به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 فروردین 03 [ 09:36]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    7,164
    سطح
    56
    Points: 7,164, Level: 56
    Level completed: 7%, Points required for next Level: 186
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مشکل شدید روانی همسر

    با سلام و احترام

    خدمت دوستان

    بنده 4 سالی هست که ازدواج کردم و تو این 4 سال هر بلایی که فکرشو نمیکردم سرم اومد...

    من تو یه خانواده ای بزرگ شدم که ابرو و احترام و این چیزا توش خیلی مهمه ، مخصوصا پدرم خیلی محترمانه و خوب با ما برخورد کرده تا این جا

    بنده 5 سال پی با همسرم اشنا شدم و قرار بر ازدواج گذاشتیم ، اختلاف سنیمون هم 8 سال هست ، اوایل آشنایی همه چیز عادی و عاشقانه بود تا اینکه کم کم متوجه رفتار های غیر عادی همسرم شدم ، عصبانیت شدید در کوچکترین بحث ها ، بی احترامی و توهین و تحقیر و فوش و... با کوچکترین بحث شهرهای ما از همدیگه دور بود و اولین باری که بعد از عقد به خونه ما اومد و بحث خرید وسایل بود سر یه بحث از ماشین گذاشت رفت بیرون و من دنبالش ، با بدبختی رازیش کردم برگرده ، چند روز بعد دوباره سر یه بحث کوچیک از ماشین زد بیرون و داده و بیداد کرد ، چند روز بعد سر یه بحث گفت من میرم و شروع به داد و بیداد کرد ، پدرم باهاش صحبت کرد و بعدش پدرم به من گفت این دختر بدردت نمیخوره منم جو گیر بودم گفتم انتخاب خودمه ولش نمیکنم !!!

    تا اینکه یه روز رفته بودم خونشون ، بازم سر یه بحث خیلی کوچیک منو از خونشون انداخت بیرون (: ، رفتم اومدم گفت ما مشکل زیاد داریم گفتم منم راضیم طلاق بگیریم ، بعد با خانوداش صحبت کرد ، پدرش به من گفت من شرمنده ام خودت وضعیت رو میبینی دیگه گفتم اشکالی نداره من کسی رو اجبار به ازذواج نمیکنم ، وسایلم رو جم کردم که برگردم خونه اومد افتاد به غلط کردن ، گفتم بذار برم هم تو فکر کگفت نه نمیتونم بدون تو زندگی کنم ، موندم ، واقعا دیگه شخصیتم کامل خورد شده بود ولی از یه جهت نمیتونستم ولش کنم ، تا اینکه رفتیم سر خوه زدنگیمون ، و تازه بدبختی های من شروع شد ، دعواهای میکردیم که اونایی که به هم خیانت میکنن اونطور دعوا نمیکردن ، من شاید بالای 4 بار با صر رو صورت زخمی رفتم سر کار همیشه یه جام زخمی بود ، منو میزد و من همینجوری نگاش میکردم ، همه بعدش باهاش صحبت میکرد ، میگفتم نکن خوب نیست دختر انقدر بد دهن باشه و شوهرشو بزنه ، ولی بازم دعوای بعدی بدتر ، فوحش هایی بهم داده که تو بدترین دعواها کسی بهم نداده بود ، دیگه از یه جای به بعد فهمیدم مشکل روانی شدید داره و واقعا ادم سالمی نیست ، زن و شوهر های دیگه رو نگاه ممیکردم و میگفتم چرا کسی به هم تو جمع توهین نمیکنه ، یا چرا فقط من تو سر کار سر و صورتم زخمیه ...

    دیگه یه روز شروع کرد به زدن من که زنگ زدم پدرش گفتم من یگه نمیوتنم تحمل کنم بیایید ببریدش ، اها یادم رفت بگم دعوا که میشد از خونه فرار میکرد و من دنبالش می افتادم ، خانوداش انگار تازه از دستش خلاص شدن زیاد اهمیت ندادن ،دیگه اونجا مطمئن شدم زنم دیوانس ، خیلی حس بدی بود ، خاطراتش همیشه در رابطه با این بود که دعوا کرده ، مدیر مدرسه رو زده و...

    خودم با یه روانپزشک مشاوره کردم و دکتر گفت احتمالا اختلال شخصیت مرزی داره و حتی اگه تحت درمان بشه کامل خوب نمیشه ، چندین بار در رابطه با طلاق باهاش صحبت کردم همیشه یا یه دعوای بزرگتر درست میکرد یا تهدید به خودکشی میکرد ، واقعا دیگه خسته شده بودم هر مسافرتی هر جای میرفتیم همه میفهمیدن یه مشکلی بینمون هست ،

    با بدبختی راضیش کردم یه دکتر روانپزشک بریم ، دکتر هم تشخیص افسردگی و اختلال شخصیت مرزی رو دادن و دارو تجویز کردن ، یه مدت گذشت بهتر شده بود ولی بازم عصبانی که میشد جهنم بپا میکرد ، اها در ضمن بعضی از حس های انسانی مثل رحم کردن ، بخشش ، احساساتی شدن و... تو وجودش خیلی ضعیفه ، یعنی حتی یه سری منو زد همه جام زخم شده بود و من چون دلم نمیومد بزنمش شروع
    کردم به گریه کردن ، واقعا برام عجیب بود اصلا براش مهم نبود و شاید خوشش میومد

    از یه جایی به بعد شروع کرد به خانواده من ایراد گرفتن ، بهشون محل نمیداد ، در حالی که پدر من خیلی بیش از حد باهاش مهربوه و کسی تو خونه ما بهش بدی نمیکنه واقعا ، دیگه توهین و فوحش به خانواده من براش یه امر عادی بود ، منم بهش میگفتم توهین نکن ، نذاز به جای برسه که منم به خانوادت توهین کنم ، ولی اصلا براش بی ابرویی مهم نیست ...

    در رابطه با خصوصیت های شخصیتی خودش هم با توجه به بیماری که داره بعضی وقتا انرژِی داره بعضی وقتا بی انگیزه و...
    ادم کاملا بی عرضه ای هست ، هیچ چیزی بلد نیست ، نه میتونه بره کار کنه ، هیچ فنی یا علمی نداره ، یه ادم بی سواد کامل ب با اینکه کلا 24 سالشه ولی جالبه همیشه بهترین ها رو میخواد ، از گفته هاش همیشه مشخصه که میگه چرا اطرافیان احتیاجات ما رو براورده نمیکنن ، چرا بقیه نوکر ما نیستن ، ولی خودش هیچ خیری واسه بقیه نداره ، اگه کسی بهش لطفی کنه وظیفشه ، ولی اون نسبت به بقیه هیچ مسئولیتی نداره ! یه برادر بزرگتر از خودش داره که با اینکه درامد خیلی خیلی خوبی داره ولی هیچ چیزی صاحب نیست ، نه خونه نه ماشین پولشو تو قمار و... از دست میده ، برادر کوچکترش همش تو فکر سیگار و... است ، کلا خیلی داغونن (:

    من تو یه محله ساده زندگی میکنم و خانمم قبل ازدواج اومده بود یا خانوادش دیده بود ، الان یه چند ماهه گیر داده که اینجا چرا زدنگی میکنیم در حالی که من با بدبختی و اینکه تنها دارم کار میکنم خونه هم خریدم و یه ماشین دارم که تو فکر عوض کردنشم ، در حالی که برادرش هنوز مستاجره ، انتظار داره بریم تو بهترین جای تهران با بهترین ماشین زندگی کنیم ، همش یه همه چیز من توهین میکنه و من محترمانه جواب میدن ، اها یادم رفت بگم مشکل صرع هم پیدا کرده بخاطر عصبانیست بش از حد و تحت درمانه من همیشه گفتم پیشتم و با این بیماری مشکلی ندارم

    دیشب زن همسایه داشت با طبقه پایینش دعوا میکرد میگفت : خانم همسایه ایم دیگه باید تحمل کنیم ، مثلا این همسایه کناری م خیلی وحشین ولی خوب باید تحمل کرد !!!

    زنم عصبانی شد و گفت باید برم باهاش دعوا کنم جلوشو گرفتم چون همسایمون واقعا حق داشت ما انقدر وحشی باز در اوردیم که چیزی واسه گفتن نداشم ، دید جلوشو گرفتم شروع کرد به همه چیز من توهین کرد ، شما بی فرهنگید و... من بازم چیری نگفتم ولی ول نمیکرد ، دیشب هر چیزی لایق خودش و خانوادش بود نثار من کرد ، داغونم کرد.

    اها یادم رفت بگم چند ماه پیش رفته بودیم خونه پدرش خیر سرشون منو بردن یه شهر نزدیکشون گردش ،اونجا من یه شوخی خیلی معمولی باهاش کردم شروع کرد پیش مادرش هرچی دوست داشت بهم گفت ساکت شدم و با فاصله ازشون حرکت کردم ، مادرشم هیچی نمیگفت دخترم نکن به چه حق به شوهرت توهین میکنی هیچی نگفت ، بخدا میخواستم فقط اون روز تموم بشه ، در ضمن اونجا که میریم انتظار داره غذایی جایی میریم من حساب کنم و وقتی پدرش حساب کینه به من چپ چپ نگاه میکنه ، پیش خانوداش با من مثل نوکر برخورد میکنه ، فرداش رفتیم بیرون بهش گفتم خسته شدم ازت تو به چه حقی به من بی احترامی کردی ؟ حالش خوب بود گفت اره حق داری اشتباه کردم ، گفتم خوب وضعیت همیشه همینه بعد دید من جبهه گرفتم بازم شروع کرد تو فکر کردی من بی کسم؟ مامانم پشتمه تو هم باید بدونی ، فرداش دید من نوکرشو نمیکنم و هنوز ازش ناراحتم منو از خونه پدرش پرت کرد بیرون ، بعد یه ساعت برگشتم و واقعا تصمیم گرفته بودم بدون اون برگردم خونه که اومدم وسایلمو بردارم به غط کردم افتاد گفتم این دفعه دیگه نمیشه ، مادرشم اومد گفت اره دخترم تو اشتباه کردی و... بازم خرم کردن (:


    من واقعا دیگه خسته شدم حاضرم همه چیزمو بدم بهش ولم کنه بره خونه پدرش ، انقدر اعتماد بنفسم باهاش پایین اومده که دیگه نمیدونم چیکار کنم ، واقعا خدا شفاش بده هم خودش اذیت میشه هم من.

    فقط کسی و جایی نبود دردل کنم اومدم پیش شما

  2. کاربر روبرو از پست مفید alirzea313 تشکرکرده است .

    maryam123 (پنجشنبه 23 شهریور 02)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام برادر عزیز
    متن درد و دل شما رو چند بار خوندم
    متوجه هستم که شرایط سختی رو دارید
    آدمها با امید و آرزو ازدواج میکنن و انتظار یه زندگی عاشقانه واقعی رو دارن ولی همیشه همه چیز همون‌طور که می‌خوایم پیش نمیره
    کار خوبی کردید درد و دل کردین
    بیماری همسر شما درمان بلند مدت داره و نیاز به صبر و حوصله فراوان داره . به نظرم این شما هستید که باید بررسی کنید آیا در خودتون این شکیبایی رو میبینید یا خیر و اینکه تصمیم در جدایی دارید یا در موندن کنار همسرتون تا پیشروی مراحل درمان ...با رفتن ایشون به منزل پدریش مشکلی حل نمیشه ...فکر میکنم بهتر باشه شما قاطعانه تصمیم خودتون رو بگیرید . چه بخواین بمونید و چه بخواین جدا بشید . جدا شدن که بحثی نداره اما در مورد موندن شاید بهتر باشه با همسرتون و خانوادش صحبت کنید و یه زمانی رو مشخص کنید مثلا شش ماه و به همسرتون قول بدید کنارش باشید و در این زمان تحت نظر روانپزشک پیش برید و توصیه ها رو مو به مو اجرا کنید .اگر انشالله در این مدت جواب گرفتید که چه بهتر...اگر هم یک درصد. نتیجه نگرفتید بعدا خودتون رو سرزنش نمیکنید
    ضمنا وقتی ایشون شروع به عصبانیت و پرخاش و ...می‌کنه شما محیط رو ترک کنید تا کار به جای باریک نکشه .بالاخره شما آقا هستید و نصفه شبم که باشه میتونید تا سر خیابون برید و برگردید.در دسترس ایشون نباشید که هم آسیب فیزیکی بهتون برسه و هم اینکه عصبانیت همسرتون چندین برابر بشه و شعله دعوا بیشتر و بیشتر بشه ....

  4. #3
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    سلام، خوش آمدین

    ممنون از توضیحات خوب شما، لطفا به این سوالات پاسخ بدین؛

    ۱. رابطه ی شما با والدینتون چگونه بوده ؟

    ۲. کودکی و نوجوانی شما چطور گذشته؟

    ۳. رابطه ی شما با خواهر و برادر چگونه بوده؟

    ۴. آیا در گروه های دوستانه حضور داشتین؟ یا در مدرسه رابطتتون با همکلاسی ها چطور بوده؟

  5. کاربر روبرو از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده است .

    مدیرهمدردی (دوشنبه 27 شهریور 02)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 16 مهر 02 [ 14:39]
    تاریخ عضویت
    1399-12-12
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    2,540
    سطح
    30
    Points: 2,540, Level: 30
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    0

    تشکرشده 23 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز
    خیلی خیلی متاسف شدم از خوندن داستان زندگی شما
    و کاملا درکتون میکنم
    منم شرایط این چنینی داشتم ولی با دوز پایین تر
    به نظر من طلاق بهترین راهه
    اینجور اختلال های شخصیتی هیچ وق هیچ وقت درست نمیشن
    مگر اینکه خود شخص قبول کنه ایراد داره و درمانش رو پیگیر ادامه بده که بعید میدونم همسر شما اینقدر منطق داشته باشه
    چون ادم خود شیفته ای به نظر میاد
    ادامه ندید با این ادم خیلی سخته خیلی سخت

  7. کاربر روبرو از پست مفید setare21 تشکرکرده است .

    alirzea313 (چهارشنبه 24 آبان 02)

  8. #5
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    دوست عزیز
    لطفا هیچکس رو به طلاق تشویق نکنید . چون طلاق تبعات سنگینی داره و ممکنه ایشون الان ذهنش بهم ریخته باشه و با این تحرکات وارد پروسه طلاق و ...بشه و بعدا پشیمون بشه.طلاق آخرین راه هست و برخی مواقع راه نجاته اما ما از زندگی این دوستمون در حد چند جمله بیشتر نمی‌دونیم و نمی‌تونیم با همین چند جمله برای زندگی ایشون نسخه بپیچیم.اون هم درمانی!! به نام طلاق که خودش مراحل سخت و طاقت فرسایی داره .
    بنابراین مراقب جملات مون باشیم.
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 16 مهر 02 [ 14:39]
    تاریخ عضویت
    1399-12-12
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    2,540
    سطح
    30
    Points: 2,540, Level: 30
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    0

    تشکرشده 23 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز سلام
    من ایشون رو به طلاق تشویق نکردم و فقط نظر شخصی خودم رو گفتم
    بر اساس تجربه ای که داشتم
    همسر من هم اختلال شخصیتی خودشیفته داره که من ازش جدا نشدم و تصمیم گرفتم شرایط رو بهتر کنم
    ولی نشد که نشد و هر بار میگم چه اشتباهی کردم که جدا نشدم
    مسئول تغییر رفتار و درمان افراد ما نیستیم
    عمر و جوونی مون رفت ولی هیچ فایده نداشت
    فقط تجربه و نظر شخصی خودم رو گفتم
    همون طور که من هم اینجا مشاوره گرفتم و همه نظر خودشونو گفتن ولی باز هم من خودم تصمیم نهایی رو گرفتم
    امیدوارم این دوستمون اشتباه نکنه و خودشو نجات بده

  10. کاربر روبرو از پست مفید setare21 تشکرکرده است .

    alirzea313 (چهارشنبه 24 آبان 02)

  11. #7
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    دوستان عزیز؛

    شخصیت هر فردی، محیط زندگیش، آدمهای اون زندگی و باورها و ارزش ها و... با خانه و خانه های دیگر تفاوت دارن، نمیشه یک راهکار یا یک مشاوره رو برای همه لحاظ کرد، پس ابتدا باید به مسئله و توضیحات فرد اشراف پیدا کنیم و سپس راهنمایی لازم انجام بشه.

  12. کاربر روبرو از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده است .

    maryam123 (پنجشنبه 30 شهریور 02)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 فروردین 03 [ 09:36]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    7,164
    سطح
    56
    Points: 7,164, Level: 56
    Level completed: 7%, Points required for next Level: 186
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam123 نمایش پست ها
    سلام برادر عزیز
    متن درد و دل شما رو چند بار خوندم
    متوجه هستم که شرایط سختی رو دارید
    آدمها با امید و آرزو ازدواج میکنن و انتظار یه زندگی عاشقانه واقعی رو دارن ولی همیشه همه چیز همون‌طور که می‌خوایم پیش نمیره
    کار خوبی کردید درد و دل کردین
    بیماری همسر شما درمان بلند مدت داره و نیاز به صبر و حوصله فراوان داره . به نظرم این شما هستید که باید بررسی کنید آیا در خودتون این شکیبایی رو میبینید یا خیر و اینکه تصمیم در جدایی دارید یا در موندن کنار همسرتون تا پیشروی مراحل درمان ...با رفتن ایشون به منزل پدریش مشکلی حل نمیشه ...فکر میکنم بهتر باشه شما قاطعانه تصمیم خودتون رو بگیرید . چه بخواین بمونید و چه بخواین جدا بشید . جدا شدن که بحثی نداره اما در مورد موندن شاید بهتر باشه با همسرتون و خانوادش صحبت کنید و یه زمانی رو مشخص کنید مثلا شش ماه و به همسرتون قول بدید کنارش باشید و در این زمان تحت نظر روانپزشک پیش برید و توصیه ها رو مو به مو اجرا کنید .اگر انشالله در این مدت جواب گرفتید که چه بهتر...اگر هم یک درصد. نتیجه نگرفتید بعدا خودتون رو سرزنش نمیکنید
    ضمنا وقتی ایشون شروع به عصبانیت و پرخاش و ...می‌کنه شما محیط رو ترک کنید تا کار به جای باریک نکشه .بالاخره شما آقا هستید و نصفه شبم که باشه میتونید تا سر خیابون برید و برگردید.در دسترس ایشون نباشید که هم آسیب فیزیکی بهتون برسه و هم اینکه عصبانیت همسرتون چندین برابر بشه و شعله دعوا بیشتر و بیشتر بشه ....
    ممنون که جواب دادید و ببخشید اگر دیر جواب میدم
    بنده بارها این کار رو کردم و کلا ادم صبوری هستم
    ولی متاسفانه هر بار بدتر شده
    الان داره 5 سال میشه و شما در نظر بگیر بنده چقدر تحمل کردم ولی همچنان این موضوع بدتر میشه ، در نظر بگیرید که الان به اینجا رسیده که دوست داره پیش بقیه بهم بی احترامی کنه ، همین چند وقت پیش با هم صحبت میکردیم تو خیابون یهش گفتم چرا اصلا حرفای منو گوش نمیکنی (تبحث پوشش بود) یه دفعه داغ کرد گذاشت رفت و بلند سرم تو خیابون داد زد ، من چیزی نگفتم و افتادم دنبالش برای معذرت خواهی چون واقعا خسته شدم از خجالت زدگی جلوی مردم و نمایش جلوی مردم ، آخرش یه جا وایساد شروع کرد سرم داد زدن و اخر یدونه وسط مردم زد در گوشم (: ، بازم چیزی نگفتم و این کاراش پیش خودش اصلا کار بدی نیست و واقعا بعدا هیچ جیزی از پشیمونی نمیبینم ، من واقعا مطمئن شدم زنم مشکل شدید روانی داره و جنون داره ، همین هفته گفت میخوام برم پیش دوستم یه شهر دیگه همسرش خونه نیست ، خودم بردمش دوباره برگشتم فرداش زنگ زد شروع کرد به گریه که همین الان بیا دنبالم ، با بدبختی مرخصی گرفتم رفتم دنبالش ، میدونستم باز حماسه آفریده ازش پرسیدم چی شده گفت هیچی حوصلم سر رفته ولی با شناختی که دارم میدونستم بازم دست گل به آب داده ، از زیر زبونش کشیدم بیرون فهمیدم که با دوستش سر یه موضوع معمولی دعواش شده ( و من مطمئنم مقصر خانم من بوده ) و صبح هم با هم رفتن استخر اونجا با مسئول استخر دعوا کرده و زده شیشه اونجا رو شکونده (:
    بخدا بازم بهش همش گفتم میفهممت مردم اذیتت میکنن و...
    برای اینکه حالش بهتر بشه بردمش یه شام خیلی خوب خوردیم ، اومدیم خونه میگفت فردا با دوستم میخوام برم بیرون گفتم اشکال نداره گفت فقط شاید شب باشه ، منم گفتم شب نه شروع کرد به کولی بازی چی میشه مگه و... منم واقعیتشدیگه حوصله کارهاشو ندارم گقتم باشه ولی مطمئن بودم بازم یه داستان درست میکنه
    از اونجایی که تعادل نداره فرداش نرفت و دقیقا یک روز بعد من سرکار بودم بهم زنگ زد و شروع کرد فوش دادن ... که همسایه پایین آهنگ گذاشته زنگ بزن پلیس گفتم آخه پلیس چرااا؟ گفت یا زنگ بزن پلیس یا من خودم الان میرم جلو درشون ، همینجوری داشتم آرومش میکردم نگو داره میره جلو درشون ، درشون رو زد شروع کرد باهاشوت دعوا کردن منم میشنیدم ، یارو میگفت یه بار تولده تموم میشه ، زنمم میگفت چیه میخوایی منو یزنی؟؟ /
    بعد من همش پشت تلفن میخوام آرومش کنم دید اینجوری فاییده نداره بدترین چیزهایی که میشه به یه نفر گفت بهم گفت از مادرم شروع کرد فوش داد تا خودم و...
    به نظرتون یه همچنین آدمی درست میشه ؟ یا صلا من چقدر دیگه میتونم تحمل کنم ؟

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط سحر بهاری نمایش پست ها
    سلام، خوش آمدین

    ممنون از توضیحات خوب شما، لطفا به این سوالات پاسخ بدین؛

    ۱. رابطه ی شما با والدینتون چگونه بوده ؟

    ۲. کودکی و نوجوانی شما چطور گذشته؟

    ۳. رابطه ی شما با خواهر و برادر چگونه بوده؟

    ۴. آیا در گروه های دوستانه حضور داشتین؟ یا در مدرسه رابطتتون با همکلاسی ها چطور بوده؟
    1-خوب بوده پدر مادری دارم که کلا مهربون هستند
    2-کودکی تو محله خوبی نبودیم ولی در کل خداروشکر عادی بوده و اتفاقی که شخصیتم رو شدید تحت تاثیر بذاره نداشتم
    3-برادر ندارم و با خواهرهام هم رابطه معمولی دارم نه خیلی خوب نه خیلی بد
    4-من در تمامی دوران ها سعی کردم دوستان زیادی داشته باشم ولی خوب بخاطر شرایط خیلی هاشون موقتی بوده

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط setare21 نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز
    خیلی خیلی متاسف شدم از خوندن داستان زندگی شما
    و کاملا درکتون میکنم
    منم شرایط این چنینی داشتم ولی با دوز پایین تر
    به نظر من طلاق بهترین راهه
    اینجور اختلال های شخصیتی هیچ وق هیچ وقت درست نمیشن
    مگر اینکه خود شخص قبول کنه ایراد داره و درمانش رو پیگیر ادامه بده که بعید میدونم همسر شما اینقدر منطق داشته باشه
    چون ادم خود شیفته ای به نظر میاد
    ادامه ندید با این ادم خیلی سخته خیلی سخت
    خودمم به این نتیجه رسیدم


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:22 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.