1- پسرها بیشتر از دخترها به ازدواج فکر میکنن ولی تظاهر می کنن چنین نیست. اصلا هر وقت کسی به شدت و حدت چیزی رو انکار کرد مطمئن باشید قضیه برعکسه یعنی خیلیم ذهنشو مشغول کرده! منتها به دلایلی پسرا راحت نیستند در موردش صحبت کنن
2- همونطوری که من فکر میکنم خیلی هاتون نوشتید که صرف ازدواج مهم نیست بلکه مهمه با چه کسی ازدواج کردید؟ که منظور من وقتی داشتم این سه تا دلیل رو مینوشتم یک انتخاب آگاهانه بود و نه از روی هوی و هوس و توی خیابون
3- یادش به خیر دبیر دینی مون همیشه میگفت: عاقلانه انتخاب کنید و بعدش عاشقانه ادامه بدید
4- صرفا عشق دلیل موجهی برای ازدواج نیست! چون بدون شک بعد از مدتی که تکراری شد از بین خواهد رفت! مگراینکه عوامل و معیارهای دیگه ای هم برآورد شده باشند که عشق و دوستی رو تقویت کنند
* حالا تا همینجا بحث رو نگهدارید:
نظرتون راجع به ازدواج یک دختر متولد ۱۳۵۱ با یک پسر متولد ۱۳۵۹ چیه؟! (اتفاق افتاده ها!) راستش من هرچی فکر میکنم نمیتونم راجع به چنین چیزی نظر مثبت داشته باشم! توی چنین وقتهایی من همیشه فکر میکنم طرف مذکر احتمالا علاقه زیادی به نقش مادرش در زندگیش داشته و دوست داشته با چنین شخصی ازدواج کنه! اما بعد از مدتی که آبها از آسیب افتاد تااازه میفهمه که نیاز به یک همدم داره تا یک مادر. ممکنه هم اعتماد به نفس طرف مذکر پاپین باشه و پیش خودش تصور کنه که طرف مونث میتونه اون رو کنترل کنه و زندگیشون رو خوب پیش ببره! اما خوب طرف مونث هم بعد از مدتی از این رابطه مادر و پسری خسته میشه!
برعکسشم هست. مثلا وقتی طرف مذکر خیلی سنش بالاتر از مونث باشه این رابطه بیشتر تبدیل به یک رابطه پدر و دختری میشه! در این حالت طرف مذکر احتمالا خیلی علاقه داره بیش از حد همه امور رو کنترل کنه اما اونم بعد از مدتی کم میاره و این احساس درش وجود داره که احتیاج به یک همدم بالغ داره که نیازهای عاطفیش رو برآورده کنه و نه یک دختربچه که مدام باید مراقبش باشه!
علاقه مندی ها (Bookmarks)