به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 36
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    141
    Array

    دوباره برگشتم اما...

    دوستان خوبم سلام بچه ها بعد از چند وقت اومدم اما نمی دونم چی بگم؛ راستش خیلی از بچه ها در جریان زندگیم و مشکلات اون هستند، این چند وقته خدا رو شکر زندگیم خیلی خیلی خوب شده بود، اگه یادتون باشه همیشه از صدای بلند همسرم رنج می بردم، از اینکه مادرشوهر و خواهرشوهرام دائما دارن متوجه میشن که با من این جوری صحبت میکنه و اذیت میشدم، خلاصه این یک ماه مشکلی نداشتم، قبل از اون هم اگر مشکلی بود همسرم دست روم بلند نکرده بود، اما دیشب که باز مثل همیشه خسته بود و می خواست بخوابه، ساعت 8 شب بعد از خوردن شام، گفت که خیلی خسته ام، من هم کاری به کارش نداشتم و تا ساعت 9 خواب بود، بعد از اون بیدار شد، پیش خودم گفتم که حتما الان استراحتش هم کرده و می تونیم که حداقل نیم ساعت با هم باشیم، بگیم، بخندیم، حرف بزنیم، آخه چهار شب که هر روز میگه خستم و من هم که به خودم قول داده بودم که درکش کنم، بدون هیچ درخواستی یا حرف و حدیثی درکش می کردم و اون هم بدون اینکه فکر کنه ما 13 ساعت که همدیگر رو ندیدیم، می گرفت و می خوابید. دیشب که از خواب بلند شد، بهش گفتم، یه موقعه فکر نکنی که من هم هستم ها! خلاصه حرف حرف اورد و من که بی تفاوتیش رو دیدم رفتم یه گوشه نشستم و بغضم گرفت، اشکام سرازیر شد و بهش گفتم: اشکالی نداره امشب رو هم بخواب. بهم گفت : گریه نکن، خسته ام، خوابم میباد، سرم درد می کنه، من بدتر ناراحت تر میشدم، اومد طرفم گفت: خسته ام، سرم درد میکنه، درکم کن، گفتم: پس کی من رو درک کنه، 4 شب همین جوری راحت بدون اینکه فکر کنی من هم هستم می گیری و می خوابی، از صبح منتظرت می مونم، بعد از ظهر هم که سرکارم، میگی به محل کارم زنگ نزن، نمی تونم پیش همکارام حرف بزنم، خودت هم که زنگ میزنی، در کمتر از چند دقیقه فقط کارت رو میگی و قطع میکنی، من چیکار کنم، شما هم من رو درک کن! خلاصه اشکام سرازیر شده بود که عصبانی شد و من رو هل داد، گفت: هر کی ندونه عزیزش مرده که داره این جوری اشک میریزه، بهش گفتم: دستت درد نکنه، خوب جواب خستگی ها و انتظارم رو دادی که یکدفعه به سمتم اومد و باور نمی کنید اگه بگم یه سیلی محکمی بهم زد که هنوز هم که هنوزه گوشم درد میکنه، گلوم رو گرفت و من هم همین جوری داشتم اشک میریختم، عصبانی شدم و گفتم که حالا دست روی من بلند میکنی و خواستم که لباسهام رو بپوشم و برم خونه مامانم که همه چیز بدتر و بدتر شد و بیشتر و بیشتر من رو زد.
    تا ساعت 1 شب داد و بیداد و گریه و کتک و خلاصه نمی دونید چه حالی داشتم، من فقط ازش توجه می خواستم، می گفت: من از گریه هات بیزارم، اون قدر دوستت دارم که نمی تونم اشکات رو ببینم، دیوونه میشم وقتی فکر می کنم سر یه چیز الکی گریه می کنی، من عاشق توام...
    من تصمیم خودم رو گرفتم که برای همیشه همه چیز رو تموم کنم، آخه توی این یک سال و هفت ماه این دفعه ی چهارمش هست که وقتی عصبانی میشه من رو میزنه، می گفت: پس چرا توی این یک ماه دست روت بلند نکردم، چرا این چند وقته عصبانی نشدم، حتی خودت میگفتی که تو بهترینی، معذرت می خوام، پشیمونم، خلاصه، تا صبح گریه کردم و فکر کردم که با وجود اینکه دوستش دارم اما باید برم و درخواست بدم، تا صبح، می یومد طرفم؛ می گفت من اشتباه کردم که دست روت بلند کردم، نمی دونم دست خودم نیست، یکدفعه که عصبانی میشم، کنترلم رو از دست میدم، نرو بگذار بریم پیش یه روان پزشک، این تنها راهی که نرفتیم.
    بچه ها خیلی داغونم، نمی دونم باید مشاوره بریم، روان پزشک بریم، روان شناس بریم، قسم خوردم که این آخرین فرصتی هست که بهت میدم، اگر یک بار دیگه دست روم بلند کنی برای همیشه این زندگی رو تمومش میکنم با همه ی قشنگی هاش، بچه ها بگید چیکار کنم؛ پیش کی برم، اگر توی استان قم یه روانپزشک حاذق می شناسید آدرس و شماره تلفنش رو برام بفرستید. باید همین امروز اقدام کنم

  2. کاربر روبرو از پست مفید del تشکرکرده است .

    del (چهارشنبه 07 بهمن 88)

  3. #2
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: دوباره برگشتم اما...

    سلام

    این خوبه که خود همسرت پیشنهاد نزد روانشناس رفتن رو داده
    در مورد روانشناسش هم از آقای سنگتراشان که خودشون هم قم هستند کمک بگیر که فرد مطمئن و مؤثری رو به شما معرفی کنه .

    نا امید نباش ، هر دوی شما عمده مشکلتون عدم درک تفاوتها و نداشتن مهارت کافی برای مدیریت رابطه است و مطمئناً با رفتن نزد روانشناس و گرفتن مشاوره و البته عمل به راهنماییها ، می تونید این مشکل رو حل کنید .

    امیدوار باش

  4. 6 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (چهارشنبه 07 بهمن 88)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 فروردین 91 [ 08:41]
    تاریخ عضویت
    1388-1-27
    نوشته ها
    435
    امتیاز
    5,116
    سطح
    45
    Points: 5,116, Level: 45
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,281

    تشکرشده 1,260 در 376 پست

    Rep Power
    59
    Array

    RE: دوباره برگشتم اما...

    سلام دل عزیز
    خانومی برای رفتن وو درخواست دادن همیشه وقت هست پس فعلا اقدامی نکن حالا که خودش گفته بهتر حتما بری پیش مشاور حتما می تونه به بهبود زندگیتون کمک کنه
    خانومی خودت میدونی که همه ی روزهای زندگی قشنگ نیست و وقتی یه مدت همه چیز خوب و خوشه نباید زیاد بهش عادت کنی چو ن ممکنه یه روز بد هم توشون پیدا بشه
    کاری که همسرت کرده رو هیچ کس تایید نمی کنه برخورد فیزیکی تحت هیچ شرایطی راه خوبی نیست ولی فعلا به گزینه ی مشاوره بیشتر فکر کن

  6. 5 کاربر از پست مفید mamfred تشکرکرده اند .

    mamfred (پنجشنبه 30 دی 89)

  7. #4
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 12:05]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,422
    امتیاز
    287,206
    سطح
    100
    Points: 287,206, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,580

    تشکرشده 37,082 در 7,004 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: دوباره برگشتم اما...

    سلام
    هر انتخاب و تصمیمی که بگیرید حتما با توجه به شرایط و مشکلاتتون هست و با ارزش هست. اما نکته بسیار بسیار مهمی که می تواند به شما کمک کند اینست که تصمیم گیری و انتخاب باید در شرایط غیر بحرانی، آرام و در زمان مناسب انجام گیرد که احساسات و هیجانات فروکش کرده اند و شما بر اوضاع زندگی حاکم هستید.

    مسئله بعدی اینه که شما از هرکس دیگری بیشتر همسرتون را می شناسید هم نقاط قوت و هم ضعفش را می شناسید. پیشنهادم اینست که با یک روانشناس بالینی در مورد کنترل خشم مشاوره داشته باشید. همچنین سایر مهارتهای زندگی و تمرین آن باید به مرور زیر نظر مشاور صورت بگیرد.

  8. 4 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    مدیرهمدردی (پنجشنبه 08 بهمن 88)

  9. #5
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    141
    Array

    RE: دوباره برگشتم اما...

    دوستان خوبم سلام و از همتون واقعا ممنونم. راستش از آقای مدیر عزیز هم کمال تشکر رو دارم که راهنمایی ام کردند. راستش هنوز موفق نشدم با مراکزی که آدرس اونها رو فرستادید صحبت کنم تا وقت بگیرم. اما همسرم دیروز خودش با یک متخصص اعصاب و روان به نام دکتر ربیعی در خیابان سعیدی صحبت کردند، و مشکل خود رو توضیح دادند. آقای دکتر هم گفتند چون میگی همسرت اصرار داره که هر چه زودتر به دکتر مراجعه کنید می تونم برای شنبه یا یکشنبه بهتون وقت بدم و ازش سوال کرده که شما مشکل خودزنی و این جور مسائل رو هم با چاقو و اینها دارید؟ همسرم گفته: نه! فقط اگر با ماشینم هم بیرون می رم، اگه ماشینی بپیچه جلوم، یا غیره عصبانی میشم، سر کارم اگه مشکلی پیش بیاد، عصبانی میشم، در مورد خونه هم براتون توضیح دادم آقای دکتر! ایشون هم گفتند مشکلی نیست، شما بیا اینجا اینکه مساله ای نیست، برات یه طول درمان 3 ماهه و یکسری قرص می نویسم تا ببینم بعد از 3 ماه وضعیتت به چه شکل میشه!
    دیشب هم من تماس گرفتم 148 و با کد 12 که یه مشاوره مرد تقریبا مسنی هست صحبت کردم و همه ی ماجرا رو براش توضیح دادم، همسرم هم نشسته بود و داشت آروم گوش می کرد که مشاوره بعد از شنیدن کامل حرفهام، بهم گفت: شما که نمی تونید دائم عشق و محبت رو از همسرتون گدایی کنید، زن مثل گل می مونه، باید مراقبش بود، و خلاصه کلی از این جور حرفها! بهش گفتم : همسرم داره میشنوه، میشه با ایشون هم صحبت کنید، گفت: اگر صحبت کنن، حتماً! گوشی رو به همسرم دادم، اولش قبول نمی کرد و خودش رو زیر پتو قایم کرده بود که بهش گفتم خواهش می کنم بگیر و صحبت کن! تو هم هر چی توی دلت هست رو بگو! بگو! خسته بودم، بگو سرم درد میکرد، بذار کسه دیگه ای که عاقل تر یه راه حل به زندگی مون نشون بده! گوشی رو گرفت و با مشاوره صحبت کرد. آخرش بهم گفت: این چه مشاوره ی خوبی بود، به آدم امیدواری میداد، کی بود؟
    خلاصه شب هم همین جوری گرفت خوابید! بهش گفتم: آخه! تمام بدنم درد میکنه، دیگه حاضر نیستم باهات روی یه بالش بخوابم، گفت: شرمنده ام! روم نمیشه که به طرفت بیام، نمی دونم چی کار کنم! فقط دارم به حرفهای اون مشاوره فکر می کنم، حالا بعدا بهت میگم که چی بهم گفت. از نصف شب هم دائم متوجه می شدم که بیدارم می کرد، نازم می کرد؛ بوس می کرد، دست به سر و روم می کشید، صبح هم همش می یومد طرفم می گفت: بهم یه فرصت دیگه بده، مطمئن باش برم پیش این دکتره خوبه ! خوب میشم، جوری که حتی باورت نشه!
    بچه ها! نمی دونم آیا درسته که پیش این دکتره بریم یا نه! یا بریم همون جاهایی که آقای سنگ تراشان معرفی کردند! لطفا آقای سنگ تراشان راهنماییم کنید.
    خیلی دلم شکسته، خیلی اذیت شدم، دیگه حتی دوست ندارم به چشماش نگاه کنم، داره فکرای بد بد به سراغم میاید. دارم اذیت میشم توی این زندگی!

  10. 3 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    del (پنجشنبه 08 بهمن 88)

  11. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مرداد 92 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1388-5-24
    نوشته ها
    1,224
    امتیاز
    2,219
    سطح
    28
    Points: 2,219, Level: 28
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    7,577

    تشکرشده 8,600 در 1,498 پست

    Rep Power
    139
    Array

    RE: دوباره برگشتم اما...

    del عزیز
    شوهرت بنده خدا دیگه به چه زبونی باید بگه از کارش پشیمونه. ایشون دیگه خودشم افتاده دنبال اینکه درمان بشه و رفتارش رو اصلاح کنه. ضمن اینکه اصلا شروع دعوا یه خورده اش هم تقصیر شما بوده با اون تعریفی که در پستهای قبلی کردی. فکر بد که میگی ممکنه به سرت بزنه منظورت طلاقه؟ فکر کردی مردهای دیگه شما رو تا آخر عمر لای پر قو میذارن و شبانه روز نوازش میکنند؟ والله این بنده خدا همینقدر هم که داره عذر خواهی میکنه ممکنه با رفتارهای اشتباه و عدم مدیریت درست شما در این مرحله، ایشون هم کم کم جبهه بگیره و دفعه بعد همین رفتارهای حاکی از پشیمانی حالا را هم دیگه نداشته باشه. ضمن کمک گرفتن از مشاوران حاذق که آقای سنگتراشان یا دیگر دوستان معرفی میکنند، بنده توصیه میکنم اجازه بدهی شوهرت همواره تشنه عشق ورزیدن به شما باشه نه اینکه شما وادارش کنی و یا به اصرار ازش بخوای و اگه نکرد نیش و کنایه بزنی! نه! البته منفعل هم نباید بود. میدونی؟ جلسات مشاوره خیلی کوتاهه و در کل هم یه کار درازمدته من پیشنهاد میدم شما یهسری کتاب برای آموزش مهارتهای زناشویی و شناخت مردان بخونی که کتاب"مثل یک مرد فکر کن، مثل یک زن رفتار کن"
    از آنجمله است که من خیلی دوستش دارم و فوق العاده به من کمک کرد. لینک توضیحاتش اینجاست: http://www.hamdardi.net/thread-4099-post-94723.html#pid94723
    برایت آرزوی صبر با تدبیر و موفقیت دارم

  12. 2 کاربر از پست مفید بی دل تشکرکرده اند .

    بی دل (شنبه 10 بهمن 88)

  13. #7
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    141
    Array

    RE: دوباره برگشتم اما...

    دوست خوبم بی دل عزیز راستش من کتابهای زیادی رو خوندم که تونستم زندگیم رو تا اینجا برسونم، اگر شما پست های دوران نامزدی من رو خونده باشید متوجه میشید که من چقدر تغییر کردم و همین طور چقدر توی دورانی که بهترین دوران زندگی هر دختری هست من اذیت شدم! بعدشم فکر نمی کنم که تا وقتی هنوز نمی تونم درست و حسابی دست و پام رو تکون بدم تا تکون میدم درد میکنه یا گردنم رو نمی تونم درست و حسابی روی بالش بذارم بتونم فراموش کنم کارش رو! خودش هم خوب می دونه که دیشب چقدر درد داشتم، چقدر بدنم کوفته شده، باور نمی کنید به هر کجای بدنم که نگاه می کنم یه اثری از کوفتگی و کبودی هست!
    امروز به فکرم زده بود که خونه ی مامانم اینها بمونم برای همیشه و بهش زنگ بزنم و بگم که دیگه نمی تونم کنارت باشم، اما بازم گفتم هنوز راهی هست که نرفتم و اون پیش این دکتره هست!

  14. کاربر روبرو از پست مفید del تشکرکرده است .

    del (جمعه 09 بهمن 88)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 26 اسفند 90 [ 01:46]
    تاریخ عضویت
    1388-9-01
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    4,329
    سطح
    41
    Points: 4,329, Level: 41
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    876

    تشکرشده 872 در 206 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دوباره برگشتم اما...

    سلام
    بهتره آدم چیزی نمیدونه چیزی هم نگه ( منم همین کار رو میکنم )
    اما میدونید وقتی داشتم نوشته های خانم دل رو میخوندم یه جورایی به حال خودم تاسف خوردم
    من خدا شاهده خیلی اروم زدم توی صورتش ولی چنان سیلی بهم زد که نگو
    تازه اینقدر هم تعلل نکرد که آیا بره خونه مادرش یا نره ! چادر رو سرش کرد و از پله ها شروع کرد به فرار کردن از خونه ! ساعت 11 و نیم شب !
    پس میفهمم که اصلا دوستم نداشته که هیچ ، از من متنفر هم بوده
    یاد حرف یکی از بچه ها افتادم که مظلوم نمائی میکنم
    اما من مظلوم نمایی نمیکنم بلکه دارم افسوس میخورم که جواب اون همه یکرنگی من چرا باید این باشه ؟
    بگذریم
    ...
    ببخشید اگه نباید توی این تایپیک نوشته میشد این مطلب
    اما یه سئوالی هم دارم از خانم دل


    شوهرتون متولد چه ماهی هستند ؟

  16. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 اسفند 89 [ 12:53]
    تاریخ عضویت
    1387-8-01
    نوشته ها
    503
    امتیاز
    4,483
    سطح
    42
    Points: 4,483, Level: 42
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 73 در 47 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: دوباره برگشتم اما...

    سلام من تايپيكتون رو خوندم. از نظر من خيلي خوبه كه شوهرتون اينقدر از كارش پشيمونه. مردها اصولاً يه خورده بيشتر از زنها عصباني مي شوند و اغلب عصبانيتشون رو با زدن و فحش دادن نشون مي دهند. شوهر شما هم يكي از اون دسته از آدما. خيلي خوبه كه حاضر شده با روانشناس صحبت كنه و زندگيتون رو بهبود ببخشه ، بايد از اين بابت خيلي خوشحال باشيد. خيلي از مردها هستند كه نه تنها روانشناس رو قبول ندارند بلكه رويه شان رو بدتر نيز مي كنند. من با خانم بي دل موافقم. اگر شما رويه تون رو همينطور ادامه بدهيد نه تنها زندگيتون بهتر نمي شه كه بدتر نيز مي شود. پس تا دير نشده دست از رفتارت بردار و در ابتدا به خدا توكل كن و بعد به روانشناس. اميدوارم كه موفق باشي.

  17. 2 کاربر از پست مفید harfedel تشکرکرده اند .

    harfedel (شنبه 10 بهمن 88)

  18. #10
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    141
    Array

    RE: دوباره برگشتم اما...

    راستش همسر من متولد تیرماه هست. بعد از اون روز همسرم هنوز هم سعی می کنه که دلم رو به دست بیاره! راستش می دونید آقای m25teh چرا در مورد رفتن به خونه ی مادرم اینها اینقدر تعلل کردم بخاطر خیلی چیزها!
    به خاطر اینکه مادرم خیلی زجر کشیده هست و نمیخواستم مشکل من هم به جمع مشکلاتش اضافه بشه! بخاطر اینکه خودم با اصرار خودم حتی وقتی خواهر و مادرم بهم گفتن که این مرد به درد تو نمی خوره لج کردم تا همسرم رو داشته باشم! بخاطر اینکه هنوز راهی بود که من نرفته بودم و اون زمانی بود که باید همسرم خودش این پیشنهادات رو می داد و خودش به فکر زندگیمون می افتاد نه من! اون هنوز بهم ثابت نکرده بود که چقدر من و این زندگی براش مهمه، پس باید بهش اجازه می دادم حتی برای آخرین بار که خودش رو بهم ثابت کنه!
    و harfedel عزیز ممنونم از توجهت، راستش می دونم که دارم یه کم زیاده روی می کنم اما همسرم باید علاقه اش رو به این زندگی بهم نشون بده، تاسف خالی برای من به همراه یه پیشنهاد نمی تونه چاره ساز باشه، باید ببینم تلاشش رو باید سعی و اصرارش رو برای انجام این کار ببینم تا بتونم یکبار دیگه اون و محبتش رو توی قلبم داشته باشم! دیشب باهاش حرف زدم، گفتم توی این 1 سال و هفت ماهی که از زندگی مون میگذره من خیلی تلاش کردم، خیلی سعی کردم که هر اتفاق کوچیک و بزرگی که توی زندگی مون می افته رو تجزیه و تحلیل کنم، ریشه یابی کنم و تمام سعیم رو هم کردم که دیگه تکرارش نکنم، از تمام روشهایی که خونده بودم و می دونستم استفاده کردم که توی زندگی مون دائم پر باشه از عشق و محبت، از احترام و انرژی مثبت و همیشه من پیگیر و مسئولیت حل مشکلات رابطه مون رو به عهده داشتم! بهم گفت: یعنی من توی تمام این مدت هیچ کاری نکردم، یعنی من خوب نبودم توی این مدت؟ گفتم: چرا! خوب بودی، خیلی هم خوب بودی اما فقط تونستی بازخورد خوبی در مقابل حرفها و رفتارها و تلاشهای من باشی؟ من این رو می فهمم و دیدم که تلاش کردی هر چیزی رو که من گفتم و فکر می کردم که درسته رو عمل کنی و به مرحله ی اجرا در بیاری؟! اما من از این به بعد این رو نمی خوام من می خوام ببینم که داری تلاش می کنی، خودت دنبال بهبود این وضعیت و رابطه باشی! من به عنوان یه قطب این زندگی کار کردم حالا نوبت توئه! بهم ثابت کن که این زندگی برات مهمه!
    گفت: میرم پیش یه روان شناس و میگم که وقتی عصبانی میشم نمی تونم خودم رو کنترل کنم و همین طور میگم که چه کارهایی انجام بدم که همسرم رو بتونم خوشحال کنم؟!
    من گفتم که به همین دلیل من باهات نمی یام این گوی و این میدان می خوام ببینم چی کار می کنی؟
    دیشب هم موقع خواب بهش گفتم مدیونی اگر نیاز جنسی داشته باشی و بخوای عنوان نکنی؟! درسته ما از لحاظ احساسی و عاطفی به بن بست خوردیم اما فکر نکنم درست باشه که تو از لحاظ جنسی اذیت بشی؟ تو ازدواج کردی که نیازت رو برطرف کنی! پس خودت رو اذیت نکن!
    بهم گفت: چقدر دوستت دارم، بهت قول میدم این زندگی رو از این به بعد جوری بسازم که حتی یکبار هم یاد اون شب نیفتی، زندگی مون رو برایت پر از خوشبختی می کنم، بهش گفتم: کمکم کن که دوستت داشته باشم!

    راستش امروز هم زنگ زدم مشاوره، گفتن که می تونیم برای 6 اسفند ماه براتون وقت بدیم، می خوام امروز فقط بهش پیشنهاد و یادآوری کنم که قرار نیست جایی بریم!
    به نظرتون این کار رو انجام بدم یا نه!
    نمی دونم چرا نمی تونم بی خیال همه چی شم و خودم رو رها کنم؟ نمی دونم چرا نمی تونم بزنم زیر همه چی و به همه بگم که من اشتباه کردم؟ بعضی موقع ها پیش خودم فکر می کنم که من برای این زندگی ساخته نشدم! اما! اما! نمی تونم خونه ی مامانم اینها هم برگردم، نمی خوام که من هم یه سربار اضافی دیگه ای باشم برای مادری که یه عمره داره زحمت میکشه و عذاب کشیده! بچه ها احساس می کنم که نه راه پس دارم، نه راه پیش! باید یه فکر اساسی کرد!


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:19 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.