به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 09 بهمن 88 [ 17:18]
    تاریخ عضویت
    1387-6-11
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    3,387
    سطح
    36
    Points: 3,387, Level: 36
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 10 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    باز هم نقطه سرخط....

    سالهاست که از زندگی رنج میبرم و روی خوشی ندیدم...
    چرا دیدم فقط و فقط وقتی که خودم رو گول زدم یا به آینده هیچ فکری نکردم و دلم رو با نصیحتهای انساندوستانه پر کردم.
    همیشه فکر میکردم پدر و مادر هر چقدر هم که در حق آدم خوبی نکنند این وظیفه فرزند است که دستشان را بگیرد. راستش این جمله ت رویا آنقدر خوب است کع نمیتوان منکر آن شد!!
    اما مگر انسان همیشه میتواند برای دیگران زندگی کند!!!
    من که به این نتیجه رسیدم جواب این سوال نه هست! اما چه دیر
    که تقریبا همه فرصتهای زندگیم رو به پای خانواده ریختم و حالا باید همه چیز رو از اول شروع کنم.
    ولی باور کنید کمرم شکسته و این دل و فکرم دیگر توان از نو ساختن را ندارد.
    افسردگی شدید هم از کل جامعه دورم کرده.
    دیگه فکرم خوب کار نمیکنه که چه عاقلانه و منطقی است که انجام دهم.
    ببخشید اینقدر حاضیه رفتم کخ اصل مطلب گم شد.
    خلاصه ای از زندگی خودم رو اینجا مینویسم شاید برای کم کردن شدت ناراحتی الانم. الان که دارم مینویسم باز هم با خانواده دعوا کردم

    سالها پیش به اصرار پدرم و تشویق خانواده ام مجبور به انتخاب رشته دانشگاهی شدم که خودم به هیچ عنوان نه دوست داشتم و در آرزوهایم هم اصلا فکر نمیکردم و از اینجا اولین قدم اشتباه من در زندگی آغاز شد. هر چقدر جلو میرفتم از این کار خود بیشتر پشیمان میشدم اما راه بازگشتی هم نداشتم! پیش اساتید هم به خاطر نوع درس خواندنم عزیز بودم و حتی کارشناسی ارشد همان سال اول هم از بهترین دانشگاه تهران قبول شدم. اما روزگار بازی دیگری با من کرد و یک سال بعد با اخراج مجبور به ترک تحصیل شدم و این عامل سبب شد دیگر خانواده به چشم یک آدم فوق العاده بی مسئولیت به من نگاه کنند. و چه تحقیها که به خاطر این مساله کشیدم.
    اما خوب سعی کردم خودم را با مساله سازگار کنم و بدترین دوران عمرم را هم تجربه کنم.
    بعد از آن در هز آزمون استخدامی که میتوانستم شرکت میکردم و باور کنید در هر یک از آنها هم بعید بود که بول نشوم حتی اگر از بین 10000 نفر یک نفر را برمیداشتند اما مثل اینکه بازی سرنوشت رویای دیگری را برایم رقم میزد و در هر مرتبه تنها به دلیل داشتن معافیت سربازی استخدام نمیکردند و دست از پا درازتر برمیگشتم سر خانه اول.
    نه کار و نه سرمایه آن دو یال متوالی... چه شبهایی که نمی توانستم از فرط ناراحتی بخوابم.
    در این قیل و قال پدرم که صد البته کاملا آدم محافظه کار بود و حتی یک میلیونوم سرمایه اش را حاضر نمیشود به خطر بیاندازد و نه ما اجازه داریم به کاری که او اجازه ندهد سرمایه گذاری کنیم. پس کار آزاد هم نمیتوان انجام داد.
    طی دوسال گذشته نمیدانم این آفتاب خدا از کدام طرف در آمد که حوس ساخت آپاتمان به سرش زد.
    با فروش خانه خواهر و برادرم شروع به ساخت کردیم و طی این دوسال هر کاری که فکرش را بکنید در سرما و گرما و شب و روز کار کردم از عملگی گرفته تا نماکاری ساختمان که اگر برای دیگران انجام میدادم شاید بیش از 10 ها میلیون درآمد این دوسالم بود.
    اما در نهایت حالا به این خواهر و برادرم حتی بیشتر از سهمشان ارزانی میدارند و ولی ما هیچ وظیفه مان کمک کردن بوده!!!
    با وجود اینکه در این مدت حتی سرمایه های کم اندوخته ام را هم از من گرفته اند،
    یعنی هم پول دادیم و هم مفتی براشون کار کردیم.

    اما حالا نقطه سرخط.......
    باید دوباره خودم روی پای خودم بایستم و از نو شروع کنم!!
    میخواستم ادامه تحصیل بدهم که به خاطر این استخدام نشدن دیگر واقعا سرخورده شده ام!!!
    نمی خواهم اشتباهات گذشته ام رو بکنم.

  2. #2
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,052
    امتیاز
    146,692
    سطح
    100
    Points: 146,692, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,653

    تشکرشده 35,974 در 7,400 پست

    Rep Power
    1091
    Array

    RE: باز هم نقطه سرخط....

    سلام دوست عزیز

    میشه بفرمایید چند سال دارید و فرزند چندم خانواده هستید ؟ و کلاً در خانواده چند فرزند هستید و چند نفر متأهل شده اند ؟

    چه رشته ای را به اجبار خانواده انتخاب کرده اید و رشته مورد علاقه خودتان چه بوده ؟

    در کل دور نمایی که خود از زندگی دارید چیه و موانع تحقق آن را چه چیزهایی می دانید ؟

  3. کاربر روبرو از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده است .

    فرشته مهربان (دوشنبه 05 بهمن 88)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 09 بهمن 88 [ 17:18]
    تاریخ عضویت
    1387-6-11
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    3,387
    سطح
    36
    Points: 3,387, Level: 36
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 10 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: باز هم نقطه سرخط....

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
    سلام دوست عزیز

    میشه بفرمایید چند سال دارید و فرزند چندم خانواده هستید ؟ و کلاً در خانواده چند فرزند هستید و چند نفر متأهل شده اند ؟

    چه رشته ای را به اجبار خانواده انتخاب کرده اید و رشته مورد علاقه خودتان چه بوده ؟

    در کل دور نمایی که خود از زندگی دارید چیه و موانع تحقق آن را چه چیزهایی می دانید ؟
    خوب الان 26 سالمه و فرزند آخر خانواده. یک خواهر و برادر دارم که فقط برادرم متاهل هستند. رشته امم ریاضی بود ولی خودم ترجیه میدادم کامپیوتر یا صنایع بخونم.
    در مورد دورنما هم باید بگم واقعا برام مشکله چی جواب بدم. چون واقعا خودم هم نمیدونم چه کاری رو باید انجام دهم و چه کاری رو نه!؟ اگر بخوام کار دولتی انجام بدم که مجبورم تا آخر دکتری بخونم که اون هم باید ریسک کنم که بعد از اتمام آیا صاحب شغلی میشم یا نه! این رو از سر تجربه میگم. چون الان دوستای من که تو این مقطع درسشون رو تموم کردن یه جوریایی سرشون بیکلاهه البته در رشته قبلی.
    در کل عقیدم اینه که اگر کاری رو بخواهیم میشه انجام داد ولی خوب باید صبور بود و با مشکلات دست و پنجه نرم کرد. حالا مهم این است که بهترین راه و در عین حال سرسعترین رو انتخاب کرد به عبارتی بهینه ترین تصمیم.

  5. کاربر روبرو از پست مفید parsa1983 تشکرکرده است .

    parsa1983 (سه شنبه 06 بهمن 88)

  6. #4
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,052
    امتیاز
    146,692
    سطح
    100
    Points: 146,692, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,653

    تشکرشده 35,974 در 7,400 پست

    Rep Power
    1091
    Array

    RE: باز هم نقطه سرخط....

    دورنمایی که پرسیدم ، مربوط به کل زندگی شماست نه فقط شغل .

    کلاً چه تصویری از زندگی مورد نظرتان و خودتان دارید که مایلید تحقق پیدا کند ؟

  7. کاربر روبرو از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده است .

    فرشته مهربان (دوشنبه 05 بهمن 88)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 09 بهمن 88 [ 17:18]
    تاریخ عضویت
    1387-6-11
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    3,387
    سطح
    36
    Points: 3,387, Level: 36
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 10 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: باز هم نقطه سرخط....

    خوب یک زندگی ساده همراه با شادابی و تنوع .
    نمیدونم بیشتر از این منظورتون چیه!

  9. #6
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,052
    امتیاز
    146,692
    سطح
    100
    Points: 146,692, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,653

    تشکرشده 35,974 در 7,400 پست

    Rep Power
    1091
    Array

    RE: باز هم نقطه سرخط....

    ببینید برادرم طبیعیه که ما در هر مرحله از زندگی تصویری از فردای خود ترسیم می کنیم که اغلب هم اونچه هست که دوست داریم باشد . می خواهم شما را یاری کنم که سری به درون خود بزنید و ببینید چی از زندگی خواسته ای ، چه هدفی را برای خود در نظر گرفته ای ، چقدر این هدف و برنامه مبتنی بر باور شما از خود و تواناییها و امکاناتتان بوده ، و چقدر بر آن تاکید داشته و برای تحققش برنامه ریزی کرده و امید و اعتماد به نفس داشته اید ؟؟؟

    هدفم از این سئوالات این بود .

    اگر تا حالا هم این گونه فکر نکرده بودی حال فکر کن و می خواهم بگویم اگر فقط کلی نگاه کرده ای ( مثلاً زندگی شاد و آرام ) و هدف دقیق و مشخص و حساب شده تعیین نکرده و برای آن برنامه ریزی نکرده بودید و... تقصیرات را به گردن خانواده نیندازید ، آنچه رقم خورده حاصل روندی بوده که خود در یش گرفته اید که حداقل این روند انفعال بوده .

    حال می پرسم آیا به گونه ای که تشریح کردم تصویر کرده بوده ای ( تا پیش از این ) و اگر نه آیا وقتش نیست که یه تحولی به روند خود بدهی ؟؟

  10. کاربر روبرو از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده است .

    فرشته مهربان (دوشنبه 05 بهمن 88)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 09 بهمن 88 [ 17:18]
    تاریخ عضویت
    1387-6-11
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    3,387
    سطح
    36
    Points: 3,387, Level: 36
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 10 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: باز هم نقطه سرخط....

    خوب ببینید همه در زنگی هدف دارند و در نیل به آن سعی و تلاش خودشون رو میکنند. من هم دارم و اینطوری نیست که بی برنامه عمل کنم. اگر دقت کرده باشید این اشتباهاتم بوده که حالا اینطور شکست خورده باشم. وقتی یک جایی عمرتون رو میگذارید و بعد همه دارایی های مالیتون رو بلوکه میکونند خوب چطوری میشه به اون هدف اولیه از الان با همان زماندهی قبلی رسید. خوب غیر ممکنه.
    و مقصود من هم همین بود که نقطه سر خط... یعنی باید از اول شرع کنم. و این در این شرایط برایم واقعا بحران هست از طرفی نصیحتهای اطرافیان غیر خانواده که حتی نمیتونم واقعیت رو بهشون بگم.

    بگذارید گوشه ای از جریان پست اول رو اینطوری براتون باز کنم.
    من قبل از اینکه توی کارهای ساختمانی بیافتیم با چند نفر از دوستان در قالب یک شرکت مشغول بودیم و درآمد نسبتا خوبی هم در میآوردیم که اگر حالا هم مونده بود اوضاعم واقعا خیلی متفاوتتر بود.
    اما همان قضیه حمایت خانواده و در بهبوهه شرایط بد اقتصادی و تقریبا نیمه تعطیل شدن کار ساختمانی شد به اصرار پدر و مادرم تقریبا کمک به پدر رو در اولویت قرار دادم و کمتر به کار خودم می رسیدم هرچند این زیاد مشکل و وقفه ای ایجاد نمی کرد اما بعدش که بیشتر سهمم از شرکت را به این پدرجان دادیم تا مشکلات فعلیش رو حل کنه و بعد برگردونه. اما خوب اینجوری نشد و بعدا هم برنگردوندند و به خاطر از دست دادن سرمایه بالطبع اون کار رو هم مجبور شدم کنار بگذارم. حالا من موندم و تنها خودم که باید چاره راهم رو پیدا کنم.
    این هدفی هم که توی زندگی شما عرض میکنید باید بگم هدفمون همان ادامه راه قبلی بود که در قالب اون به سایر هدفهامون هم میرسیدیم.که منتفی شده .

    در مورد اعتماد به نفس هم باید بگم قبلا ها خیلی بهتر بودم و زبانزد دوستام بودم ولی حالا فکر میکنم در برخی موارد اون اعتماد به نفس رو ندارم و میزان ریسکم کم شده .

  12. #8
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,052
    امتیاز
    146,692
    سطح
    100
    Points: 146,692, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,653

    تشکرشده 35,974 در 7,400 پست

    Rep Power
    1091
    Array

    RE: باز هم نقطه سرخط....

    برادر عزیز

    از لابلای توضیحات شما پیداست ، روندی که پدر با شما داشته با خواهر و برادر شما نداشته . خوب بررسی کنید که چرا ؟ به نظر خود شما چرا با شما چنین بودند ؟

    شما اجازه دادید برایتان تصمیم بگیرند. آیا این را قبول دارید ؟

    چه عاملی باعث شد برای حفظ استقلال طبیعی خود ایستادگی محترمانه در برابر تحمیلهای غلط خانواده ، را نداشته باشید؟

    در یک کلام چی شد که به خواسته هایی که علیرغم برنامه و نظرات شخصی شما برای زندگیتان بوده (حتی تعطیل کار و برنامه ای که مشغول آن بودید و همچنین رها کردن تحصیل ) ، تن دادید و پذیرفتید به راهی که پیش پایتان گذاشتند بروید ؟

    شاید بگویید این سئوالات چه دردی را دوا می کند . به شما عرض می کنم که تا شما یک واکاوی از خود و آنچه شما را به این مرحله رسانده نداشته باشید ، خود کنونی را آنچنان که درکش کنید نخواهید فهمید و نمی دانید با او چه کنید و چگونه تمدد انرژی و تجدید قوا کرده از نو شروع کنید ، به عبارت ساده تر نیاز به یک آسیب شناسی دارید تا با آگاهی بدست آمده از آن ، مجهز شده شروع کنید و از این پس با در نظر گرفتن نقاط آسیب پذیری راه موفقیت را طی کنید و دیگر دچار این وضعیت در شرایط مختلف زندگی نشوید .


  13. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (چهارشنبه 07 بهمن 88)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 09 بهمن 88 [ 17:18]
    تاریخ عضویت
    1387-6-11
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    3,387
    سطح
    36
    Points: 3,387, Level: 36
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 10 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: باز هم نقطه سرخط....

    از لابلای توضیحات شما پیداست ، روندی که پدر با شما داشته با خواهر و برادر شما نداشته . خوب بررسی کنید که چرا ؟ به نظر خود شما چرا با شما چنین بودند ؟
    راستش خودم هم در واقع نمی دانم چرا. ولی فکر میکنم مادی گرایی پدرم که وقتی سهم آن دو تا را داده واین طور به نظرش آمده که خیلی پول از دست داده و عدم فکر به آینده من باعث چنین تصمیمی شده.
    شما اجازه دادید برایتان تصمیم بگیرند. آیا این را قبول دارید ؟
    متاسفانه بله- یعنی در واقع به دلیل عدم استقلال نتوانستم راه تحصیلم را انتخاب کنم و حالا که فکر میکنم خیلی عجولانه و بدون منطق عمل کرده ام. اما تصمصم دوم یعنی فدا کردن کارم پای خانواده تصمیمی بود که فکر میکنم در چنان موقعیتی تصمیم زیاد اشتباهی هم نبود. فقط تا به حال فکر نمی کردم پدر و مادر بخواهند کار فرزند خودشان هم
    با این عکس العمل جواب دهند. آیا شما میتوانید تصور کنید که پدرتان پولی را از شما بگیرد و با آنکه بداند به آن نیاز خیلی شدیدی دارید و آینده و بود و نبود شما بسته به برگردان آن در حال حاضر دارد نه در آینده که کار از کار گذشته است!! و با دارا بودن توان برگشت آن نخواهد به شما پس دهد؟؟!! واقعا که من هرگز چنین فکری در مورد آنها نمی کردم. ولی حالا واقعا پشتم خالی است و هیچ راهی جز تلاش خودم باقی نمانده.

    چه عاملی باعث شد برای حفظ استقلال طبیعی خود ایستادگی محترمانه در برابر تحمیلهای غلط خانواده ، را نداشته باشید؟

    در یک کلام چی شد که به خواسته هایی که علیرغم برنامه و نظرات شخصی شما برای زندگیتان بوده (حتی تعطیل کار و برنامه ای که مشغول آن بودید و همچنین رها کردن تحصیل ) ، تن دادید و پذیرفتید به راهی که پیش پایتان گذاشتند بروید ؟
    در یک کلام حق ادای وظیفه فرزندی بوده که فکر میکنم از نظر وظایف شرعی و عرفی خودم تمام و کمال ادا کردم. با اینکه تجربه تلخی بود ولی اقلا ماهیت خیلی آدمها برایم روشن شد و معتقدم هنوز دیر نشده و میتوانم از نو بسازم. شاید آدمها در برهه ای نیاز به تحول داشته باند که سرنوشت من هم چنین رقم زده شد.

    شاید بگویید این سئوالات چه دردی را دوا می کند . به شما عرض می کنم که تا شما یک واکاوی از خود و آنچه شما را به این مرحله رسانده نداشته باشید ، خود کنونی را آنچنان که درکش کنید نخواهید فهمید و نمی دانید با او چه کنید و چگونه تمدد انرژی و تجدید قوا کرده از نو شروع کنید ، به عبارت ساده تر نیاز به یک آسیب شناسی دارید تا با آگاهی بدست آمده از آن ، مجهز شده شروع کنید و از این پس با در نظر گرفتن نقاط آسیب پذیری راه موفقیت را طی کنید و دیگر دچار این وضعیت در شرایط مختلف زندگی نشوید .

    البته واقعا شرمنده که دیر به این پست جواب دادم. امیدوارم درک کرده باشید و به بزرگیتان ببخشید و دال بر بی احترامی یا عدم توجه به توصیه ها نگذارید.

    در مورد خانواده هم اعمال آنها را به عدالت خدا واگذار کرده ام و سعی میکنم شیوه دوری و دوستی را پیش بگیرم.
    راستش حالا هم دنبال این هستم که دنبال تخصص و تحصیل نیمه مانده ام را بگیرم و یا راه بازار کار تمام وقت باشم.
    و در تصمیم بین این دو مانده ام.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:14 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.