به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 اسفند 86 [ 18:34]
    تاریخ عضویت
    1386-11-10
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    3,834
    سطح
    39
    Points: 3,834, Level: 39
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 116
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مشکلات من درمسیر عشق

    با سلام خدمت دوستان عزیزو مدیرمحترم سایت من محمد هستم 20 ساله هستم از مشهد و ماجرای عاشق شدن پر فراز و نشیب من که بر می گرده به 6 سال پیش رو بخوانید و از شما دوستان عزیز خواهش می کنم که بهترین راه حل را به من نشان بدهید
    من 6 سال پیش زمانی که سال اول دبیرستان بودم با دختری اشنا شدم البته تقریبا همسایمون بودند و به تدریج که هر بار می دیدمش بیشتر بهش وابسته می شدم البته اینو بگم که هیچ رابطه ای بین ما نبود . بعد از مدتی اونم نگاه های مشکوکی می کرد و من نمی دونستم که آیا همین طوری نگاهم می کنه یا نه ؟ یه روز که پشت بام نشسته بودم اینو بگم که می تونستم اونو دقیقا از پشت بوم ببینم اون کنار خانواده اش نشسته بود و من هم از فاصله تقربیا 50 متری داشتم میدیمش و یک لحظه منو دید و متوجه من شد که پشت بام نشسته بودم و بعد از چند ساعت که خانواده اش رفتند پایین اون بلند شد و یک دست به سمت من تکان داد و من هم برای اینکه تابلو نشه فقظ یه سر کوچولو تکان دادم ولی الان چند ساله که می گذره هنوز نمی دونم که اون دست تکان دادنش برای من بود یا نه ؟
    حالا ادامه داستان رو بخوتنید و من هر روز از کنار خونه شون رد می شدم و بعضی وقت ها می دیدمش و اون هم به من نگاه می کرد ولی نگاه های نمی دونم اسمشو چی بزارم فقط می تونم بگ که به من نگاه می کرد البته اون هرگز از خانه بیرون نمی امد و بعضی وقت ها بیرون می رفت با مادرش بیرون میرفت چون تابستان بود و مدرسه تعطیل بود و داستان ما با همین نگاه ها و اشارات ادامه پیدا کرد تا اینکه مدرسه باز شد دقیقا روز اول مدرسه بود که افتادم دنبالش که حرف های دلمو بهش بزنم( البته اینو بگم که ادم فوق العاده خجالتی هستم و تا حالا هم مزاحم هیچ دختری نشدم و ادم احساساتی هم نیستم و مسایل زندگیم هم منطقی برخور می کنم و در کل من ادم مثبتی هستم) ولی دیگه مجبور بودم که دنبالش راه بیفتم و حرف دلمو بهش بگم خوب که یهو پسری جلوی من سبز شد و به من گفت که چرا دنبال دخترعمه ام راه افتادی من که اولین بارم بود هول شدم و گفتم که اشتباه می کنی من دنبال کسی راه نیفتادم و بالاخره گفتگوی ما به دعوا سرانجامید و وبعد از ماجرا اون پسر رفت و همه چیز رو به خانواده من اطلاع داد و خانواده ام منو خیلی تنبیه کردند و به من گفتند که اون پسر (همونی که با من دعوا کرده بود ) دختر عمه اش خیلی دوست داره و عاشقش هست و هردوتاشون همدیگرو دوست دارند و تا چند ساله دیگه می خواد بره خواستگاریشو و از این حرف ها که خیلی خیلی ناراحت شدم ومن هم که کم کم باورم شده بود یه روز که داشت می رفت مدرسه از کنارش رد شدم و بهش گفتم خیلی بی وفایی ولی بعد ها برام مشخص شد که همه حرف هایی که اون پسره زده بود دروغ بود و هیچ نسبتی هم با هم نداشند اون پسر هم هر روز دنبالش می کرد ولی تا اونجا بدونم هیچ وقت اون به پسره محل نمیزاشت و بعد از مدت هام اون پسره دیگر دنبالش راه نمی افتاد
    یه روز دنبالش کردم که باهاش حرف بزنم و بابات اون حرفی که زدم ازش معذرت خواهی کنم و حرف دلمو بهش بگم که چقدر دوستش دارم رفتم جلو و باهاش سلام کردم و گفتم خوبی و اون فقط با سر جواب سلامو مو می داد منم که قلبم داشت تند تند می زد و دست و پای خودمو گم کرده بودم و نمی دونستم چی بگم و لال شده بود و یهو گفتم انشالله برای بعد همه چیز رو می گم و وقتی داشتم می رفتم یهو بهم گفت که چقدر بی تربیت و از بابت این حرفش خیلی ناراحت شدم و یه هفته مریض شدم و به مدرسه هم نرفتم و روز به روز علاقه من به اون بیشتر می شد و من دیگه جرات نکردم برم جلو و حرفمو بهش بزنم و همینطوری من داشتم می سوختم می ساختم و هر روز دنبالش می کردم و و تنها دلخوشیم این بود که هر روز می بینمش و چند سالی گذشت و من حالا شده بوم عاشق ترین پسر دنیا و هر جا میرفتم تو خیالم اون می دیدم و اون شده بود بت من و اندازه جونم دوستش داشتم ولی متاسفانه عشق من یه طرفه بود البته بعد از مدتها فهمیدم که یک سال از من بزرگتره ولی به حال من فرق نمی کرد چونمن با تمام وجودم عاشقش بودم و تا اینکه با یکی از دختر های فامیل که خیلی باهاش راحت بودم قصه چند ساله عاشقیمو براش تعریف کردم و ازش خواستم که خودشو بهش نزدیک کنه و بعدا باهاش حرف بزنه و بعد از مدتی دختر فامیلمون بهش نزدیک شد و مثل دو تا دوست شدند ولی نمی دونست که از اقوام منه و بعد از مدتی از دختر فامیلمون ازش خواهش کردم که داستان زندگی رو براش تعریف کنه و اون رفت و باهاش حرف زد و ولی گفت نه البته یا حرف هایی زده بود مثل اینکه چرای برای من خودشو این جوری کرده و من می ترسم ازداداشم و .... و من بابات این نه گفتنش خودکشی کردم ولی متاسفانه از خودکشی نجات یافتم . ولی باز هم من این حرف ها به گوشم نرفت و باز هم اتش عشقم روز به روز نسبت به اون بیشتر شده بود و البته نمی دونم چطوری احساسم بنویسم که تا باور کنید من چه قدر اونو دوست دارم ولی به هر حال من نزدیک به هفت ساله که به پایش نشسته ام و خواهم نشست و تموم زندگیم رو به پایش باختم من نزدیک به 3 سال از درس دور موندم و لان اون ترم دوم دانشگاه رو می گذرنه البته در شهر خودمون ولی من هنوز به دانشگاه نرفتم و شاید من چند ماه دیگه رفتم دانشگاه اونم دانشگاه ازاد. اینو بگم که اون دختر فوق العاده محترم ، زیبا و پاکی هستش و تنها قصد من ازدواج با اون هستش ( البته تا چند سال اینده که دانشگاه مو تموم کنم و ........) و هیچ قصد دیگری نسبت به او نداشتمو و ندارم و می خواهم یه بار دیگه دختر فامیلمونو پیشش بفرستم و با جدیت باهاش حرف بزنه و بهش بگه که دو تایی تلفنی با هم حرف بزننید و اگر باز هم جواب نه داد باز هم تا اخر عمر عاشقش خواهم ماند و هرگز از یادش نخواهم برد البته نمی دونم کار درستی می کنم که دختر فامیلمون پیشش بفرستم یا نه و از شما دوستان عزیز که این داستان بلند تا اخرش خوندید ممنوم واز شما خواهش می کنم که بهترین راه را برای من نشان دهید ولی هرگز نگویید که مستقیم باهاش حرف بزن چون به دلایلی دیگه نمی تونم خدا نگهدار برایم دعا کنید
    یا علی

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 اسفند 86 [ 22:11]
    تاریخ عضویت
    1386-11-08
    نوشته ها
    35
    امتیاز
    3,804
    سطح
    39
    Points: 3,804, Level: 39
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    30

    تشکرشده 37 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چرا هیچ کسی به من کمک نمی کنه؟

    براي كسي نمير براش زندگي كن
    دخترا زياد از واسطه خوششون نمياد سعي كن خودت پيش قدم شي
    اگه رفتي جلو نگو مي خوام باهاتون دوست شم فكر بد ميكنه
    جمله ي دوست دارم خيلي موثره ولي به موقع ازش استفاده كن
    يه ذره صبر كني مدير همدردي قشنگ راهنماييت مي كنه
    اگه قسمت باشه و خدا بخواد كل هستي نمي تونن جلوشو بگيرن

  3. #3
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 30 فروردین 03 [ 13:16]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,420
    امتیاز
    287,066
    سطح
    100
    Points: 287,066, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,577

    تشکرشده 37,079 در 7,002 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: چرا هیچ کسی به من کمک نمی کنه؟

    سلام mohamad20
    با تشکر از توضیحات کاملت، خیلی قشنگ مشکلتو باز کردی.
    هرچه احساس مشکل حادتر باشه، اینطور که شما حتی با نه شنیدن به فکر خودکشی افتادید و حتی اقدام کردید، پس باید برای حل آن هم انرژی بگذاری. ما معمولا برای چیزهایی که برامون اهمیت نداره، انرژی زیادی نمی گذاریم و از کنارش می گذریم و حاضر نیستیم همه راهها را بپیمائیم.
    اما این مسئله برای شما اهمیت داره و احتمالا دوست دارید که همه راهها را برای حل مشکلتون بروید. مهمترین توصیه من اینست که به این چند خط جواب که در اینجا می شنوی اکتفا نکنی. شما نیاز هست حتما و حتما به صورت حضوری با یک مشاور خانواده ملاقات داشته باشید.
    مسائل بسیاری هست که شما باید در آن جلسه طرح کنید و مسائل بیشتری نیز شما باید بدانید، و از همه مهمتر خیلی کارهاست که باید انجام دهید.
    شما به عکس آنچه که در سئوالتون به آن اشاره کردید که فردی منطقی هستید، باید عرض کنم به شدت احساسی هستید. البته احساسی بودن به نظر من چیز بدی نیست ، به عکس می تواند بسیار عالی باشد. چرا نباید به این احساسات قشنگ و عالی بهایی بدهیم. چرا باید این احساسات را بی خیال بشویم.
    اما اگر احساسات ما خودش مانع رسیدن ما به آنچه می خواهیم بشویم، آیا لازم نیست که بخش مدیریت احساساتمون را به منطق خود بدهیم.
    شما باید به وسیله منطق خود به احساساتتون کمک کنید، تا از این مسئله بگذرد. اگر ما در هر مسئله زندگی خود چندین سال بمانیم، آخرهم معلوم نباشد که آن مسئله چه می شود، ممکن است تا آخر عمر درگیر یکی دو تا مسئله باشیم. و از همه بدتر ممکنه در همان مسئله اول از بین برویم( چنانچه شما چنین آرزوی مرگی داشته ای)
    اگر شما مسئله خود را حل نکرده ای به خاطر راههای نادرستی هست که رفته ای....
    اگر به شکل قبل عمل کنی، باز هم همان نتایج را خواهی به دست آورد...
    پس راهکارهایی که به نظر برایت مفیدند:
    1 - مشاوره حضوری
    2 - رسمی کردن خواستن خودت، در میان گذاشتن با والدین و ...
    3 - خواندن مقالات بخش ازدواج در سایت همدردی، مخصوصا مقالات مربوط به عشق ، و مقاله « اگر چنین هستید، صبر کنید ازدواج نکنید»

  4. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 12 آذر 92 [ 00:55]
    تاریخ عضویت
    1386-10-26
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    4,661
    سطح
    43
    Points: 4,661, Level: 43
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مشکلات من درمسیر عشق

    7 سال!؟میدونی اگه اینو بدونه ممکنه تاثیر گذار باشه!؟...میتونستی به خاطرش به درسات برسی...تلاش کنی...این برتر بودن نسبی اون نسبت به تو هم ممکنه توقعاتش رو افزایش بده...ولی بهترین کار همینه که دل رو به دریا بزنی و بری بهش بگی...اگه قبول کرد با یکی از اعضای خانوادت مطرح کنی!نه دختر فامیل!!خانواده یعنی پدر و مادر!!یعنی تنها کسایی که برات دل میسوزونن و میتونی بهشون تکیه کنی...خجالت رو کنار بذار...همین خجالت هفت سال اذیتت کرد !به نظرت کافی نیست؟اگه ازدواج کنه چی؟بازم میخوای همه ی زندگیتو براش بذاری و بگی زندگیمه؟؟
    زندگی زیباست...زیبا زندگی کنید! ;-)

  5. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 09 مهر 89 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1386-11-13
    نوشته ها
    952
    امتیاز
    20,283
    سطح
    89
    Points: 20,283, Level: 89
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,946

    تشکرشده 1,965 در 675 پست

    Rep Power
    112
    Array

    RE: مشکلات من درمسیر عشق

    با سلام
    من هم خدمت شما دوست عزيز عرض مي كنم محمد جان تو شهامت ، جديت ، اراده رو بايد در خودت تقويت كني و دل رو به دريا بزني وبا توكل به خدا و امام هشتم بري و حرف دلتو براي اون بزني و توي يه نامه تمام علاقه و دلبستگيت رو بنويس با تمام شور واحساست و بعد از اينكه تونستي حرفاتو بزني نامه رو هم بده كه بخونه چون ممكنه تو حرف زدن نتوني كامل بيان كني انشاءالله كه بعد حرف زدن و خوندن نامت نظرش عوض بشه ولي توصيه مي كنم چه جوابش مثبت باشه چه منفي شما حتما خانوادت رو براي خواستگاري بفرست!!! البته چند روز بعد از صحبت كردن با دختر و دادن نامه حداقل يه هفته بعدش اينكارو بكن و خودتو به خدا بسپار ديگه هر چه بادا باد چون خيلي از وقت وعمرت رو اينجوري گزروندي و لي به اميد خدا حتما از اين به بعد نتيجه مي گيري . ما رو هم بي خبر نزار .

  6. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 اردیبهشت 95 [ 13:35]
    تاریخ عضویت
    1386-10-22
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    6,154
    سطح
    51
    Points: 6,154, Level: 51
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 196
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    25

    تشکرشده 25 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مشکلات من درمسیر عشق

    سلام دوست من!
    اسمت خیلی قشنگه. منم هم سن تو هستم. حرفاتو خوندم. بعدش خودمو جای تو گذاشتم. خیلی سوالها برام پیش اومد. اونارو میخوام واست بنویسم. اگه هم دوست داشتی جوابشونو بده. اگه هم دوست نداری، حداقل پیش خودت تو یه جای خلوت بشین و جواباشونو پیدا کن.
    دوست من!
    یه نگاه به زندگی خودت بنداز. ببین آیا تو الان داری واقعا از زندگیت لذت می بری؟ آیا واقعا به زندگی و خونوادت علاقه مندی؟ آیا همه رو دوست داری یا فقط دوست داشتنت محدود شده به یه دختره و به جز اون کس دیگه ای رو نمی بینی!!!!! از همه مهمتر خودتو چقدر دوست داری؟ خودتو چقدر تحویل میگیری؟ چقدر با خودت مهربونی؟ چقدر دلت واسه خودت میسوزه؟ چقدر تو فکر خودت و پدر و مادرتی؟ چقدر به خاطر خودت و دل مهربونت گریه می کنی؟؟؟؟؟؟ هان؟؟؟؟؟؟؟ .................... بهتره به قول معروف یه کم ترمز دستی ذهنتو بکشی و همین جا که هستی وایسی؟ نه. اصلا چرا وایسی؟ بشین.....آره. بشین. بشین یکم به خودت و خونوادت فکر کن. بشین ببین واقعا از زندگیت چی می خوای؟ بشین یه کم حساب و کتاب کن ببین واقعا تو این عشق تا حالا چی گیرت اومده؟ ببین تو این معامله ای که تو در واقع داری با خودت انجام میدی، چی گیرت میاد؟نگا کن ببین آیا جوونیت رو لا به لای کوچه پس کوچه های دلهره و افسردگی و ناراحتی، گم نکردی؟ آیا مامان و بابات، یعنی اون دو همراه ارزشمندی که تو رو تو لحظه به لحظه زندگیت همراهیت کردن، یه جایی همون دور و برها گم نکردی؟ به خاطر یه دختره، یه سری احساسهای خوبی رو از دست ندادی؟ و حس با شکوه خوب بودن و اعتماد به نفس داشتن رو تو خودت ضعیف نکردی؟.... اینا گمشده های تو نیستن؟ یه خورده فکر کن. فقط یه خورده. زیاد وقتت رو نمی گیره. اگه یه کم دقت کنی، حتما خواهی دید که احساس های گرانبها و با ارزشی رو در بیخبری کامل از دست دادی و به حال خودشون رهاشون کردی. فقط به این دلیل ساده که اونها رو گمشده ی خودت حساب نکردی شاید وقت اون رسیده باشه که همین الان متوقف بشی!!!!!!!!!!!!

  7. #7
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 30 فروردین 03 [ 13:16]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,420
    امتیاز
    287,066
    سطح
    100
    Points: 287,066, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,577

    تشکرشده 37,079 در 7,002 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: مشکلات من درمسیر عشق

    سلام mohamad20
    امیدوارم با این راهنمایی های ارزنده دوستان توانسته باشی ، مشکلت را در کنترل خود گرفته باشی...


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. منفی بافی های مادرم به اوج رسیده و من به شدت ضعیف و آسیب پذیر شدم
    توسط tanhaeii در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 تیر 95, 11:28
  2. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 18 خرداد 95, 23:02
  3. پاسخ ها: 53
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 اردیبهشت 94, 23:28

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:07 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.