به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 فروردین 03 [ 09:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-05
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    6,889
    سطح
    54
    Points: 6,889, Level: 54
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 5 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    ازدواج و تبدیل من به بیمار روحی

    من دچار بیماری روحی شدم، کاملا احساس میکنم که در مجاورت مادر همسرم، تمام شادی و روح زندگی من بلعیده میشه. همسرم قول داده که مادرش رو از من دور نگه داره و من کاملا امادگی این رو دارم که در صورتی که مادرش سعی کنه ارامش روحی من رو مختل کنه، همسرم رو ترک کنم. فکر ترک کردن همسرم اشک به چشمم میار ولی نمیتونم از شخصیتی که زندگی متاهلی از من در حال ساختن هست راضی باشم و مجبورم در صورتی که اوضاع طبق برنامه پیش نرفت، همسرم رو ترک کنم. پدر همسرم هم سالها پیش، زن و بچه هاش رو به خاطر اخلاق مادر شوهرم ترک کرد و من حال پدرش رو خوب میفهمم. احساس میکنم زنی که با اینهمه رنج، هنوز ادم نشده و ما مهره های شطرنجی هستیم که تو دست این زن این ور و اونر میشیم، احساس، روح و روان ما بازیچه این زن هست و همسرم من رو با مادرش مدت طولانی تنها گذاشت و باعث شد که من که به شدت تحمل بالایی دارم، به نفطه ای برسم که این تصمیم رو بگیرم. مهاجرت و زندگی در غربت جوری سخت هست که من تحمل جنگیدن نه تنها در این جبهه رو ندارم، بلکه حتی تمایلی به جنگیدن ندارم و دوست دارم ارامشم کاملا حفظ شه. بعد از این همه سختی، ارامش حق منه. همسرم درک میکنه و گفته مادرش رو کاملا از من دور نگه میداره اما مطمئن نیستم که همسرم متوجه وخامت اوضاع شده باشه و فهمیده باشه که موضوع چه قدر جدی هست. چه طور مطمئن شم که کاملا متوجه شده که مادرش در هیچ شرایطی نباید یک شب هم تو خونه ما بخوابه و هرگز نباید با من تنها در جمعی حظور داشته باشه؟ شرمنده اگر سوالم گنگ هست.
    به صورت خلاصه دلایل من برای دوری از مادر همسرم: عدم تطابق شخصیتی، توهین های متعدد ( نقطه اوج تصمیم من به دلیل توهین جنسی بوده و من کلا اهمیتی به سایر توهین ها ندادم)، مشکلات روحی شدید ناشی از ترس فوق العاده به دلیل رفتار های تند که باعث شده تا من ساعات کمتری رو در منزل سپری کنم، مشاهده رفتارهای بسیار عجیب شامل پنهان کردن غذا، در صورتی که جایی دعوت باشیم، با گریه درخواست میکنه که ببریمش و همسرم هر بار رفتنمون به مهمونی رو کنسل کرده در حالیکه مادرشون مشکلی ندارند که همسرم با دوستانشون تنهایی وقت بگذرونند. مشکل اصلی من توهین جنسی ایشان و مریضی شدید حاصل از این توهین در من است.

    - - - Updated - - -

    شرمنده، اضافه کنم که مادرشون هفته اینده به ایران میاند و همسرم و برادرشون زمان کافی دارند که برای این مسئله چاره ای پیدا کنند. علی رغم توهین ها، من هرگز توهینی نکردم و کاملا رسمی و از روی ادب باهاشون صحبت میکنم. ایشون سه بار بابت توهین جنسی شون معذرت خواهی کردند ولی من هر بار با این جواب که خواهش میکنم این چه حرفیه، معذرت خواهیشون رو نپذیرفتم. و ایشون هر بار یا توهین مجددی کرده یا به مادرم تکست دادند و به من و خانواده ام توهین کردند.از سمت من بلاک هستند و مادرم هرگز جواب توهین هاشون رو ندادند و در عوض ویدئو هایی که تو تلگرام معمول هست رو براشون فرستادند.
    ویرایش توسط MimiBahar : دوشنبه 28 فروردین 02 در ساعت 05:38

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 فروردین 03 [ 09:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-05
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    6,889
    سطح
    54
    Points: 6,889, Level: 54
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 5 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شرمنده، مجدد اضافه کنم که مادرشون ۶ ماه در منزل ما که پول پیش خانه از طرف من بوده زندگی کردند. دلیل ذکر پول پیش منزل به دلیل این هست که به طرز عجیبی یک سری از توهین ها، توهین های مالی بوده که در برابر پول پرداخت شده، انگار داریم در مورد هزار تومن و میلیارد صحبت میکنیم. اضافه کنم که مادرشون در تنهایی به من توهین میکنند و در جمع قربون صدقه من میرند. بخشی از بیماری روحی من ناشی از اینکه چه جوری جلوی من فیلم بازی میشه هست. دیدن جاری ام که به شدت مشکل داره با مادر همسرم و نقش بازی کردن جاری ام هم جوری روی روحیه من تاثیر گذاشته که نکنه من هم تبدیل به این موجودات عجیب بشم که تمرکز کاری رو از من گرفته و به شدت روی من اثر گذاشته

  3. #3
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    سلام، روز بهاری شما بخیر

    بنظر میاد چیزی که ما از معنای طلاق یا جدایی در ذهنمون شکل گرفته و سریع بعد از شنیدنش ذهنمون به سمتش منحرف میشه، جدایی زن و مرد از هم هست.
    اما این طلاقه گاهی گسترش پیدا میکنه و من میخوام از افرادی که دور و بر زندگیم هستن، جدا بشم.
    از مادر شوهر، جاری، برادر شوهر، خواهر شوهر، دختر خاله شوهر و ... . فکر میکنم هر چقدر تنها تر بشم، هر چقدر با همسرم گفتگو کنم، هر چقدر فقط دو تاییمون باشیم و حلقه رو تنگ تر کنیم، اینطوری میتونم زندگی خوبی بسازم. در حالی که دارم آسیب های جدیدی رو به خودمون و زندگیمون تحمیل میکنم و از واقعیت فرار میکنم.
    ................

    شما اگر دقت کنین سرگرم جدایی هستین و من نتونستم معنای سازندگی و با هم بودن رو از دل نوشتتون استخراج کنم!

    _ ما انسان ها برای چی ازدواج میکنیم؟
    _ زندگی مشترک نیازمند چه مهارت هایی هست؟
    _ چطور میتونم سازگاری بیشتری با محیط و افراد داشته باشم؟
    _ بعنوان یک فرد چه قدم هایی جهت برطرف کردن مشکلات فردی خودم برداشتم؟
    _ چطور میتونم نگاهم رو به زندگی عمیق و با معنی کنم؟
    _ نحوه ی رویارویی صحیح با مسائل و مشکلات زندگی مشترک چی هست؟
    _ چطور میتونم رابطه ی خودم و همسرم رو بهبود ببخشم و مستحکم کنم؟

    و ...

    دقت کنید «تعهد» در لغت به معنای «پایبندی» هست، اینکه طرف بگه من یه فرد متعهدم و با چند تا شکلک و جملات ادبی و عکس دو نفره بخواد نشونش بده، هیچکدام ضامن تعهد او نیست. پرداختن به شخصیتمون، درک معنای واقعی زندگی و اهداف اشتراکی با همسر هست که پشت بندش «تعهد» رو شکل میده.

    بهتر هست از مشاوره خصوصی و تخصصی تالار بهره ببرین.
    ویرایش توسط سحر بهاری : دوشنبه 28 فروردین 02 در ساعت 10:53

  4. کاربر روبرو از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده است .

    MimiBahar (دوشنبه 28 فروردین 02)

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 فروردین 03 [ 09:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-05
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    6,889
    سطح
    54
    Points: 6,889, Level: 54
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 5 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    واقعا احساس میکنم که به مشاوره نیاز دارم اما متاسفانه انتقال و واریز پول از امریکا امکان پذیر نیست و واقعذ هم تمایل ندارم از کسی برای واریز پول در ایران خواهش کنم. من یکبار برای مشاوره خواستم اقدام کنم که سایت معرفی شده برای امریکا امکان پذیر نبود و از یکنفر از نزدیکانم که اونجا بود خواستم پول رو واریز کنه، اما همسرم انقدر قشنگ حرف زد و ارومم کرد که واقعا باید پول مشاوره رو به خودش میدادم. الانم بهش بگم میگه اگر مشکل مادر من هست، اون داره میره ولی واقعا اسیب روحی دیدم. برادر همسرم برای زندگی مشترک خودشون وقتی ایران بودند رفتند مشاور و مشاور بهشون گفته که که این زن برای زندگیتون خطرناک هست ( این حرف رو همسرم بهم منتقل کرد قبل از این جریانات با حالت مسخره). خلاصه که کلا بک ماه هم اونجا نبوده که با هر بار توهین مادر شوهرم، جاری هم جواب داده و خودش رو تخلیه روحی کرده. اما من به دلیل تربیت عجیب خانوادگی مون شاید هم، کلا وقتمون رو صرف جوابگویی نمیکنیم و فقط محل رو ترک میکنیم. الان چون نمیتونم اون کار رو بکنم، احساس خفگی شدید میکنم.
    من از ازدواج انتظار دارم ادم بهتری از من بسازه، ادمی که از زندگی مجردیش پیشرفت رو به جلو داشته باشه. من از ازدواج انتظار دارم که باعث پیشرفت شغلی و اجتماعی من بشه که متاسفانه نشده. منم تبدیل شدم به میلیونها زن درگیر در درگیری های خانوادگی و مسیر پیشرفتم کاملا تیره و تار به نظرم میاد.
    مهاجرت باعث میشه که شما خیلی ها رو ترک کنید و بذارید و بیاید، مخصوصا منی که به دلایلی امکان برگشت به ایران رو ندارم. از فامیل همسرم بیشتر اینجا هستند و من واقعا نه مشکلی باهاشون دارم و نه ازشون بدم میاد، من فقط انقدر تو این ۶ ماه سختی کشیدم که یادم رفته که خمسرم دو سال بیکار بود و ما برتی خرید خونه چه قدر سختی کشیدیم. من فقط میخوام مطمئن شم که این زن از من دور نگه داشته میشه! من همه فداکاری هایی که نشون میده من بساز هستم رو انجام دادم، خرید خونه در تمام مراحل حضور چشمگیر داشتم، از قسمت پول پیش تا صحبت با ایجنت. اکثر خرید خورد و خوراک خونه با منه، کلا همسرم میره سر کار و میاد و با اجبار من قبض های اب و برق رو میده. البته بگم هر کاری رو که من بخوام اگر شروع کنم به غر زدن میفهمه به اون نقطه اخرش رسیدم و برام انجام میده به جز اینکه دوست داره اقوامش در صورتی که اومذند شب خونه ما بخوابند، من مخالفتی نکنم و هر چند قرار بوده که من دقیق بدونم کی و تا چه مدتی هست، زیر قولش زده و هر بار هم یک دلیلی داره.
    من برای افزایش مهارتهای زندگیم، قبل از ازدواج سایتهایی مثل نی نی سایت رو میخوندم و الان هم سایت شما رو کم و بیش میخونم و اکثر پست ها رو لایک میکنم. میدونم که ما وقتی جوابهای دیگران رو میخونم بهتر و با دید باز تری به مشکل نگاه میکنیم. من سعی میکنم که در لحظه جواب ندم و کنترلم روی رفتارم بالاست که متاسفانه تازگی ها این مزیت رو از دست دادم و نمیتونم در کنار همسرم مرتب به ناراحتی ام اشاره نکنم. زندکی ما شاید قبل از مادر شوهرم هم عالی نبوده باشه، تنها مشکل من نگاه مجردی همسرم به زندگی بوده و هست. دوستان مجردی داره که حتی تو مهمونی هاشون حرف هم نمیزنند، فقط مافیا بازی میکنند و من هیچی درباره اشون نمیدونم و فقط میبینم قلیون میکشند و مست میکننند و حرف های نامربوط میزنند. همسرم بیشتر به صورت تنها باهاشون وقت میگذرونه و چون زمان تفریح ما محدود هست، من و همسرم زمان کمی رو با هم میگذرونیم که قول داده این زمان رو بیشتر کنه و ما به زودی به مسافرت میریم.
    سازگاری اگر به معنای تحمل باشه، من کاملا با این بخش از زندگی اشنایی دارم. سازگاری و مهاجرت! سازگاری و تطبیق با محیط، سازگاری و رفت و امد با ادمهایی که دوست ندارم! سازگاری به عوض کردن خونه! سازگاری به زندگی در بک اتاق، سازگاری با شب خوابیدن دوست همسرم در حالیکه از اشنایی قبلی ما اطلاع داشته!
    برای حل مشکلات فردی ام، جز شناخت خودم و قبول خودم و همفکری با مادرم و همسرم و کمک سایتهای مشاوره، فکر دیگه ای به ذهنم نمیرسه و برای همینه که اینجام، که سعی کنم بهتر بشم و دید بازتری داشته باشم. من کتابهای مربوط به ساختار مغز رو هم قبلا زیاد میخوندم که تو تله های فکری نیفتادم واثلی جوری اسیب دیدم که متاسفانه مغزم بیمار هست و نیاز به کمک دارم.
    اگر نگاه عمیق به زندگی یعنی نگاه فیلسوفانه، من تمایلی به این نگاه ندارم. نگاه عمیق من به زندگی یک نگاه برابر هست، همسرم از زندگی با من ارامش فکری و روحی داره و من باعث پیشرفت و ارامش اون شدم و اونم متقابل باید به من و خودش کمک کنه که من هم به ارامش برسم نه اینکه به خاطر بی زبانی و استایل رفتاری من، ازم سو استفاده بشه. من برای حفظ این زندگی، با یک زن مسن دهن به دهن نمیشم و ارزشهای اخلاقی خودم رو زیر پا نمیدارم که از خودم متنفر بشم. چه قدر حالم از خودم به هم میخوره که با عدم مدیریت و منتقل نکردن مشکلم در زمان درست، اینجور به روح و روان خودم اسیب زدم.
    نمیدونم نحوه صحیح رویایی با مشکلات دقیقا چه جور میشه که باشه. به نظر من هر مشکلی راه حلی داره و همیشه فرار هم راه حل بدی نیست. اگر قراره من روح و روانم رو نابود کنم چه جور مادری میتونم برای بچه های اینده ام باشم. اگر قراره مول پدر همسرم بعدا فرار کنم از دست این زن، اگر جوری این زن به من اسیب رسونده که از همسرم متنفرم به دلیل قرار دادن من در این وضعیت،ایا فرار در اوج عشق راه بهتری نیست. من خودم رو باید بیشتر از همه چی دوست داشته باشم، مگه این چیزی نیست که تو همه کنابها نوشته؟!
    رابطه من و همسرم، از طرف همسرم اگر خودش راست بگه همه چی مرتبه!! اون من رو دوست داره ( میگه!) و دعواهایی که گهگاه پیش میاد رو هم هر دو خوب مدیریت میکنیم فقط گاهی احساس میکنه که وجود من پر از نفرت هست که به شوخی میگه، تو چشمهات نفرت رو میخونم که از مادر من متنفری یا اینکه میپرسه با من ازدواج میکردی اگر مادرم رو دیده بودی؟ نمیدونم چرا این مشکل جدی به نظرش شوخی میاد؟ من فکر نمیکردم در خارج از کشور هم باید نگران مادر شوهر باشم وگرنه وارد این بازی نمیشدم. زن مسنی که کاری نخواهد داشت به جز نابودی روح و روان من و بچه اش.
    خواهشا راهنمایی کنید، من بعدا دقیق تر و چند بار پست ها رو خواهم خوند، اما میخواهم بدونم میتونم امیدی بابت مشاوره از طریق همین پستها داشته باشم یا نه. ممنون

  6. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 فروردین 03 [ 09:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-05
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    6,889
    سطح
    54
    Points: 6,889, Level: 54
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 5 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    راستی یک نکته رو اضافه کنم که قبل از خرید این خونه، زندکیمون خیلی خوب بود و من ارامش فکری شدید داشتم با وجود اینکه همسرم کارش رو از دست داده بود هم خیلی امیدوار بودم و هم انگیزه شدید داشتم که خونه بگیریم. بلافاصله بعد از خرید این خونه که داستانی داره که دلتون برام میسوزه، همه اقوام شوهرم پیداشون شد. من واقعا خودم رو کنترل میکنم که هی نگم پول من ولی گاهی مجبورم چون همسرم حتی برای پرداخت قسط معمولی خونه ناله میکنه ولی جرات نداره که به مامانش بگه نمیشه هم کولر روشن باشه هم کت بپوشی. شاید فکر کنید که با جدا شدن از مادرشون فکر میکنم زندگی بهتر میشه! نه مطمئن هستم، چون تجربه اش رو داشتم! فرق اینبار این هست که من حتی برای حفظ ظاهر هم دوست ندارم در جمعی که مادرش هست حضور داشته باشم، از لحاظ روحی این حجم از بازی و تظاهر رو درک نمیکنم و این گره کور که نمیتونی رفتارهای یکی و دلیل این همه نقش بازی کردن رو بفهمی، بیشتر اذیتم میکنه. وقتی همسرم میگه دوستم داره، واقعا بهش شک میکنم که نکنه یا ازم پول میخواهد، یا ماساژ یا فقط در حال خر کردن هست. حتی نمیتونم علاقه و عشقش رو باور کنم. مگه نمیگند ما شبیه پدر و مادرمون میشیم؟ خودش که میگه من شبیه مادرم نیستم ولی استفاده از زبان در خانواده همسرم رایج هست. کاهی بد زبان میشند و گاهی قربون صدقه میرند.

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 فروردین 03 [ 09:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-05
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    6,889
    سطح
    54
    Points: 6,889, Level: 54
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 5 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Sad

    راستی این رو هم اصافه کنم که نه مادر نه همسرم همدیگه رو دوست ندارند، میدونم عجیبه ولی واقعیت داره و خود همسرم هم میدونه که مورد سواستفاده احساسی هست ولی میکه مادرمه. در حقیقت یکی از دلایل ناراحتی های روحی من به این برمیگرده که من سواستفاده کردند ( همسرم، برادرشون و جاری) تا من مادرشون رو براشون نگه دارم و در حالیکه من در حال شنیدن توهین های مادر همسرم بودم، شوهرم در حال مهمانی رفتن مجردی، اسکی و کنسرت بود (کار همیشگی اش هست اما زیاد به من فشار نمیومد چون من تفریحاتی دارم که بتونم سرگرم شم، اینم یه چشمه از سازگاری من). خیلی صدمه دیدم������

  8. #7
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    متشکرم بابت توضیحی که نوشتین.

    در تاپیک قبلی شما مدیریت ازتون خواستن چند تست رو انجام بدین و برخی لینک ها رو هم مطالعه کنین، نتیجه چی شد؟
    ....................

    _ حالا چند تکه از نوشتتون رو در پست های جداگانه، به مرور قرار میدم، دقت بفرمایین.

    نقل قول نوشته اصلی توسط MimiBahar نمایش پست ها
    من از ازدواج انتظار دارم ادم بهتری از من بسازه.....منم تبدیل شدم به میلیونها زن درگیر در درگیری های خانوادگی و مسیر پیشرفتم کاملا تیره و تار به نظرم میاد.
    ازدواج جایی برای رشده، اما توجه به معنی این رشد اهمیت بالایی داره. من ازدواج میکنم تا؛
    _ در تحصیلاتم پیشرفت کنم؟
    _ در شغلم ارتقاء پیدا کنم؟
    _ پولم رو بیشتر کنم؟
    و ...

    دقت کنین ازدواج و رابطه یعنی در کنار تجربه ی لحظات عاشقانه، با تضادها و چالش ها هم مواجه میشیم. وقتی میگیم ازدواج‌ محلی برای رشده، یعنی ( لازمه ما درباره شخصیت خودمون و طرف مقابلمون به شناخت بیشتری برسیم، معایب رو اصلاح کنیم، مهارت های مختلف رو یاد بگیریم یا تقویت کنیم، آستانه تحملمون رو بالا میبریم، انعطاف پذیر تر بشیم و .... )
    این ها کمک میکنن تا رشد کنیم و شخصیت قوی تر و آگاهتری بسازیم.


    در تاپیک قبل درباره نوع دیدگاه نوشتیم، این نگاه به زندگی که میلیون ها زن درگیر مسائل خانوادگی هستن ،نگاه ناقص و غلطی هست.
    ما خواه ناخواه تعارض رو تجربه میکنیم و این صرفا محدود به مسئله ی ازدواج‌ نیست. با تضاد ها و چالش ها مکررا مواجه میشیم ( در محل کار، محل تحصیل، فامیل، جمع دوستان، محیط اینترنت ).
    .....................


    نقل قول نوشته اصلی توسط MimiBahar نمایش پست ها
    من برای افزایش مهارتهای زندگیم، قبل از ازدواج سایتهایی مثل.... .
    توجه به منبع دریافت اطلاعات همیشه یک مسئله ی مهم و ضروری بوده و هست. منبعی که اطلاعات ازش استخراج میشه لازمه جایی باشه که دربردارنده محیط سالم و اطلاعات دقیق و تخصصی باشه.
    برخی تالارها یا سایت ها در فضای مجازی وجود دارن که محل تبادل نظر های آزاد هستن، مادامی که تاپیک ها سیاسی یا مستقیما غیر اخلاقی نباشن، امکان درج هرگونه مسائلی و ورود افراد ناآگاه و نظرهای آسیب زا و مخرب فراهم هست. افراد کم کم ترغیب به استفاده از فضای تبادل نظر آزاد و دریافت نسخه های فوری و مخرب میشن.

    بدیهی هست برای حفظ چنین مکان هایی، بازدید بالاتر و سفارش تبلیغات بیشتر چند صفحه به مواردی اختصاص پیدا میکنه که مطالب خواندنی در حوزه های مختلف هستن و با یک جستجوی ساده میتونن در گوگل بالا بیان.

    پس منابعی که ما از اونها اطلاعات دریافت میکنیم، لازمه سالم و تخصصی باشن، هر تالاری، یا هر سایتی مناسب استفاده و یادگیری نیستن.
    یادگیری مهارت های مختلف علاوه بر خواندن، نیازمند یک راهنمای صاحب صلاحیت هم هست.
    دوستان گرامی ؛

    لطفا، انجمن آموزش استفاده از تالار همدردی را مطالعه بفرمایید.

  9. کاربر روبرو از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده است .

    MimiBahar (سه شنبه 29 فروردین 02)

  10. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 فروردین 03 [ 09:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-05
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    6,889
    سطح
    54
    Points: 6,889, Level: 54
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 5 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خیلی ممنون بابت پاسختان، برای انجام تستها باید هزینه پرداخت میکردم که امکان پرداخت رو ندارم. مقالات رو هم خوندم، مدت کوتاهی روم اثر داشت و یادمه مرتب به خودم میگفتم این دوست داشتن همسرم بالاترین چیزی هست که من به دست میارم و برای نگه داشتنش باید بحنگم و صبور تر باشم و مدت کوتاهی دید مثبت تری داشتم و سعی کردم انقدر دنبال اینکه کدوممون بیشتر از ازدواج سود بردیم، نباشم. اما چه جور میتونم انقدر مثبت باقی بمونم که قراره مشکلات روحی باعث پیشرفت شخصیتی من بشه؟ مشکل تو محل کار پیش بیاد، ادم سریع کارش رو عوض میکنه، انگار فقط ازدواجه که ادم نمیتونه در بره!

  11. #9
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,427
    امتیاز
    287,586
    سطح
    100
    Points: 287,586, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,596

    تشکرشده 37,095 در 7,008 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط MimiBahar نمایش پست ها
    -احساس میکنم زنی که با اینهمه رنج، هنوز ادم نشده و ما مهره های شطرنجی هستیم که تو دست این زن این ور و اونر میشیم،
    -احساس، روح و روان ما بازیچه این زن هست
    - عدم تطابق شخصیتی، توهین های متعدد
    -( نقطه اوج تصمیم من به دلیل توهین جنسی بوده و من کلا اهمیتی به سایر توهین ها ندادم)،
    -مشکلات روحی شدید ناشی از ترس فوق العاده به دلیل رفتار های تند که باعث شده تا من ساعات کمتری رو در منزل سپری کنم،

    - ایشون سه بار بابت توهین جنسی شون معذرت خواهی کردند ولی من هر بار با این جواب که خواهش میکنم این چه حرفیه، معذرت خواهیشون رو نپذیرفتم. و ایشون هر بار یا توهین مجددی کرده یا به مادرم تکست دادند و به من و خانواده ام توهین کردند.
    با سلام و احترام
    لطفا در مورد مشکلاتی که با مادرشوهر خود دارید و در پست خود مورد اشاره قرار دادید، دقیقا با مثال، اصل رفتار و حرفی که او گفته را قید کنید. و عکس العمل خود در برابر آن حرف را بفرمایید. توهین جنسیتی او را واضح بفرمایید. که قید کردید از همه مهمتر هست برای شما

  12. 2 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    MimiBahar (چهارشنبه 30 فروردین 02), فرشته مهربان (چهارشنبه 30 فروردین 02)

  13. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 فروردین 03 [ 09:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-05
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    6,889
    سطح
    54
    Points: 6,889, Level: 54
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 5 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    گاهی اوقات ادمها، ادمهای خوبی اند و ما فقط وقتی در نقش مادر شوهر فرو میرند، ازشون خوشمون نمیاد. اما من واقعا شخصیت این زن رو دوست ندارم و در کنارش نااروم میشم. متاسفانه من تنها کسی نیستم که اینجور فکر میکنم و چون مادر همسرم راجع به همه حرف های نامربوط میزنه، که اول باید چند مورد از هزاران مورد انفاق رو نسبت به بقیه تعریف کنم تا واکنش من به مسائل رو بهتر متوجه بشید. خانمی لطف بزرگی در حق مادر شوهرم کردند و هم کار و هم تو خونه شون ازشون پذیرایی کردند. این خانم با دو بچه تازگی جدا شده بودند و مادر شوهرم به دلیل زندگی باهاشون متوجه شدند که با مرد مسلمانی رابطه دارند( ما اقلیت مذهبی هستیم) تقریبا همه جا نشستند و گفتند و هر بار هم گفتند که از روی خیر خواهی و اینکه این مرد کجل و زشت هست و به خاطر دلسوزی باید به همه اطلاع بدهند. خلاصه بگم که شانس ازدواج رو کاملا براشون در جامعه مذهبی ما از بین بردند و همه جا هم نشستند و گفتند که برای بچه هاشون غذا درست نمیکنند. مورد دوم، همسر من ۵ سال بدون اجاره پیش داییشون در بهترین نقطه امریکا در خونشون زندگی کردند و مادر همسرم میگند که زن دایی گفته میوه های توی یخچال رو نخورند و اون ناراحت شده ( من اول باورم شد). پسر خاله همسرم لطف میکنه و مادر همسرم رو میبره دکتر ولی تو مطب منتظر نمیمونه و تا میره و برگرده دیر میشه و جوری با این پسر بنده خدا برخورد کرده بود که تا مدتها قهر بود و با گریه بالاخره باهاش اشتی کرد. مورد اخر که باعث ترس شدید من شده بود، مورد جاری و حرفه و واکنش ها در برابرش بود. حرفهایی مثل این دختر (جاریم) پرکاری تیرویید داره، بچه اش قراره عقب افتاده بشه، مادرش جادوگره، با مادرش حرف میزنه و گزارش میده، خاله اش پاش چلاقه ( ادای خاله بنده خدا رو که مریض هستند در میاورد)، پسرم طلاقش بده، دختره چرا کار نمیکنه، دختره مفت خوره، برادرش کنال کولر درست میکنه، رفتم خونشون انگور تعارفم نکردند….
    اول بذارید دید پسرهاشون رو نسبت به این قضیه بگم، مادرشون شنواییشون ضعیفه و اعتقاد دارند که ناشنوایی باعث سوتفاهم شده. اگر ایشون بهتر میشنید، این سوتفاهم ها اتفاق نمیفتاد و مادرشون همچین شخصیتی قبلا نداشته. من اعتقاد دارم پسرها سعی میکنند این دروغ رو باور کنند چون با باور قبلیشون که پدرشون اونها رو به خاطر بدزبانی مادره ترک کرده در تناقضه. از طرفی بچه هاشون فکر میکنند که ادم ساده ای هست وگرنه این چرت و پرتها رو نمیگفت و میگند چون مادرشون به خودشون هم فحش میدهند ( بیشتر میگه من نفهمم، از نظر من یا فکر میکنه اینجوری خاکی به نظر میاد یا راهکاری هست که بگه من به خودم فحش و ناسزا میگم پس نرنجید) اما تجربه به من ثابت کرده که این طرز فکر اشتباه هست دلیلش هم این هست که اگاهانه وقتی توهین ها حداقل راجع به من اتفاق افتاده که همسرم نزدیک من نبوده.
    راهکار من نسبت به این مشکلات؟!!اسه برو، اسه بیا! به قولی نذار شیطان بیدار شه. من هم توهین زیاد شنیدم، مثلا چه قدر لاغری، گونه هات زده بیرون و به هویی به سمت تلویزیون و مسیح علی نژاد اشاره کردن و گفتن گونه های مسیح زده بیرون، مواد مصرف میکنه! هفته اول ورودشون تمام( تاکید میکنم) جای تمام وسایل خونه رو تو اشپزخونه عوض کردند. ما تازه این خونه رو گرفته بودیم و هنوز وسایل کامل نبود و ایشون شروع کردند به خرید بشقابهای تا به تا ولی من مرتب به خودم ارامش دادم که واکنش نشون نده و زمان هست تا وسایل خونه رو به دلخواه تغییر بدی، خدا رو شکر که بعد از یکماه از نکون دادن وسایل خونه خسته شدند. اما بدترین بخش رفتاریشون اینه که میگه من رو باید همه جا ببرید و من باید ادم و شلوغی اطرافم باشه. بارها با من دعوا کردند که تو چرا برادرت رو دعوت نکردی، چرا مهمون ندارید، همسایه رو دعوت کن، دوست سر کارت رو دعوت کن. فکر کنید که همسر من شنبه، یکشنبه ها گاهی مجبوره به رستوران سر بزنه و مادرش میگفت، کاری به کارش نداشته باش مهمون دعوت کن و فقط میگفت دعوت کن و اصلا اهل تمیز کاری نبودند. من تمامی این مشکلات رو با صبر، جواب ندادن، دیر اومدن به خونه ( گاهی ساعت ۸) . تمام صحبتهایی که تا اینجا بین ما اتفاق افتاده، مادرشون بسیار تهاجمی حرف میزدند جوری که من واقعا میترسیدم، همسرم میرفت تا ساعت ۸ شب فوتبال و من تو خیابونها میچرخیدم تا بیاد و من با مادرش تنها نباشم که با حالت تهاجمی به من نگه این چه زندگی هست تو داری. این کار من باعث شد که مادرشون مرتب بگند افرین چه قدر کار میکنی و اوایل فکر میکردند که ما تنهایی میریم مهمونی و بهش نمیگیم ( تجربه به من ثابت کرد که انقدر ساده نیست که نفهمه ما با اون لباس و با اون سر و وضع نمیریم مهمون و همه اینها پوششی برای توهین هست) و وقتی مطمئن شد که من مهمونی نمیرم و این فقط پسرش هست که فوتبال و کنسرت میره، یواش بواش من حاشیه امنی پیدا کردم و زندگی تقریبا رو روال افتاد به جز غذاهای بدی که من هر شب مجبور بودم بخورم و انقدر بی سلیقه بود که انگار یک گاو رو میخواهد از لاغری در بیاره، اجازه اشپزی هم نداشتم، یعنی داشتم ولی نه اجازه داشتم مرغ بپزم و خودش هم میومد و هی میگفت اینجوری، اونجوری که ما عطا رو به لقاش بخشیدیم.
    رسیدیم به یک ماه اخر که من الان میخوام با جزئیات تعریف کنم! فقط این نکته رو در نظر داشته باشید که گاهی چیزی ما رو ناراحت میکنه که درکش برای بقیه سخت تره. گاهی یک توهین، ادم رو میشکونه که توهین دیگه قادر به همچین کاری نیست. گاهی درد توهین یاداور سختی هایی هست که فقط اون شخص میتونه متوجه بشه ولی من سعی خودم رو میکنم که رنجم رو بهتون انتقال بدم! اول چند تا اتفاق رو پشت سر هم تعریف میکنم تا متوجه بشید چرا انقدر یه هو شکستم! سال نو میلادی ما منزل کسی دعوت شدیم که با وجود اینکه میدونست مادر همسرم هم هستند، دعوتشون نکرده بود ( یعنی اصلا این فرد افراد مسن رو دعوت نمیکنه) . مدل مهمانی این بود که غذا با مهمان ها هست و این موضوع به شدت باعث نگرانی من شده بود که اخه چه طور با این اخلاق مادر شوهرم، هم بهش بگیم میریم مهمونی و هم بهش بگم برو کنار من باید غذا درست کنم. از یک هفته قبل استرس داشتم به نحویکه بار ها از همسرم پرسیدم به مادرت گفتی، هی گفت میگم. روز مهمونی، ازش پرسیدم که به مادرت کفتی، برم تدارکات مهمونی رو بخرم، که گفت اره برو. توی بارونی مجبور شدم برم و با یک عالمه خرید برگشتم که تو اشپزخونه با ترس داشتم کار میکردم که یک هو مادر شوهرم پیداش شد و کفت چی داری درست میکنی؟ گفتم سام مگه بهتون نگفته؟ اونم هی گفت نه! من مونده بودم چی بگم که همسرم از طبقه بالا پیداش شد و گفت داریم میریم مهمونی، دعوتیم. نمیتونم براتون صحنه های بعدش رو توضیح بدهم. مادر شوهرم گریه، شوهرم داد میزد که بابا زن و شوهر دعوتند و من نمیتونم ببرمت و اونم گریه که تو دروغ میگی و مهمونی رو یه جا دیگه برگزار میکنی و شوهرم داد میزد عقل تو کله ات نیست و چه طور ممکنه. من هم یه گوشه وایستاده بودم که ای بابا چی کار کنم! ما مجبور شدیم جنس های خریداری شده رو با ضرر پس بدیم و بالاخره غذا از بیرون خریدیم و رفتیم! در جواب منم که چرا به مادرت نگفتی، همسرم گفتند که مگه اون باید تکلیف تعیین کنه و هیچ کس هم نفهمید که من مهمونی که انقدر به خاطرش بترسم رو نمیخوام. دوست همسرم هم مست کرده بود و حرفهای نامربوطش اوقاتم رو بیشتر تلخ کرد. مادر شوهرم سه روز قهر بود و گفته بود که من موقع گریه اون خندیدم! یه روز هم از اتاقش اومد بیرون و دوباره برگشتیم به روال سابق زندگی. من براش تولد گرفتم و قرار شد که کادوی تولدش پسر و عروس دیگه بیاند و بریم مسافرت.
    اینجا مجبورم به نقش برادر شوهر و جاری اشاره کنم. فکر نکنید کسی به من گفت که تو قراره با مادر شوهر زندگی کنی! شوهرم مرتب میگفت که برادر شوهرم قراره در ایالت ما برای مادر شوهرم به عنوان سرمایه، خونه بخرند و اون بره اونجا زندگی کنه و هر چند وقت یکبار در تمام این مدت کوتاهی که ما خونه خریده بودیم برای پیدا کردن خونه میومد. ایا من باور کردم که قراره خونه بخره؟ نه! اخه منطقی نیست و من ادمی هستم بسیار درونگرا که عاشق تحلیل شخصیت ادمها هستم و میدونستم که خونه نمیخره و کاملا هم به خودش و هم به جاری حق میدادم که از این کلک برای دور نگه داشتن مادر شوهرم استفاده کنند. اون بیچاره ها، حتی ایالتی زندگی میکنند که هوا سرد باشه و مادر شوهر بهشون نزدیک نشه و هر چند وقت یکبار هزینه زیادی میکنند و برای دیدنش میاند کاری که در توان مالی ما نیست. من بار ها به همسرم گفتم اینها خونه نمیخرند و وقتی همسرم حرفم رو باور نکرد باهاش شرط بندی کردم، شرط بندی سر بک ماشین که هر چند من برنده این شرط بندی هستم نمیدونم چه طور میتونم پولش رو ازش بگیرم! من به اونها حق میدهم که برای زندگیشون دروغ بگند و بجنگند ولی ضربه بدی من خوردم چون من از همسرم خواهش کردم، تمنا کردم که اینها یک هفته قبل از مسافرت نیاند خونه ما و فقط برای مسافرت هم رو ببینیم. دلایلم هم واضح بود، مشکلات مادر شوهرم و جاری و دیدن نقش بازی کردن ها، وجود برادر شوهرم به مدت طولانی و عدم راحتی من در لباس پوشیدن، سر کار بودن من و نداشتن ارامش فکری که کسی به وسایل منزلم دست میزنه. اما همسرم فقط مرتب میگفت من میخواهم برادرم رو ببینم و این چه حرفیه. من حتی بهش گفتم من با مادرت به اندازه کافی بودم، خونه خیلی شلوغ میشه و من اذیت میشم. زمانش هم طولانی هست، خواهش میکنم فقط مسافرت. خلاصه اصرار فایده نداشت و قرار شد اونها بیاند اما چیزی رو که همسرم یادش رفت این بود که تاریخ ازدواج مایی که فقط ثبت ازدواج کردیم و ازدواج نکردیم رو نه تنها فراموش کرد بلکه میگفت حالا چی شده، بگم نیاند؟! من تولد ۳۰ سالگی ام پدرم فوت کرد، به من نگفتند تا من مراحل مهاجرت رو تکمیل کنم. این رو کفتم که بدونید فقط لازمه همسرم یک تاریخ رو حفظ کنه و انگار از لج من فقط تولد من بادش میمونه.
    این اتفاقی هست که افتاد و من رو که به شدت خسته بودم شکوند: قرار شد که همسرم به برادرش بگه که ما شب داریم میریم سالگرد ازدواج دو نفره بگیریم ( من به این زمان دو نفره واقعا واقعا احتیاج داشتم اگر من رو بشناسید من زیاد اهل بیرون رفتن نیستم ولی نیاز داشتم که انرژی ام رو جمع کنم)، دلیل این گفتن هم این بود که ازانس بگیره و اون نمیتونه برای اوردنش به منزل ما بیاد فرودگاه. صبح زود طبق معمول من بیدار شدم که بیام سر کار که مادرش به صورت غیر معمولی طبقه پایین بیدار و منتظر من بودند. از من پرسید یه سوالی دارم، ازت بپرسم؟ انقدر با مادر شوهرم زندگی کرده بودم که بدونم الان یه حمله و توهین رو خواهیم داشت ( اخه همیشه با جمله سوال شروع میکنه) گفتم بفرمایید، گفت تو سام کجا با همدیگه اشنا شدید؟ نمیدونید چه قدر تعجب کردم! یعنی اون برادر احمق سام بهش گفته؟ چه اهمیتی داره اخه براش، پسرش داره میاد و تنها نیست که! بعد از سه سال از من میپرسه کجا؟! منم گفتم فیس بوک. اونم گفت، اوه اوه من فکر کردم که درب مهر با هم اشنا شدید ( یه مکان مذهبی هست). بعد منم تکرار کردم، نه فیس بوک. برگشت و گفت من که نمیدونستم به خانواده ها گفتید؟ منم این وسط فقط التماس میکردم، من باید برم سر کار تو رو خدا تو رو خدا چیزی نگید که ناراحت شم. اونم برگشت و گفت خوب شوهری تور کردی و من هم گفتم نه اون خوب زنی تور کرده ( اینجا نقطه ای هست که من حرف زدن در سطح این زن اوند پایین و نقطه ای هست که خودم رو به خاطر این طرز حرف زدن نمیبخشم) مادر شوهرم حرفش رو با این جمله تموم کرد که سام مثل پدر برای برادرش میمونه و من نباید این خانواده رو تکه تکه کنم و بعد سریع رفت تو اتاقش.
    این جملات احتمالا شاید شما رو انقدری که من رو ناراحت کرده نکرده باشه، فیس بوک جای بدی برای ایرانیان خارج از کشور نیست ولی من دختر سنتی بودم و هستم و این فاصله گرفتن و اجبار به تغییری که باعث شد با ادمهایی مجبور به اشنایی بشم اذیتم کرد. اونروز بعد از ۸ سال فهمیدم پدرم مرده و برادرم دنبال زندگی خودش هست. اون لحظه لحظه ای بود که من فهمیدم هر کاری بکنم این زن روان و روح من رو ازار میده و من هم مثل شوهرش باید فرار کنم. سالگرد ازدواج رو مثلا گرفتیم، شوهرم تو رستوران گفت هر چه سریعتر بر گردیم بهتره. حظور جاری، سواستفاده اش از شرایط من که دیگه دشمن مادر شوهر بودم، حس مهمون بودن توی خونه خودم، سرمای سختی که خوردم و پنهان کاری این موضوع که اگر مسافرتشون به خاطر مریضی یکیشون کنسل میشد، پدر من رو در میاوردند، همه اینها باعث این تصمیم من شده و من هر چه قدر این سطور رو ادامه میدهم، مصمم تر میشم و فقط میخواهم همسرم کاملا درک کنه که وقتی میگم حتی یک روز این زن زیر این سقف خونه با من نمیخوابه، چه قدر حدی ام. مادر شوهرم کوتاه نمیاد و من برتی جنگ و دعوا، استرس و اعصاب خردی هم پیرم و هم وقت ندارم. ایا اینده ای برای زندگی ما هست؟


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:09 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.