به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 آذر 87 [ 13:41]
    تاریخ عضویت
    1386-11-24
    نوشته ها
    125
    امتیاز
    5,050
    سطح
    45
    Points: 5,050, Level: 45
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    99

    تشکرشده 99 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    عشق یک طرفه و بازی با احساساتم

    سلام
    داستان من داستاني است طولاني از يك عشق شكست خورده.كه واقعا خودم هم نمي دانم چه شد.
    3 سال پيش در كلاس درسم به يك جا خيره شده بودم. بي خبر از همه جا، من اصلا نميدانستم عشق چيست و ان را قبول نداشتم. ناگهان در عالم خيال خودم غرق بودم كه احساس كردم يكي واقعا نگاه مي كنه و به من خيره شده بود.نگاهم را بالا كردم چشمم جواني ديد معصوم با با نگاه معصومش به من خيره شده بود و شايد با كمي هم حيله و نيرنگ كه درست هم سطح من نشسته بود. به نگاه او اهميت ندادم ولي هر جا مي نشستم نزديك من مي نشست و در كلاس اين جوان انقدر بر مي گشت نگاه مي كرد كه من را هم شيفته خودش كرد.گاهي اوقات خجالت مي كشيدم ولي من هم نگاهش مي كردم بعضي موقع ها در حين نگاه كردن به هم چشمانمان در هم قفل مي شد.من در همان اوايل عشق او را ديدم و واقعا علاقه اش را ولي از غرور ی که داشت و يك پسره غدي بود تو دانشگاه سر شناس شده بودهم درسش خوب بود هم از اون دسته پسر هاي الكي خوش نبود.من هم شيفته نجابتش شدم ولي كاش....
    بلاخره 5/2 گذشت ولي من و اون هيچ وقت از علاقه مان به هم حرفي نزديم ولي اين را بچه ها فهميده بودند يعني واقعا تابلو مي كردما يك گروهي داشتيم كه اگر يكي ميل مي زداين ميل براي همه مي رفت .هر موقع ميل مي زدم و در خواست كمك در زمينه درسي مي كردم اولين نفري كه جواب مي داد اين اقا بود شب عيد بود كه من يه جزوه مي خواستم چند بار به گروه اطلاع دادم تا بلاخره اون اقاروز 3 عيد خبر دادوگفت من اون جزوه را دارم بعد من هم كه دنبال يك فرصت مي گشتم به او ميل زدم وگفتم ميشه اون جزوه را بدي گفت حجم اون جزوه زياد است و نمي شود از طريق ميل فرستاد.انگار ان هم دنبال يه فرصت مي گشت.تا بلاخره با زدن ميل هاي اون جزوه را در يك روزه باروني به دانشگاه اورد.
    واقعا هر كي از او جزوه مي خواست در اين روزه باروني براي او نمي اورد.تا بالاخره رابطه مان ايميلي شد و از هم سوال مي كرديم البته در زمينه هاي درسي انگار به هيچ كس غير از من اعتماد نداشت تا در حدود 3 هفته پيش با بچه ها به اردو رفتيم اول وقتي اقايان پيش نهاد دادند تنها كسي كه اعتراض داشت من بودم به خاطر خانواده ام بعد اين اقا گفت خانم فلاني با ضمانت من بيا و حتي روزه اردو را هم از من نظر خواهي مي كرد كه من چه روزي ميتوانم بيايم بلاخره هر جوري بود من با ان ها رفتم وقتي اين اقا من را ان جا ديد انگار يه دنيا را به او دادند من هم به او علاقه مند شده بودم خيلي هم زياد اون روز اون رفتارش تابلو بود مثلا وقتی می خواستیم عکس دسته جمعی بندازیم خانمها به من می گفتند بیا این ور بایست چون اون ور که نزدیک اون اقا بود با خانمها مخالفت کردم اما اون گفت یه وقت نیایی اینجا بیاستی یا موقعی که چند تا خانمها رفته بودیم بالای کوه اون اقا به یکی از خانمها گفته بود برو دنبال خانم فلانی برو مواظبش باش یا یه جایی که داشت با ما حرف میزد اما خودش پیدا نبود و همه خانمها دنبال صداش بودند که او گفت خانم فلانی دنبالم نگردد من اینجام و واقعا مي خواست يه چيزي را به من بگويدكه چند تا از اقايون كلاس هم شايد متوجه شده بودند من واو با نگاه باهم حرف مي زديم تو اين 3 سال نه من حاضرشدم علاقه ام را به او بگويم نه اون ولي اون بيشتربا حركاتش علاقه اش به من مي فهماند كه بچه هايي كه به قول خودشون تو عالم حپروت بودند متوجه شده بودندتا بلاخره درسمان تمام شد ولي هنوز ارتباط ميلي ما تمام نشد انگار هر دفعه حرف براي گفتن داشتيم ولي از حدي خارج نشديم روزه بعد از تمام شدن درسمون به اون ميل زدم ولي جواب نداد من فكر كردم ديگه من را فراموش كرده ولي اون وقت ميل زدن نداشت اون 3جا كار مي كرد مي گفت فرصت نهار خوردن هم ندارم من به او ميل زدم ما به اين زودي فراموش نكن جواب داد بعد از كلي معذرت خواهي كه شما مطمن باشيد من شما را فراموش نكردم و شما؟جواب دادم من هم شما را هرگز فراموش نكردم بعد در ميل هاي بعدي براش از عكسي كه در اردو انداختيم را فرستادم يك عكس دسته جمعي بود به شوخي گفتم عكست جالب شده بزن به ديواراخه اون يه سررشته از عكاسي داشت در جواب به من گفت هر كس رو اون موضوعي كه كار مي كنه به درديوار اتاقش عكس ميزنه ومثال هاي زيادي زد و در اخر گفت يكي عاشقه عكسه.....وشما؟ گفتم من لازم نيست به اتاقم عكس بزنم عكس هاي را كه دوست دارم در سيستم قلبم زخيره مي كنم دوباره در ميل هاي بعد يش حرف از پول شد گفتم درس مهم تر از پوله گفت نه پول مهم تره من فعلا جلو يك چشمام را پول گرفته و اون يكي....خلاصه در ميل به هم عادت كرديم ولي باز هم از علاقه همديگر حرفي نزديم تو اين ميل ها با هم بحث مي كرديم دوباره گذشت مي كرديم تا بلاخره در يكي از بحث ها گفت من و شما بايد از اول تكليفمون را روشن كنين كه اصلا براي چه داريم به هم ميل مي زنيم .نمي دونم از سياستش بود يا چيزه ديگه3 راه را مشخص كرد راه اولش اين بودكه ما دو تا باهم دوستيم وبه خاطره همين به هم ميل ميزنيم و در غم ها وخوشحالي همديگه شريكيم و گفت اين افراد در زندگي من زيادند را دوم از رو هوسه مثل دوست پسر و دوست دختر هاي توي دانشگاه وگفت من اينكاره نيستم و مي دونم شما هم نيستيد راه سوم براي بستن يك پيمان مقدس كه البته بهش فكر نكردم سوء تفاهم نشه و در اخر گفت قشنگ فكر كن بعد جواب بده نه از رو عصبانيت و ناراحتي من هم 3 سال راجع به اين موضوع فكر كرده بودم حتي به اون جا هم فكر كرده بودم كه جلو خانواده ام هم مي ايستم و با صداقتم و علاقم و شايد هم سادگيم گفتم دسته 3 من به شما علاقه دارم و اين علاقه گذري نبوده ، نيست ونخواهد بود عشق من پاك واز رو هوس هم نيست اين واقعا حرف دلم بوديه جا خوندم اگه واقعاكسي را دوست داري به خاطره اون غرورت را از دست بده نه اون كس را به خاطره غرورت واقعااگه من دسته 3 را نمي گفتم اون فكر مي كرد من از رو هوس اون را دوست دارم ولي اون برام جواب زدكه من واقعا من نمي دونم چي بگم من به چشم خواهر به شما نگاه ميكنم وبه غير از اين ديد به كسي نگاه نكردم اجازه بديد من راجع به موضوع فكر كنم 3 هفته كشيد ولي جواب نداد و من به موقعيتي برام پيش اومدمنظورم خواستگاره پسره خوبي بود همه راضي بودند من فقط اون شب تا صبح نخوابيدم و دعا مي كردم خانواده ام ان را قيول نكنند تا بلاخره به اون ميل زدم گفتم تكليف من چيه من با صداقت اومدم غرورم را شكستم ولي شما حتي شجاعت و جسارت و صداقت به نه گفتن را هم نداري بايد بدوني كه موقعيت من به عنوان يه خانم با شما فرق مي كنه ميل زد و گفت من به شما پيش نهادي نداده بوده م كه شما قبول كنيد خودتون احساساتي شدين و احساسات خودتون را گفتين براي زندگي خودتون خودت بايد تصميم بگيري ومن اون 3 راه را گفتم و براي را اول اعلام امادگي كردم نه 3 بنابر اين من شرايط ازدواج ندارم من هم گفتم من فكر ميكردم شما لايق اين دوست داشتني ولي انگار...من گداي سر راه نيستم كه دوست داشتن را از شما گدايي كنم اين هم ماجراي ما شد كه اين طوري با صداقتم وسادگيم بازي شد هيچ كس اين جوابي راكه اون داد باور نكرد.خودم هم همين طور الان دارم ديونه مي شم چرا اين اين طوري جواب من را داد يعني تو اين 3 سال از رو هوس به من نگاه مي كرد پس اين ميل هاش چي بود حتي تو ميل پيشنهاد چت را هم به من داد ولي من قبول نكرده م يعني اين پسري كه تو سنگيني و خوبي سرشناس بود چرا با من اين طوري رفتار كرد قصدش چي بود؟میگن چشمها هیچ وقت دروغ نمی گویند اما من مگم چشمها دروغ میگن چون خودم نمونه اش را داشتم شاید طرفم شخصی بوده که به راحتی می تونست نقش یه ادم عاشق را بازی کنه چون هر دومون متولد تیر بودیم.
    ميشه شما لطف كنيد من را راهنمايي كنيد. من باید چکارکنم
    ببخشيد كه سرتون را درد اوردم.
    تشكر
    خداحافظ

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 30 آبان 88 [ 11:45]
    تاریخ عضویت
    1386-7-10
    نوشته ها
    1,573
    امتیاز
    16,204
    سطح
    81
    Points: 16,204, Level: 81
    Level completed: 71%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    898

    تشکرشده 926 در 486 پست

    Rep Power
    174
    Array

    RE: کمکم کنید خواهش می کنم

    سرکار خانم هستی،درود بر شما؛ببینید اگر حقیقت مطلب را بخواهم رک بگویم،این است که شما تنها و تنها خودتان فکر می کنید که آن آقا هم مانند شما می اندیشد و یا احساسی به شدت احساس شما دارد.به سخن بهتر همه این افکار و تفاسیر شما از جریاناتی همانند:قفل شدن نگاه شما و او(البته به قول شما)،دادن جزوه در روز بارانی سوم نوروز،اردو رفتن،عکس گرفتن و ایمیل زدن همه و همه تعابیری است که شما به دلخواه خود و به دلیل علاقه یک طرفه شما به ایشان،دارید.
    شما از روز اول نباید اینقدر از نظر احساسی انرژِی می گذاشتید.پس:نه توهینی به شما شده و نه با سادگی یا راستی شما بازی شده است.
    شما به دلیل پندارهای خود،دچار سوء تعبیر شده اید.اما اگر فکر می کنید آن آقا را دوست دارید بهتر است ضمن آگاه کردن مادرتان(اگر امکان دارد) یا با واسطه ای که متأهل و مجرب باشد،از ایشان بخواهید به شکلی کاملاً رسمی پا پیش گذارد.
    تازه آن وقت است که کار شما آغاز می شود.که در همان حال هم نباید احساساتی شوید و یا خود را الکی درگیر افکار غیر واقعی نمایید.
    در آن زمان باید با شناختی گسترده و ژرف از ایشان و با آگاهی خانواده و در طی زمانی از یک سال تا دو سال و بدون ذره ای احساسات یا وابستگی او را و خود را بهتر و بیشتر بشناسید؛؛؛بدرود.

  3. کاربر روبرو از پست مفید گرد آفرید تشکرکرده است .

    گرد آفرید (سه شنبه 11 اسفند 88)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 آذر 87 [ 13:41]
    تاریخ عضویت
    1386-11-24
    نوشته ها
    125
    امتیاز
    5,050
    سطح
    45
    Points: 5,050, Level: 45
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    99

    تشکرشده 99 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: کمکم کنید خواهش می کنم

    سلام گرد افرین ممنون از این که جواب من را دادید من نمی تونم این موضوع را به خانواده ام بگم حتی اگه اون هم پا پیش می گذاشت اون ها به هیچ عنوان قبول نمی کردند . فکر میکنند لیاقت من بیش از اونه شاید حق با شما باشه من از روی احساسم تصمیم به این کار را گرفتم و شاید هم به خاطر این باشه که تابحال کسی را در زندگیم راه نداده بودم و حتی تو دانشگاه کسی جرات نزیک شدن به من را نداشت و این تنها کسی بود که تو زندگیم دوست داشتم و فکر می کردم باید هرجوری شده بدستش بیارم حالا فرض را به این بگیریم که همه اون نگاه و ... از روی خواهر گری بوده میلهاش چی که مثلا می گفت جلو یه چشمهام را پول گرفته و اون یکی ....این را می دونم که اگه هم فرضا یکی را دوست میداشت لزومی نداشت به من بگه منی که اون را به سنگینی می شناختم درسته ؟ حرف بچه ها چی اون ها هم مثل من از روی احساسه؟ حالا برای من هیچ راهی نمونده به جز اینکه اگه بتونم که می دونم نمی تونم فراموشش کنم و دل به خودم ببندم و ادامه درسم را بخونم البته اگه خدا بخواهد و این را هم به شما بگم من نمی تونم با واسطه هم به اون بگم چون دیگه حاضر نیستم غرورم را بشکنم می دونی من از این بیشتر دلم می سوزه که چرا غرورم را شکستم همه تو دانشگاه من را به سنگینی و نجایت می شناختند حالا من به خیال اون یه ادم دو شخصیتی هستم که می تونم همه کاره باشم و فقط نمی دونم اگه یه موقع من اون را ببینم چه حالی می شم اونی که فکر می کنه قیافه ام دیدنی اخه یه میلی به گروه زده بود که میخواهیم ما اقایان بجه ها را ببینیم بعد نوشته بود دوستان نامهربون هم که مشخصه یا نمی یان یا اگه بیان قیافه هاشون دیدنیه اگه شما جای من بودید این حرف را به خودتون نمی گرفتید ؟
    حالا به نظر شما من غرورم را جلو این خورد نکردم من وقتی اون را ببینم چکارکنم چه عکس العملی داشته باشم چطوری می تونم فراموشش کنم من همیشه تو خونه تنها هستم و بیشتر به فکر اون می افتم دارم داغون می شم هیچ کاری هم نمی تونم بکنم .به جز اینکه صبر کنم و صبر کنم و صبر کنم و راهم را ادامه بدم تا ببینم چی میشه ؟

  5. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 30 آبان 88 [ 11:45]
    تاریخ عضویت
    1386-7-10
    نوشته ها
    1,573
    امتیاز
    16,204
    سطح
    81
    Points: 16,204, Level: 81
    Level completed: 71%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    898

    تشکرشده 926 در 486 پست

    Rep Power
    174
    Array

    RE: کمکم کنید خواهش می کنم

    چرا با این این افکاری که به احتمال زیاد نمی تواند واقیت داشته باشد،دنیایی دردآور را برای خود ساخته و خود را در شمایلی *مظلوم* و *غرور شکسته* خیال می کنید.
    آن آقا هم اگر می خواهد خودش باید پا پیش گذاشته و نظرش را بگوید.هیچ نیازی هم ندارید که برایش صبر کنید،هرچند که او به نظر من و با عنایت به توصیفات سرکار نشانه ای را دال بر تمایل نشان نداده است.نظرات جوانهایس که تازه به دانشگاه آمده اند و در آن جو هستند نیز بیشتر از روی احساس و نه خرد و نیز گاهی اذیت کردن برخی از دوستانشان است.
    سفارش می کنم که نخست پیش یک مشاور مجرب و مسن(جوان یا صدای مشاور خیر) رفته و از همه مهمتر به درس و زندگی خود برسید؛؛؛بدرود.

  6. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 آذر 87 [ 13:41]
    تاریخ عضویت
    1386-11-24
    نوشته ها
    125
    امتیاز
    5,050
    سطح
    45
    Points: 5,050, Level: 45
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    99

    تشکرشده 99 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: کمکم کنید خواهش می کنم

    سلام ممنونم از راهنمایتون حالا من اگه یه روز اتفاقی اون را دیدم چه کنم دیگه روم نمی شه حتی بهش سلام هم بکنم

  7. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 30 آبان 88 [ 11:45]
    تاریخ عضویت
    1386-7-10
    نوشته ها
    1,573
    امتیاز
    16,204
    سطح
    81
    Points: 16,204, Level: 81
    Level completed: 71%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    898

    تشکرشده 926 در 486 پست

    Rep Power
    174
    Array

    RE: کمکم کنید خواهش می کنم

    نمی فهمم!!!!چرا رویتان نمی شود؟؟؟؟

  8. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 آذر 87 [ 13:41]
    تاریخ عضویت
    1386-11-24
    نوشته ها
    125
    امتیاز
    5,050
    سطح
    45
    Points: 5,050, Level: 45
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    99

    تشکرشده 99 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: کمکم کنید خواهش می کنم

    به خاطر اینکه الان اون فکر میکنه من یه ادم دوشخصیتی هستم را میگم چطوری بهش حالی کنم من همون خانم قبلی هستم به خاطر اینکه پیش خودش فکر نکنه پس اینکه اینقدر تو دانشگاه جانماز اب میکشید حالا اومده به من پیشنهاد میده . این بیشتر من را اذیت میکنه . به خاطر همین مسله هم گفته بعضی ها قیافه هاشون دیدنیه.

  9. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 30 آبان 88 [ 11:45]
    تاریخ عضویت
    1386-7-10
    نوشته ها
    1,573
    امتیاز
    16,204
    سطح
    81
    Points: 16,204, Level: 81
    Level completed: 71%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    898

    تشکرشده 926 در 486 پست

    Rep Power
    174
    Array

    RE: کمکم کنید خواهش می کنم

    می بخشید مگر به او پولی بدهکارید؟؟؟؟یا کسی مجبورتان کرده است؟؟؟؟مگر نظر او برای شما مهم است؟؟؟؟اصلآً باید مهم باشد؟؟؟؟؟شما یا بیکارید یا که تمام زندگی و فکر و ذکرتان شده آن پسر!!!!
    بروید قیلمی نگاه کنید،خریدی بروید یا کتاب و درسی بخوانید.نمی فهمم!!!یعنی چه؟؟!!!!بگذارید هر فکری می خواهد درباره شما بکند.

  10. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 اسفند 02 [ 15:41]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    نوشته ها
    796
    امتیاز
    23,402
    سطح
    94
    Points: 23,402, Level: 94
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 948
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranRecommendation Second Class10000 Experience PointsSocialTagger Second Class
    تشکرها
    2,041

    تشکرشده 2,229 در 569 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: کمکم کنید خواهش می کنم

    سلام هستی عزیز ،

    من هم با گردآفرید موافقم .
    به نظر من اهمیت این اتفاق بیش تر از خود اتفاق است . مهمتر تجربه ای ست که از آن کسب کردی ... به این معنی که هر یک از ما واقعیتها رو از دریچه ی نگاه خودمان تحلیل می کنیم و با ذهنیاتمون با دنیا ارتباط برقرار می کنیم ...ولی گاهی واقعیتها اونجوری که ما فکر می کنیم نیستند... و گاهی شرایطی پیش میاد که ما ناچاریم ذهنمون رو در ارتباط با اونچه که هست محک بزنیم و این غالبا تجربه ای سخت و ناراحت کننده است اما باعث می شود که بتوانیم بعد از این تصمیمات عاقلانه تر و مناسبتری بگیریم ..

    به هر حال همه اشتباه می کنند نه فقط من و شما . اما بهتر این است که اگر اشتباه می کنیم نتیجه ی اشتباهمان را بپذیریم ... برای پذیرفتن اشتباهات لازم نیست خود را غرق در فکر و خیال کنیم و غصه بخوریم ، بلکه شجاعانه از آن عبور می کنیم و تلاش می کنیم که در موارد مشابه ، دوباره این شرایط را تکرار نکنیم ...

    به قول گردآفرید اصلا معلوم نیست در ذهن آن آقا چه می گذشته و آیا چیزهایی که شما فکر می کنید برای او هم مهم است یا خیر ؟ بنابراین وقت ارزشمند خود را صرف اینکه او در این مورد و درباره ی شما چه فکری کرده نکن بلکه سعی کن جوری رفتار کنی که اجازه ی هر گونه قضاوتی را از او بگیرد ...

    به خودت اطمینان داشته باش و با اعتماد به نفس و با تکیه بر همه ی توانمندیهات این موضوع بی اهمیت رو از ذهن خودت خارج کن و به درسهایت بپرداز ...
    تا ابد که نمی توانی گرفتار همین مساله بمانی ؟ می توانی ؟ مسلما نه .
    ارزش لحظاتی که از عمر تو می گذرد بیش از اینهاست ... با من موافق نیستی ؟


  11. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 آذر 87 [ 13:41]
    تاریخ عضویت
    1386-11-24
    نوشته ها
    125
    امتیاز
    5,050
    سطح
    45
    Points: 5,050, Level: 45
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    99

    تشکرشده 99 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: کمکم کنید خواهش می کنم

    ممنون از راهنماییتون گرد افرید و طاهره خانم به نظر من گرد افرید تجربه ماننده من را نداشته دیگه برام مهم نیست اون چه فکری کنه فقط میگم من وقتی اون راببینم چه رفتاری داشته باشم که هرچه که در مورد من تو فکرش داره خراب بشه چون قراره با بچه های دانشگاه یه کاری را گروهی شروع کنیم
    تشکر از هر دو شما


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. رابطه ی مسموم مجازی با نامزدم
    توسط afraa در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: پنجشنبه 22 مرداد 94, 21:42
  2. نا صر حجازی در گذشت
    توسط محمدابراهیمی در انجمن معارف و مناسبت ها
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: دوشنبه 02 خرداد 90, 20:33
  3. لجبازی
    توسط miganus در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: دوشنبه 29 فروردین 90, 13:14
  4. لجبازی
    توسط miganus در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: یکشنبه 14 فروردین 90, 18:16
  5. دوست مجازی ! احساس مجازی !
    توسط lord.hamed در انجمن مسائل واخبار اعضاء و تالار
    پاسخ ها: 41
    آخرين نوشته: دوشنبه 16 دی 87, 16:54

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:48 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.