سلام
اصلا حالم خوب نیست اشکم بند نمیاد.دوستان من خیلی وقته به تالار میام مشکلات وحرفای شمارا میخونم وازشون استفاده میکنم .ولی الان خودم یه مشکل بزرگ پیدا کردم.دیروز تولد نامزدم بود اما من خرابش کردم زهرمارش کردم خیلی از خودم بدم میاد.من همیشه برای مناسبتها کلی فکر میکنم کلی برنامه میچینم دیروز هم همینجور کردم ما از هم دوریم بهش گفتم کی کادو را بفرستم ؟اونوقت دراومد بهم گفت تو زبون فارسی نمیفهمی دیگه بهم زنگ نزن.اون میدونه چقدر دوستش دارم همیشه هم وقتی میخواد حرفشو به کرسی بنشونه از این روش استفاده میکنه منم عصبانی شدم وبهش گفتم تو هم ذوق نمیفهمی ودیگه نه زنگ میزنم نه زنگ زدی جواب میدم وگوشیمو برای چند ساعت خاموش کردم ولی دلم نیومد روشنش کردم خیلی پشیمونم خیلی عصبانی بودم اون همیشه میزنه تو ذوق من .خسته شدم از این کاراش . وقتی تلفنمو روشن کردم دیدم کلی زنگ میزنه وچند تا اس ام اس داد منم که هنوز دلخور بودم همه حرفهای گذشته ودیروز به یادم افتاده بود بهش گفتم نتیجه اعتماد این بود که راحت منو میزاری کنار وبهم میگی برو .گفتم بهتره تمومش کنیم .نمیدونم چرا این حرفو زدم من خیلی پشیمونم ولی روم نمیشه بهش بگم چیکار کنم خیلی دوستش دارم خودش اینو بهتر میدونه بخاطر اینکه از هم دوریم خیلی فشار بهم میاد اما اون درک نمیکنه تورا خدا کمکم کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)