سلام و درود به همه.
من و همسرم ۱۰ سالی هست که با هم ازدواج کردیم. همسر من همیشه برای هر چیزی به خانوادش دروغ میگه. پدر و مادر همسرم متاسفانه روی بچه ها خیلی سلطه داشتن و هنوز هم با اینکه بچه ها رفتن سر زندگیشون باز هم نظر پدر و مادرشون خیلی براشون مهمه. به همین خاطر مرتب در مورد هر مساله ای یه دروغ میگن که توجیهشون کنن. مثلا اگر بخوان خانوادگی برن مسافرت و من و همسرم نخواهیم بریم و حوصله سفر نداشته باشیم، همسرم نمیگه ما برنامه ای برای مسافرت نداریم. یا مثلا آمادگی برای سفر نداریم. باید یه دلیلی بیاره که اونا مجاب بشن که ما واقعا میخواهیم بیاییم ولی نمیتونیم. مثلا میگه برای من یه مشکل بزرگ کاری بوجود اومده یا یه دسته مهمون از فامیلای من دارن میان خونمون. یا یه مثال بدتر. من دارم بیمه تامین اجتماعی رد میکنم. هم برای خودم و هم برای همسرم به صورت مجزا. ولی به همه گفته ما بیمه نداریم. چون مادرش مریضهه و از بیمه یکی از خواهراش برای گرفتن دادو استفاده میکنن لذا میگه اگر بگم بیمه دارم بابام مرتب به من میگه برو پیش فلان دکتر و دادوهای مامانتو بگیر. همه فکر میکنن من بی مسئولیتم که بیمه رد نمیکنم. این همه ملاحظه و دروغ گویی داره حالمو به هم میزنه. اینکه اینقدر اعتماد به نفس و قدرت شخصیتی نداشته باشی که بتونی از زندگیت به هر شکلی که هست دفاع کنی واقعا حالمو بد کرده. میشه راهنمایی کنین ؟