول کرد و من بهش گفتم شرح ماجرا رو و این که آماده ازدواج باهاش هستم. اون گفت اگر از بابت تو مطمئن بودم هرگز به کس دیگه جواب مثبت نمی دادم ولی کاریست که شده و من راه بازگشت ندارم. درک این مسئله با توجه به این که حدود 4 روز قبل به اون شخص جواب مثبت داده بود برای من بسیار سخته.
اصرار های بعدی من هم که شکل احساسی زیادی داشت نتیجه نداشت و کمی کار رو خراب کرد شاید. من حالا از چند موضوع شدیدا رنج می برم:
1.بی نهایت پشیمون هستم که چرا قدر نعمت رو در وقتش ندونستم و به بهانه ها و ایرادات واهی که اهمیت چندانی هم نداشت این موقعیت رو خراب کردم.
2.من با ایشون در طول رابطه، رفتار بسیار خوبی داشتم و رابطه ما روند رو به صعودی داشت به همین علت هم من به ازدواج جدی تر فکر کردم، ولی در عین حال چون اون موقع جدی نبودم، گاهی در برابر اشاره هایی که ایشون می کرد به آینده رابطه و منظورش ازدواج بود، جواب های امیدوار کننده ندادم و تا حدی مغرور هم بودم. ایشون می گه از این بابت شدیدا دلخوره که حق هم داره. ولی چرا گذاشت رابطه ای که از آینده اش مطمئن نیست گرم تر هم بشه؟ چرا همون موقع رابطه رو قطع نکرد؟
3.ایشون موقعی رابطه رو قطع کرد که ما هیچ مسئله ای با هم نداشتیم، تغییر رفتارش در یک ماه اخیر مشخص بود، ولی درک نمی کنم چه طور به این سرعت تونسته من رو با اون پیش زمینه وابستگی عاطفی بذاره کنار و یکی دیگه رو جای گزین کنه.
4.من نمی دونم آیا کاملا نا امید باشم (از نظر ایشون رابطه تمامه و می گه برو پی زندگی خودت ولی من ازش خواستم اگر 100% نمی تونه منو رد کنه بهم جواب رد نده، که نداد ولی گفت من شرایطو بررسی می کنم و یکی رو انتخاب خواهم کرد)، با توجه به این که به هر حال رابطه جدید شاید جذاب تر باشه، چون هر دو طرف سعی می کنن خودشونو بهتر از چیزی که هستن نشون بدن. یا این که نه، صبر کنم و بگذارم زمان مسائل رو روشن کنه. توجه داشته باشین که ایشون از هر نظر به جز این که گاهی با حرفام رنجوندمش منو آدم شایسته ای می دونه.
5.رابطه ما رو غیر از یک دوست نزدیک هر دومون کسی ازش خبر نداشت، در حالی که رابطه جدید رو عملا همه افراد گروهی که شرح دادم ازش خبر دارن.
من در حال حاضر احساس پشیمونی و زیان بسیار زیادی می کنم، چرا که آدمی رو به دور از وابستگی احساسی باهاش آشنا شدم و بررسی کردم و درست در آخرین لحظه به این شکل از دستم رفت (ظاهرا) چه باید بکنم؟
رابطه ما حدود یک ماهه قطع شده و ایشون با شخص جدید رابطه برقرار کرده. ممنون می شم اگر منو از تجربه یا راهنماییتون بهره مند کنید. با تشکر.
علاقه مندی ها (Bookmarks)