سالهاست که از زندگی رنج میبرم و روی خوشی ندیدم...
چرا دیدم فقط و فقط وقتی که خودم رو گول زدم یا به آینده هیچ فکری نکردم و دلم رو با نصیحتهای انساندوستانه پر کردم.
همیشه فکر میکردم پدر و مادر هر چقدر هم که در حق آدم خوبی نکنند این وظیفه فرزند است که دستشان را بگیرد. راستش این جمله ت رویا آنقدر خوب است کع نمیتوان منکر آن شد!!
اما مگر انسان همیشه میتواند برای دیگران زندگی کند!!!
من که به این نتیجه رسیدم جواب این سوال نه هست! اما چه دیر
که تقریبا همه فرصتهای زندگیم رو به پای خانواده ریختم و حالا باید همه چیز رو از اول شروع کنم.
ولی باور کنید کمرم شکسته و این دل و فکرم دیگر توان از نو ساختن را ندارد.
افسردگی شدید هم از کل جامعه دورم کرده.
دیگه فکرم خوب کار نمیکنه که چه عاقلانه و منطقی است که انجام دهم.
ببخشید اینقدر حاضیه رفتم کخ اصل مطلب گم شد.
خلاصه ای از زندگی خودم رو اینجا مینویسم شاید برای کم کردن شدت ناراحتی الانم. الان که دارم مینویسم باز هم با خانواده دعوا کردم
سالها پیش به اصرار پدرم و تشویق خانواده ام مجبور به انتخاب رشته دانشگاهی شدم که خودم به هیچ عنوان نه دوست داشتم و در آرزوهایم هم اصلا فکر نمیکردم و از اینجا اولین قدم اشتباه من در زندگی آغاز شد. هر چقدر جلو میرفتم از این کار خود بیشتر پشیمان میشدم اما راه بازگشتی هم نداشتم! پیش اساتید هم به خاطر نوع درس خواندنم عزیز بودم و حتی کارشناسی ارشد همان سال اول هم از بهترین دانشگاه تهران قبول شدم. اما روزگار بازی دیگری با من کرد و یک سال بعد با اخراج مجبور به ترک تحصیل شدم و این عامل سبب شد دیگر خانواده به چشم یک آدم فوق العاده بی مسئولیت به من نگاه کنند. و چه تحقیها که به خاطر این مساله کشیدم.
اما خوب سعی کردم خودم را با مساله سازگار کنم و بدترین دوران عمرم را هم تجربه کنم.
بعد از آن در هز آزمون استخدامی که میتوانستم شرکت میکردم و باور کنید در هر یک از آنها هم بعید بود که بول نشوم حتی اگر از بین 10000 نفر یک نفر را برمیداشتند اما مثل اینکه بازی سرنوشت رویای دیگری را برایم رقم میزد و در هر مرتبه تنها به دلیل داشتن معافیت سربازی استخدام نمیکردند و دست از پا درازتر برمیگشتم سر خانه اول.
نه کار و نه سرمایه آن دو یال متوالی... چه شبهایی که نمی توانستم از فرط ناراحتی بخوابم.
در این قیل و قال پدرم که صد البته کاملا آدم محافظه کار بود و حتی یک میلیونوم سرمایه اش را حاضر نمیشود به خطر بیاندازد و نه ما اجازه داریم به کاری که او اجازه ندهد سرمایه گذاری کنیم. پس کار آزاد هم نمیتوان انجام داد.
طی دوسال گذشته نمیدانم این آفتاب خدا از کدام طرف در آمد که حوس ساخت آپاتمان به سرش زد.
با فروش خانه خواهر و برادرم شروع به ساخت کردیم و طی این دوسال هر کاری که فکرش را بکنید در سرما و گرما و شب و روز کار کردم از عملگی گرفته تا نماکاری ساختمان که اگر برای دیگران انجام میدادم شاید بیش از 10 ها میلیون درآمد این دوسالم بود.
اما در نهایت حالا به این خواهر و برادرم حتی بیشتر از سهمشان ارزانی میدارند و ولی ما هیچ وظیفه مان کمک کردن بوده!!!
با وجود اینکه در این مدت حتی سرمایه های کم اندوخته ام را هم از من گرفته اند،
یعنی هم پول دادیم و هم مفتی براشون کار کردیم.
اما حالا نقطه سرخط.......
باید دوباره خودم روی پای خودم بایستم و از نو شروع کنم!!
میخواستم ادامه تحصیل بدهم که به خاطر این استخدام نشدن دیگر واقعا سرخورده شده ام!!!
نمی خواهم اشتباهات گذشته ام رو بکنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)