به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 87 [ 14:07]
    تاریخ عضویت
    1387-10-22
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    3,107
    سطح
    34
    Points: 3,107, Level: 34
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 93
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    یک زندگی که با عشق شروع می شه چه بلاهایی که سرش نمی یاد(شما چیکار می

    سلام
    من 4 سال ازدواج کردم. من یک سال دوست همسرم بودم منظور دوست دختر نیست. او دچار یک شکست عشقی شده بود و من داشتم کمکش می کردم که به زندگی برگرده و شاید در کل این یک سال 5 بار بیشتر همدیگر را ندیدیم ولی شناخت کاملی نسبت به هم پیدا کرده بودیم چون بدون هیچ نگرانی اتفاقات روزمره را برای هم تعریف می کردیم خانواده او بخاطر اینکه دباره دچاره دردسر نشه اصرار می کنند که ازدواج کنه و به خاستگاری هم می برنش ولی زیر بار نمی ره و من رو معرفی می کنه خانواده او هم رضایت می دهند خلاصه بعد از یک شک حسابی زندگی بسیار عاشقانمون رو شرو کردیم. هیچ نگرانی نداشتم تا اینکه یکبار تو مهمونی اسم من رو اشتباهی صدا کرد (اسم دختر قبلی) خیلی دچار شک و تردید شدم هی افکار مزاحم اومد سراغم ولی به روی خودم نیاوردم. هیچ نشانی هم دال بر ارتباط دوباره اونها نبود. یکم حسم عوض شده بود بعضی وقتا حتی حوسله دیدنشو نداشتم از دستش عصبانی می شدم ولی بعضی وقتا تا حد پرستیدن دوستش داشتم. ولی همیشه با یک موضوع کوچولو فکرم مشغول می شد و از دستش ناراحت می شدم چیزی که فکر نمی کردم روزی حتی به فکرم برسه.خلاصه روزها سپری شد یک منشی در دفترشون استخدام کردن دختر بسیار محجوب و خوبی به نظرم رسید. ولی بازم تو تنهایی همش نگران بودم مخصوصاً وقتایی که بی خودی دفتر می موند و دیر میومد. بعدا به صورت اتفاقی sms هایی رو دیدم که همسرم برای او نوشته بود و عنوان کرده بود که خیلی دوستش داره بهش گفتم یک چند روزی سر سنگین بودم ولی اون به جون خواهرزادش قسم خورد که اون چیزی که من فکر می کنم نیست و اون واقعا یک دوست بوده براش تا از یک بحران نجاتش بده و اگه کمک اون نبود حتما غرق می شد. بعدا فهمیدم که اون بحران تهمینه از دوستای قدیمیشون بوده که زود ازدواج کرده بود و حالا طلاق کرفته و چند شبی رو سر زده اومده بود خونه ما. خلاصه داغون شد. نه از بابت تهمینه از این بابت که منشیشو به من که همیشه همرازش بودم ترجیح داده. همیشه به او گفتهم که تنها چیزی که منو خیلی زجر می ده اینکه ازم چیزی رو پنهان کرده باشی چون این مشکل ممکنه واسه هر کسی پیش بیاد دوست داشتم از من کمک می گرفت. اینو بگم که بعد از این همه درگیری باز هم حس می کردم زندگی خوبی دارم حتی یکبار هم حریم بین ما شکسته نشد. معمولا مشکلاتمون رو برای هم ایمیل می کردیم چون نه من نه اون رومون نمی شد رو در رو صحبت کنیم.خلاصه بعد از من بیشتر حساس شدم ولی بروز نمی دادم اونم بیشتر سعی می کرد دور از روزمرگی هاش باشم. همه اینها رو به دست فراموشی سپردم تا اینکه پارسال برای نمایشگاه کیش رفت. من از صحبتهای تلفنی اش متوجه موضوع شده بودم ولی منتظر بودم خودش بگه و چیزی نپرسیدم. اون هم لحظه آخر گفت که مجبوره بره. خیلی به من برخورد. این فکر که ترسیده از قبل بگه و من ممکنه مرخصی بگیرم و همراهیش کنم خیلی آزارم می داد. تلفن هم که می زد خیلی باش سرد بودم. اون هم فهمیده بود خواهرش رو فرستاده بود تا من تنها نباشم. خلاصه زجری کشیدم. بعد از برگشتنشم چیزی نپرسید من هم چیزی نگفتم یک سکوت 10 روزه فقط سلام چطوری مرسی شام می خوری و... دیگه تحملم تموم شده بود. عصر جمعه رفت از خونه بیرون. خیلی به من بر خورد فکر کردم پس براش مهم نیستم دیونه شدم به سرم زد هر چی قرص تو خونه بود خوردم و رفتم خوابیدم. بعد از نیم ساعت اومد دید من خوابم رفت سراغ تلویزیون. من هم حالم بد شد فهمید و اورژانس و خلاصه باقی ماجرا. اونجا دکتر روانپزشک به اون گفت که باید بیشتر مواظب خانمت باشی خیلی روحیش حساسه اونم در جواب مشکل گفت من نمی خواستم برم واسه همین نگفته بودم داشتم با شرکت سر این موضوع می جنگیدم که نرم منتظر بودم یکی بگه نرو که راحت تر تصمیم بگیرم. دکتر هم گفت که خوب باید به همسرت می گفتی تا اون بگه نرو. خلاصه مهربون تر از همیشه شده بود که یک روز یک خانمی زنگ زد که شوهر باحالی داری خیلی کیش به ما خوش گذشت. من هم زیادبرام مهم نبود چون می دونستم تو شرکت درگیر شده و از اونجا اومده بود بیرون.بازم بهش گفتم خیلی جا خورد ترسیده بود همش نگرانم بود ولی من خوب بودم.این ماجراها تمام شد خوشبختانه با دوستش یک شرکت بازرگانی راه انداختن. موقع که می خواستن منشی بگیرن گفت که یک خانم استخدام کردیم که یه بچه دو ساله هم داره. من بعدا فهمیدم که یک خانم مجرده ولی بازم به خاطر دورغش به روش نیوردم.
    اینا همش گذشته بعضی وقتا به یادم می یاد ولی میبینم نسبت به لحظات خوشی که با هم داشتیم ناچیزه. فقط یه مشکلی واسه دوستش پیش اومده که منو اذیت می کنه. ایشون یک دختر 12 ساله دارن و با خانومش مشکل داره و چندسالی رو از هم جدا زندگی می کردن. من فهمیدم که با یک دختری دوست شدن و حتی قصد ازدواج هم داره خیلی شکه شدم به شوهرم گفتم انکار کرد با اینکه من فایل اس ام اس هایی که او نا رد و بدل کرده بودن رو رو لب تابش خونده بودن. قضیه خیلی شدید تر از حرفا بود تا جایی که با هم مسافرت هم رفته بودن و ساعت اس ام اس هاشون گاهی نزدیک صبح بود.
    از این نگرانم که خیلی ریلکس انکار کرد جوری که داشت باورم می شد با اینکه این همه مدرک داشتم. وقتی که دو سه تاشو گفتم شوکه شد که از کجا می دونم ولی گفت خیالم راحت این یه بازیه واسه اینکه به شرکت حریف نبازیم.
    نمی دونم باید باور کنم یا نه؟ نمی دونم به زنش که این همه نگرانشه و فکر می کنم واقعا دوستش داره بگم یا نه؟ نمی دونم به خودش بگم که بیخیال شه و زندگی بجشو خراب نکه یا نه؟ نمی دونم به خواهر زادش که دوستمه بگم یا نه؟ نمی دونم به خوده دختره بگم یا نه؟ نمی دونم این موضوع اصلا ربطی به زندگی ما داره یا نه؟ می خوام فراموش کنم ولی خودمو جای زن اون می زارم اعصابم خراب میشه تو این جور موارد من ترجیح می دم که بدونم و تصمیم با من باشه و آگاهانه زندگی کنم. بعضی وقتا می گم بیخیال همه مردا اینظورین مشکلی نداره. منم می تونم احساساتمو آزاد بزارم خودمو محدود نکنم ولی بعدش عذاب وجدان میاد سراغم که نکه من فکر می کنم همسرم فقط منو دوست نداره و پشیمون می شم.
    الان خیلی حساس شدم حتی وقتی یه اس ام اس میاد واسه همسرم فکرم مشغول میشه .
    نمی دونم من مشکل دارم یا اون . یا اصلا مشکلی نیست و من خودمو دارم آزار می دم. من منتظر راهنمایی شما هستم.
    با تشکر DD

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 04 آذر 90 [ 02:02]
    تاریخ عضویت
    1387-3-24
    نوشته ها
    354
    امتیاز
    5,029
    سطح
    45
    Points: 5,029, Level: 45
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    325

    تشکرشده 334 در 122 پست

    Rep Power
    51
    Array

    RE: یک زندگی که با عشق شروع می شه چه بلاهایی که سرش نمی یاد(شما چیکار

    راستش تو این داستان شما معلوم نیست کی به کیه. من که زیاد چیزی حالیم نشد. اگر واضح تر بود مسلماً دوستان کمکتون می کردن.

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 دی 88 [ 17:51]
    تاریخ عضویت
    1387-7-24
    نوشته ها
    73
    امتیاز
    4,285
    سطح
    41
    Points: 4,285, Level: 41
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 17 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: یک زندگی که با عشق شروع می شه چه بلاهایی که سرش نمی یاد(شما چیکار

    سلام دوست عزیزم
    راستش من تا آخر نوشته هاتون را خوندم ولی متاسفانه کمی گنگ نوشته بودید و زیاد سر در نیاوردم اگر لطف کنی مطالبت را بهتر عنوان کنی ممنون میشم چون دوستان بهتر میتونن شما را راهنمایی کنن
    موفق باشید

  4. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 07 اردیبهشت 88 [ 18:01]
    تاریخ عضویت
    1387-12-14
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    2,978
    سطح
    33
    Points: 2,978, Level: 33
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: یک زندگی که با عشق شروع می شه چه بلاهایی که سرش نمی یاد(شما چیکار

    سلام
    راستشو بخوای من فکر کردم فقط خودم چیزی متوجه نشدم ول مثل این که بچه های دیگه هم چیزی متوجه نشدن لطف کن واضح تر توضیح بده.

  5. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-7-01
    نوشته ها
    1,948
    امتیاز
    22,799
    سطح
    93
    Points: 22,799, Level: 93
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 551
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,205

    تشکرشده 4,459 در 1,179 پست

    Rep Power
    210
    Array

    RE: یک زندگی که با عشق شروع می شه چه بلاهایی که سرش نمی یاد(شما چیکار

    سلام بنده چند بار خواندم و از این نوشته ها چند موضوع را استخراج کردم ....که فکر می کنم هیچ کدامیک موضوع اصلی شما نیست.
    1:""شما با همسرتان دوست نبودید و فقط به ایشان کمک کرده بودید تا خاطره دوست دختر قدیمی خودشان را از ذهن بیرون کنند اما بعد از همدیگر خوشتان آمد و ازدواج کردید.
    2:"شما با یک آقا ارتباط دارید اما دوست دخترش نیستید و تنها به او کمک می کنید تا روحیه اش را باز یابد و چون در جریان کارهایش هستید می خواهید زنش را از اعمال او آگاه کنید
    3:"شما دوست همسر آن آقا هستید و می خواهید به همسر او اطلاع دهید که آن آقا چه کارهایی انجام می دهد؟؟
    4:"شما نه دوست آن آقا هستید نه دوست همسر ایشان و نه همسر آن آقا....پس مشکلی ندارید....

  6. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 بهمن 90 [ 14:24]
    تاریخ عضویت
    1387-5-17
    نوشته ها
    253
    امتیاز
    5,546
    سطح
    47
    Points: 5,546, Level: 47
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    56

    تشکرشده 58 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: یک زندگی که با عشق شروع می شه چه بلاهایی که سرش نمی یاد(شما چیکار

    ولی اینقدر ها هم که میگید بنده خدا نگ ننوشتن.
    سلام
    خانوم اگه دوست شوهرتون با همسرشون چند سال که جدا زندگی میکنن پس معلومه خانومشون هم راضی هستند دیگه چه دوست داشتنی؟
    اون طفل معصوم 12 ساله هم به اتیش دو نفر میسوزه! اگه به فکرش بودن چند سال جدا زندگی نمی کردن و لی اگه براتون مقدور هست یک صحبتی با دوست شوهرتون داشته باشید.
    خواهر زاده دوست همسرتون اگه با ایشون رابطه صمیمی تری دارن بگید ایشون بهشون بگن که به بچشون رحم کنن. با خود اون خاونوم هم میتونید صحبت کنید؟البته ممکن هست بعدا از طرف دوست شوهرتون ببخشید ولی به فضولی محکوم بشید.
    چرا شوهرتون حاشا میکنن این رابطه رو؟ جچه نفعی این رابطه برای شرکتشون داره؟

  7. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 شهریور 88 [ 12:55]
    تاریخ عضویت
    1388-6-22
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    2,525
    سطح
    30
    Points: 2,525, Level: 30
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: یک زندگی که با عشق شروع می شه چه بلاهایی که سرش نمی یاد(شما چیکار

    سلام عزیزم...من فکر میکنم که شوهرتون چون حساسیت شما رو فهمیده دروغکی گفته که منشیش بچه داره و این زیاد مهم نیست...از طرفی من فکر نمیکنم اگه زنی با شوهرتون ارتباط داشته باشه بیاد زنگ بزنه بهتون و بگه بهمون خوش گذشت! احتمالا یا شوهر خوش قیافه ای دارین یا پولدار...و اون خانم فقط میخواسته زندگیتونو بهم بزنه و شوهرتونو بدست بیاره....اما خب از طرفی شوهرتون هم خیلی مشکوک میزنه...من هم اگه جای شما بودم با شنیدن صدای اس ام اس اعصابم خورد میشد...اما میشه یه چیزایی رو فهمید...مثلا اگه بیست و چهار ساعت به گوشیش چسبیده و عذر میخوام...حتی اگه وقتی میخوان برن دست به آب یا حمام اونو همراهشون میبرن...این دیگه آخرشه!اما خب اگه اینجوری نیست میتونین باز هم گوشیشونو چک کنین...به نظر من اگه با خودش مشکلتونو در میون بذارین و صریحا بهش بگین که ازین موضوع عذاب میکشین و تمام ابهماتتونو برطرف کنن خیلی بهتره...اما اگه میدونین که دارن بهتون خیانت میکنن...دلیلی نداره ادامه بدید!

  8. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 اسفند 96 [ 15:33]
    تاریخ عضویت
    1387-11-29
    نوشته ها
    1,732
    امتیاز
    22,684
    سطح
    93
    Points: 22,684, Level: 93
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 666
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    4,250

    تشکرشده 4,202 در 1,430 پست

    Rep Power
    189
    Array

    RE: یک زندگی که با عشق شروع می شه چه بلاهایی که سرش نمی یاد(شما چیکار

    تاريخ تاپيك رو مد نظر قرار بدين لطفا....خواهشا....

  9. 2 کاربر از پست مفید parnian1 تشکرکرده اند .

    parnian1 (دوشنبه 23 شهریور 88)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. حرف جدایی بلافاصله بعد از هر نوع بحثی
    توسط saba02 در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: چهارشنبه 05 شهریور 93, 19:23
  2. جدایی از نامزد و کنار آمدن با موضوع
    توسط anisa در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: سه شنبه 17 تیر 93, 14:57
  3. **شروع یک آَشنایی ...... صحیح یا غلط ؟**
    توسط angel-dream در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: پنجشنبه 25 مهر 92, 15:35
  4. برای شروع سال جدید چه برنامه هایی دارید
    توسط محمدابراهیمی در انجمن عیدانه های همدردی
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: جمعه 19 اسفند 90, 00:44
  5. عادت شدید همسرم به تنوع و خودارضایی
    توسط مادر در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: چهارشنبه 22 تیر 90, 11:53

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.