[/font]حدود 6 ماه پیش من از طریق سایت همسر یابی با اقای دوست شدم البته به قصد ازدواج از اونجایی که این رابطه اولین رابطه من در خارج از خانه بود خیلی زود اعتمادم جلب شد و ما به هم خیلی نزدیک شدیم تا این که یک روز بدون هیچ مقدمه ای اومد و گفت که متاهل هست و همسرش رو فقط به خاطر پاکی انتخاب کرده و الان هیچ احساسی در مورد اون نداره . حالا که فکرش رو میکنم میبینم من هم چون وابسته شده بودم بدون هیچ تفکری سریع حرفش رو قبول کردم شاید هم از تنهایی میترسیدم به هر حال من رابطه رو قع نکردم ولی بعد از یک مدت دیدم خیلی رفتارش سرد شده بعد از پرسیدن علت حسم گفت که باید از این ماجرا خودم رو خلاص کنم سعی هم کردم ولی از اونجایی که خیلی ساده بودم اون نگذاشت من دوستیم رو قطع کنم ولی دقیقا بعد از چند روز فهمیدم که با یک خانم دیگه رابطه داره من سریع خودم رو از جریان کشیدم بیرون گوشیم رو قطع کردم ولی بعد 6 روز اومد در خونمون و من دوباره سحر حرفاش شدم تا این که کم کم فهمیدم این اقا اصلا با زنش مشکلی نداره حتی روابطشون خیلی هم خوبه و من این وسط فقط به عنوان یک دوست هستم البته بعد از این جریانها مدام به من سرکوفت میزد و میگفت تو حتما با کس دیگه ای هستی که همیشه میگذاری میری و در واقع شده بودم یک کسی که فقط محکوم که به درد دلهای این اقا گوش بده هر چقدر گریه میکردم هر چقدر بهش میگفتم که دوست دارم باز هم ازارم میداد حتی میومد بهم میگفت امروز با فلان دختر دوست شدم و وقتی ناراحتی من رو میدید میگفت تو خودخواهی من واقعا تا قبل از این دوستی سعی کرده بودم پاک باشم .بعد از این جریان ها من هر گونه ارتباطم رو قطع کردم و چون به شدت افسرده شده ودم پیش مشاور رفتم و سعی کردم از این حس وابستگی خودم رو نجات بدم همیشه به خدوم میگفتم این همه اذیت کرده این همه حرف ازش شنیدی دیگه دوستش نداشته باش یک خورده موفق شده بودم تا این که یک روز تو خیابون من رو دید و گفت واقعا عوض شده و در استانه جدایی از زنش هست و تنهاش نگذارم من هم که عبرت نگرفته بودم قبول کردم ولی بعدش زنش ما رو با هم دید و اونجا بود که فهمیدم این اقا حتی قول قرارهای ازدواجش رو با خانموش گذاشته و با مقصر نشون دادن موجه نشون داد بعد از مدتی من یک بار بهشون اس ام اس دادم از اونجای که شماره جدید من رو نداشت فکر کرد من یک کس دیگه هستم وقتی هم که فهمید من بودم با من یک جا قرار گذاشت و خودش و زنش و خواهر زنش اومدن و البته کلی حرف بارم کردن البته من حتی میدونستم این اقا با خواهر زنش ارتباط داشته ولی با وجود همه حرفهای زشتی که خواهر زنش به من زد دلم راضی نشد ابروش رو ببرم میدونم من تو این مدت اشتباه زیاد کردم و بدترینش این بود که وقتی خود اون اقا رابطه رو قطع کرد من با رفتار بچگانم سعی کردم ازش خبر دار بشم باعث بشه که اون حرفها رو به من بزنن مشکل من اینجاست که نمیتونم خودم رو ببخشم با وجودی که میدونم من فقط این بار اخر بود خودم سعی کردم مجددا با ایشون باشم نمیدونم با حس و احساسم چی کار کنم خودم رو خیلی بد میدونم شاید شما هم من رو بد بدونید لطفا راهنمایم کنید که چطور میتونم گذشته رو فراموش کنم و سعی کنم که امیدم رو از دست ندم اخه من تو این ماجرا همیشه سرکوفت و تهمت میخوردم شخصیتم خورد شده و حتی دیگه اعتماد به نفس هم ندارم
علاقه مندی ها (Bookmarks)