نزدیک سه ساله عروس ای خونواده ام
همسرم من و انتخاب کرد و از ابتدا با اصرار و زحمت فراوان برای رسیدن به من تلاش کرد
انقدر که جنگهای پیاپی رخ داد ... و من و همسرم که دلباخته هم بودیم همه حصارها رو کنار زدیم و در یک شب بیاد ماندنی بهم رسیدیم
از ابتدای روابطم با این خانواده بسیار محتاط رفتار کردم ... طوری که در عرض مدت کوتاهی از احترام خاص و عجیبی برخوردار شدم
مادر شوهر من بسیار آدم مغرور و خودخواهی بود . همیشه زبان به مطلک می کشود . همیشه زخم زبانش در گوشم طنین انداز میشد
همیشه تنم را میلرزاند ... اما همیشه سکوت کردم و سرم را حتی به نشان اعتراض بالا نگرفتم
گفتم فقط به خاطر همسرم کوتاه می آیم ... و کوتاه هم می امدم
همیشه به من و خانواده ام همه جوره توهین میکرد ... علنا بر میداشت میگفت اگه دستم به خوااهرت برسه چنان تو دهنی حواله اش کنم !!!!!! فقط واسه خاطر اینکه خواهر من سر مهریه نظر خودشو داده بود
همیشه سکوت کردم و چیزی نگفتم
تا اینکه رفتیم مسافرت !!!!!!!! خوب بود روزهای اولش ولی کم کم همه چیز رنگ دیگه ای بخود گرفت و ناگهان زبانش به فحش باز شد و شروع کرد به همسرم بد و بیراه گفتم که تو بی غیرتی و زنت اصلا حجاب نداره و خلاصههههههههههههه
همسر منم که خدار و صد هزار مرتبه تو این چند روز همه رفتار های ززنده اش و نسبت به من میدید .... دیگه کاسه صبرش لبریز شد و عقده های چند ساله من و خودشو و باز کرد و هر انچه که بر سر زبانمان آمد گفتیم و من هم دیگه چون تحملشو نداشتم جواب همه حرفهاشو مثل خودش دادم
او که اصلا انتظار چنین برخوردی از من نداشت و فریاد میزد گمشو از خونه برو بیرون من دیگه عروسی با این نام ندارم و من و همسرم و از خونه بیرون کرد و اواره شهر و خیابون
خدا از سرش نگذره الهی !!!!! چه حرفهای زشت و رکیکی به من زد و تهمتهایی زد که فقط امیدورام خدا سزاش رو بده
خلاصه که همسرم هم میگه دیگه نمیخوام رنگ مادرم و خواهرمو ببینم
دیگه اسمشونو جلویه من نیار و ............ اعصابم خیلی ضعیف شده خیلی زیاد
ببخشید سرتونو درد آوردم ... وقتی مطالب منو خوندید حتما چکیده ای از انهمه ظلمی که در حقم شده رو حس خواهید کرد
به من بگویید اکنون چه کنم
چون تصمیم دارم تا عمر دارم نگام تو نگاهشون نیفته ... قسم خوردم و پایه قسمم هم هستم
علاقه مندی ها (Bookmarks)