به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 62
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 تیر 89 [ 22:29]
    تاریخ عضویت
    1388-11-15
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    2,620
    سطح
    31
    Points: 2,620, Level: 31
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 130
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    45

    تشکرشده 50 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    نمی خوام ازش جدا شدم!

    سلام خواهش می کنم بگید باید چیکار کنم تا زنم را از طلاق منصرف کنم.
    خانوم من باردار بود توی یه حادثه بچه سقط شد حالا حتی حاضر نیست منو ببینه میگه طلاق می خوام. میگه دلیلی برای زندگی با من نداره.
    من عاشقشم.
    تورو خدا کمکم کنید.

  2. کاربر روبرو از پست مفید koloni تشکرکرده است .

    koloni (شنبه 22 اسفند 88)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    141
    Array

    RE: نمی خوام ازش جدا شدم!

    آقای محترم سلام، لطف می کنید یه کم بیشتر در مورد وضعیت خود و خانمتون توضیح بدید؟
    و اینکه چند سال هست که ازدواج کرده اید و چند وقت از اون ماجرا میگذره؟ آیا قبلا فرزندی داشته اید؟ و اینکه همسرتون چند وقت بعد از اون ماجرا از شما درخواست طلاق داره؟
    لطف با آرامش بیشتر توضیحاتی بدید که به کمک خداوند بتونیم با همفکری بچه های عزیز تالار مشکلتون رو حل کنیم؟

  4. 3 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    del (شنبه 22 اسفند 88)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 تیر 89 [ 22:29]
    تاریخ عضویت
    1388-11-15
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    2,620
    سطح
    31
    Points: 2,620, Level: 31
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 130
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    45

    تشکرشده 50 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی خوام ازش جدا شدم!

    من و همسرم نزدیک 6 ساله با هم ازدواج کردیم. به هم علاقه داشتیم حتی خانومم بیشتر منو دوست داشت. این بچه ای که از دست دادیم اولین بچه مون بود. از شروع دوران بارداری با خانومم مشکلاتی داشتیم که من فکر می کردم گذراست. یک ماه پیش خانومم با لبه تخت برخورد کرد و بچه مون سقط شد بعد از اون اتفاق رفت خونه پدرش و میگه طلاق می خوام.
    منم بخاطر از دست دادن بچه ام داغونم ولی نمی خوام زنم را هم از دست بدم.
    من خیلی دوسش دارم ولی انگار اون همه عشقی که به هم داشتیم را فراموش کرده.
    نمی دونم چطوری باید دلش را بدست بیارم.

  6. 2 کاربر از پست مفید koloni تشکرکرده اند .

    koloni (چهارشنبه 14 مهر 89)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مرداد 92 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1388-5-24
    نوشته ها
    1,224
    امتیاز
    2,219
    سطح
    28
    Points: 2,219, Level: 28
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    7,577

    تشکرشده 8,600 در 1,498 پست

    Rep Power
    139
    Array

    RE: نمی خوام ازش جدا شدم!

    منظورتون از برخورد با لبه تخت خانمتون و سقط بچه به واسطه کتک کاری یا احیانا هول دادن ایشون توسط شما بوده؟ چون در غیر اینصورت دلیلی نداره که قهر کنند و بروند بلکه اگر شما مسبب سقط بچه نبودبد این شما هستید که باید از خانمتون توضیح بخواهید و ناراحت باشید نه ایشون! پس لطفا مساله را درست و صادقانه توضیح بدهید تا اعضا شما را اشتباه راهنمایی نکنند. شما هم همین را میخواهید دیگر یعنی راهنمایی اصولی و بیطرفانه، اینطور نیست؟ اینجا اعضا رسم همدردی را خوب میدانند انشا الله راهنمایی خواهند کرد.

  8. 2 کاربر از پست مفید بی دل تشکرکرده اند .

    بی دل (پنجشنبه 04 شهریور 89)

  9. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-7-01
    نوشته ها
    1,948
    امتیاز
    22,799
    سطح
    93
    Points: 22,799, Level: 93
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 551
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,205

    تشکرشده 4,459 در 1,179 پست

    Rep Power
    210
    Array

    RE: نمی خوام ازش جدا شدم!

    سلام koloni..

    به تالار همدردی خوش آمدید..

    برادر بزرگوارم نگران نباشید این مشکل حل شدنی است...


    البته پاسخ های شما قانع کننده نبود ...لطفا با دقت به سوالات من پاسخگو باشید(با شرح کامل)

    1>>اختلاف ها و مشاجره های شما بیشتر در مورد چه مسائلی بود؟

    2>>ایا آن روز(برخورد با تخت) با یکدیگر مشاجره داشتید... شما باعث برخورد او با تخت شدید؟ یاتصادفی بود؟

    3>در این شش سال سابقه ترک خانه را داشته؟

    ............

    گویا ارسال بنده با ارسال "بی دل" گرامی هم زمان شده.... به هر حال koloni عزیز خواهشمندیم با ذکر وقایع مشکل را توضیح دهید

  10. 2 کاربر از پست مفید حسین پور تشکرکرده اند .

    حسین پور (شنبه 22 اسفند 88)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 تیر 89 [ 22:29]
    تاریخ عضویت
    1388-11-15
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    2,620
    سطح
    31
    Points: 2,620, Level: 31
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 130
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    45

    تشکرشده 50 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی خوام ازش جدا شدم!

    اون شب ما با هم بحثمون شد ولی کتک کاری نمی کردیم من تا حالا دست روی خانومم بلند نکردم. نه من اهل کتک زدن زن هستم نه اون زنیه که تحمل زور را داشته باشه لطفا در این مورد اشتباه برداشت نکنید.
    اون شب همه چیز اتفاقی بود. توی کشکمش که اون می خواست منو از اتاق بیرون کنه ولی من نمی رفتم این اتفاق افتاد.
    حتی خودشم قبول داره که همه چیز اتفاقی بوده چون بخاطر این جریان خانواده ام هم با من قهر کردن ولی وقتی رفته بودن دیدن خانومم برا معذرت خواهی گفته بود یه اتفاق بوده و تقصیر من نیست. اونقدر خوبه که منو با خانواده ام اشتی داد و برای همه روشن کرد که پرت شدنش عمدی نبوده ولی میگه دیگه منو نمی خواد.
    این اولین باره که خونه را ترک کرده قبلا اگه مشکلی پیش میومد فقط توی یه اتاق با من نمی خوابید همین بیشتر منو می ترسونه اون خیلی جدی سر حرفه خودش وایساده.

  12. 3 کاربر از پست مفید koloni تشکرکرده اند .

    koloni (پنجشنبه 15 بهمن 88)

  13. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مرداد 92 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1388-5-24
    نوشته ها
    1,224
    امتیاز
    2,219
    سطح
    28
    Points: 2,219, Level: 28
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    7,577

    تشکرشده 8,600 در 1,498 پست

    Rep Power
    139
    Array

    RE: نمی خوام ازش جدا شدم!

    خوب پس حالا اگه مایلید جواب سوال اول آقای نقاب را هم بدهید که مشاجرات شما در مورد چه مسایلی بوده.

  14. کاربر روبرو از پست مفید بی دل تشکرکرده است .

    بی دل (شنبه 22 اسفند 88)

  15. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-7-01
    نوشته ها
    1,948
    امتیاز
    22,799
    سطح
    93
    Points: 22,799, Level: 93
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 551
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,205

    تشکرشده 4,459 در 1,179 پست

    Rep Power
    210
    Array

    RE: نمی خوام ازش جدا شدم!

    ممنون از شما koloniعزیز.

    دوست بزرگوار کسی برداشت بدی نخواهد کرد تنها بخاطر ابهام زدایی سوالاتی پرسیدیم.

    koloni گرامی شرایط شما را درک می کنم اما قدری هم باید اوضاع و شرایط روحی همسر خود را درک کنید...


    ایشان بعد از تحمل چندین مدت درد و رنج فرزند خویش و هم چنین نور چشم شما و خود را از دست داده اند... حال در این وضعیت اوضاع و احوال جسمی ایشان هم مشکلی هست دیگر.

    توصیه بر این است که برای همسر خود فرصت بدهید و شرایط او را درک کرده ....و زمانی را برای التیام بدهید.


    اما در این بین.... فرد سومی باید نقش واسطه و آشتی کننده را بازی کند... یعنی شما باید از یک فرد باتجربه یاری بخواهید تا بین شما و همسرتان نوعی رابطه برقرار ساخته و اوضاع را آرام کند.

    این فرد سوم در درجه اول ""مشاور خانواده"" است که بهترین راهنماکننده در این وضعیت می باشد.
    و در درجه دوم یکی از اطرافیان با تجربه و امین و مورد قبول هر دو طرف.


    سوالی دارید بفرمایید.

  16. 5 کاربر از پست مفید حسین پور تشکرکرده اند .

    حسین پور (یکشنبه 18 بهمن 88), سوده 82 (جمعه 04 مهر 93)

  17. #9
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: نمی خوام ازش جدا شدم!

    koloni محترم سلام


    مطلب زیر می تواند به شما در جهت درک بهتر شرایط ایجاد شده کمک کند ضمن اینکه تاکید می کنم بر حسب راهنمایی دوست و پسر جوانم نقاب از مشاور هم کمک بگیرید.


    چگونه مي توانم با اندوه حاصل از سقط جنين خود كنار بيايم؟

    وقتي جنين سقط مي شود، طبيعي است كه احساس تحير، غم و اندوه، گناه، و عصبانيت بكنيد و حسي از شكست و آسيب پذيري را داشته باشيد. روزها، هفته ها و حتي ماههايي كه از پس سقط جنين مي‌ آيند، مي‌تواند به طرز باور نكردني دشوار و دردناك باشد؛ اگر اين اولين سقط جنين شما نبوده است يا اگر با دقت تمام براي اين حاملگي برنامه ريزي كرده بوديد و فكر مي كرديد كه همه چيز را "درست" انجام داده ايد، در آن صورت اين مسئله دردناك تر هم خواهد شد. ممكن است احساس شرمنده¬گي كرده، بدخلق شويد و قادر به تمركز كردن يا خوابيدن نباشيد. اگر به ديگران گفته ايد كه حامله هستيد، احتمالً نگران اين هستيد كه چگونه اين خبر را به آنها بدهيد و حتي صادقانه ترين و صميمانه ترين ابراز همدردي ها را به راحتي نمي توانيد بپذيريد. لازم است در حالي كه اين دوران سخت و دشوار را سپري مي كنيد، نكاتي چند را به خاطر داشته باشيد:
    فراموش نكنيد كه شما مقصر نيستيد. سقط جنين مي تواند هر كسي را تحت تاثير قرار دهد. آشكارا و صادقانه با همسرتان راجع به آنچه رخ داده و تاثير آن بر شما صحبت كنيد. به ياد داشته باشيد كه هيچ روش صحيح يا غلطي براي برخورد با غم و اندوه وجود ندارد. احساسات خود را همان گونه كه هستند بپذيريد و خود يا همسرتان را بر اساس چگونگي واكنشتان به اين وضعيت، مورد قضاوت قرار ندهيد.
    به خود زمان كافي بدهيد تا حالتان خوب شود. براي پشت سر گذاشتن هر چه سريع تر غم و اندوه ناشي از سقط جنين خود را تحت فشار قرار ندهيد. اگر با غم و اندوه خود بدون نگراني در مورد آينده برخورد كنيد، التيام و شفاي شما كامل‌تر خواهد بود. ممكن است در زمان مقتضي متوجه شويد كه حالتان خوب شده است. با گذشت زمان شرايط تغير كرده و حالتان بهتر خواهد شد.
    مدتي به سر كار نرويد. حتي اگر به لحاظ جسمي مشكلي نداريد، چند روزي مرخصي گرفتن مي‌تواند سودمند باشد. به فرصتي نياز داريد تا آنچه را كه رخ داده است، ارزيابي كنيد. بنابراين، براي مدتي دور بودن از كار هر روزه به شما كمك خواهد نمود تا تمام آنچه را كه داريد تجربه مي‌كنيد، بپذيريد.
    از همسرتان انتظار نداشته باشيد كه مثل شما غم و اندوه خود را ابراز كند. اگر به نظر مي‌رسد كه همسرتان به اندازه شما به خاطر از دست رفتن جنين متأثر نشده است، به ياد بياوريد كه مردان و زنان به شيوه متفاوتي غم و اندوه خود را ابراز مي كنند. در حالي كه زنان به ابراز احساساتشان تمايل دارند و حمايت از جانب ديگران را جستجو مي كنند، مردان تمايل دارند كه احاساستشان را در درون خود نگه دارند و خود به تنهايي با از دست رفتن جنين رو به رو شوند. همچنين، مردان اغلب احساس مي‌كنند كه براي مراقبت از همسرشان لازم است كه خود را قوي نگه دارند. بنابراين آرامش و خونسردي او را به توجه نكردن به خود يا از دست رفتن جنين تفسير نكنيد و خود را به اين خاطر كه به خوبي همسرتان نمي‌توانيد با اين مسأله كنار بياييد، سرزنش نكنيد. احساسات و نيازهاي خود را با همسرتان در ميان بگذاريد، اما به يكديگر اين آزادي را بدهيد كه هر يك، از دست رفتن جنين را به شيوه خود تجربه كند.
    خود را از ديگران جدا نكنيد. اگر چه صحبت كردن درباره از دست دادن جنين دردناك به نظر مي رسد، در ميان گذاشتن داستان خود با ديگران موجب مي‌شود كه كمتر احساس تنهايي بكنيد و كمكتان مي‌كند تا حالتان بهبود يابد. ممكن است شگفت زده شويد وقتي ببينيد كه بسياري از همكاران، دختر عموها و دختر دايي‌ها، همسايه ها و دوستانتان براي خود داستاني درباره‌ي از دست دادن جنين و بهبود يافتن دارند. همچنين ممكن است حمايت و درك شدن را از جانب كساني دريافت كنيد كه انتظارش را نداشتيد (كه مي‌تواند درك نشدن از سوي كساني كه انتظار داشتيد بفهمند كه اين واقعه چقدر برايتان دردناك است را جبران كند). وقتي كسي آنچه را كه شما داريد تجربه مي‌كنيد، تجربه نكرده باشد، واقعاً نمي‌تواند بفهمد كه چه‌ قدر دردناك است. بيشتر مردم مي‌خواهند چيزي بگويند كه شما را تسلي دهد، اما نمي‌دانند چه بگويند. اگر آنها چيز غلطي گفتند يا اصلاً چيزي نگفتند، آن را عمدي تلقي نكنيد.
    حمايت ديگران را به دست آوريد. از پزشك يا ماماي خود در مورد گروه هاي حاميِ سقط جنين در جامعه خود پرس و جو كنيد. ممكن است مدتي طول بكشد تا گروهي را پيدا كنيد كه مناسب شما باشد، بنابراين اگر از اولين گروهي كه امتحان مي‌كنيد، خوشتان نيامد نا اميد نشويد. پيشاپيش اطلاعاتي را در مورد افرادي كه در گروه هستند كسب كنيد تا ببينيد كه آيا شما براي اين گروه مناسب هستيد يا نه. (بيشتر آنها سقط جنين زودهنگام يا ديرهنگام داشته اند؟ آيا گروهي است كه عمدتاً براي كنار آمدن با تولد جنين مرده تشكيل شده است؟). همچنين ممكن است كه از يك مشاور حرفه‌اي بخواهيد كه كمكتان كند تا با عواطف دشواري كه در حال حاضر تجربه مي‌كنيد، دست به گريبان شويد و در نهايت، غم و اندوه خود را بپذيريد و با آن كنار بياييد.


    كجا مي‌توانم حمايت آن‌لاين را از ديگر زناني كه همين مشكل را تجربه كرده اند، پيدا كنم؟


    • داستان سقط جنين خود را با زناني در ميان بگذاريد كه آن را مي‌فهمند.
    • ببينيد چگونه ديگران با سقط جنين هاي متعدد كنار مي آيند.
    • از زناني حمايت بجوييد كه سعي مي‌كنند پس از سقط جنين دوباره حامله شوند.

    http://ninisite.com/content/?contentID=351


    نی نی سایت را به همسر خود معرفی کنید عضو شدن در این سایت می تواند به خانم شما کمک کند تا با شرایط ایجاد شده بهتر کنار بیاید و در این مورد آینده بهتر و امیدبخشی را در ذهن خود به تصویر بکشد .

    موفق و پیروز باشید دلاور مرد عاشق و همسر وفادار و در آینده ای نه چنان دور پدر مهربان .

  18. 7 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (پنجشنبه 15 بهمن 88), سوده 82 (جمعه 04 مهر 93)

  19. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 تیر 89 [ 22:29]
    تاریخ عضویت
    1388-11-15
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    2,620
    سطح
    31
    Points: 2,620, Level: 31
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 130
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    45

    تشکرشده 50 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی خوام ازش جدا شدم!

    مشکل ما سر مسائل زناشویی بود. من از رفتارهای خانومم و اشتیاق بیش از حدش سر این مسائل راضی نبودم وقتی حامله شد فکر کردم فردا که بچه دار میشیم و اون دیگه یه مادره اصلا درست نیست این جوری باشه. برای اینکه عادت کنه از همون اوایل بارداری بهش گفتم بهتره توی دوران بارداری باهم رابطه نداشته باشیم ممکنه برا بچه مشکلی پیش بیاد ولی اون قبول نکرد و نمی دونستم چه جوری قانعش کنم بهش گفتم اون دیگه داره مادر میشه بهتره بیشتر خودش را کنترل کنه ولی اون سر حرفش بود که این دو تا مسئله اصلا ربطی به هم نداره.
    خلاصه بحثمون به درازا کشید و اون گفت اگه مشکلی داری به جای طفره رفتن باید بری دکتر. من یه مردم و تحمل شنیدن این حرف برام سخت بود ولی اونقدر این حرفا تکرار کرد که گفتم تو برام جذابیت نداری. می دونم حرف بدی زدم ولی واقعا عصابم خورد شده بود. خیلی ناراحت بودم که زن من سر این جور مسائل اینقدر چونه می زنه.
    قبل از اون بخاطر زنم ما تقریبا هر شب با هم رابطه داشتیم باره ها خواستم روابطمون کمتر بشه ولی راضی نمی شد.
    بعد از این حرف من رفت تو اتاق درا بست و گریه کرد صبح بیدارش کردم بره سر کار ولی گفت امروز نمی رم.
    اون روز تصمیم گرفتم وقتی برگشتم بخاطر حرفم ازش معذرت بخوام ولی تا رسیدم خونه گفت بشین با هم حرف بزنیم.
    بعد گفت من دیگه خودمو بهت تحمیل نمی کنم ولی از این به بعد ما فقط با هم همخونه ایم و تنها اشتراکمون بچمونه. گفت کلیه مخارج از قبضا تا خرید خونه و مخارج بچه را با هم نصف می کنیم و مشکلمون بین خودمون میمونه ولی دیگه هیچ ارتباطی نداریم.
    حتی قرا شد یه شب من رو کاناپه بخوابم یه شب اون. شام را یه شب من درست می کردم یه شب اون. شستن ظرفها و هر چیزی که فکر کنین را با هم تقسیم کردیم. فکر کردم اگه شرایطش را قبول کنم کم کم رفتارش متعادل تر میشه و باور نمی کردم اینقدر محکم مو به مو شرایطش را انجام بده.
    در مورد مسائل بچه باهام حرف می زد ولی دیگه از خودش اینکه کجا میره چی کار میکنه هیچی نمی گفت.
    تو این مدت خیلی داغون شدم هر بار خواستم برم سمتش منو پس می زد. انگار من نامحرم بودم حتی نمی تونسم بهش دست بزنم.
    یه بار رفته بودیم خونه مادرم, مادر و خواهرم دستشون را گذاشتن روی شکمش تا تکون خوردن بچه را حس کنند.
    خیلی دلم می خواست منم حس کنم. بعد که برگشتیم بهش گفتم ولی گفت تو حق نداری بهم دست بزنی. گفتم که می خوام بچم را حس کنم گفت بزار بدنیا بیاد هر چی دلت می خواد بهش دست بزن.
    یه شب حالش بد شده بود هیچی به من نگفت یه دفعه دیدم لباس پوشیده داره میره بیرون گفتم ان موقع کجا میری فکر کردم داره میره قهر.اون موقع از خدام بود بره قهر تا برم دنبالش همه چیز تموم شه. گفت حالم خوب نیست میرم بیمارستان. رفتم اماده شم ببرمش گفت اژانس گرفتم. حتی حاضر نشد با من بره بیمارستان. تا بیمارستان پشت اژانس دنبالش بودم که خدارا شکر مشکل خاصی نبود.
    چند روز رفتم ماموریت برای اینکه خیالم راحت باشه گفتم بره خونه مادرش. اونم قبول کرد. تو اون مدت خیلی فکر کردم تصمیم گرفتم ازش معذرت بخوام. وقتی برگشتم تو راه شیرینی خریدم از اونجا براش سوغاتی اورده بودم می خواستم برم دنبالش. اون همیشه وقتی ماموریت می رفتم بهم زنگ میزد. وقتی با هواپیما مسافرت میرفتم نگران بود ولی این بار اخر اصلا سراغی ازم نگرفت.خیلی برام سخت بود.
    اومدم خونه تا لباسمو عوض کنم برم دنبالش ولی اون خونه بود. بهش گفتم چرا اینجایی گفت این دو روز با مامانم داشتیم اتاق بچه را اماده می کردم. بعد منو برد تو اتاق بچه تا ببینم. خیلی تو ذوقم خورد دلم می خواست منم تو درست کردن اتاق و خریدن وسایل باشم. بعد جواب سونوگرافیو اورد که بچه دختره. حسابی عصبانی شدم هزار بار بهش گفته بودم بریم سونوگرافی جنسیت بچه را بفهمیم ولی می گفت می خوام سورپرایز بشم. اون وقت خودش تنهایی رفته بود. بهش گفتم تو که نمی خواستی بدونی بچه دختره یا پسر گفت مامانم گفته اینجوری راحت تر می تونیم برا بچه خرید کنیم.

    گفتم باید با هم کارای بچه را بکنیم نباید تنهایی اتاقشو درست می کردی. اونوقت برام رسید خریداشو اورد که نصفشو تو باید بدی.
    خیلی حالم گرفته شد. می خواستم همه چیز مثل اولش بشه. شب رفتم پیشش گفتم می خوام باهم بخوابیم ولی گفت باید برم از اتاق بیرون. بهم گفت تو پست و نمک نشناسی نمی زارم بهم دست بزنی. تو عصبانیت بهش گفتم میدونم مشکلت چیه. اون می خواست منو از اتاق بیرون کنه که اون اتفاق افتاد.
    حاضرم هر کاری کنم تا دوباره زندگیمو بسازم.
    می دونم تو این مدت خیلی اشتباه کردم ولی غرور و لجبازی اون هم نمی ذاشت بهش نزدیک بشم. فکر می کردم با اومدن بچه مشکلمون حل میشه و همه چیز به حال طبیعی برمی گرده ولی انگار اون تنها نقطه اشتراکمون را بچه می دونسته. توی این چند سال تموم فامیل ما را لیلی و مجنون می دونستن ولی انگار اون همه عشقمون را فراموش کرده حتی حاضر نیست منو ببینه.
    نمی خوام بخاطر حماقتم عشقمو از دست بدم.ولی کاری از دستم بر نمی یاد.

  20. 13 کاربر از پست مفید koloni تشکرکرده اند .

    koloni (یکشنبه 02 اسفند 88), سوده 82 (جمعه 04 مهر 93)


 
صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.