به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 28
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 دی 92 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1389-2-06
    نوشته ها
    513
    امتیاز
    5,622
    سطح
    48
    Points: 5,622, Level: 48
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,129

    تشکرشده 1,123 در 399 پست

    Rep Power
    66
    Array

    Lightbulb درددل های من با شما

    سلام به دوستان جدید و مهربان من
    منم مثل بیشتر شماها مشکلاتی تو زندگیم دارم که میشه گفت بعضیشون روز مره س
    همونطور که میدونید خانوما اگه درد دل نکنن دق میکنن
    آخه ماها عادت داریم بلند بلند فکر کنیم
    خب منم تصمیم گرفتم این فکرا و مشکلاتمو اینجا و واسه دوستای خوبی مثل شما بیان کنم
    نه اینکه همه حرفام مشکلات باشه ها.نه نترسین دوستای گلم
    میخوام اینجا باهم درد دل کنیم.از تجربه های هم استفاده کنیم و مطالب آموزنده ای رو که بدرد میخوره واسه همه بذاریم
    یه وقت نگین این تازه وارد چایی نخورده باهامون پسرخاله شده
    من از نظرات شما خیلی خوشم اومد و بیشتر شما نظرمو خیلی جلب کردین
    مثل دوست خوبم غزاله.باران مهربونم.فرشته مهربان عزیز.آنی مثبت اندیش.موعود.بی دل.بالهای صداقت.رهایی....تمومی نداره
    دوست دارم با منم حرف بزنین
    من از وقتی حرفای شماها رو خوندم خیلی طرز فکرم عوض شده
    میخوام تو این تاپیک باهاتون درد دل کنم
    دوستتون دارم
    :4:

  2. 8 کاربر از پست مفید lvlahtab تشکرکرده اند .

    lvlahtab (دوشنبه 24 خرداد 89)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 آبان 89 [ 11:14]
    تاریخ عضویت
    1388-5-20
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    3,634
    سطح
    37
    Points: 3,634, Level: 37
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    190

    تشکرشده 190 در 107 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: درددل های من با شما

    سلام دوست عزیزم
    هر چه دل تنگت می خواهد بگو ما همگی مشتاقیم تا بشنویم و از تجربیان ارزشمندت استفاده کنیم.ما همگی پستی و بلندی تو زندگی داشتیم و داریم و خواهیم داشت اینا تا نباشه طعم خوشبختی نمی چشیم.بقول گفتنی اینا نمک زندگی هستند.یه ضرب المثل هست که میگه حتی میمونها هم از درخت میوفتن پس باید مثبت فک کرد..خوب حالا نوبت خودت بگو تا بشنویم.

  4. #3
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 12:05]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,422
    امتیاز
    287,206
    سطح
    100
    Points: 287,206, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,580

    تشکرشده 37,082 در 7,004 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: درددل های من با شما

    نقل قول نوشته اصلی توسط lvlahtab
    میخوام تو این تاپیک باهاتون درد دل کنم
    دوستتون دارم
    :4:
    سلام
    ما مشتاقیم.
    فقط خواهشا فکر همه رو بکن که برسند مطالبتون رو بخونند.
    مواظب باش پست های تاپیکتون تعدادش زود به زود زیاد نشه،
    و مقدار هر پست هم خیلی زیاد نباشه.
    هرچی آرومتر بشه هم افراد بیشتری فرصت می کنند طی روزهای آنلاین خود بخونند و هم حوصله می کنند شرکت کنند.

    گاهی دو روز فرصت نمی کنم به تالار سر بزنم ، می آیم متوجه یک تاپیک می شوم که دهها پست دارد و هر پستش دهها خط پیش رفته. و اگر بخواهم به همه آن توجه کنم، باید بی خیال همه تاپیکها و پستهای تالار بشم.

  5. 7 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    مدیرهمدردی (پنجشنبه 16 اردیبهشت 89)

  6. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 دی 92 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1389-2-06
    نوشته ها
    513
    امتیاز
    5,622
    سطح
    48
    Points: 5,622, Level: 48
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,129

    تشکرشده 1,123 در 399 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: درددل های من با شما

    سلا آقای مدیر
    ممنون از توجهتون
    راستش اسمتونو که تو این تاپیک دیدم ترسیدم گفتم نکنه کار بدی کردم و شما دعوام کردین
    ولی خدا رو شکر اینطور نبود
    چشم جناب مدیر.من هم قصد ندارم اینجا رو تبدیل به چت روم کنم.میدونم که خسته کننده میشه.
    سعی میکنیم مطالبمون مختصر و مفید باشه تا همه استفاده کنیم
    بازم متشکرم

  7. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 دی 92 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1389-2-06
    نوشته ها
    513
    امتیاز
    5,622
    سطح
    48
    Points: 5,622, Level: 48
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,129

    تشکرشده 1,123 در 399 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: درددل های من با شما

    سلام دوباره
    نتونستم خودمو کنترل کنم
    کسی رو هم پیدا نکردم حرفامو بهش بگم
    چیکار کنم؟
    بعد از خدا فقط شماها همدرد منید
    حالم خیلی بده.نمیدونم چرا اینقدر مسائلو واسه خودم بزرگ میکنم؟نمیتونم از جزئی ترین حرفها و رفتارهای خانواده همسرم بگذرم و از کنارش براحتی رد بشم.حتی اگه منظوری هم نداشته باشن کلی برداشت منفی از حرفاشون میکنم.همش فکر میکنم خدایا چه منظوری داشتن از این؟
    حالم از خودم بهم میخوره.
    خواهشا کمک کنین.من پس فردا امتحان دارم اما چند صفحه بیشتر نخوندم.
    آقای سنگ تراشان یه راهنمایی بکنین
    من چطور خودمو از این افکار خلاص کنم؟خیلی خنده داره نه؟اما واسه من پر از درده،گریه داره.الان کلی گریه کردم
    چرا من خانواده همسرمو اینقدر واسه خودم بزرگ کردم؟چرا اونا شدن همه دنیای من؟
    چرا اینقدر روم تاثیر میذارن؟من چرا اینقدر آسیب پذیر شدم؟ دیروز مادرش یه حرف کوچولو زد.الان این حال و روز منه.
    اونم فقط یه درخواست عادی بود.اونم کاملا رلکس و طبیعی
    اما من هزار و یک فکر کردم و الان...
    از خودم بدم میاد دیگه.از این نقطه ضعفم خسته شدم
    شاید از پشت نوشته حام معلوم نباشه.اما باور کنین زندگی منو بهم ریخته این روحیه م.خیلی حس بدی دارم.
    میتونم بگم اورژانسیه.خوب میشه اما مثل آتش زیر خاکستر.یهو میزنه بیرون.
    اگه از دوستان لطف کنین ممنون میشم از آقای مدیر بخواین راهنماییهای آرامش بخش و مفیدشونو واسه منم بذارن.
    خیلی احتیاج به راهنمایی فوری دارم
    ممنون

  8. کاربر روبرو از پست مفید lvlahtab تشکرکرده است .

    lvlahtab (شنبه 22 خرداد 89)

  9. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 اسفند 96 [ 15:33]
    تاریخ عضویت
    1387-11-29
    نوشته ها
    1,732
    امتیاز
    22,684
    سطح
    93
    Points: 22,684, Level: 93
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 666
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    4,250

    تشکرشده 4,202 در 1,430 پست

    Rep Power
    189
    Array

    RE: درددل های من با شما

    مهتاب عزيزم توي تاپيك قبلي ديدم كه تغيير فاز دادي اما انگار موقتي بوده....
    خانمي خودت كه ميدوني داري بيش از اندازه مسائل رو بزرگ ميكني...چرا بيخيال نميشي؟چرا خودت رو عذاب ميدي؟
    خودت رو بزن به نشنيدن...يه گوشت در باشه يه گوشت دروازه...حيف نيست روزهاي اول زندگي مشترك رو اين طوري به كام خودت و شوهر بيچاره ات تلخ ميكني؟
    اصلا وقتي ميري خونه مادر شوهرت هيچ حرفي رو به حافظه ات نسپار...مثلا الزايمر داري

  10. کاربر روبرو از پست مفید parnian1 تشکرکرده است .

    parnian1 (شنبه 22 خرداد 89)

  11. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 دی 92 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1389-2-06
    نوشته ها
    513
    امتیاز
    5,622
    سطح
    48
    Points: 5,622, Level: 48
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,129

    تشکرشده 1,123 در 399 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: درددل های من با شما

    غزاله عزیزم
    کاش میتونستم
    همین اذیتم میکنه.تو این تاپیک نمیخوام زوم کنم رو اونا و حرفاشون
    تو این تاپیک قصدم اینه که ازتون کمک بخوام این مشکلمو حل کنم
    همینکه خیلی وابسته تائید اونا شدم.تا حرفی میزنن دلم میلرزه
    نمیخوام بگم چرا باید چنین و چنان کنن.یا اینکه قضاوت کنم کی درست میگه و حق با کیه.
    همه اینا به کنار.چون بحث در موردشون فایده ای نداشته و نداره.
    اینجا من هستم و من.نه خانواده همسرم نه خود همسرم
    الان فقط میخوام زوم کنم رو مشکل خودم نه اطرافیان
    از این به بعد فقط میخوام ریشه این مشکلو تو خودم پیدا کنم و به کمک دوستان حلش کنیم.
    خیلی زجر میکشم.شاید معلوم نباشه.گاهی میترسم دیوونه بشم
    درونم غوغائیه که کسی نمیدونه.ظاهرم چندان نشون نمیدم اما وضعیتم رفته رفته بدتر میشه.
    میدونم یه راهش اینه که سرمو گرم کنم.سعی میکنم.کمتر هم میام اینجا
    اما نمیخوام فقط صورت مسئله رو پاک کنم.
    میخوام خودمو قوی کنم.میخوام روحمو پرورش بدم.دارم سعی میکنم
    غزاله به قول خودت از فاز عیب یابی بیرون اومدم.الان میخوام بتدریج این عیب رو رفع کنم
    من دیگه نمیخوام اونا رو واسه خودم بزرگ کنم
    دیگه نمیخوام ازشون بترسم
    نمیخوام زندگیمو بخاطر عوامل بیرونی زهر کنم
    جالب اینجاست که جز اونا میشه گفت هیچ عامل بیرونی دیگه ای اینقدر در روحیاتم تاثیرگذار نیست
    مدیر عزیز چه خوب تشبیه کردن تو یکی از تاپیکها
    اینکه من سرمو کردم زیر آب و خانواده همسرم برام شدن مثل نی که از طریقش تنفس میکنم
    من باید سرمو بیارم بالای آب
    کمکم کنید اینکارو بکنم
    طرز فکرم کمی عوض شده.طوری که دیگه نمیخوام دنبال مقصر باشم.میخوام رو خودم و درونم زوم کنم.آرامش و خوشبختی رو در خودم ببینم.
    تو این راه تنهام نذارین

    غزاله
    تغییر فازم موقتی نبود
    بازم پای حرفایی که تو اون ارسال زدم هستم
    اما کمک میخوام عملی و درونیش کنم
    تو زندگیم پیاده کنم حرفهامو

  12. کاربر روبرو از پست مفید lvlahtab تشکرکرده است .

    lvlahtab (شنبه 22 خرداد 89)

  13. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 91 [ 10:54]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    1,675
    امتیاز
    16,606
    سطح
    82
    Points: 16,606, Level: 82
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 244
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,060

    تشکرشده 3,145 در 958 پست

    Rep Power
    186
    Array

    RE: درددل های من با شما

    عزیزم، من فکر می کنم اینطور که شما به قضیه نگاه می کنید نیست، در واقع خانواده همسرتون دنیای شما رو پر نکردن، بلکه شما دنیای خودتون رو گم کردین و ناچارا خلاء اطرافتون رو با چیزهایی پر می کنید که براتون خوشایند نیستن.
    در این جور مواقع پیشنهاد من به شما اینه که سرتون رو پایین بگیرید! نه اشتباه نکنید منظورم سر به زیر بودن نیست، منظورم اینه که به درونتون نگاه کنید.. چشمتون رو از اطرافتون بر دارید... گوشتون رو متوجه دنیای درونی خودتون بکنید..
    نمیگم درون گرا بشید نه.. میگم به خودتون توجه کنیدو خودتون رو به خاطر بیارید..
    عزیزم اونقدر ناشناخته ها در وجود خود ما هست که برای فکر کردن و خیالبافی فرصتی نداریم، حتی کسانی که اطراف ما هستن، به نحوی (با خوبی ها و بدیهاشون) دارن به ما کمک می کنن که دنیای درونمون رو بیشتر بشناسیم..
    حساس باش اما روی دنیای خودت نه روی دنیایی که به خودت تحمیل می کنی، با خودت مهربون باش اما برای خودت دلسوزی نکن..
    قدرتهات رو بشناس و اجازه نده که افکار ناخوشایند تو رو اسیر خودشون بکنن، حتی اگه واقعا در هجوم اتفاقات ناگوار و ناخوشایندی، به قدرت اراده خودت ایمان داشته باش.
    این جمله رو باور داشته باش که هیچ چیز بدی در دنیا وجود نداره چرا که دنیا آفریده خداست و خدا هیچ چیز بد و مضری نیافریده.. این ما هستیم که بانگاهمون و طرز فکرمون دنیا رو بد یا خوب می بینیم پس انتخاب کن که دنیا رو خوب ببینی ..


  14. 5 کاربر از پست مفید shad تشکرکرده اند .

    shad (شنبه 29 خرداد 89)

  15. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 دی 92 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1389-2-06
    نوشته ها
    513
    امتیاز
    5,622
    سطح
    48
    Points: 5,622, Level: 48
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,129

    تشکرشده 1,123 در 399 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: درددل های من با شما

    سلام
    امروز نمیخواستم بیام اما دیدم تنها چیزی که آرومم میکنه این تالار و شما همدردای مهربونم هستین
    ممنون از جواب دوستای خوبم
    من واقعا دنیای خودمو گم کردم.ببینید
    اونقدر به جزئیات اهمیت میدم که نمیتونم به چیزی از دور نگاه کنم و دید بهتری داشته باشم.
    من بیشتر از یه خانم نرمال در جزئیات امور گیر میکنم.
    از صبح که بیدار شدم حالم خیلی بده.حالت تهوع کرختی مغز،سستی بدنم،سردی دستها و پاهام،عرق بیش از حد عصبی
    واقعا حالم خوب نیست.نمیخواستم این حرفای منفی رو بزنم و انرژی منفی بدم.
    اما خدایا...
    چه کنم؟بعد از تو کسی رو جز مهربانان این تالار سراغ ندارم
    چرا حالم داره اینقدر بدتر و بدتر میشه؟
    یه دقیقه خوب میشم بعد بی دلیل برمیگردم سر خونه اول.شاید هم بدتر از اون.
    اثر مخرب اعصاب داغونم رو جسمم داره مداومتر بروز میکنه.
    بهم اجازه بدین خودمو تخلیه کنم.کمکم کنین خالی بشم کمی
    خیلی بهش احتیاج دارم.شاید تعجب کنین اینقدر گفتم و هنوز تخلیه نشدم
    هرطور صلاح میدونین.کمک کنین بهتر بشم.داغونم.کلافه م.نمیدونم به چی فکر کنم
    به چیز خاصی فکر نمیکنم.حالم همینطوری خرابه

  16. #10
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: درددل های من با شما

    این همه موج منفی خودت به خودت می دهی و می گویی به چیزی فکر نمی کنی و اما نمی دانی چرا حالت خراب است ؟! من جای تو بودم با این نوع فکر کردن منفجر می شدم

    اونقدر به جزئیات اهمیت میدم که نمیتونم به چیزی از دور نگاه کنم و دید بهتری داشته باشم

    از صبح که بیدار شدم حالم خیلی بده

    واقعا حالم خوب نیست

    [bچرا حالم داره اینقدر بدتر و بدتر میشه؟[/b]


    بقیه هم دارد که من از انتخاب آنها خودداری کردم و فکر می کنم همین اندازه کفایت می کند تا نوع تفکر و گویش خودت را یک باز بینی جدی بکنی .

  17. 3 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (یکشنبه 23 خرداد 89)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.