به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 شهریور 88 [ 20:45]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    139
    امتیاز
    5,298
    سطح
    46
    Points: 5,298, Level: 46
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    111

    تشکرشده 115 در 67 پست

    Rep Power
    30
    Array

    رنج های یک انسان

    سلام می خواهم داستان زندگی یک انسان رو تعریف کنم که هم قدر زندگی خودتون رو بدونیدو هم آزادیتون رو وهم لحظات زندگی وتمام زیبایی هایی که خدا در زندگی داده وکافی که ما چشم باز کنیم وببینیم شکرگزار باشیم ودنبال نداشته هایمان نباشیم واسه بهانه وگلایه، داشته هایمان را ببینیم وشکر کنیم که در اثر ناسپاسی وکوری دیده هایمان این رو هم از دست ندهیم
    داستان را از 15 سال پیش تعریف میکنم که مریم 30 ساله بود و پر هیجان شاد امیدوار وبا تمام سختی های که در زندگی داشت همیشه شاد بود انسانی صبور ومهربان وفداکاروبسیار زیبا تا 30سالگی خواستگار های زیادی داشت اما همشون رو بخاطر اینکه محل زندگیش پایین شهر بود واوضاع زندگیشون و خونه از لحاظ مادی وظاهری خیلی نامناسب بود رد می کرد و خجالت می کشید آدرس خونه رو بده خودش کار میکرد در یک بیمارستان ویکی از خواستگاراش که شرایط اونو می دونست باز با این حال قبول کرد فقط گفت 6 ماه ایران و6 امریکا هر موقع هم که خواستی مادرت رو ببینی من شرایط رو فراهم می کنم انسلن خوبی هم بود اون آقا اما خانم قبول نکرد گفت من مادرم رو نبینم نمیتونم دوری از اون برام خیلی سخت است وخلاصه قبول نکرد وعاشق بچه بود ودر آخر با یک مرد که 1 هفته دوست بود باهاش ازدواج کرد در حالی که می دونست اون مرد اخلاق خوبی نداره اما خودش انقدر خوش اخلاق بود وبا گذشت فکر می کرد اونو بستوه میاره وتغییر میکنه و در اخر دیگر نامید از ازدواج خوب با شرایطی که داشت بود وبه دلیل کمبود های محبتی که از جانب پدر بیخیال کسی که میدید نصفه شب بچه حالش بده اما حاضر نشد از خوابش بزنه ومادر نصفه شب پیش شوهر همسایه رفت واون مرد خدا خیرش بده اونارو با ماشین به بیمارستان برد پدری که در زندگی جز خواب ومغازه هیچ چیز واسش مهم نیست پدری که میگفت یک آب باریکه باشه همین خوبه پدریکه می گفت( ببخشید) آدم سگ داشته باشه دختر نداشته باشه کسی وقتی سوار تاکسی با بچه ها یا خانمش میشد منتظر بود آنها پول حساب کنند کسی که وامیستاد ومی نشت زن حاملش از نردبون بالا می رفت ویک ظرف ماسه بالای پشت بوم می برد خلاصه اخر مریم بدلیل علاقه ای که به بچه داشت با این مرد بداخلاق ازدواج کرد غافل از این که نمی دونست وارد چه منجلاب ترس ووحشتی می شه الان مرداش میگن شما چه جوری اونو تحمل می کنی ما که از دوستاشیم تحمل 1 ساعت با اون برامون سخت، مریم تنها روزی که شوهرش با اون خوش اخلاق بود روز اول ازدواجش بوداز روز بعد ناسزا فحش تحقیر شخصیت کتک به طرز وحشیانه شروع شد حتی از فحش وکنک در ملا ء عام ابایی نداشت همون سال اول نا خواسته زود بچه دار شد وپسر کوچکش 2 ساله بودو دخترش 1 ساله پدر که نگاه نمی کرد اون پسر فقط دوساله است بجرم اینکه از گرسنگی داره گریه می کنه دو تا مشت ولگد زدش ومادرش هم به همچنین اونم به این جرم که چرا بچه داره گریه میکنه
    خلاصه مریم رو از همان سال های اول از پدر ومادر وبرادر وخانواده دور کرد اجازه نداشت خونه ی اونها بره یا اونها رو دعوت کنه حتی جلوی شوهرش اجازه نداشت به مادرش زنگ بزنه حق نداشت هیچ کس به خونه این زنگ بزنه اگر زنگ می زد فحش می کشید اونم چه فحش هایی که نمونش رو کم دیدم چقدر بدن اونو کبود کرد 3 بار پرده ی گوشش رو پاره کرد با ته سیگار صورتش رو می سوزاند اونم بی دلیل یک بار گفت ( ببخشید )گاو چرا اب اناناس رو با آب انبه قاطی کردی همونجا بشقاب رو روی سرش زد و بشقاب شکست یک بار که سر سفره یادش رفت ملاقه بزاره چقدر کتک خورد کمربند رو در آورد با اون آهنش چقدر زد مریم آزادی بیان نداشت جرئت کمترن اعتراضی رو نداشت حتی بدون اجازه اون حق خرید ودورانداختن هیچ وسیله کم ارزش هم نداشت شوهرش از لاتای قدیم بوده و همیشه یه چاقو تو شلوارش هست خونش که قمه وو چاقو ....پر است اون خونش 1 لحظه آرامش نداره لحظه ها پر از تشویش اضطراب وترس سال های اول هر روز کتک می خورد تا اینکه کمتر شد اونم با گذشت ومحبت وصبر کتک ها هر روز شد هفته یک بار تا اینکه الان که مریم 45 سالش هست وشوهرش نزدیک 60 سالگی هست خیلی دیگه کم کتک می خوره دیگه چی بشه اما فحش وناسزا هر روز هست اونم نه یک بار صبح که شوهرش پامی شه تا شب دائم در حال فحش اینگار اگر یک روز فحش نده روزش تموم نمیشه مریم حتی از ترسش این 15 سال این حقایق رو از دید پدر وبرادر قایم کرد میگفت اگر بفهمند خون و خونریزی میشه که برادراش خبر ندارند حتی در این 15 سال می خواست جدا شه حتی قهر هم کرد اما بخاطر بچه ها برگشت مریم میگه اگر جدا شم بچه ها رو از من میگیره وبچه هام بدون من دق می کنند وانقدر هم با دوستای کله گنده دوسته که کاری نمی تونه کنه اما چقدر از مریم کار میکشه این آدم هر روز مهمون دعوت می کنه اونم با چه تشکیلاتی غذا باید سر وقت حاضر شه وگرنه 10 دقیقه دیر شه چه بلایی سر مریم میاره حتی اگر مهمون هم نداشته باشه غذا باید سر ساعت خورده شه و ظرف 10 دقیقه تموم میشه یک دونه برنج هم نباید ته بشقاب باشه شوهرش 2 ساعت صبح میره بیرون 2 ساعت بعد ظهر میره بیرون همیشه تابستون که میاد زود مریم یک لیوان یه نوشیدنی که دستور ساختشو داده باید بهش بده زمستونها هم که وای دستور میده چه چیزایی درست کنه کفت کنه خلاصه حالا این آدم درکنار اخلاق بدش بسیار شکاک وبددل هست مرد غریبه ای خدا ناکرده یک اشتباه کنه زنگ بزنه چه خونی به پا می شه که یک بار شوهرش به بچه ها گفت اگر من مردم مادرتون ازدواج کرد هم اونو بکشید هم مردرو اما مریم در این 15 سال توانسته اعتماد اینو جلب کنه کسی که به همه بی اعتماد وفکر میکنه همه کلاه بردارو شالاتان و بدند الان که 15 سال از زندگیشون میگذره به مریم میگم در این مدت با اخلاق نمونه وبامحبت وصبر وگذشت چقدر تونستی در این آدم طغیانگر ومتعصب وغیر قابل انعطاف خشک وناآرام وشکاک تغییر ایجاد کنی ومریم میگه 20درصد الان باز خدا رو شکر میکنم که کتک نمی خوره البته 1 هفته پیش نیم ساعت مریم ودخترش رو با مشت لگد زد تا آخر خودش خسته شد ونفس نفس می زد گفت اگر بخوابی آب جوش رو رو سرت میریزم اونم تا صبح بیدار بود وشوهرش با خیال راحت رفت خوئبید به مریم گفتم آیا اون تورو ترسونده یا واقعا انجام میده میگه این جنون داره یکدفعه این کارو میکنه میگه یک بار کتری پر آب رو رو سمتمون پرت کرد وخدا کمک کرد سمت ما پرتاب نشد ومریم منتظر کمک خدا است وباور ویقین داره که اون کمکش می کنه واز این مصیبت خلاص میشه وبه من میگه من ایمان دارم که خلاص میشم و مریم میگه توهنوز نمی تونی درک کنی در این محیطی باترس ووحشت که خیلی از مسائلش رونمی دونی 15 سال زندگی کنی الان مریم میگه از من دیگه نه احساسی مونده نه شادی نه غروری کسی که 15 سال شخصیتش لگد مال شه نه در خونه حتی در بیرون کوچه خیابون ومغازه......من در تعجبم از اینکه در این 15 سال ذره ای از ایمان وباورش ومحبتش کم نشده ونا امید هم نشده و این اندازه صبر واستقامت وگذشت ندیدم گرچه خودم هم باور دارم که رهامیشه ومثل روز برام روشن است
    اما من نمی دونم آیا اخرین راه اینه منتظر کمک خدا باشیم از ما انسان ها هیچ کاری بر نمی یاد جز دعا وچقدر دعا کردیم که حالا خیلی به ندرت کتک می خوره خلاصه خیلی سرتون رو درد اوردم دلهاتون رو غمگین کردم منو بخشید .

  2. کاربر روبرو از پست مفید tina تشکرکرده است .

    tina (دوشنبه 20 دی 89)

  3. #2
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 12:04]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,411
    امتیاز
    286,450
    سطح
    100
    Points: 286,450, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,556

    تشکرشده 37,047 در 6,993 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: رنج های یک انسان

    سلام tina
    بسیار اندوهگین و متاثر شدم.

    مریم، نیاز به کمک داره....
    نه اینکه این مرد را بسازه
    اینکه معنی انسان بودن خودش را درک کنه....
    بفمه که با خدا در افتاده ....

    شاید تعجب کنی...
    اگر خدا برای انسان آنقدر ارزش می گذاره که از فرشتگانی می خواهد به او سجده کنند( نه اینکه فقط احترام کنند)، پس او چگونه چنین انسانی را ( منظورم خود مریم هست)، با دست خودش چنین خوار و ذلیل کرده است. یعنی او با این تن به خفت دادن به خدا می گوید: خدا... آن بنده ای را که تو اینقدر ارزش داده ای، من بی ارزش می کنم....
    شاید تعجب کنی... بگویی عجب مدیر همدردی ظالم است... حتی از چنین زن صبوری حمایت نمیکنه و باز این زن بیچاره هست که تقصیر کار میشه... چرا آقا را محکوم نمیکنی؟!

    ببینید شما به راحتی متوجه می شوید، چنین شوهری فرد سالمی نیست... با این وصفیات که شما بیان کرده اید، خیلی زود مریم هم متوجه تغییر ناپذیری این فرد شده است.
    مگر در دنیا انسانهای ظالم کم داریم....
    حالا اگر ما خودمان با دست خودمان ، خود را به مهلکه بیندازیم و گلوی خود را لب تیغ این افراد بگذاریم، نام این سازندگی و زندگی هست....
    به مریم باید گفت هر گردی ، گردو نیست.

    او نیاز به مشورت با یک متخصص دارد...
    تا معنی سازندگی را بفهمد
    معنای عشق به فرزند را بازتعبیر کند.
    معنای انسانیت و قاطعیت و مهربانی را دوباره بیاموزد...
    او هم مقصر است....
    او نیاز دارد که خانواده اش حمایتش کنند. وکیل بگیرد....، و شجاع باشد...

    ما رنج می کشیم...
    درد را تحمل می کنیم.
    امیدوار می مانیم...
    اما همه اینها به معنی ذلت و زبونی و حقارت و زیر بار ظلم رفتن نیست....

    نمیدانم چرا در این موضوع بیشتر از اینکه بخواهم مریم را به خاطر صبرش تحسین کنم، دوست دارم برای جهلش به او کمک کنم.

    راستی چرا خدا یک سوره را با نام طلاق نازل کرده است؟!!!!

  4. کاربر روبرو از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده است .

    مدیرهمدردی (جمعه 24 اسفند 86)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 شهریور 88 [ 20:45]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    139
    امتیاز
    5,298
    سطح
    46
    Points: 5,298, Level: 46
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    111

    تشکرشده 115 در 67 پست

    Rep Power
    30
    Array

    RE: رنج های یک انسان

    سلام آقای سنگ تراشان
    نه چنین فکری نمی کنم چون خودم برام قابل قبول نیست که هیچ کاری نکنیم ومنتظر بشنیم که یه جمله می گوید خدا حال هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر آنکه آنها حال خود را تغییر دهندواون مرد مشخص عوض بشو نیست خود مریم میدونه وخودم هم نامید شده بودم مشکل اینه که مریم با متخصصان ومشاوران صحبت کرده وگفتند راهی نداری حتی فرزندان هم تحت تاثیر رفتار پدر قرار گرفتند وبا مادر بداخلاقی می کنند وبچه ها هم ازیتش می کنندوبعد میان عذر خواهی می کنند گرچه این خصوصیات پدر در فرزندان هم تا حدی هست2تا بچه راهنمایی هستند ورفتار وگفتار پدر رو یاد گرفتند
    خانواده مریم هم که پدر هیچ کاری نمیتونه انجام بده چون زمینگیر شده اگر هم سالم بود بازم کاری نمیکرد مادرش هم که پیر 75 سالش هست وبی زبون وخیلی ساده جهل داره و اونم منتظر خدا کمک کنه برادراهم که یکیشون که خیلی نترس بود با وجدان وشهامت رفته خارج از کشور می خواستم به اون بگم اما مریم گفت ازت نمیگذرم بگی وقسم وآیه داد وگفت قتل می شه تو نمی فهمی اون جنون داره و هر جایی باشم منو پیدا میکنه تازه بیام اگر پیش مادرم در تامین زندگی خودش مشکل داره چه جوری ما 3 نفر رو تامین کنه اگر هم فرار کنم برم یه دهاتی خودم کاری بلد نیستم چه جوری زندگی روبگذرونیم اون یکی هم نمیتونه حامیش باشه تا این اندازه ندیدام یک آدم تنها باشه و از خانواده ای که بال وپرش باشند وپشتیبانش باشند محروم باشه این یک خواهر از اون خانواده است خواهر کوچکتر هم در 30 سالگی از محرومیت ها وبیماری در تنهایی در بیمارستان که پرستار گفت این کسی رو نداره ،فوت کرد و الان هم شوهرش نشسه تو خونه کار هم نمیکند 2 تا بچه داره کوچیک .گاهی اینهمه ظلم رو آدم میبینه میگه غیر این زندگی روبزنه تیغ رو جلوی گلوی اون ادم بگیره یکبار استادم گفت .خلاصه نمی دونم چه جوری باید کمک کرد یا آگاهش کرد وخوابهای پریشانی هم در موردش می بینم


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:56 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.