به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 91 [ 10:54]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    1,675
    امتیاز
    16,606
    سطح
    82
    Points: 16,606, Level: 82
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 244
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,060

    تشکرشده 3,145 در 958 پست

    Rep Power
    186
    Array

    Red face اولین پست، آخرین پست ...

    دوستان عزیز، خیلی خوشحالم که همه در کنار هم هستیم تا بتونیم کمی از مشکلات همدیگه رو حل کنیم.. خیلی از ما خاطرات زیادی از این تالار داریم..
    خیلی ها اومدن و رفتن اما خاطراتشون باقی مونده، میخوام اینجا با کمک شما، اولین پست و آخرین پست دوستانی که خیلی وقته به تالار سر نزدن و یا چیزی ننوشتن رو بذاریم (یا اولین پست اولین تایپیکی که ایجاد کردن) ، شاید برگردن تا آخرین پستشون رو تغییر بدن ... و یادی ازشون بکنیم...

    فقط خواهش می کنم کمک کنید تا از تمام دوستان یاد کنیم و کسی از قلم نیفته..



    خودم شروع می کنم:

    گردآفرید عزیز
    اولین پست :
    بادرود به تو نگار خوشنگار و تو طاهره پاکیزه خوی؛وجودم برایتان بغض کرد اما چه باک از پستی روزگار که نزدیکید به پروردگار و او شما را میبیند دوست دارد در آغوشتان گرفته حس نمی کنید نیرو داده که اندوهتان را بگویید شکیبایی داده که زندگی کنید درد داده که با او معاشقه کنید راز و نیاز کنید خاک بر سر منی که مادر و برادر دارم و نعمت بودنشان را درک نمیکنم وای بر منی خدا ندایم میدهد و نمی فهمم شاد باشید که خویشان من و شما امانتند و میروند ولی شما دو محبوب الله محک می خورید و سود معنوی میبرید.در ظاهر غم دارید درد دارید ولی می دانید که آموزگار روزگار شما شاگرد اولاشو سخت تر امتحان میکنه..


    آخرین پست:
    با درود
    دوستان گرامی خود می دانم که جای این نوشتار ایجا نمی باشد،پس به مدیران خبر دهید تا آن را به گفتاری با نام:

    یاد اعضای قدیمی تالار
    منتقل نمایند (پست منتقل شد)

    اما آنچه که می بایست بگویم:
    آقای آرمان بنده با شجاعت کامل و با توکل به خدا از شما پوزش می خواهم و به نیکخواهی شما غبطه می خورم.امیدوارم من را حلال کنید و نیز همه آنهایی را که در این تارنمای ارجمند با نوشتارهایم آنان را آزرده ام.22872
    جناب سنگ تراشان،آرمان جان،کیوان،دانه ،آنی و . . . من دوماه و نیم پیش به بیماری تومور غده هیپوقیز دچار شدم و با اینکه خوش خیم بود،باز هم به خدا توکل کردم که از عمل جراحی تندرست بیرون بیایم که آمدم و دردی را هم پس از عمل احساس نکردم و این همه لطف خدای بزرگ بود بس.
    این بیماری برایم به همان اندازه بسیار غیر مترقبه بود که برایم موهبتی شد برای دوباره شناختن خودم و اندکی شاید دگرگونی درونیم.خدا را سپاس می گویم.
    من را دعا کنید که زندگی اصلاً و اندازه پر کاهی ارزش ندارد و عمر ما نسبت به سن کائنات ثانیه ای بیش نیست،چنانکه کجاست کودکی ما و کجایند درگذشتگان؟ . . .727272

    سورنا آرمان عزیز

    اولین پست :

    من با عذرخواهی از تمام بانوان و همین طور آقایان این سایت از اونها ملتمسانه می خواهم که اندکی از حساسیت در برابر مشکلاتی که هر روز می بینند بکاهند. بسیاری چیزها در ذات افراد و موقعیتهاست. تصور خودتون رو از زندگی مشترک عوض کنید.. برخی متاسفانه به دیدی کاملا احساسی به زندگی مشترک نگاه می کنند و هر مشکل را به مثابه معضلی بزرگ در زندگی خود می دانند که باید به کل زندگی ایست داد تا آن مشکل برطرف شود و از آنجا که گاها توانایی حل مشکل را ندارند(مشابه هر انسان دیگری ) اضطراب بزرگی در زندگی اونها بوجود میاد و زندگی رو به کام ابتدا خودشون و بعد همسرشون تلخ می کنه. مشکلات زندگی نوسانهای زیبای زندگی هستند. توجه به هر رفتار مادر زن یا مادر شوهر به عنوان یک مشکل اولین نفری رو که آزرده خاطر می کنه خود شما هست. بپذیرید که گاهی بهتره از یکنواخت نبودن زندگیتون و داشتن مشکل باید لذت ببرید. شما ممکنه با کارتون باعث شید که رفتار بد همسرتون یا خونوادش تصحیح بشه اما میدان مبارزه شدن زندگی اون رو بسیار خسته کننده می کنه. از بازی بزرگ زندگیتون لذت ببرید..



    آخرین پست:
    ممنونم شاد، فرشته مهربان ، کاترین عزیز ، ani ، غریب آشنا،ظاهره عزیز.
    احساس خوبی ندارم . همواره مبارزه کردم ، با تمام آنچه که بر من در تمام این مدت وارد شده است.اما الان از احساس کرختی شدیدی که روحم را درگیر خود کرده است منزجرم. در یک سورنای بی هیچ امیدو آرزوی آینده ای مسخ شدم و مایوسانه انتظار روزی را می کشم دستانم را به علامت تسلیم بالا ببرم...



    ببخشید من اولین پست جناب گرد آفرید رو اشتباه گذاشتم،
    اولین پست ایشون:




    Smile RE: دودلی و تردید در ازدواج با دختر...
    Smile:درود بر شما دوست گرامی؛دلگفته من برایتان آنستکه:رک گفته باشم بدون شک هیچکدام از همراهان که همانند من با شما گفتگو می کنند نمیتوانند راهی را که صددرصد به شما کمک نماید به شما نشان دهندو خود خود شماییدکه باید یابنده درمان دردتان باشید.از سویی من تنها رای خود را برایتان میگویم نخست ببینیدکه پندار تان در باره اش پیش و پس از دانستن این داستان او چیست و تا چه اندازه دگرگونی یافته هست؟به سخن دیگر در ژرفای اندیشه و دل خویش چه احساسی و نگرشی به او دارید؟آیا اینکه می کوشید اورا بپذیرید ونه آنکه ببخشیدش_که بخشش ویژه پروردگار است_ولی نمی خواهید نشانه چیست؟که کلید همین پرسش پیشین در ارتباط مستقیم با آرا،محیط بزرگ شدنتان،میزان دخالت باورها و دستورات دینتان در زندگی و تصمیمات شماست،و اینکه براستی او را دوست دارید یا نه به او وابسته شده اید؟ حواستان باشد او پیش از آنکه با شما رابطه داشته باشد آزاد بوده و می خواسته که آن رابطه داشته باشدکه البته داشته و اکنون باید این را بپذیرید که او شی نیست که مال شما باشد و نباید او را سرزنش می کردید چون او دستکم دورو نبوده که این امر را بنهان کند و از طرف دیگر شما نیز حق دارید اگر توان شکیبایی در تمام طول زندگی آینده تان را _تاکید می کنم تمام طول زندگی_ندارید خوب این رابطه را پایان دهی،اما به هوش باشید که نباید خود را در مقام یک بخشنده گذارده و با سوء ظن و بدگمانی به او بنگرید.خوش و خرمدل باشید.بدرود؛؛؛



  2. 12 کاربر از پست مفید shad تشکرکرده اند .

    shad (یکشنبه 02 خرداد 89)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 14 اسفند 90 [ 23:46]
    تاریخ عضویت
    1387-7-21
    نوشته ها
    1,027
    امتیاز
    8,463
    سطح
    62
    Points: 8,463, Level: 62
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 287
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    4,165

    تشکرشده 4,222 در 1,018 پست

    Rep Power
    119
    Array

    RE: اولین پست، آخرین پست ...

    سلیقه بسیار زیبایی هست شاد عزیز ،از اون ابتکارای ناب بود

    اینم مال نازنین غ



    اولین پست


    نقل قول نوشته اصلی توسط نازنین غ
    سلام من نازنین هستم و تازه عضو شدم . مطالب سایت واقعا جالب بودند. من مشکلی دارم که امیدوارم مشاور خوب سایت بتونن منو راهنمایی کنن . حدود 3 هفته از عقد من می گذره ومتاسفانه من رابطه بسیار بدی با خانواده همسرم دارم .
    من وهمسرم حدود 11 ماهه پیش با هم آشنا شدیم . من 23 ساله و همسرم 24 ساله است. از لحاظ فرهنگی هم در یک سطح هستیم . بعد از 7 ماه دوستی خانواده اش به زور به خواستگاری اومدند و عقد کردیم . بهانه نیومدنشون هم مشکلات مالی بود اینکه دارن خونشون رو عوض می کنن و الان شرایط مطلوبی ندارن. من به همسرم گفتم توقعی ندارم و مهم سر و سامان گرفتن خودمون هست . خلاصه با هزارو ضرب و زور و کش و قوس های فراوان ما عقد کردیم . همسرم در حال حاضر سرباز و به علت ساعات طولانی پادگان استقلال مالیش رو از دست داده . البته من شاغلم و خدا رو شکر از لحاظ مالی مشکل خاصی نداریم. حتی من تونستم با کلی قرض و وام و پس انداز یک خونه خوب هم پیش خرید کنم ولی متاسفانه خانواده همسرم به خصوص مادرش چشم دیدن این موفقیت ها رو ندارن و همش به دنبال سنگ انداختن و بهانه گیری هستند. طوری که از روی لجبازی برای عقد هیچ کاری برای من نکردند( من خودم ماشینم و دسته گلم و سفره عقدم رو درست کردم !!!) خانواده من هم مخالف بودن ولی بعد از اصرارهای فراوان من کوتاه اومدند. هرچقدر پدر مادرمن خوب و صمیمی هستند اونها بدترن. من یک خواهرشوهر بیشتر ندارم که اونم یکسال ازدواج کرده و به اندازه کافی خودش از دست مادر همسرش و حتی مادر خودش کشیده و همش منو به صبرو آرامش تشویق می کنه اینکه بی خیال باشم و اهمیت. ندهم خیلی سعی می کنه صلح و صفا برقرار کنه ولی خوب باز هم خواهرشوهره !!!من و همسرم بعد از عقد فردا به مشهد رفتیم چون من نذر داشتم ولی اگه بدونید چه با من کردند؟ وسط جاده اشک من رو دراوردن که باید برگردین به چه حقی عروسی نکرده رفتین؟! ( درصورتیکه از این مسافرت خبر داشتند ولی یکهو برای سنگ انداختن این کارو کردند چون روز عقد هر چه هی متلک گفتند من و پدر مادرم آروم و خونسرد بودیم!در واقع پدر من باید سخت گیری می کرد نه اونها!!!) خلاصه بعد از اون مسافرت کذایی همسرم فقط یک شب به خونشون رفت و همش پیش ما بود. اونا به من زنگ نزدند و من هم نزدم. مهمانی های فامیل هاشون می خواد شروع بشه ولی ما هنوز خونه پدرشوهرم نرفتیم و به این بهانه مادرشوهرم همه رو داره کنسل می کنه! تا بالاخره خواهر شوهرم دو روزه به شدت داره برای آشتی پیگیری می کنه و از من می خواد کوتاه بیام.می گه مادرش با اونم این کار ها رو
    [/color]کرده و عوض بشو نیست . اونا زیر بار اینکه زنگ بزنن و منو دعوت کنن نرفتند چون اعتقاد داشتند اعتراف به کار زشتشون باعث خورد شدنشون می شه ! باز هم من کوتاه اومدم و به خاطر کار نکرده و بی گناه دیروز زنگ زدم واحوال پرسی کردم ولی باز هم با زبان تلخ مادرشوهرم مواجه شدم ! شما جای من بودید چه کار می کردین ؟ بعد از اون همه بی احترامی به خودم و خانوادم باز هم ونجا می رفتین؟اینکه هیچ کمکی در حق ما نکردن و حتی نیمی از خرج عقد رو همسر من با دست خالی داد. اونا حتی حاضر نشدند واسه وام ازدواج ضامن بشن تا مثلا ما و البته بیشتر منو ادب کن!!! البته من یکی از دلایل زنگ زدنم همسرم بود . فشار عصبی زیادی روداره تحمل می کنه و اینکه استقلال مالی نمی تونه الان نداشته باشه و از رفتارهای پدر مادرش هم شرمنده است و یک مدتی هم خونه ماست. البته پدر مادر من واقعا مثل برادرم باهاش رفتار می کنن ولی من باز هم فکر می کنم معذبه. توی دوراهی بدی موندم . از یک طرف دیگه حال و حوصله خاله زنکبازی ها و زبان تلخ خانواده همسرم و بی احترامی هاشون رو ندارم و از طرف دیگه ای هم می ترسم اگه این رابطه تمام بشه روزی همسرم توی روی من بایسته و بگه تو به خاطر من کمی تحمل نکردی و حالا ما با همه قطه رابطه ایم.( درسته که الان پشت من و هیچی نمی گه ولی مرد ایرانی رو که می شناسین! ) شما جای من بودی چه می کردین؟؟؟

    اخرین پست[/b]

    نقل قول نوشته اصلی توسط نازنین غ
    عزیزم دوران عقد دوران شناخته. حالا که همه چیز رو در مورد این اقا می دونی به نظر من هم ادامه دادن با همچین آدمی اشتباه هست.

  4. 5 کاربر از پست مفید gole maryam تشکرکرده اند .

    gole maryam (یکشنبه 02 خرداد 89)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 تیر 90 [ 15:16]
    تاریخ عضویت
    1387-6-09
    نوشته ها
    320
    امتیاز
    7,275
    سطح
    56
    Points: 7,275, Level: 56
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    627

    تشکرشده 673 در 178 پست

    Rep Power
    48
    Array

    RE: اولین پست، آخرین پست ...

    منم هستم

    البته اگه اشتباه نکرده باشم

    الینا
    پست اول:

    من از سایتتون خیلی ممنونم
    الآن به اندازه دنیا دلم گرفته. مادر شوهر من خیلی تو کار ما فضولی میکنه از شام خوردن بیرون تا کجا خوابیدنمون من حتی وقتی دارم با شوهرم صحبت میکن داره نگامون میکنه و میپرسه چی؟ حتی برادر شوهرامم دخالت میکنن بعضی وقتها شوهرم جوابشونو میده ولی بیشتر وقتها هیچی نمیگه وقتی هم بهش اعتراض میکنم ناراحت میشه ولی باور کنید من خیلی داغونم نمیدونم چه کار کنم شما زا به خدا مرا راهنمایی کنید یه دفعه هم با مادر شوهرم دعوام شد که تا مرز جدایی رفتم البته چون شوهرم پشتم بود نتونست کاری کنه . ناگفته نماند که به روابط ما خیلی حسادت میکنه.
    پست آخر:
    سلام به همه دوستانم
    میخوام شما اولین کسایی باشید که این خبر رو میشنوید:
    من دارم مامان میشم.
    امیدوارم همه خانمهای این تالار این لذت رو حس کنند. ممنونم.72

  6. 6 کاربر از پست مفید روزن تشکرکرده اند .

    روزن (یکشنبه 02 خرداد 89)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array

    RE: اولین پست، آخرین پست ...

    سلام

    و اما دانه عزیز که خیلی وقته به کلبه همدردی سر نزدن

    اولین پست:


    من خيلي خيلي كم سن و سال بودم،‌خونوادم كلي آرزوهاي دور و نزديك داشتن و مي گفتن در آينده بايد دكتر بشم. رفتن مدرسه دلم مي خواست معلم بشم. سوم دبستان بودم دوست داشتم بازيگر معروفي بشم. دوران راهنمايي دوست داشتم مددكار بشم و به همه كمك كنم و درد دل همه رو درمون كنم. دوران دبيرستان به سمت هنر نقاشي رفتم و نقاش برجسته و مشهور شدن، شد آرزوم. موقع انتخاب رشته،ديدم شرياط جامعه بهتره كه ‌رشته كامپيوتر را انتخاب كردم. حالا هم مهندس كامپيوتر شدم.
    مبيني توي دوران هاي مختلف چقدر عقايد و شرايط محيطي بر روي تفكر و تصميمات مهم زندگي آدم نقش داره. بهتر نيست چند سال ديگه كه درستون تموم شد،‌سربازي رفتيد و شغل اختيار كرديد بعد تصميم بگيريد كه بهتر است با چه كسي ازدواج كنيد؟؟؟!!! مطمئن باشيد آن موقع اصلاً فكرهاي كه الان با خود مي كنيد را نخواهيد كرد و طرز تفكر شما دستخوش تغييرات زندگي خواهد بود. اگر الان با اين خانم بسيار جوان كه خود ايشان هم در آرزوها و برنامه هاي آينده شان مردد بوده و مسير زندگيشان مشخص نيست ازدواج كنيد، اگر شما هم بعداً پشيمان نشويد،‌ايشان حتماً خواهند شد.
    آدمها از ابتداي زندگيشون راههاي بسيار زيادي براي رسيدن به مقاصد مختلف دارند،‌هر چه بيشتر در زندگي پيش مي روند،‌ اين راهها كمتر و مختصرتر مي شود،‌زماني كه شما در موقعيت اجتماعي و شغلي مناسب قرارميگيرد،‌تعداد آمال و آرزوهاي كمتر مي شودو بيشتر به زندگي قانع مي شود و احتمال پشيمان شدن از ازدواجتان كمتر خواهد بود.


    آخرین پست:



    سلام
    من هم كم و بيش احساس مي كنم كه گاهي با بحث درآمد زايي خودم مشكل دارم چرا كه خواه ناخواه خيل ياز مايحتاجمو خودم مي خرم بدون اينكه همسرم بخواد به اين گونه مسائل توجهي بكنه. در صورتي كه من انتظار دارم او به اين مسائل توجه كند. او يك خانه خريده و قسطهايش را خودش مي دهد و البته كمي هم بدهكار شده كه سعي در دادن بدهي هايش مي كند. من هم تا حد ممكن او را درك مي كنم و خواسته اي ندارم اما اين بي توجهي او به وضع مالي من به قدري است كه به كل ناراحت مي شوم از اينكه من هم دارم كار مي كنم . هيچ دانگي از خانه اي هم كه خريده به نام من نيست. گاهي فكر مي كنم از مال و اموال و درآمد او فقط مشكلاتش به من مي رسد. اگر هم خريدي بخواهد برايم بكند ارزانترين نوع را برايم انتخاب خواهد كرد. در صورتي كه من هم براي وامهايي كه گرفته ايم بسيار بدهكارم و اوضاع مالي من به مراتب بدتر از اوست.
    شايد اگر شاغل نبودم به من هم توجه مي كرد. من تا جايي كه مي تونم به او كمك مي كنم اما انداختن بار مالي به دوش من خيلي برايم گران تمام مي شود و از همه بدتر اينكه كار كردن من را وظيفه ميداند و از همه بدتر اينكه مي دانم خانواده اش براي اينكه من شاغلم مرا انتخاب كرده اند.
    حالا شما بگوييد من چطور نيمه پر ليوان را ببينم؟!

  8. 4 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    صبا_2009 (دوشنبه 03 خرداد 89)

  9. #5
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: اولین پست، آخرین پست ...

    قلب سفید ( وهم ) که امیدوارم هر کجای دنیای پهناور که هست شاد و لبش خندان باشد .

    زندگی عجب جریانی دارد !!!


    اولین پست

    من همون کسی هستم که سال پیش یه همچنین موقعی از شدت خوشبختی و آرامش زبان زد خاص و عام بودم شغل خوب خانواده مهربون یه نامزد دوست داشتنی یه خانواده شوهر که جونشون برای من در میومد تحصیل توی دانشگاه و رشته مورد علاقه ام یه فرد کم مشکل و ایراد یه بنده خوب برای خداش یه مشاور خوب برای نزدیکان یه دوست برای تفریح در کل یه دختر شاد و سرزنده ولی حالا چی هستم؟؟؟؟؟؟؟؟
    زندگی برای شده وهم !!!!! ای کاش توی همون سال پیش توی اون سرمای سخت و نفسگیر در جا میزدم و در اوج خوشبختی میمردم کلمه مرگ خیلی ناخوشاینده نه؟! ولی برای من الان تمام امید و آرزوهام شده همین رسیدن به مرگ!!!!!
    اونقدر مشکل دارم که حتی می ترسم بگم چون شاید همین بشه یه مشکل دیگه!
    کی گفته با ازدواج انسان کامل میشه؟کی گفته با بزرگ شدن به لذتهای زندگی بیشتر نزدیک میشیم ؟ احساس لذت اصلا یعنی چی؟ ای کاش یه بچه کوچولو بودم که با دادن یه شکلات دنیا از آن من می شد و با ندادن یه آدامس زندگی میشد برام جهنم!!!!کاش و باز هم ای کاش
    خیلی بده آدم هر روز سر مسئله ای پیش پافتاده جنگ و دعوا بکنه یا سر چیزهایی که اعتقادی بهش نداره جنگ کنه فکر کنید ببینید چه اصطکاک عصبی وجود داره
    مردی که یه روز برات نماد قهرمانی و محبت بوده حالا برات بشه مردی که به خاطر حرفهای دیگری توی جمع در حضور نامزدت بگه میزنم توی دهنت
    مردی که رسیدن به او برات یه آرزوی محال بوده و حالا که بهش رسیدی به تموم تلاشها و زحمتات بخندی و خودت رو به تمسخر بگیری که برای این خودت رو سینت رو چاک میدادی



    پست آخر

    من نیمه شب پنجشنبه اومدم تهران
    خوشحالم که برگشتم ولی ناراحت از اینکه یه هفته بیشتر اینجا نیستم و باید برگردم ولی این بار برای همیشه می رم
    پذیرشم رو انجام دادم و اونجا اقامت تحصیلی گرفتم خانواده ام با زندگی من اونجا موافقن
    با اینکه از لحاظ روحی شرایط شروع یه رابطه رو ندارم ولی با مردی آشنا شدم که تا حدی شرایطش مثل منه!
    فعلا با هم دوستیم و خانواده من هم خوشحال که دخترمون شاید بعد از این تجربه تلخ با این پسره ازدواج کنه!
    اینایی که گفتم زیاد مهم نیست مهم اینکه من آروم شدم دیگه فک نمی کنم دنیا رو کولمه و باید یدک بکشمش تو سر بالایی! راحت نفس می کشم به آینده امیدوارم زندگیم به حالت روتین درامده

  10. 5 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (دوشنبه 03 خرداد 89)

  11. #6
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 91 [ 10:54]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    1,675
    امتیاز
    16,606
    سطح
    82
    Points: 16,606, Level: 82
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 244
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,060

    تشکرشده 3,145 در 958 پست

    Rep Power
    186
    Array

    RE: اولین پست، آخرین پست ...

    زیبا عزیز

    اولین پست:

    سلام
    من 3 سال است که ازواج کرده ام یک بچه 20ماهه هم دارم شوهرم یک سری حسن هایی داردو یکسری معایب که داشتن این معایب ها باعث شده زندگیم مشکل شود من یکی یکی معایب شوهرم را عنوان میکنم و برای هر کدام راه چاره می خواهم ودر اینجا می خوام بگم که شوهرم خیلی زود داد میزند روی اولین سوال با داد او مواجه میشی که خیلی برای من غیر منتظره است اوایل میگفت بدلیل فشار کاری که در یکی از سدها کارهای سختی انجام میدادند بود میگفت اگر برم سر کار اداری برطرف میشه الان هم سر کار اداری یک سال و نیمی هست که مشغول شده اما برطرف نشده و خیلی مواقع باهاش صحبت کردم خودش قبول داره ولی نمی تونه رعایت کنه و این زود عصبانی شدن او باعث میشه که من هم از کوره در برم و باهم بگو مگو کنیم به نظر شما چکار باید کرد



    آخرین پست:

    دانه جان و asringozalyعزيز تولدتون مبارك هميشه شاد و موفق باشيد[تصویر: 196.gif]



  12. 3 کاربر از پست مفید shad تشکرکرده اند .

    shad (یکشنبه 23 خرداد 89)

  13. #7
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 91 [ 10:54]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    1,675
    امتیاز
    16,606
    سطح
    82
    Points: 16,606, Level: 82
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 244
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,060

    تشکرشده 3,145 در 958 پست

    Rep Power
    186
    Array

    RE: اولین پست، آخرین پست ...

    آرزو عزیز

    اولین پست:

    لطفا به من بگویید چرا ما همیشه سعی داریم در بحث پیروز شویم ؟

    چون بعد از قانع کردن طرف مقابل احساس پیروزی میکنیم ؟
    اما میدانید چقدر به هر دو طرف آسیب روحی و جسمی میرسد؟

    حالا چکار کنیم که در عین حال که در بحث میتوانیم پیروز شویم این شکست را بپزیریم و از بحث کردن در حالی که حق با ما است خیلی زود کناره بگیرم بدون آزار طرف مقابل .

    بالاخره یک نکته ای باید باشد که مرا راضی کند تا ازلذت برنده شدن دست بردارم و شکست را براحتی بپذیرم نه؟

    کاش آقای مدیر جواب مرا میداد Sad
    این سوال را در این بخش پرسیدم زیرا بحث میتواند بین من و برادر و خواهرم در بگیرد یا بین یک زن و شوهر پس راه حل شما میتواند بدرد همه بخورد .آنهم سر چه مسائل بیخودی ...من میگویم از این خیابان برو او میگوید نه این راه بهتر است یا هزار مورد کم اهمیت 33

    پس بفرمایید چه فکری بکنم که آنقدر در من قوی باشد که مرا از لذت پیروزی بیخیال کندBig Grin و طرف مقابلم هم آسیب نبیند.حرص نخورد Sadبیچاره )

    آخرین پست:

    سلام

    اینجا فقط محل شمارش اجزاء تشکیل دهنده بخش پر لیوان وجود شماست !!!!!

    فقط به همین فکر کن و نه به نداشته ها !!!

    اگر گفتی نیمه پر لیوان " هستی" و "وجود" و" زندگی" شما چیه ؟؟!!

    میتونی اون ها رو بشماری ؟!!

    میتونی بهش افتخار کنی ؟؟!

    میدونی این شمارش هم یک نوع شکر گزاریه ؟ و اگر خدا بدونه که تو میدونی که چی بهت داده و تو چی داری خوشنود میشه و دوست داره و برات بیشترش میکنه ؟؟

    آیا میدونی چه خوشبختی هایی داری ....
    میدونید ممکنه جوهر قلمهاتون از یادآوری خشک بشه؟!




    108 عزیز

    اولین پست:

    سلام .
    غم انگیز بود . اما باید یادمون باشه : ما رایت الا جمیلا .
    این جمله ی بزرگترین مصیبت کش تاریخ یعنی حضرت زینب کبری است در زمانی که فرزندان 12 و 13 ساله اش غرق در خون شدند و در زمانی که دست های برادرش را قلم شده دید و در زمانی که سر بریده ی برادرش رو بالای نیزه ها دید و در زمانی که به خاطر برادرش مجبور شد از شوهرش طلاق بگیره و در زمانی که رقیه ی 3 ساله در آغوشش دق مرگ شد و علی اصغر 6 ماهه با تیر 3 شعبه تکه تکه شد و در زمانی که در بین اسرا و در بین دشمنان حجابی نداشت برای پوشوندن خودش و نوامیس امام حسین ( ع ) و .....
    اما وقتی ازش پرسیدن نظرت درباره ی این همه مصیبت چیه فرمود : ما رایت الا جمیلا یعنی من چیزی جز زیبایی ندیدم .
    واقعیت های زندگی اینه که ما راضی باشیم به قضا و قدر هایی که از طرف معشوقمون به سمتمون میاد چون ما میدونیم که خیرمون رو اون بهتر میدونه .
    در هر حال موفق و پاینده باشید و در پناه حق . ما رو هم دعا کنید .
    یا علی مدد


    آخرین پست:
    دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم *** آری علاج شوق ، گریبان دریدن است

    امام حسن (ع) از بذل جان خود دريغ نداشت، و امام حسين (ع) در راه خدا جانبازتر از حسن نبود. چيزى كه هست، حسن، جان خود رادر يك جهاد خاموش و آرام فدا كرد و چون وقت شكستن سكوت رسيد، شهادت كربلا واقع شد؛ شهادتى كه پيش از آنكه حسينى باشد. حسنى بود!

    در ماتم کریم اهل بیت حضرت امام حسن مجتبی ( علیه السلام ) :


    مهرت به کاینات برابر نمی شود
    داغی زماتم تو فزونترنمی شود
    از داغ جانگداز تو ای گوهر وجود
    سنگ است هر دلی که مکدّر نمی شود
    ظلمی که بر تو رفت زبیداد اهل ظلم
    بر صفحه خیال مصوّر نمی شود
    تنها جنازه تو شد آماج تیرکین
    یک ره شد این جنایت و دیگر نمی شود
    بی بهره از فروغ ولای تو یا حسن
    مشمول این حدیث پیمبر نمی شود
    فرمود دیده ای که کند گریه بر حسن
    آن دیده کور وارد محشر نمی شود
    دارم امید بوسه قبر تو در بقیع
    امّا چه می توان که میسرّ نمی شود
    با این ستم که بر تو و بر مدفنت رسید
    ویران چرا بنای ستمگر نمی شود
    آن را چه دوستی است " موّید " که دیده اش
    از خون دل ز داغ حسن، تر نمی شود" سید رضا موید "

    مثل من عزیز

    اولین پست:

    سلام
    من هیچ موقع به ازدواج فکر نمی کردم و هیچ خواستگاری رو هم راه نمی دادم تا اینکه یه موقعیت خوب پیدا شده که همه ازش تعریف می کنند.
    حالا من که تا دیروز به پیشرفت خودم و درس و کارم فکر میکردم نمیتونم با خودم کنار بیام که یکی دیگه رو تو زندگیم راه بدم میترسم وسط راه کم بیارم و پشیمون بشم.از طرفی هم نمیخوام موقعیت خوب رو از دست بدم.
    اگه شما دوستان کمکم کنید ممنون میشم.


    آخرین پست:
    سلام
    میدونم که این تاپیک هیچ ربطی به این قسمت نداره و به زودی پاک میشه اما تنها راه برای گفتن حرفم بود. میخواستم بگم حالا که در قسمت مشاوره ازدواج و خانواده ایجاد پست و تاپیک برای همه امکان پذیر شده این پیغام خصوصی رو هم برای همه فعال کنید.
    لااقل بشه یه پیغامی چیزی به مدیری، مدیریتی کسی داد یا قسمت اخبار و مسائل رو فعال کنید. بالاخره یه کاری که آدم بتونه به یه نفر حرفشو بگه.
    آخیــــــــــــــــــــــ ــــــش.



    parmis08 عزیز

    اولین پست:
    سلام بچه ها من امروز وارد سايت شدم و كلي حال كردم. 4 روز پيش عشقي كه 6 سال از عمرمو به پاش ريختم تركم كرد . و فقط تو اين چند روز خدا كمكم كرد تا به زندگي برگردم. من حضور خدا رو خيلي واضح تو زندگيم حس مي كنم و خوشحالم كه دوستاي خوبي مث شما پيدا كردم

    نور خورشيد كه از لاي اين رشته هاي در هم تنيده ي ابريشم چشمهايم را ميزند،
    يعني پروانه شده ام
    ديگر به هيچ چيز پيله نخواهم كرد


    آخرین پست:
    چه جالبه که من خودم فکر می کردم چقدر روزای بد تو زندگیم داشتم ولی الان که فکر می کنم چیزی یادم نمیاد که بتونم بگم بدترین بوده .
    ولی فک می کنم بدترین روز زندگی من روزی بود که بهترین و عزیزترین دوستم ترکم کرد و اونجا احساس کردم حتی خدا هم دیگه دوسم نداره .
    به نظرم بدترین لحظه های زندگی لحظاتیه که آدم نا امید بشه



  14. 4 کاربر از پست مفید shad تشکرکرده اند .

    shad (دوشنبه 17 خرداد 89)

  15. #8
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 91 [ 10:54]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    1,675
    امتیاز
    16,606
    سطح
    82
    Points: 16,606, Level: 82
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 244
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,060

    تشکرشده 3,145 در 958 پست

    Rep Power
    186
    Array

    RE: اولین پست، آخرین پست ...

    آتنا عزیز

    اولین پست:
    سلام به دوستان همدرد. راستش مشکل من اینه که بی اندازه از دست رفتارهای مادر شوهرم حرص می خورم. ایشون زیادی هوای پسر و نوه شون رو دارن. خیلی می خوان در جریان کارهای ما باشن . با توجه به اینکه ما در طبقه بالای اونا زندگی می کنیم اونا به همه ورود و خروجهای ما اشراف دارن و ما مدام باید گزارش بدیم که کجا میریم و از کجا میایم. چی خوردیم و چی کار می خوایم بکنیم. در ضمن خیلی هم باید دنباله رو اونا باشیم. یعنی اگه ما یه جایی دعوتیم و اونا هم جای دیگه . ما باید با اونا بریم مهمونی . بعدا اگه وقتی پیدا شد به کار خودمون برسیم. در واقع همیشه کار و فامیل اونا مهمتره تا کار و فامیل ما. البته من خیلی هم تحت امر اونا نیستم ولی وقتی به میل اونا رفتار نمی کنیم. مادر شوهرم تا چند روز اون مورد رو یادآوری می کنه و اعصاب ما رو بهم می ریزه.من هم تو خودم همش حرص می خورم.شما میگین من چطوری از این جنگ اعصاب راحت بشم.


    آخرین پست:
    سلام بچه ها..... ما اومدیم.
    حاضر227



  16. 3 کاربر از پست مفید shad تشکرکرده اند .

    shad (سه شنبه 25 خرداد 89)

  17. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 تیر 90 [ 15:16]
    تاریخ عضویت
    1387-6-09
    نوشته ها
    320
    امتیاز
    7,275
    سطح
    56
    Points: 7,275, Level: 56
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    627

    تشکرشده 673 در 178 پست

    Rep Power
    48
    Array

    RE: اولین پست، آخرین پست ...

    خانم سایه های ماه

    پست اول:
    اول سلام
    بعدش دلم می خواد واقعا بدونم چرا توی این دور و زمونه مردم زبانشون و دلشون یکی نیست یعنی اول یه چیزی می گن و آدم را امیدوار می کنن و بعد یواش یواش می بینی که داره ازت سو استفاده می شه و به قولی هم که داده شده عمل نمی شه حالا می خواد محیط کار باشه یا هر جای دیگه که فکرش را بکنی اینقدر مایه می گذاری و سعی می کنی نسبت به صحبتی که کردی متعهد باشی و بعد می بینی که مدتی است که سرت یه کلاه گشادی رفته که خودت خبردار نشدی و خیلی وقته که دارن ازت سواری می گیرن ... نمی دونم با این وضعیت چکار می شه کرد ...
    مثلا من خودم یه آقایی بهم پیشنهاد ازدواج داده اما الان بعد از دو ماه رفت و آمد که داشتیم به بهانه های مختلف طفره رفته این که دیگه جزئی ترین مسئله است ... یا مثلا رییس شرکت گفته که بعد 1 سال کار ارتقا سمت و غیره می ده که الان بعد از گذشت یکسال و اندی به هیچ کدومش عمل نکرد و اصلا از زیرش شانه خالی کرد و همینطور ممکنه هر کسی توی موارد مختلف دیده باشه که چطور این مسئله داره همه گیرمی شه یواش یواش فکرمی کنم که شاید ما هم باید مثل بقیه باشیم و دل و زبونمون یکی نباشه تا صدمه کمتری بخوریم
    شما چی فکر می کنین


    پست آخر:
    این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
    این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست

    آن دختـــــــــــر چشم آبی گیسوی طلایی
    طناز سیه چشــــــــــم چو معشوقه من نیست


    آن کشور نو آن وطــــن دانش و صنعت
    هرگز به دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست


    در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
    لطفی است که در کلگری و نیس و پکن نیست


    در دامن بحر خزر و ساحل گیلان
    موجی است که در ساحل دریای عدن نیست


    در پیکر گلهای دلاویز شمیران
    عطری است که در نافه ی آهوی ختن نیست


    آواره ام و خسته و سرگشته و حیران
    هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست

    آوارگی وخانه به دوشی چه بلاییست
    دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست


    من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ
    در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست.

    هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران
    بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست.

    پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران
    لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست .

    هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ
    چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست


    این کوه بلند است ولی نیست دماوند
    این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست

    این شهرعظیم است ولی شهرغریب است
    این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست


    دکتر خسرو فرشید ورد

  18. 2 کاربر از پست مفید روزن تشکرکرده اند .

    روزن (چهارشنبه 26 خرداد 89)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 اسفند 93, 17:46

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.