سلام دوستان گرامی
مهدی هستم 33 ساله با تجربه تلخ طلاق.و پسری که حضانتش را به همسر سابقم سپردم.
با سختی به چیزایی که دارم رسیدم. مهندس مکانیک از دانشگاه سراسری و یه شغل خوب.
اما تو زندگی یه ذره هم شانس نیاوردم تا جاییکه زنم که فکر میکردم عالیست تو زرد از آب درومد و ...
اما بعد از یه دوره افسردگی پس از 1 سال به دختری دل بستم و عاشق هم شدیم نه یک دل که هزار دل.بطوریکه با هم عقد موقت هم میکردیم .او 26 سالشه و مهندس برق.آنقدر به استقلال رای خودش ایمان داشت که من و او اصلاچیزی به جز یک زندگی رویایی رو تصور نمیکردیم و واقعا هم شخصیتمان برای هم بسیار قابل احترام است و هم شیفته هم شدیم. تا اینکه چندی پیش که دختره موضوع را برای خانواده عنوان کرد با چنان واکنش تندی مواجه شد که حتی احتمال برخورد فیزیکی نیز با وی وجود داشت و موبایلش اخذ و رفت و آمدش نیز محدود شد. هر چه دختر اصرار میکند که کاملا مرا میشناسد و عاشق منست و ... اصلا و ابدا به خورد خانواده اش نمیرود. بسیار او را دوست دارم و اصلا نمیتونم از دستش بدم ،البته دخت[/size]ره هم میگه تا آخر عمر منتظرم میمونه اما کلافه ام . آیا تنها یک اشتباه در زندگی به خاطر انتخاب غلط از روی جوانی باید این عقوبتش باشه؟ چرا به من اعتماد ندارند؟چه کنم تا به عشقم برسم؟ دارم میمیرم.کمکم کنید دوستان
علاقه مندی ها (Bookmarks)