به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 آبان 02 [ 09:44]
    تاریخ عضویت
    1395-10-17
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    5,686
    سطح
    48
    Points: 5,686, Level: 48
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 64
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 17 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مشکلاتی که تمامی نداره

    سلام دوستان.
    بارها تاپیک داشم‌ولی نمیفهمم باید چیکارکنم. روحیم خیلی خرابه خستم بچه کوچیک دارم وخیلی شیطونه سرکارمیزم نمیفهمم بقیه چجوری چندتابجع دارن من هنوز بعداز۲سال به زندگی عادی برنگشتم .مشکلاتی که همسرم باخانواده داشت کمتر شده ولی هنوز هست . مثلا مامانم و برادرم وقتی همسرم نبود ۳روز اومدن خونه ما من استرس داشتم که همسرم برمیگرده رفتاری نکنه به اونها بربخوره. و وقتی میخواستن بزن من تعارف نکردم که بمونن و درواقع دلم میخواست قبل اومدن همسرم برن. مامانم فرداش کف نامتعارف نکردی بمونیم من نمیفهمم وقتی میدونی مشکلات هست و ۳روزه پیش همینی حتما باید اتفاقاتی بیفته اوقاتمون تلخ شه؟!تازه باید نیش و کنایه مادر تحمل کنم‌ اونور همسرم اومده میز کارش کثیف بود گف بعدازسه روز این جاروتمیز نکردی چرا!!ومیدونستم خونوادم بودن قیافه میگرفت. از همشون که انگاز بفکر خودشون هستند خسته شدم انگار حوصله بچمو ندارم . بنطرتون این خواسته غیر معقول که من هرازگاهی کمک میخوام و کسی نمیادچندساعت درهفته برو بگیره درواقع همیشه پیش منه شاید خیلی کم توی هفته درحد ۲ساعت بتونم جایی برم. بعد هروقت بخوام خونه مامانم برم همیشه برادرام اصرارمیکنن بدم هیچوقت مامانم نمیشه چون حوصله بچمو نداره!ولی اگه من بعداز۳روز تعارف نکنم خیلی بهش برمیخوره. خب نمیدونم من حرفم اشتباهه یا اونهااشتباه میکنن هیچوقت دغدغه اینو نداره که باری ازروی دوش من برداره ‌تامیگم میخوایم بچرو بزارم مهد میگه نه مریض میشه نه وای ... میگم مامان یا نگهش دار یا بزار کارم بکنم همش بهم عذاب وجدان میده همش احساس گناه میده و هیچ کمکی هم نمیکنه امروز ازدست همه خستم و دلم میخواد هیچکس رونبینم. رفتم بیرون دلم باشه اینقدررررر خانوم ها عمل کرده آرایش کرده ژل زده روسری های برداشته و خوشگل این افسرده شدم. همسرم مخالف عمل زیبایی هست و این منو خیلی ناراحت میکنه بعداززایمان بشدت زشت لاغر پیر شدم

  2. #2
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 12:42]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,426
    امتیاز
    287,538
    سطح
    100
    Points: 287,538, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,593

    تشکرشده 37,095 در 7,008 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    با سلام و احترام
    خوب توصیف کردی که چقدر به واسطه چیزهایی که اطرافت هست و فکرت را مشغول کرده است در فشاری.
    البته خودتم خوب می دانی همیشه به نوعی تحت فشار از مشکلات اطرافت بوده ای.
    از چندین سال پیش هم که تاپیک زدید به مسائل و مشکلات زندگی اشاره داشته ای.
    منظورم اینست که فقط نوعش تغییر کرده و موضوعش فرزند شما شده است. چون وقتی فرزند هم نداشتی، نوع دیگری از مشکلات و درماندگی خودت را اعلام می کردید.

    برای حل مشکل شما از دو قسمت می توان وارد شد و کاری کرد. یک قسمتی مثلا حدود 10 درصد می توانی بهره ببری. وقسمت عمده آن مثلا 90 درصد می توانید برای حل مشکل استفاده کنید.
    بخش 10 درصدی اینست که الان چه کارهایی برای خلاص شدن از مشکلات بچه داری می توانید استفاده کنید.
    بخش 90 درصدی هم بر می گردد به اینکه تمرینات و تکلیف هایی را انجام دهی که طی آن این حساسیت زیادی که به مسائل زندگی داری کاهش یابد.

    در دنیا زندگی کردن مثل باغداری می ماند.
    از دور که می بینید، سبزه، گل ، گیاه، میوه، درخت و آب و لذت......
    اما وقتی خودت باغبان هستی معنی اینها تغییر می کند. بیل زدن باغچه، هرس کردن درختان، آبیاری مدام و مستمر باغ، آفتاب خوردن، میوه چیدن، آفت کشی درختان، کود دادن درختان، و صدها کار دیگر....
    این دو نگاه را همه ما در زندگی تجربه کرده ایم.
    شما وقتی مجرد و تنها در پارک نشسته ای و حس تنهایی و افسردگی داری ، خانمی را می بینی که با کودکش در پارک بازی می کند. و حسرت می خوری.
    این همین نگاه حسرت آمیز به باغ هست. سبز و خرم و جذاب

    اما وقتی خودت بچه داری به پارک می روی ذهنت درگیر، واکسن بچه، غذای بچه، نگهداری بچه ، بیماری بچه، آزاد نبودن وقتت و ... می شود.
    این همین نگاه باغبانی و مشکلات باغ هست.


    نمی دونم این مثال برایتان واضح بود یا نه.

    خب چه باید کرد؟


    یکم: ابتدا دفتری بردارید و در مورد نگاهتان به زندگی بنویسید.

    برای خوب و همه جانبه نوشتن باید چیزی شبیه مطلب ذیل که لینکش را قرار دادم را در آن به عنوان چارچوب اصلی بنویسید:
    آرامش و نحوه مواجهه افراد با مسائل و مشکلات زندگي



    دوم: یک باغبان زحمت زیاد می کشد. اما چشم از زیبایی باغ و منافعش نمی پوشاند و ندیده نمی گیرد و اینطور انرژی می گیرد.
    به این منظور شما یک فهرستی از آنچه که در زندگی داری و اگر صبح از خواب بیدار بشوی و یکی از آنها را از دست بدهی ، داغون می شوی ، بنویس.
    به این منظور باید کاری شبیه تاپیک ذیل انجام دهید:
    نعمت شمار: تاپیک شاکرین ، خدایا تو را شکر می گویم



    سوم: در مورد 10 درصدی که مستقیما به نگهداری فرزندتان مرتبط هست.

    نیاز به یکسری مهارت ها و آموزش هایی داری. به این منظور یا باید خیلی فعال در جستجوی آموزش از طریق کتاب و مقاله و ... باشید. یا از تجارب همه مادرانی که دسترسی داری استفاده کنی و در مجموعه از هرکدام بعضی را بیاموزی
    و اگر بخواهید خیلی در این مورد پیگیری کنید نیاز به مشاوره حضوری و تمرین در این مورد دارید.
    می توانید هم از طریق انجمن آزاد خصوصی مطرح کنید و با هم تمرین ها و کارها را پیش بروید.

    البته باز هم تاکید می کنم. قسمت اعظم و 90 درصدی دقیقا به بچه ربطی ندارد و فقط الان موضوعش بچه هست. فرزند شما هم بزرگ شود موضوعات دیگر جایگزین شده و به شما ممکنه همین احساسات منفی را بدهد.

  3. 4 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    maryam123 (پنجشنبه 30 شهریور 02), Mvaz (چهارشنبه 14 تیر 02), فرشته مهربان (پنجشنبه 22 تیر 02), باغبان (چهارشنبه 21 تیر 02)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 16 مهر 02 [ 14:39]
    تاریخ عضویت
    1399-12-12
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    2,540
    سطح
    30
    Points: 2,540, Level: 30
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    0

    تشکرشده 23 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیزم
    چه قدر عالیه که اینجا هستی و درد دلتو گفتی
    من فک میکنم بیشتر مسئله خانوداه خودت هست و اینکه درکت نمیکنن و باری از شونه تو بر نمیدارن و کمکی میکنن خیلی کلافت کرده و باعث شده اعتماد به نفست از بین بره
    خانوده رو نمیشه عوض کرد
    اگر همسرت موافقه که بچه رو مهد بزاری حتما این کارو بکن و به نظر مادرت توجه نکن
    و خیل محترمانه بگو که این تصمیمیه که شما گرفتنین
    و اینکه یه اشتباهی ما خانوما داریم اینه که این همه سرکار میرم پول میگیرم اخرم واسه راحتی و اسایش خودمون خرج نمیکنیم
    با توافق همسرت ماهی یکی دوبار کارگر بگیر و کارای خونه رو به او بسپار
    و توی اون تایمی که خالی میشه برو باشگاه برو با دوستات بیرون
    تا بتونی فشاری خانودات بهت میارن تحمل کنی
    چون مادرت رو نمیتونی تغییر بدی
    یه لیست از کارایی که حسرتشو داری و دوست داری انجام بدی بنویس و براش تلاش کن تا بهش نزدیک شی
    اولویت خودتی نه هیچکس دیگه
    قوی و محکم پاشو برای لحظه های زندگست برنامه ریزی کن و اجرا کن


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:38 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.