السلام عليك يا اولياء الله
اي دوست به حنجر شهيدان صلوات
بر قامت بي سر شهيدان صلوات
از دامن زن مرد به معراج رود
بر دامن مادر شهيدان صلوات
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فرزند عزيزم!
برق آخرين نگاهت، چراغ خلوت تنهاييم شده است و نگاه چشمان مهربانت، تنها اميد زندگيم. روزگاري به من ميخنديدي و مرا ميخنداندي. نگاهم ميكردي و من هم دلشاد ميشدم، اما امروز در خاطرم ميخندي و مرا ميگرياني و نگاهم ميكني و با گرمي نگاهت مرا ميسوزاني.
نور چشمانم!
روزها به ياد شهادتت در كربلا گريه ميكنم و شبها به ياد غربتت در بقيع اشك ميريزم و تو را در ميان اين و آن جستجو ميكنم، در شلمچه، در فكه، در اروند، در طلائيه و ...
پسركم !
كدامين گل از صحراي سرخ شهادت را ببويم كه بوي تو را دهد؟! اي كاش ميدانستم كدامين گل سرخ، صبح و شام شبنم اشك را بر مزار غربتت ميريزد، تا به او ميگفتم بيشتر اشك بريز كه اين جوان غريب، مادري هم دارد.
گلي گم كردهام ميجويم او را
به هر گل ميرسم ميبويم او را ...
عزيز دلم!
صداي پاي در و پنجه پريشانم ميكند كه گويا كسي ميآيد. صبا كجايي كه اين پيغام را به فرزندم برساني، كه هنوز هم كه هنوز است: «تو را من چشم در راهم»
بغض گلويم را گرفته، عقدههاي دلم را هنوز وا نكردهام، هنوز فريادي بر گلويم سنگيني ميكند: يوسف بيوفايم ! پيراهني، پلاكي، نشاني ...
پسرم !
شرمندهام كه هنوز زندهام، شرمندهام كه هنوز نفس ميكشم. به همه گفتهام كه چون تو بازگردي و من نباشم، به تو بگويند :
»تو را مادرت چشم در راه است«
علاقه مندی ها (Bookmarks)