به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 شهریور 01 [ 10:24]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    1,166
    امتیاز
    41,377
    سطح
    100
    Points: 41,377, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    2,961

    تشکرشده 3,584 در 906 پست

    Rep Power
    0
    Array

    هنر ندیدن و نشنیدن!


    هنر ندیدن و نشنیدن!


    شیوانا با شاگردانش در بازار راه می‌رفت. آن‌جا عده‏ای جوان را دیدند که همراه پسر کدخدا سربه‌سر مرد میوه‌فروشی می‌گذارند و در جلوی مردم به او دشنام می‌دهند. اما مرد میوه‌فروش چنان رفتار کرد که انگار اصلا اتفاقی نیفتاده است و چیزی نمی‌بیند و نمی‌شنود. اما ناگهان مرد میوه‌فروش سرش را بلند کرد و بدون اینکه هیچ احساس و پیامی در چهره‌اش ظاهر شود خشک و سرد به پسر کدخدا و جوان‌ها خیره شد و بعد دوباره سرش را پايین انداخت و سرگرم کار خویش شد. با این کار پسر کدخدا وحشت‌زده بقیه رفقایش را جمع کرد و سراسیمه از مقابل مغازه میوه‌فروش گریخت. شاگردان شیوانا از خونسردی و آرامش میوه‌فروش حیرت کردند و از شیوانا دلیل صبر و شکیبایی فوق‌العاده او و همین‌طور فرار ناگهانی پسر کدخدا و دوستانش را پرسیدند. شیوانا با لبخند گفت: "بیايید از خودش بپرسیم!" سپس همراه شاگردان نزد او رفتند و شیوانا گفت: "همراهان من می‌خواهند بدانند دلیل این همه آرامش و سکوت و بی‌تفاوتی تو در چیست!؟"
    مرد میوه‌فروش که شیوانا را خوب می‌شناخت پاسخ داد: "می‌بینید که پسر کدخدا با اینهاست و من روی حرف و فکر و عمل آنها هیچ نقشی ندارم و علاقه‌ای هم ندارم که نقشی داشته باشم. پس در این مورد کاری از دست من برنمی‌آید. اما در عوض اختیار فکر و گوش و چشم خودم را که دارم! پس به جای اعتنا به این موجودات گستاخ، چشمم را برای دیدن قیافه آنها کور و گوشم را از شنیدن صدای آنها کر می‌کنم. وقتی چیزی مقابل خود نمی‌بینم و صدای مزاحمی نمی‌شنوم دیگر چرا خودم را به زحمت اندازم و حرمت و ارزش اجتماعی خودم را پايین بیاورم."
    شاگردان شیوانا پرسیدند: "پس چرا وقتی به آنها نگاه کردی آنها ساکت شدند و گریختند؟"
    مرد میوه‌فروش گفت: "مردم همه شاهد بودند که من به سمتی که آنها بودند خیره شدم و چیز باارزشی ندیدم که روی من اثر گذارد. واقعا هم ندیدم! چون دیدن آنها را برای چشمانم ممنوع کرده بودم. اینکه چرا گریختند را از شیوانا بپرسید!"
    و شیوانا با تبسم گفت: "هر انسانی از دیدن چشم‌هایی که او را نمی‌بینند احساس حقارت و ترس می‌کند و دچار سردرگمی می‌شود. آنها در نگاه مرد میوه‌فروش خود را حتی به اندازه یک ذره خاک هم ندیدند و با تمام وجود احساس کردند که در دنیای میوه‌فروش، بود و نبودشان یکسان است و آنها در عالم او جایی ندارند. برای همین پا پس کشیدند و گریختند. چرا که متوجه شدند اگر میوه‌فروش همین شکل نگاه کردنش را ادامه دهد، به بقیه مردم که تماشاچی این صحنه بودند یاد می‌دهد که چطور آنها را مانند او خوار و حقیر و نادیدنی ببینند و این برای پسر کدخدا و جمع همراهش بدترین اتفاقی است که می‌تواند بیفتد. فراموش نکنید که این آدم‌ها چند دقیقه پیش با دشنام و گستاخی می‌خواستند آبروی میوه‌فروش را نزد مردم دهکده ببرند و میوه‌فروش با ندیدن آنها و نشنیدن صدایشان، همان بلا یعنی بی‌اعتبار و بی‌ارزش شدن را بر سر خودشان آورد. آنها از بی‌اعتباری فردای خودشان گریختند."

    قصه هاي شيوانا مجله موفقيت شماره177 - فرامرز کوثری

    سلام
    دوستان اگر شما نیز تجارب شخصی از این عملکرد (هنر ندیدن و نشنیدن یا تغافل )دارید که نتیجه مثبت و خوب براتون در پی داشته برا ما بنویسید
    !

  2. 3 کاربر از پست مفید setareh تشکرکرده اند .

    setareh (شنبه 13 خرداد 91)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:15 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.