سلام می خواهم داستان زندگی یک انسان رو تعریف کنم که هم قدر زندگی خودتون رو بدونیدو هم آزادیتون رو وهم لحظات زندگی وتمام زیبایی هایی که خدا در زندگی داده وکافی که ما چشم باز کنیم وببینیم شکرگزار باشیم ودنبال نداشته هایمان نباشیم واسه بهانه وگلایه، داشته هایمان را ببینیم وشکر کنیم که در اثر ناسپاسی وکوری دیده هایمان این رو هم از دست ندهیم
داستان را از 15 سال پیش تعریف میکنم که مریم 30 ساله بود و پر هیجان شاد امیدوار وبا تمام سختی های که در زندگی داشت همیشه شاد بود انسانی صبور ومهربان وفداکاروبسیار زیبا تا 30سالگی خواستگار های زیادی داشت اما همشون رو بخاطر اینکه محل زندگیش پایین شهر بود واوضاع زندگیشون و خونه از لحاظ مادی وظاهری خیلی نامناسب بود رد می کرد و خجالت می کشید آدرس خونه رو بده خودش کار میکرد در یک بیمارستان ویکی از خواستگاراش که شرایط اونو می دونست باز با این حال قبول کرد فقط گفت 6 ماه ایران و6 امریکا هر موقع هم که خواستی مادرت رو ببینی من شرایط رو فراهم می کنم انسلن خوبی هم بود اون آقا اما خانم قبول نکرد گفت من مادرم رو نبینم نمیتونم دوری از اون برام خیلی سخت است وخلاصه قبول نکرد وعاشق بچه بود ودر آخر با یک مرد که 1 هفته دوست بود باهاش ازدواج کرد در حالی که می دونست اون مرد اخلاق خوبی نداره اما خودش انقدر خوش اخلاق بود وبا گذشت فکر می کرد اونو بستوه میاره وتغییر میکنه و در اخر دیگر نامید از ازدواج خوب با شرایطی که داشت بود وبه دلیل کمبود های محبتی که از جانب پدر بیخیال کسی که میدید نصفه شب بچه حالش بده اما حاضر نشد از خوابش بزنه ومادر نصفه شب پیش شوهر همسایه رفت واون مرد خدا خیرش بده اونارو با ماشین به بیمارستان برد پدری که در زندگی جز خواب ومغازه هیچ چیز واسش مهم نیست پدری که میگفت یک آب باریکه باشه همین خوبه پدریکه می گفت( ببخشید) آدم سگ داشته باشه دختر نداشته باشه کسی وقتی سوار تاکسی با بچه ها یا خانمش میشد منتظر بود آنها پول حساب کنند کسی که وامیستاد ومی نشت زن حاملش از نردبون بالا می رفت ویک ظرف ماسه بالای پشت بوم می برد خلاصه اخر مریم بدلیل علاقه ای که به بچه داشت با این مرد بداخلاق ازدواج کرد غافل از این که نمی دونست وارد چه منجلاب ترس ووحشتی می شه الان مرداش میگن شما چه جوری اونو تحمل می کنی ما که از دوستاشیم تحمل 1 ساعت با اون برامون سخت، مریم تنها روزی که شوهرش با اون خوش اخلاق بود روز اول ازدواجش بوداز روز بعد ناسزا فحش تحقیر شخصیت کتک به طرز وحشیانه شروع شد حتی از فحش وکنک در ملا ء عام ابایی نداشت همون سال اول نا خواسته زود بچه دار شد وپسر کوچکش 2 ساله بودو دخترش 1 ساله پدر که نگاه نمی کرد اون پسر فقط دوساله است بجرم اینکه از گرسنگی داره گریه می کنه دو تا مشت ولگد زدش ومادرش هم به همچنین اونم به این جرم که چرا بچه داره گریه میکنه
خلاصه مریم رو از همان سال های اول از پدر ومادر وبرادر وخانواده دور کرد اجازه نداشت خونه ی اونها بره یا اونها رو دعوت کنه حتی جلوی شوهرش اجازه نداشت به مادرش زنگ بزنه حق نداشت هیچ کس به خونه این زنگ بزنه اگر زنگ می زد فحش می کشید اونم چه فحش هایی که نمونش رو کم دیدم چقدر بدن اونو کبود کرد 3 بار پرده ی گوشش رو پاره کرد با ته سیگار صورتش رو می سوزاند اونم بی دلیل یک بار گفت ( ببخشید )گاو چرا اب اناناس رو با آب انبه قاطی کردی همونجا بشقاب رو روی سرش زد و بشقاب شکست یک بار که سر سفره یادش رفت ملاقه بزاره چقدر کتک خورد کمربند رو در آورد با اون آهنش چقدر زد مریم آزادی بیان نداشت جرئت کمترن اعتراضی رو نداشت حتی بدون اجازه اون حق خرید ودورانداختن هیچ وسیله کم ارزش هم نداشت شوهرش از لاتای قدیم بوده و همیشه یه چاقو تو شلوارش هست خونش که قمه وو چاقو ....پر است اون خونش 1 لحظه آرامش نداره لحظه ها پر از تشویش اضطراب وترس سال های اول هر روز کتک می خورد تا اینکه کمتر شد اونم با گذشت ومحبت وصبر کتک ها هر روز شد هفته یک بار تا اینکه الان که مریم 45 سالش هست وشوهرش نزدیک 60 سالگی هست خیلی دیگه کم کتک می خوره دیگه چی بشه اما فحش وناسزا هر روز هست اونم نه یک بار صبح که شوهرش پامی شه تا شب دائم در حال فحش اینگار اگر یک روز فحش نده روزش تموم نمیشه مریم حتی از ترسش این 15 سال این حقایق رو از دید پدر وبرادر قایم کرد میگفت اگر بفهمند خون و خونریزی میشه که برادراش خبر ندارند حتی در این 15 سال می خواست جدا شه حتی قهر هم کرد اما بخاطر بچه ها برگشت مریم میگه اگر جدا شم بچه ها رو از من میگیره وبچه هام بدون من دق می کنند وانقدر هم با دوستای کله گنده دوسته که کاری نمی تونه کنه اما چقدر از مریم کار میکشه این آدم هر روز مهمون دعوت می کنه اونم با چه تشکیلاتی غذا باید سر وقت حاضر شه وگرنه 10 دقیقه دیر شه چه بلایی سر مریم میاره حتی اگر مهمون هم نداشته باشه غذا باید سر ساعت خورده شه و ظرف 10 دقیقه تموم میشه یک دونه برنج هم نباید ته بشقاب باشه شوهرش 2 ساعت صبح میره بیرون 2 ساعت بعد ظهر میره بیرون همیشه تابستون که میاد زود مریم یک لیوان یه نوشیدنی که دستور ساختشو داده باید بهش بده زمستونها هم که وای دستور میده چه چیزایی درست کنه کفت کنه خلاصه حالا این آدم درکنار اخلاق بدش بسیار شکاک وبددل هست مرد غریبه ای خدا ناکرده یک اشتباه کنه زنگ بزنه چه خونی به پا می شه که یک بار شوهرش به بچه ها گفت اگر من مردم مادرتون ازدواج کرد هم اونو بکشید هم مردرو اما مریم در این 15 سال توانسته اعتماد اینو جلب کنه کسی که به همه بی اعتماد وفکر میکنه همه کلاه بردارو شالاتان و بدند الان که 15 سال از زندگیشون میگذره به مریم میگم در این مدت با اخلاق نمونه وبامحبت وصبر وگذشت چقدر تونستی در این آدم طغیانگر ومتعصب وغیر قابل انعطاف خشک وناآرام وشکاک تغییر ایجاد کنی ومریم میگه 20درصد الان باز خدا رو شکر میکنم که کتک نمی خوره البته 1 هفته پیش نیم ساعت مریم ودخترش رو با مشت لگد زد تا آخر خودش خسته شد ونفس نفس می زد گفت اگر بخوابی آب جوش رو رو سرت میریزم اونم تا صبح بیدار بود وشوهرش با خیال راحت رفت خوئبید به مریم گفتم آیا اون تورو ترسونده یا واقعا انجام میده میگه این جنون داره یکدفعه این کارو میکنه میگه یک بار کتری پر آب رو رو سمتمون پرت کرد وخدا کمک کرد سمت ما پرتاب نشد ومریم منتظر کمک خدا است وباور ویقین داره که اون کمکش می کنه واز این مصیبت خلاص میشه وبه من میگه من ایمان دارم که خلاص میشم و مریم میگه توهنوز نمی تونی درک کنی در این محیطی باترس ووحشت که خیلی از مسائلش رونمی دونی 15 سال زندگی کنی الان مریم میگه از من دیگه نه احساسی مونده نه شادی نه غروری کسی که 15 سال شخصیتش لگد مال شه نه در خونه حتی در بیرون کوچه خیابون ومغازه......من در تعجبم از اینکه در این 15 سال ذره ای از ایمان وباورش ومحبتش کم نشده ونا امید هم نشده و این اندازه صبر واستقامت وگذشت ندیدم گرچه خودم هم باور دارم که رهامیشه ومثل روز برام روشن است
اما من نمی دونم آیا اخرین راه اینه منتظر کمک خدا باشیم از ما انسان ها هیچ کاری بر نمی یاد جز دعا وچقدر دعا کردیم که حالا خیلی به ندرت کتک می خوره خلاصه خیلی سرتون رو درد اوردم دلهاتون رو غمگین کردم منو بخشید .
علاقه مندی ها (Bookmarks)