به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 52

موضوع: تنهاترین

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 تیر 90 [ 02:38]
    تاریخ عضویت
    1386-12-29
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    3,978
    سطح
    40
    Points: 3,978, Level: 40
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    23

    تشکرشده 23 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    تنهاترین

    [font=Tahoma][size=small][color=#000000]شاید در آغازین روز سال خوب نباشه از مشکلات و مسائل گفت ولی الان بیشتر از چند ساله که به دنبال حل مشکلاتم هستم و راه به جایی نبردم و دیگه میخوام برای همیشه تموم بشه چون من دیگه دارم به معنی واقعی تموم میشم

    من 29 سالمه و خانم هستم و مجرد ....... مشکلات خیلیها رو توی این سایت سایتهای دیگه و خیلی از مجلات خوندم و هیچکس رو مثل خودمون ندیدم !!!! کاش مشکل با بچه 6 ساله و شوهر بداخلاق داشتم چون میتونستم حلش کنم اما الان نا امید نا امیدم !!!!!!

    من با خانواده ام مشکل دارم یعنی هم من و هم خواهرم . برادر ندارم ..... وقتی برای خیلیها تعریف میکنم میگن فقط همین اینکه مشکل نیست ..... ولی من دیگه کارم به دکتر روانپزشک قرصهای آرامبخش کشیده شده ..... شب بیداریهام باعث شده خودم متوجه تغییرات ظاهری ام بشم چون هرکس منو میبینه سنم رو بیشتر از ظاهرم تشخیص میده .........

    رفتارهای مادرم غیرقابل تحمله و جالب اینکه از نظر خودش عادیه و حتی سعی نمیکنه یکم بخاطر رضای خدا خودش رو تغییر بده ...... میگن برای تغییر دنیا باید از خودت شروع کنی ..... خب من تغییر کردم ولی از خوب به سمت بد بودن ..... شخصی هم که متاسفانه پدرماست ( با کلمه و لفظ پدر غریبه ام و همیشه کمبودش رو توی زندگی حس کردم ) یک آدم کاملا غیرنرمال که اصلا دلم نمیخواد راجع بهش صحبت کنم ....

    این دو ما و وجود ما رو فقط بخاطر خودشون میخوان ... یک روز نیست که من یا خواهرم اون روز رو برای خودمون زندگی کنیم ...... مثل دو برده فرمانبردار از کارهای خونه تاخرید بیرون رو بیشتر از 2 سال هست که انجام میدیم ( اینها به بهانه بیماری اگر ما بیرون ازخانه هم باشیم یک نیمرو برای خودشون درست نمیکنند.......)
    وقتی میگم پرستار یا خدمتکار بگیرید اصلا هیچ حرفی رو ازدیوارها هم نمیشنوم !!!!

    من واقعا خسته ودرمانده ام دوست دارم برای خودم زندگی کنم نه برای کسانیکه درزندگیشون هیچ قدم مثبتی برای بهتر شدن زندگی ما نکردند .......

    دلم میخواد فرار کنم اما همه راهها به رویم بسته است .......خیلی خوب احساس میکنم که مادر اصلا نمیخواهد و دوست ندارد که ما نه ازدواج کنیم و نه سرکاربرویم !!!
    برایم فرصتهای کاری نسبتا خوبی پیش آمد اما اینقدر کارسرم ریخته شد که فراموش کنم من هم هستم ...... همینطور موقعیتهای ازدواج داشتم که بازهم بخاطر اینکه خودش متحمل زحمت نشه بدون مشورت با من همه رو رد کرد .........
    وجودم بیشتر مملو ازتنفر هست تا عشق و محبت ..... خواهش میکنم اگر راه حلی دارید بگید .
    جملاتی مثل به خدا توکل کن و خیلی حرفهای کلیشه ای و تکراری رو خودم بلدم و مطالعات روانشناسی و فرا روانشناسی هم داشتم و دارم و متاسفانه یا خوشبختانه فرد باهوشی هم هستم ....... پس راه حلی بدید که فقط و فقط زندگی خودمو نجات بدم !!!!!!!

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 شهریور 88 [ 09:47]
    تاریخ عضویت
    1386-12-12
    نوشته ها
    350
    امتیاز
    6,773
    سطح
    54
    Points: 6,773, Level: 54
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 177
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    218

    تشکرشده 222 در 118 پست

    Rep Power
    52
    Array

    RE: تنهاترین

    سلام
    امیدوارم حالت خوب باشه
    ورودت به تالار خوش آمد میگم
    ببینید اول شما باید خودتان را تغییر دهید مگر میشود کسی پشت پدر و مادر خود اینجوری حرف بزند
    انشاله روزی خودتان مادر میشوید اگر دخترتان با شما اینطور حرف بزند خوشحال میشوید
    اگر شما اعتقاد قلبیتان(توکل) قوی بود شک نکنید مشکلتان حل میشد در قرآن امده در هر صورت به پدر مادر احترام بگذارید حتی اگر بسیار بداخلاق باشند
    ببخشید اگر باعث ناراحتی شما شدم
    یک زمانی میشود که حسرت همین پدر و مادر و میکشید

  3. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 دی 92 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1386-12-06
    نوشته ها
    203
    امتیاز
    5,805
    سطح
    49
    Points: 5,805, Level: 49
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    181

    تشکرشده 204 در 87 پست

    Rep Power
    37
    Array

    RE: تنهاترین

    من احساس شما رو درک می کنم.خیلی سخته.همه ی آدمها آخرین تکیه گاهشون پدر و مادرشونه.وقتی آدم از اونا دلگیر می شه ،دیگه هیچ جایی نیست که بره، خیلی دلش می گیره.تازه هیچ کس هم طرف آدمو نمی گیره (مثل عارف).
    در حال حاضر نمی دونم چه راه حلی بدم فقط بگم اگه نمی تونیم راه حل بدیم می تونیم حرفاتو بشنویم.بنویس اینجا ،سبک می شی .

  4. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 فروردین 89 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1386-10-30
    نوشته ها
    178
    امتیاز
    4,302
    سطح
    41
    Points: 4,302, Level: 41
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    300

    تشکرشده 303 در 128 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تنهاترین

    سلام soul
    سال نو رو بهتون تبریک میگم
    واقعا از خوندن ماجراتون متاثر شدم...
    به نظر من مساله ی شما اصلا کوچیک و کم اهمیت نیست...بلکه خیلی هم مهمه!
    درسته که شما تا الان کلی تلاش کردید که این وضع رو تغییر بدید اما به نظر من تلاش شما در جهت درستی نبوده.یعنی شما بیشتر می خواستید که پدر و مادرتون رو تغییر بدید...در حالی که این امر تقریبا غیر ممکنه.!کسانی که سنی ازشون گذشته و عمری با این خصوصیات اخلاقی و رفتارها زندگی کردند چه طور ممکنه که عوض بشند؟؟!مگه اینکه خودشون تصمیم به تغییر کردن بگیرند ..که در مورد پدر و مادر شما فکر نمی کنم این مورد صادق باشه!
    جمله ی خیلی زیبایی توی نوشتتتون دیدم:""میگن برای تغییر دنیا باید از خودت شروع کنی ""کاملا درسته...
    پس شما چرا از خودتون شروع نکردید؟؟خودتون رو تغییر بدید...روش زندگی تون رو ..از این کلیشه و روزمره گیی که توش گرفتار شدید بیرون بیاید...
    نمی دونم ..شاید توی این راه هم خیلی تلاش کرده باشید ..اما نتیجه نداده باشه...که در این صورت باید روش مبارزه رو عوض کنید...
    میگن :هر وقت توی زندگی به یه قفل بزرگ برخوردی ..ناامید نشو..چون اگه قرار بود اون قفل باز نشه به جاش دیوار می ذاشتن!
    شما هم ناامید نشو...درسته که توی شرایط خیلی سختی هستی ..اما زندگی در حال جریانه!کاری هم به این نداره که خوب میگذره یا بد!!یکباره یه روزی می رسه که میبینیم لحظات خوب و مفید عمرمون گذشته بدون اینکه ازش لذتی برده باشیم...
    به نظر من سعی نکنید که رفتار پدر و مادرتون رو عوض کنید و یا با صحبت کردن باهاشون تغییری توی حالاتشون بدید..چون بی فایدست!
    خودتون و خواهرتون باید در حالی که احترامشون رو کاملا نگه می دارید و باهاشون با مهربونی رفتار می کنید ...سعی کنید روش زندگیتون رو تغییر بدید...با رفتن سر کار...با ازدواج...با رفتن به کلاسهای مختلف
    در مورد مساله ی ازدواج هم فکر نمی کنم مادرتون نخواند که شما ازدواج کنید...اما اگه واقعا این طور باشه و مادرتون با ازدواج کردن شما مخالف باشند ..خب شما نباید دست روی دست بذارید..خودتون پیشنهادهای ازدواجی رو که بهتون میشه رو بررسی کنید .از یه بزرگتر که توی فامیل دارید و قابل اعتماد و دلسوز هستند برای حل این مساله کمک بگیریدو یا پیشنهادهایی که سابق بهتون شده بود رو.. اگه تا الان ازدواج نکردن و شما در مورد خاصی نظر مساعد دارید...بهشون اطلاع بدید..بگید که مادرتون بدون اطلاع شما اونها رو رد کرده و نظر شما کاملا مخالف نبوده..بالاخره برای تغییر باید از یه جایی شروع کرد..شاید خیلی سخت باشه اما ممکنه...
    براتون آرزوی موفقیت می کنم

  5. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 تیر 90 [ 02:38]
    تاریخ عضویت
    1386-12-29
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    3,978
    سطح
    40
    Points: 3,978, Level: 40
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    23

    تشکرشده 23 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تنهاترین

    سلام
    ممنون که جواب دادید راستش امروز میخواستم بیام و کل نوشته هام رو پاک کنم ولی وقتی نوشته های شما رو دیدم دلگرم شدم .........
    آقای عارف شما چندسالته خیلی بچگانه حرف زدی ... ازقدیم گفتند سواره از پیاده خبرنداره !
    سیر از گرسنه !
    من اگر توکل قوی نداشتم ولی خیلی به خودم افتخارمیکنم که اگر هرکس جای من بود و چنین پدرو مادری تا بحال حتما به هزار راه خلاف کشیده میشد ......... درضمن من بچه بدنیا نخواهم آورد که بار زندگی من را به دوش بکشه و اگر بچه ام با من چطوری حرف بزنه من ناراحت میشم من متوجه نشدم ؟؟؟ شما به این سوالاتم جواب بدید؟ چون حرفهای شما از نظر من آزاردهنده اس .......
    شما برای پدرمادرتون چیکار میکنید ؟ تا حالا خرید خونه رو انجام دادید از جزء تا کل از نان و مواد غذایی و سایر چیزها البته بدون داشتن وسیله نقلیه ........ شرط میبندم تا حالا نرفتید 2 تا دونه نون بگیرید همیشه همه چیز برات فراهم و مهیا بوده !!!!!!!
    تا حالا شده بخاطر پدرو مادرت مثلا از مهمونی رفتن یا بیرون رفتن با دوستانت بازبمونی یعنی نتونی بری ........ ولی من بخاطر پدرمادرم نتونستم ادامه تحصیل بدم نمیتونم سرکار برم .... کارمون شده پرستاری کردن و خدمتکاری !!!!! یک خانم خانه دار فقط کارخونه رو میکنه مثل اکثر مادرهای شما ..... و شوهرانشون خرید خانه رو ..... من و خواهرم هم کارخونه هم خرید بیرون هم شنیدن نیش و کنایه های اطرافیان ....... اگر ازنظر شما کمه شما هم نیش بزنید !!!

    ببینید خانم زینب ! من متاسفانه نمیتونستم خواستگارانم رو مورد ارزیابی قرار بدم چون کسی به من نمیگفت ...... چند مورد هم که دوستانم معرفی کردند و توی عروسی یکی از دوستام به خودم گفتند و همینطور مادرم ...... اینا رو خودم میدونستم وقتی به مادرم میگفتم که چیکارکنم مثلا مشورت میکردم برای کی قرار بذارم یا مثلا چی بپوشم یا چی بهشون بگیم ؟ شاید باورتون نشه ولی اصلا جواب من رو یک کلمه نمیداد یا حرفهایی میزد که نگم بهتره !!!
    درمورد تغییر خودم گفتم که تغییر کردم ........ گوشه نشین و خانه نشین شدم ..... افسرده و منزوی شدم و تنها سرگرمی من اینترنت و تنها ارتباطم دوستان مجازی اینترنتی !!!

    نمیدونم شاید دارم اشتباه میکنم ولی احساس میکنم پدرمادرم به من حسادت میکردند و اینطوری خواستند منو به زمین بزنند ........ نمیخوام از خودم تعریف کنم ولی همیشه مورد توجه بودم چه توی مدرسه بخاطر اینکه درسم خیلی خوب بود و چه جاهای دیگه بخاطر ظاهرم ........ و انگارمادرم ازاین مورد ناراحت بود ....... همیشه جلوی سایرین علی الخصوص اقوام خودش مارو تحقیر میکرد حتی تا همین چندسال قبل که ما دیگه بزرگ شده بودیم یا وقتی میرفت خونه خواهراش و مارو نمیبرد پشت سرما حرف میزد ....... تازگیها بعدازچند سال که یکی ازخاله هام به اون یکی خاله ام گفته و دخترخاله ام که با من خوبه به من گفته و من خیلی ناراحت شدم.........

  6. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 تیر 90 [ 02:38]
    تاریخ عضویت
    1386-12-29
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    3,978
    سطح
    40
    Points: 3,978, Level: 40
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    23

    تشکرشده 23 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تنهاترین

    راستی یک چیز یادم رفت بگم ........
    هرآدمی میاد توی دنیا تا نقش خودش رو توی زندگی ایفا کنه .........
    مگر اینطور نیست که :" زندگی صحنه تئاتر است ."
    وقتی یکی از نقش خودش فاصله میگیره و باید بره تو نقش و قالب کس دیگه وقتی یکی باید بار مسئولیت آدمای بی مسئولیت دیگه رو به دوش بکشه ؟ تکلیفش چیه ؟
    آیا باید به این زندگی محکوم بشه ؟ شاید !!!!!!

  7. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 دی 92 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1386-12-06
    نوشته ها
    203
    امتیاز
    5,805
    سطح
    49
    Points: 5,805, Level: 49
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    181

    تشکرشده 204 در 87 پست

    Rep Power
    37
    Array

    RE: تنهاترین

    عیبی نداره خانوم.درسته که دلمون می خواد پدر و مادر برامون پناه و دوست و حامی و غیره باشند ولی وقتی می بینیم که نیستند بهتره حداقل خودمون به فکر خودمون باشیم.اصلا اگه هیچ کاری هم نتونی بکنی می تونی از بودن با خودت لذت ببری.اگه یه وقت آزاد داری کتاب بخون تو باغچه گل بکار با خودت سرگرم باش.تازه خواهرم که داری می تونه همصحبتت باشه.اگه بقیه دارن بهت آسیب مب زنن خودت دیگه نباید بزنی که.شب خوب بخواب ،سلامت و شادابیتو حفظ کن.به خودت برس
    اینقدر هم دپ نباش.ببین چه جوری از فرصتهای کوچیکی که بدست می یاد می تونی بهره ببری.تو همین اینترنت کلی چیز می تونی یاد بگیری.کتاب بخونی .زبان یاد بگیری.در مورد مسائل علمی مورد علاقه ت اطلاعات کسب کنی.هنر یاد بگیری.

    شاید یه روزی یکی ازت خوشش اومد و اومد به خودت گفت.شاید اونوقت اگه بدونه شما مخالف نیستی حتی با جواب رد مامانت هم دلسرد نمی شه.شاید اصرار کنه .شاید هم یه شغل. ببین،تو که نمی دونی آینده چی می شه.زندگی همیشه آدمو غافلگیر می کنه.
    هر وقت هم خواستی بیا همدردی حرفاتو بگو.الان عیده برو بچ نیستن خلوته .شلوغ تر که بشه خیلی باصفاس.

  8. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 دی 92 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1386-12-06
    نوشته ها
    203
    امتیاز
    5,805
    سطح
    49
    Points: 5,805, Level: 49
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    181

    تشکرشده 204 در 87 پست

    Rep Power
    37
    Array

    RE: تنهاترین

    شنیدم همه ی ما دو وظیفه داریم یکی وظیفه فردی و یکی وظیفه جهانی.می گن وظیفه جهانی ما به ما کمک می کنه تا تکلیف فردی مونو بهتر انجام بدیم.مثلا یکی تو زندگی معلم می شه.این وظیفه به روحش کمک می کنه که مثلا راههای برقراری ارتباط یا ایجاد نظم و ... رو یاد بگیره.در کل روح ما در طول زندگی قراره به تکامل برسه.یکی مثلا نیاز روح حساسی داره و در طول زندگی با شخصیتهایی برخورد می کنه که با آزارهای مداومشون روحشو مثل فولاد آبدیده سخت و محکم کنند.راستی شنیدی هر کسی که تو زندگی آدم وارد می شه نقشی داره برای کمک به تکامل روح آدم؟
    تو از نقش خودت فاصله نگرفتی.زندگی ما چیزی جز این سختیها نیست.هر کدوم از ماوقتی می گیم مثلا 20 سال زندگی کردیم یعنی 20 سال خوابیدیم غذا خوردیم دعوا کردیم فریب خوردیم لبخند زدیم آشنا شدیم از دست دادیم.همین می شه زندگی دیگه عزیزم.هیچکس فقط مال خودش که نیست ،اتفاقات زندگی هم دست خود آدم نیست.پس سعی کن با شادیهای کوچیک زندگیتو رنگی کنی :)

  9. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 تیر 90 [ 02:38]
    تاریخ عضویت
    1386-12-29
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    3,978
    سطح
    40
    Points: 3,978, Level: 40
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    23

    تشکرشده 23 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تنهاترین

    نقل قول نوشته اصلی توسط no1
    عیبی نداره خانوم.درسته که دلمون می خواد پدر و مادر برامون پناه و دوست و حامی و غیره باشند ولی وقتی می بینیم که نیستند بهتره حداقل خودمون به فکر خودمون باشیم.اصلا اگه هیچ کاری هم نتونی بکنی می تونی از بودن با خودت لذت ببری.اگه یه وقت آزاد داری کتاب بخون تو باغچه گل بکار با خودت سرگرم باش.تازه خواهرم که داری می تونه همصحبتت باشه.اگه بقیه دارن بهت آسیب مب زنن خودت دیگه نباید بزنی که.شب خوب بخواب ،سلامت و شادابیتو حفظ کن.به خودت برس
    اینقدر هم دپ نباش.ببین چه جوری از فرصتهای کوچیکی که بدست می یاد می تونی بهره ببری.تو همین اینترنت کلی چیز می تونی یاد بگیری.کتاب بخونی .زبان یاد بگیری.در مورد مسائل علمی مورد علاقه ت اطلاعات کسب کنی.هنر یاد بگیری.

    شاید یه روزی یکی ازت خوشش اومد و اومد به خودت گفت.شاید اونوقت اگه بدونه شما مخالف نیستی حتی با جواب رد مامانت هم دلسرد نمی شه.شاید اصرار کنه .شاید هم یه شغل. ببین،تو که نمی دونی آینده چی می شه.زندگی همیشه آدمو غافلگیر می کنه.
    هر وقت هم خواستی بیا همدردی حرفاتو بگو.الان عیده برو بچ نیستن خلوته .شلوغ تر که بشه خیلی باصفاس.
    no.1 عزیز ممنون حرفامو میخونی ....... همینقدر که شماها میخونید برام عزیزه

    عزیزم تا به این سن رسیدم فهمیدم حامی خوبی نیستند یعنی خیلی وقته ازهمون 18 سالگی فهمیدم .......
    بعضی اوقات با خودم میگم حتما کارشون ازروی نادانی بوده ....... بعد دوباره میگم مگه آدم چقدر میتونه نادان باشه ......... دلم میخواد از پیششون برم یه جای دیگه اصلا یک کشور دیگه یا اصلا بمیرم ..... تا دلشون تنگ بشه تا قدر بدونن آدم هرچیزی رو که از دست بده قدرش رو میدونه ......
    بهتره یکم از خودم بگم اول اینکه خیلی زودرنج و حساسم 2- اینکه عزیز من خیلی بی هنر نیستم من کارشناسی ادبیات دارم البته فارسی نه بماند چه زبانی ؟ کارترجمه هم میکنم و بگذریم !!!!!!!
    دوست عزیز من فکر کنم توی پست اولم هم به این نکته اشاره کردم که چون زندگیم مال خودم نیست ناراحتم چون اصلا وقت نمیکنم به کارها و برنامه های خودم برسم دارم عذاب میکشم ....... هربرنامه ریزی میکنم بخاطر کارهای تمام نشدنی خانه زمانم رو از دست میدم ..... آیا کسی متوجه حرفای من میشه ؟
    درمورد شغل هم گفتم که برام موقعیت کاری خوب پیش آمد اما بدلایل همین خانوادگی از دست دادم ........
    درمورد ادامه تحصیل هم منظورم در مقطع ارشد هست که با توجه به همین کارهای خونه باز نشد چون من 2 روز رفتم کتابخونه درس بخونم وقتی میومدم خونه خواهرم نبود باید با حالت خستگی اول برای والدین عزیزم ( که بقول یکی ازدوستان درهمه حال باید احترام بذارم) غذا درست میکردم و اگر مثلا کوچکترین اعتراضی بکنم ( مثل همین امشب) مادرم میفرمایند :من که ازتو نخواستم غذا درست کنی برای خودت درست کن .......... واقعا قابل احترامه حرف منطقی ایشون .......
    خب بهتره من دیگه چیزی ننویسم چون خیلی عصبانی میشم .... ممنون ازهمه دوستان .......... شما چون خودتون در همچین مخمصه ای گیر نیفتادید و تا حالا هم تو اطرافیانتون ندیدید نمیتونید حتی نظر بدید ........

    از نقشم فاصله گرفتم یعنی به جای خودم که باید هدفهای خودم رو دنبال کنم توی زندگی خودم باشم بچه خودم رو بزرگ کنم باید پاسوز پدر مادرم بشم ..... این رو واقعا هیچکس نمیتونه درک کنه تا توی موقعیتش نباشه و امیدوارم برای هیچکس چه مسلمان چه کافر پیش نیاد ........

    وقتی برای چیزهای بی ارزش بجنگی انرژی و وقتت رو برای چیزهای باارزش از دست میدی !!!!!!!!!
    چه مبارزه کنم و چه نکنم من در هردو حالت بازنده ام ....... همشه تیم برنده وقت کشی میکنه و توپ رو به یارش پاس میده !!!!!!!
    الان من بازنده درمقابل تیم برنده فقط نظاره میکنم..... حس شکست حس شکست همیشه با منه[/size]

  10. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 دی 92 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1386-12-06
    نوشته ها
    203
    امتیاز
    5,805
    سطح
    49
    Points: 5,805, Level: 49
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    181

    تشکرشده 204 در 87 پست

    Rep Power
    37
    Array

    RE: تنهاترین

    soul عزیز خوشحالم که وضعت خیلی بهتر از اونیه که اولش فکر کرده بودم.ماشالله خودت تحصیل کرده ای و مطلع.یه پیام خصوصی طولانی برات نوشتم ولی صفحه باز نشد و پیامم پرید.دیگه نمی نویسمش خب؟
    می خواستم بگم که خودم یکیو می شناسم و مستقیما در جریان مشکلاتش هستم که شرایطش عین شماست.می خواستم با پستهام دلتون رو از گرفتگی یه ذره بیرون بیارم .
    آدمهای بزرگ هیچ وقت شکست را نمی پذیرند و تا لحظه ی مرگ فقط برای پیروزی تلاش می کنند
    امیدوارم تو هم تا می تونی تکل بکنی شاید تونستی توپ رو از حریف بگیری و...(فوتبالی شد)

    و sania عزیز .هیچ کدوم از مشکلاتت مخصوص کسایی نیست که مشکل جسمی دارند.ازدواج هم قسمته فرقی نمی کنه مگه این همه آدم که ازدواج نکردن معلولیت داشتن.همسایه مون یه خانوم خیلی مهربونه که از ناحیه پا معلوله ازدواج کرده با یه آقای جای برادر خوش تیپی;)که معلول نیست دو تا بچه هم داره که خیلی خوشگلند و سالم.یه همسایه دیگه مون معلول نیست ولی خیلی وقته قصد ازدواج داره ولی براش پیش نمی یاد.
    فقط 20 سالته .عجله نکن فعلا که داری درس می خونی
    مطمئن باش خدا گناه بنده هاشو می بخشه چون از توی دلشون خبر داره و می دونه اون تو چه خبره.

    راستی این همه می ری دم در خدا جمعیتو نمی بینی که نشستن (من هم هستم )؟فکر نکن وقت نمی کنه به ما نگاه کنه.خدا هوای همه مونو داااااره.
    بقول آقای مدیر یه دور تو تالار بزن دلت وا می شه.اینجا همدیگه رو بخاطر خود خودشون دوست دارند نه بخاطر وضع ظاهری یا موقعیت اجتماعی شون.تو رو هم دوست داریم،درست همین جوری که هستی

  11. کاربر روبرو از پست مفید no1 تشکرکرده است .

    no1 (سه شنبه 06 فروردین 87)


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:17 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.