به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 04 فروردین 87 [ 23:08]
    تاریخ عضویت
    1386-12-02
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    3,753
    سطح
    38
    Points: 3,753, Level: 38
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Exclamation +منو راهنمائي كنيد .... ممنون

    با سلام خدمت همه ي دوستان عزيز و دوست داشتني ام . من ميخوام قصه ي عشق خودم و دوست دخترم رو براتون بگم و ازتون خواهش مي كنم در آخر مرا كمك كنيد كه آيا من و اون به همديگه مي رسيم و آيا اگر بهم مي رسيم در آينده مشكلي برامون پيش نمياد و ازتون ميخوام در مورد همه چي كمكم كنيد ، چون واقعاً به كمكتون احتياج دارم .
    مشخصات من و عسلم ايناست :
    مشخصات آكو : ساكن سنندج ، دانشجوي ترم دوم رشته ي كامپيوتر ، متولد شهريور شصت و هشت ، سني مذهب ، از خونواده ي خوب و از نظر مالي متوسط ، ظاهر خوب.
    مشخصات عسل خانوم : ساكن تبريز ، دانشجوي ترم سوم معماري ، متولد دي شصت و هفت ، شيعه مذهب ، از خونواده ي خوب و از نظر ثروت متوسط به بالا .
    قصه ي من از پارسال شروع شد . يه رووز اتفاقي رفتم تو ياهو مسنجر و تو يه روم شدم و به يه آي دي پي ام دادم و اونم جوابمو داد . خلاصه يه ساعتي با هم حرف زديم . اون مي گفت من دخترم ، ولي من باور نداشتم ، براي اينكه مطمئن بشم ازش شماره موبايلشو خواستم ، اون يه كم تفره رفت و مي گفت نميشه و از اين حرفا ، ولي به هر قيمتي بود ازش شمارشو گرفتم . بلافاصله بهش زنگ زدم . وقتي جواب داد ، ديدم دختر بود . يه كم با هم حرف زديم و اون ازم خواست كه فقط واسه ي قرار گذاشتن تو ياهو ، مزاحمش بشم . منم گفتم باشه . خلاصه تو يه هفته يه دفعه بهش زنگ مي زدم و قرار ياهو ميذاشتيم ، خلاصه يه ماهي گذشت ، من ديگه از فكرش بيرون اومدم و كلاً از ياد بردمش . تا اينكه يه ماه بعد با دوستم مي رفتيم هنرستانمون . دوستم كه تازه موبايل خريده بود ، منم ازش خواستم موبايلشو بده كه يه اس ام اس به عسل بزنم ، اونوقتا اون خودشو صنم معرفي مي كرد . منم بهش يه اس ام اس زدم ولي جواب نداد . ديگه كلاً بي خيال شده بودم تا اينكه بعد از حدود دو سه ماهي بود كه گذشت بهش زنگ زدم و اونم گفت كه دوستم بهش زنگ مي زنه و با همديگه دوست شدن . منم ديگه خون جلو چشامو گرفته بود . رفتم پيش دوستم و حسابي كتكش زدم و بهش گفتم چرا اين كارو كردي . اونم گفت به خدا اون روز شماره رو برداشتم كه بهش اس ام اس زدي . ديگه از اون روز نه به عسل زنگ زدم و نه با اون دوست دوران بچگيم حرف زدم . ديگه هيچ اتفاق خاصي نيفتاد تا حدوداي سه ماه پيش دانشگاه قبول شدم . چند روزي گذشت . يه روز دوستم كه تو دانشگاه باهاش آشنا شده بودم بهم گفت ميخواد واسه ي هميشه بره دبي و اونجا يه فروشگاه بزنه . ازم خواست كه باهاش برم . آخه خونوداش از اون پولدارا بودن . منم گفتم باشه هستم . اونم گفت يه ماه وقت مي بره تا پاسپورت و ويزاي هر دوتامونو جور كنه . منم گفتم باشه . با خونوادم موضوع رو در جريان گذاشتم ، اونا هم اولاش ناراضي بودن ، ولي راضيشون كردم . بيست روز مونده بود به رفتنم كه يه خواب ديدم . تو خواب مادر بزرگمو كه يكي از عزيزترين كسام بود اومد ،( يه سالي ميشه فوت كردن ) . بهم گفت آكو جان اگه ميخواي بري برو ولي يه نفر ازت دلگيره ، بايد اول از اون حلاليت بطلبي و بعد بري . منم گفتم اون كيه . فقط گفت يه دختره تو تبريز . صبح كه بيدار شدم ، تا شب فكر كردم ، ديدم هيچكس به جز عسل نيست كه ازم دلگير باشه و تو تبريز هم باشه . فرداش به همون دوست نامردوم زنگ زدم و شماره ي عسل رو ازش گرفتم و ديگه باهاش هيچ حرفي نزدم ، ولي اون گفت همون اولا با عسل بهم زده و از هم جدا شدن . منم بعدازظهر بود كه بهش يه اس ام اس زدم . يه شعر عشقي بود . اون فوراً بهم زنگ زد و گفت ببخشيد شما بوديد ، كاري داشتيد ؟ منم گفتم نه خانوم اشتباه كرديد ، من نبودم . اونم قطع كرد . دوباره بهش اس ام اس زدم و اون دوباره هر چي زنگ زد جواب ندادم . خواستم يه كم باهاش شوخي كنم . حخلاصه اين بار ديگه جواب دادم . گفتم نمي شناسي ، اونم يه كم مكث كرد و گفت آره ، شما آقا آكو هستيد . منم گفتم آره . خلاصه بهش گفتم يه ماه ديگه ميخوام برم ، اگه ميشه تو اين يه ماه باهام باشه تا دوباره دلشو به دست بيارم و حلالم كنه . بهش گفتم اگه جوابش مثبت بود بهم يه اس ام اس بزنه ، ولي اگه منفي بود اس ام اس نزنه . تا شب حدوداي 12 منتظر موندم ، ولي هيچ خبري نشد تا اينكه صبح كه پا شدم برم دانشگاه ، گوشيمو نگاه كردم ، ديدم ساعت 2 نصف شب بهم اس ام اس زده بود و گفته بود تا يه ماه باهام مي مونه . چند روزي كه گذشت ، كلاً عوض شده بودم ، هر روز با هم تلفني حرف مي زديم و يه وبلاگ هم درست كرديم و الانم هستش ، يه هفته مونده بود به اينكه برم كه يه دفعه بهش زنگ زدم و از اون خواستگاري كردم . بهش گفتم اگه واقعاً به پام بمونه ، من از همه چي مي گذرم و به پاش مي مونم و حتي به دبي هم كه از بزرگترين رؤياهام بود نميرم . اون گفت يه چند روزي بهم فرصت بده تا فكرامو بكنم و بعد جوابمو بدم . چند روز كه گذشت ازش جواب خواستم . اون گفت من مثبته ، ولي تو خونوادش تصميم گيري با مامانشه و هر كي به خواستگاريش رفته ميگه بايد آقا دوماد بياد تبريز و شيعه هم باشد . منم گفتم ميام تبريز ، ولي شيعه نميشم . بهش گفتم تا اون وقت خدا بزرگه ، راضيشون مي كنيم . اونم گفتم جواب ديگه بله است . ديگه تا حالا هم در خدمتتون هستم با هميم ، ولي تلفنامونو كم كرديم ، هفته اي سه چهار بار با هم حرف مي زنيم . حالا از شما عزيزان ميخوام طبق مشخصات من و مشخصات عسل ، بگيد كه آيا من و عسل بهم ديگه مي رسيم يا نه ؟ دليلتون رو هم بگيد . ولي ازتون ميخوام دليل عشق اينترنتي رو بي خيال بشيد . آخه اگه دختر و پسرا تو محيط كار يا تو دانشگاه يا تو خيابون يا از طريق اينترنت با هم آشنا نشن ، پس از كجا با هم آشنا بشن اگه دختر و پسر اونقدر از هم اطلاعات نداشته باشند تا اينكه تو زندگيشون شكست بخورن . ازتون ميخوام واقعاً از روي منطق و دانائيتون كمكم كنيد . خدانگهدارتون باشه .

  2. #2
    Banned
    آخرین بازدید
    یکشنبه 31 مرداد 89 [ 09:41]
    تاریخ عضویت
    1386-12-02
    نوشته ها
    376
    امتیاز
    7,153
    سطح
    56
    Points: 7,153, Level: 56
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 197
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    263

    تشکرشده 275 در 140 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: منو راهنمائي كنيد .... ممنون

    سلام
    به نظر من از عشق اينترنتي كه بگذريم، فكر كنم اولين و بزرگتري معضلي كه دارين شيعه و سني بودنتونه (با توجه به روحيات مادر عسل). دوميش اختلاف ماليتون هستش (ثروت بيشتر دختر نسبت به پسر) البته برعكسش مشكلي آنچنان پيش نمياره. سوميش هم سن بيشتر عسل خانوم نسبت به شماست.

    دليل:
    براي مورد اول (شيعه - سني): شما كه شيعه بشو نيستيد. دختر هم وقتي ازدواج كنه تابع شوهرشه. پس مجبوره سني بشه. (به فرض هم كه نشه) در هر حال با مادرخانومتون مشكل پيدا ميكنين. (حالا خانواده خودتون كه بماند.)
    خوب بودن رابطه داماد با مادرزن در زندگي مشترك تاثير بسزايي داره.
    براي مورد دوم و سوم: مرد بايد در اكثر موارد خصوصا سن، ثروت و سواد از همسرش بالاتر باشه. اين حرف من نيست. روايتي از امام صادقه.

    اگه نظر من رو بخواين، اين زندگي زندگي بشو نيست. ازدواج آخر همه چيز نيست. شما وقتي ازدواج ميكنيد تازه همه چي شروع شده. تازه بايد بياين فرهنگها و خصوصيات اخلاقي رو با هم تطبيق بدين و اگر قابليت منطبق شدن بر هم رو نداشته باشن، براي جبران خيلي ديره. (زبونم لال طلاق!!!)

    اگر ميشه باز هم يه كم قضيه رو بازتر كنين تا بيشتر بشه تجزيه و تحليلش كرد.

    سؤال:
    آيا شما تا به حال با عسل خانوم ملاقات حضوري داشتين؟
    عسل چندمين دوست دخترتون بوده؟

    موفق باشي


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:26 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.