به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 تیر 00 [ 17:53]
    تاریخ عضویت
    1400-3-31
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    1,228
    سطح
    19
    Points: 1,228, Level: 19
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 8 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Eh S عاشق مردی مذهبی و فرهنگی شدم که ازم بزرگتره، چجوری میتونم بدستش بیارم؟

    ای نام تو بهترین سرآغاز بی نام تو نامه کی کنم باز...

    سلام به همگی ، من آیلین هستم و در حال حاضر ۱۷ سالمه. اول از همه میخوام قبل پرسیدن مشکلم یکم از خودم بگم. من توی خانواده ای زندگی میکنم که پولدارن و همش دنبال پیشرفت و پول و مادیات هستن. مثلا از بچگی مدام بهم تلقین شده که باید به جاهای خیلی بالایی برسم و شغل عالی داشته باشم و با یه مرد خیلی پولدار عروسی کنم و دوستانی داشته باشم که موقعیت های تحصیلی-مالی بالایی دارنو ازینچیزا!
    انقدر اینارو کردن توی ذهنم که من همیشه استرس دارم توی مدرسه و بخاطر نمره هام و از همین الانم استرس کنکور باهامه. اینم بگم که پدرمادرم برام هرچی بخوام میگیرن و هیچ کمبودی برام نزاشتن و همیشه بهترین معلم خصوصی هارو برام گرفتنو تمام مناسبت ها مثل تولد و روز دختر و ولنتاین برام طلا میخرن و برای اینکه از بقیه ی دوستام کم نیارم از بچگی منو کلاس زبان های مختلف ثبت نام کردنو هر جا هروقت خواستم با ماشین منو بردن آوردن و کلی کارای دیگه
    حالا چرا اینارو گفتم؟
    خب من همه ی اینارو گفتم که بگم همونقدر که بهم توجه میکنن همونقدرم ازم انتظار دارن که در آینده دختر خیلی خیلی موفق و پولدار و تحصیلکرده ای بشم اما من دلم اینارو نمیخواد و از همین الان فشار زیادی رومه.
    راستش من اصلا دلم نمیخواد خیلی موفق یا پولدار بشم درعوضش دوست دارم آرامش داشته باشم و بی دغدغه و آروم زندگی کنم و از لحظه های زندگیم نهایت لذت رو ببرم نه مثل مامان بابام که هرروز خدا همش استرس دارن که الان بورس چی میشه یا کجارو بخرن بکوبن بسازن یا چجوری ۱ ملیونو بکنن ۱ ملیارد!!
    یجورایی من همیشه میل و اشتیاق به آرامش و زندگی بدون فکر و خیالِ خلاف مامان بابامو داشتم مثلا علاقه مند بودم که یروز یه معلم ساده باشم و بتونم دانشمو با بقیه تقسیم کنم یا بتونم مثلا به یه نحوی به دیگران کمکی برسونم اما پدرمادرم دنبال هدف های بزرگن و اگه اینارو بهشون بگم فکر نکنم خوششون بیاد (البته وقت ازاد هم ندارن که بشینن پای حرفای بنده، هربار هم اومدم به یه نحوی از علایقم بگم این جوابو شنیدم که بهم میگن شما فعلا سرت تو ابراست و چیزی از زندگی واقعی حالیت نیست دخترجان!!)

    من از وقتی که کتاب راز راندا برن رو تو بچگی خوندم همیشه سعی میکنم انرژی مثبت و افکار خوب و قوی داشته باشم تا کاینات هم بهم خوبی و خوشبختی هدیه بده اما نمیدونم چرا هیچوخت اون خوشبختی جادویی که توی کتابرو حسش نکردم یا شایدم هنوز نیمده سراغم...

    این خلاصه ای از زندگیم بود اما حرفی که الان میخوام بزنم و به کمک همگی نیاز دارم اینه که من شدیدا و عمیقا عاشق شدم

    تصمیم گرفتم با کسی که عاشقش شدم ازدواج کنم و یه زندگی خوب و آروم داشته باشم اما نمیدونم چجوری این شخص رو از عشقم مطلع کنم و بهش بفهمونم که مایل به ازدواج و داشتن زندگی کنارش هستم.
    این آدم باعث شد زندگی من کاملا عوض بشه و من دیدگاه و عقایدم بعد شناختنش حسابی برگشت و راه زندگیمو پیدا کردمو حس میکنم فقط کنار اونه که میتونم طعم خوشبختی حقیقی رو بچشم. لطفا بهم بگین و یاد بدین که چیکار کنم که یه مرد بفهمه بهش متمایلم و ازم خواستگاری کنه؟

    این آقا مذهبی و فرهنگی هستن و رفتار بسیار محکم و شخصیت توداری دارن. میترسم قدم اشتباه بردارم و از خودم برونمش. در ضمن فکر نمیکنم این آقا خیلی پولدار باشن، بنظرم زندگی ساده ای دارن

    تازگی ها هم تو خونمون زمزمه ی رفتن و مهاجرت به خارج از کشوره و من کاملا مخالفم. وطن خودمو دوست دارم و دلم میخواد همینجا زندگی کنم و همینجا هم بمیرم. لطفا کمک :(

    من این آقارو از ته قلبم دوست دارم و الان چندساله که میشناسمش، ینی از ۱۴ سالگی و الان توی این سن به این نتیجه رسیدم که عاشقشم. از ته قلبم دلم میخواد باهاش عروسی کنم پس دچار هوس های زودگذر نیستم واقعا دوسش دارم ...
    دست و دلم به هیچ کاری نمیره فقط دلم میخواد هرجور شده کنارش باشم
    ویرایش توسط ملكه برفی : دوشنبه 31 خرداد 00 در ساعت 21:04

  2. کاربر روبرو از پست مفید ملكه برفی تشکرکرده است .

    سرشار (سه شنبه 01 تیر 00)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    امروز [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1398-1-10
    نوشته ها
    786
    امتیاز
    23,235
    سطح
    93
    Points: 23,235, Level: 93
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,567

    تشکرشده 1,776 در 732 پست

    Rep Power
    172
    Array
    سلام وقت بخیر.
    دو تا بحث وجود داره، یکی اینکه راه درست چیه، دوم اینکه چه طور بخواهید به اون آقا اطلاع بدین،

    اگر به دنبال جواب بحث دوم هستین بعید می‌دونم از اینجا نتیجه بگیرید.
    ولی اگر به دنبال راه درست هستین، دوستان اینجا می توانند تا حدی کمک تون کنه.

    -----
    در زندگی شما یک هدف وجود داره و یک ابزار رسیدن به هدف.

    تا جایی به ما گفتین که چه هدفی در زندگی دارین، علایق و تمایلات شما چی هست، خیلی هم پسندیده و خوب بود.
    ولی ابزاری که برای رسیدن به این هدفتون معرفی کردین، شما رو به هدفتون نه تنها نمی رسونی، بلکه دور هم می‌کنه . ابزار ازدواج با ایشان و با شرایطی که شما می فرمایین، پروژه ای جالب نیست.

    --------
    هر ازدواجی مولفه و ارکان پیش زمینه ای داره که اگر رعایت نشه، در آینده دچار آسیب خواهد شد.
    تناسب فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، مذهبی و .... از مهمترین نکاتی هست که اگر بهش موقع انتخاب توجه نکنید، ازدواج خوبی از آب در نمیاد.
    اختلاف سن هم بسیار مهم هست.
    نکته مهم هم بلوغ شما است. که برای هر ازدواجی نیازه، دو طرف در یکسری مسائل بلوغ کافی رو داشته باشند. بلوغ فرهنگی، اقتصادی، مهارت حل مسئله، مدیریت روابط اجتماعی، روابط فردی، شناخت محیطی، شناخت فردی و ....

    جمیع مباحث بالا نشون میده که اگر ، همین الان هم اون فرد برای خواستگاری شما اقدام کنه، بنابر موارد بالا باید به ایشان بگید، من چند سال دیگه به ازدواج فکر خواهم کرد و از طرفی به نظر ما تناسب لازم برای ازدواج رو نداریم.

    ---------

    پیشنهاد:
    در زندگی شخصی خودتون از یک مشاور خوب کمک بگیرین، تا بتوانید بعضی از ویژگی های شخصیتی تون رو تقویت کنید. مثل اینکه میگید به خاطر فشار خانواده استرس دارین، الان اگر درمان بشه بهتره، اگر الان مهارت حل مسئله رو یاد بگیرید، میتونید این موضوع رو در خانواده به تنهایی حل کنید، اگر الان برای حل موضوعات با خانواده از مکانیزم هایی مثل پرخاشگری، قهر، خشونت، استفاده میکنید، نشان میدهد که شما باید مهارت بیشتری کسب کنید.

    سپس برای خودتون هدف گذاری دقیق تر و قابل دستیابی وضع کنید.
    علایق و استعداد ها تون رو بشناسید. راه های شکوفایی اش رو یاد بگیرین

  4. 3 کاربر از پست مفید Mvaz تشکرکرده اند .

    ملكه برفی (سه شنبه 01 تیر 00), سحر بهاری (سه شنبه 01 تیر 00), سرشار (سه شنبه 01 تیر 00)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 تیر 00 [ 17:53]
    تاریخ عضویت
    1400-3-31
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    1,228
    سطح
    19
    Points: 1,228, Level: 19
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 8 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مرسی بابت جواب سریع ، من اولش که خواستم پست بزارم انقدر هول و دست پاچه بودم که نتونستم منظورمو کامل بیان کنم، من این آقارو که اسمش سید امین هست ، ابزاری برای رسیدن به اهدافم نمیبینم بلکه بلعکس این آقا و زندگی با ایشون باعث تکامل زندگی و هدف های منه.

    قبل از اینکه سیدامین رو بشناسم دختری بودم که تحت تاثیر خانواده و دوستام و محیط پیرامونم اصلا از مذهب و خدا و ایمان چیزی توی قلبم وجود نداشت. اوج تفریحاتم با دوستا بیرون رفتن و آرایش های مختلف مو و ناخونو لباسای جلف پوشیدن بود و دغدغم هم مثلا این بودش که در نظر پسرا دختر جذاب و زیبایی ام یا نع؟ بعد از اینکه با سید امین آشنا شدمو شناختمش همه چی در نظرم رفته رفته عوض شد، این رفتارای جلفم خود به خود از بین رفت حتی الان بهشون فکر میکنم خودم خجالت میکشم که اینجوری بودم و انقدر سطحی فکر میکردم.
    بعد آشنایی و شناختش بیشتر ترغیب شدم مطالعه کنم ، سوال بپرسم و آدما و دنیارو بشناسم و به جای رفتارای سبک کارای مفید انجام بدم تا اینکه باز هم به مرور از طریق همین آدم با قرآن و مذهب آشنا شدم خوبیها و انسانیت هارو شناختم و خیلی تغییرات درونم به وجود اومد. خودم خواستم که با حجاب باشم و قرآن بخونم و روزه بگیرم اما همه ی اینا با محیط زندگی و خانوادگیم در تضاد بود، مثلا یبار داشتم تو اتاقم گوش میکردم بابام درو باز کرد اومد تو با چشمای از حدقه درومده گفت این چیزا چیه گوش میدی مغزتو باهاش پر میکنی؟ به جای اینکه عین یه دختر همسنت رفتار کنی نشستی کنج اتاق قرآن پخش کردی؟ بعدشم با حالت عصبی توپید عزای باباته مگه؟؟؟؟ درو شتلق بست،
    یا همین ماه رمضونی من تمام روزه هامو گرفتم اما با مشقت فراوون چون مامان بابام مخالف بودن خودم هرروز صبح تنهایی بلند میشدم و غذا آماده میکردم( ماملنم برای اینکه روزه نگیرم از شب قبل هیچی آماده نمیکرد بزاره یخچال) خودم تنهایی سحری میخوردم ولی عوضش کل روز مامانم با غذاهای رنگ وارنگ میومد جلوم که بیا ضعف کردی اینو بخور، یا چقدر رنگت پریده روزه واسه چیته آخه داری خودتو نابود میکنی؟؟ یا میگفت تو توی سن رشدی غذا نخوری پژمرده و بدهیکل میشی و از این دست حرفا میزد که ترغیب شم یچیزی بخورم و روزمو بشکنم. خب خیلی سخته مقاومت در برابر خانواده و میل به ایمان داری... اوایل سعی میکردم پدرمادرمو قانع کنم اما اونا اصلا با این راه من موافق نیستن و به این چیزا حتی یذره هم اعتقاد ندارن. بعد ایام ماه رمضون من یمقداری مشکل معده پیدا کردم که مامان بابام سریعا ربطش دادن به روزه داری و گفتن آهاااااان! دیدی؟؟؟؟ دیدی بهت گفتیم روزه نگیر مریض میشی گوش ندادی!
    تنها امید من تمام اون روزا این بودش که سیدامینو کنار خودم به عنوان یه بزرگتر و راهنما (هرچند از راه دور) داشتم و مثلا ۴ صبح که واتساپو باز میکردم میدیدم که اونم بیداره برای سحر و چقدر قوت قلب میگرفتم که کاش پیشش بودم و این راهو باهم و کنار هم میرفتیم. یا هر زمان مشکل یا سوالی برام پیش میومد ازش میپرسیدم و اونم راهنماییم میکرد.
    من هدفم مشخصه اونم هدفش مشخصه، راهمون یکسانه و من دلم میخواد ما این راهو باهم بریم واقعا گناهه این عشق پاک برام؟؟؟

    در مورد خانوادم متاسفانه با تمام احترامی که براشون قایلم راه من از راه اونا جداست و من تصمیم گرفتم ایمان و اعتقادات خودمو داشته باشم


    در مورد این آقا شاید براتون سوال شه که ماجرای این عشق چجوری و از کی شروع شد (ینی جزیاتش و دلایل علاقم به ایشون)

    خب ماجرا دقیقا ۱ سال قبل از اینکه کرونا بیاد توی یه دانشگاه خوش نام و به این شکل شروع شد : (به زمان حال تعریف میکنم ولی شما به گذشته بخونین ینی اینا همش در گذشته اتفاق افتاده )

    خالم استاد دانشگاه دولتیه که توی شهر محل زندگیمون بسیار معروفه و دخترخالم هم با هوش خیلی خوبی که داره توی همون دانشگاه قبول شده و اونجا درس میخونه و چون درسش خیلی عالیه مامانم ازش خواسته که توی یه درس خاص که من همیشه ضعف داشتم و حتی با معلمم درست نشدم و نمره ی بسیار بدی گرفتم، بهم کمک کنه منتها ازونجایی که دخترخالم خودشم درس داره و درساش سنگینه و بیشتر تایمشو توی دانشگاهه دو روز در هفته بعدازظهرا قرار گذاشتیم که من برم دانشگاه اونا و تایم خالی بین کلاسیشو اونجا بهم درس بده، اتفاقا مامان بابامم کلی استقبال کردن که من یکمی توی محیط دانشگاه باشم برام خوبه و باعث پختگیم میشه. اینجوری شد که من هفته ایی دو بار بعد مدرسه تایمای بعدظهرا تا غروبمو میرفتم دانشگاهِ دخترخالم و غروبی هم با خالم و دخترخالم برمیگشتیم خونه.

    همه چی از روزی شروع شدش که اون خانومِ چادری دم در حراست ورودی دانشگاه عوض شد و یه زن دیگه اومد به جاش که منو نمیشناخت. اونروز وقتی اومدم داخل شم جلومو گرفت و نزاشت برم تو. هم به این خاطر که کارت دانشجویی نداشتم و هم چون همه ی موهام بیرون بود (من موهام بلند و جلوشم چتری تو صورتمه) اونروز موهام از مقنعه بیرون زده بود و لاک قرمز جیغ هم داشتم روی ناخونام.
    وقتی رام نداد بهش گفتم من الان مدتیه میام اینجا و اون خانوم قبلی منو راه میدادن و همینطور گفتم که خالم توی دانشگاه کار میکنه و دخترخالمم اینجا درس میخونه و منم میرفتم کتابخونه یا تو لابی مینشستم اما با همه ی این حرفا اون خانومه منو راه نداد و با بی ادبی گفت اول برو لاکاتو پاک کن موهاتو داخل کن بعدشم از حراست نامه بگیر بیار بعد میتونی بری تو منم عصبانی شدم چون استون نداشتم و خانومه انتظار داشت با دستمال کاغذی خشک لاکامو پاک کنم و داشت از قصد اذیتم میکرد حتی بهم با کنایه گفت تف بزن پاک کن و باهام درگیر شد و وقتی اومدم بزور برم داخل اومد جلو هلم داد که از پشت خوردم زمین و آرنجم زخم شد. خیلی بد دهن بود و منم کم نمیوردم و جوابشو میدادم. انقدر باهاش جر و بحث کردم که اشکمو درآورد و منو به این شرط راه داد که مستقیم برم از حراست نامه بگیرم (به عمد منو فرستاد حراست که مثلا اونجا ادبم کنن)، اولش یکم ترسیدمو سریع به خالم زنگ زدم گوشیش در دسترس نبود فهمیدم سرکلاسه و منم تصمیم گرفتم خودمو جمع کنمو به حالت طلبکار مستقیم برم حراست و از این خانوم دم در شکایت کنم که همینکارم کردم و با گریه و داد و بیداد رفتم حراست (قبلش حسابی موهامو کردم تو). اونجا کلی منتظر موندم تا رییس حراست بیاد و همزمان هم داشتم گریه میکردم. حتی به آقای منشی رییس حراست هم با شولوغ بازی گفتم که خالم اینجا استاده و حتما از طریق خالم پیگیری میکنم شکایتمو. گفتم این خانوم بی نزاکتی که باهام اینجوری رفتار کردنو همین شماها گذاشتین دم در که هم منو با وحشی گری هل داد و هم بهم فحش داد کلی توهین کرد. منشی هم یه نگاه به لاکم و یه نگاه به اشکام انداخت حرفی نزد. من تقریبا یساعت با سماجت تمام معطل دیدن رییس حراست بودم. وقتی آقای منشی دید که من خییلی بیقرارمو همچنان با گذشت زمان اشکم دم مشکمه و حتی از رییس حراستم شاکی هستم که اینهمه مراجعینو معطل میکنه اومد آروم بمن گفت که رییس حراست مرد بسیار خوبیه و حتما اگه توهینی خلاف عرف بهت شده کارتو پیگیری میکنه ولی ازم خواهش کرد که بیخود شولوغ بازیدر نیارم و یکم آروم بشینم چون همین آقای رییس حراست سال پیش همسر و فرزندشو بخاطر گازگرفتی داخل منزل خودشون از دست داده و تازه امسال برگشته سرپستش و همزمان هم استاد دانشکده الهیات هست و یکی دو تا درس داره که یکیش اخلاق اسلامیه (اینو بعدا فهمیدم)، ینی آقای منشی غیرمستقیم بهم گفت که این آقا هم خیلی سرش شولوغه و هم تازه یه فاجعه ناگوارو از سر گذرونده. اینارو که بهم گفت من خیلی آروم تر شدم و دیگه ساکت منتظر نشستم تا کارشون تموم شه و من برم دفتر و خیلی هم کنجکاو بودم که این آقارو ببینمش. بعد این معطلی بلخره رفتم داخل جانمازش گوشه ی دفتر پهن بود و من که اومدم تازه رفت پشت میزش نشست. قد بلند و محکم بود و ریش داشت و توی دستشم تسبیح بود.

    همونطور که گفتم من هیچ وقت از آدمای مذهبی خوشم نمیومد بابام میگفت اکثرشون زیرِ پیراهن مذهب هزارتا کثیف کاری میکنن (مامانم اینا اصلا مذهبی نیستن و از همه ی مذهبی ها دوری میکنن) بخاطر دید پدر مادرم منم یمقدار خودمو گرفته بودم چون آقای رییس حراست خیلی مذهبی بنظر میرسید و اصلا سرشو بالا نیمورد که منو نگاه کنه. منم انقدر اصرارش کردم که شما باید سرتو بیاری بالا و منو نگاه کنی ببینی ایرادی دارم یا خیلی بدحجابم که اون خانومه باهام اینطور کرد؟ (موهامو کرده بودم تو) که بزور یه نیم نگاه سرشو بالا آورد و بعد دیگه نگام نکرد، تمام مدت که حرف میزدم خیلی موقر و متین به حرفام گوش میداد حتی چون دید خیلی بیقرارم گفت برام چایی و خرما آوردن ولی من نخوردم ، مدام به میزش یا در نهایت به دستای من نگاه میکرد اما حرفامو همشو با دقت گوش کرد و گفت اگه ماجرا اینطور بوده من با این خانوم صحبت میکنم دراین مورد چون ما توصیه کردیم که برخورد بد و درگیری نداشته باشن با کسی و البته بعدش یه عالمه توضیح داد که این خانوما مسیولیتشون بشدت سنگینه و تعدادشونم کمه و ساعت کاریشونم زیاده و گفت توی بعضی شرایطِ سخت آدما کنترل عصبانیت و رفتارشونو از دست میدن و من بجای این خانوم از شما عذر میخوام و انسان جایزالخطاست ( حالا من فکر میکردم کلی میخواد بخاطر لاکهام و رفتارم و ... ارشادم کنه اما نکرد) البته در مورد لاک قرمزم یه کنایه زد که رنگ لاکت خیلی زیباست اما بهتر نبود همین زیبایی رو از دید بقیه میپوشوندی و فقط تو خونه برای محارمت میزاشتی تا از دیدنش لذت ببرن که منم یکمی خجالت زده شدم (بخاطر لاکم توی مدرسم ناظممون هم اسممو نوشت که از انضباطم کم کنه ولی بازم من اصلا پشیمون نشدم که چرا لاک زدم ولی صحبت آقای رییس حراست که با ملایمت و مهربونی بود باعث شد یکم خودمو جم کنم. )

    بعدش همین آقا با ملایمت بهم توضیح داد که همه ی اینا بخاطر امنیت ما بچه هاس و بخاطر اینکه الان حجابم عالیه و موهام بیرون نیست ازم تشکر و تمجید کرد و کلی راجب اخلاق و رفتار و انسان و حجاب صحبت کرد که صحبت هاش اصلا ارشاد گونه نبود بلکه در غالب داستانک های واقعی اما تاثیرگذار بود و من قلبا کنجاو شدم گوش کنم و تحت تاثیر قرار گرفتم. بعدش از خاطرات جبهه تعریف کرد اینکه خودش اون زمان رزمنده بوده و تمامی هم دوره ای هاش به شهادت رسیدن. حتی در کمال ناباوری آلبوم عکس دست جمعیشونو تو جبهه بهم نشون داد خودش اشک تو چشماش جمع بود گفت این بچه ها یه زمانی بخاطر امنیت زن و بچه هایی مثل شما خودشونو به کشتن دادن که کسی به حریم زندگی و ناموس ایران تجاوز نکنه و الانم اگه سخت گیری تو محیط دانشگاه هست بخاطر حفظ همین امنیت و ارج و قرب یه خانوم هموطن هست که البته بعضی ها با رفتار بدشون بجای این که تاثیر مثبت بزارن تاثیر بلعکس میزارن...
    خلاصه اینا فقط گوشه ای از صحبت هاش بود و من خیییلی تحت تاثیر این بشر قرار گرفتم.
    انقدری که باشخصیت و متواضع و متین و خوش صحبت بود که میخواستم یه عمر بشینم اونجا و اون فقط صحبت کنه و از خاطرات بگه مخصوصا جبهه و اون داستانک های جذاب.
    خلاف بقیه ی مذهبی هایی که دیده بودم اصلا موعظه نمیکرد و زور نمیگفت حرفاش دلی بود، از دل میومد و خیلی هم به دل میشست. برای منه جقله (اون موقع خب کوچولو بودم) اونروز کلی وقت صرف کرد و فکر کنم نزدیک ۱ ساعت تو دفترش بودم و با حوصله باهام صحبت کرد نه اینکه سرسری بخواد ردم کنه حتی آخرش به شوخی بهم گفت شما هم بیا به ما توی این امر کمک کن و بنده هم استقبال میکنم منم خندم گرفت خب! خلاصه تشویق شدم که بیشتر ببینمش و بنابراین توی اون دوتا کلاسی که تدریس میکرد بصورت خود جوش حضور پیدا کردم که از شانسم بعدظهرا بود و میتونستم شرکت کنم چون صبح تا ۲ مدرسه بودم و کلاسای این آقا که بعدا فهمیدم اسم کوچیکش سید امین هست ساعت ۴ تا ۶ بود و باید میرفتم دانشکده ی الهیات. نمیخوام خیلی پرحرفی کنم ولی توی اون کلاسا و صحبت هایی که میکرد و درس هایی که میداد من نیمه ی گمشده ی خودمو پیدا کردم. ترغیب شدم نماز بخونم و ایه الکرسی و سوره ی یاسین و الرحمن و مزمل رو بخاطرش حفظ کردم. همه ی اینا توصیه های خودش بود. مثلا یبار رفتم پیشش و بهش گفتم من صوت قرانی که تو رادیو و اینور اونور میذارن برام گوش نواز نیست و نمیتونم مدام قران گوش بدم اونم لبخند زد و گفت ینفرو بهت معرفی میکنم برو دانلودش کن گوش بده اگه بد بود و خوشت نیمد من ۱۰۰۰۰ تومن میدم به یه مستمند ولی اگه گوش کردی و خوشت اومد هم برای ما دعا کن و هم۱۰۰۰ تومن بده به یه مستمند. اون آدمم مشاری العفاسی بود و منم عااااشق قران خوندنش شدم. الان همش دوست دارم با صداش قران گوش بدم و تو گوشیم کل قرانشو دانلود کردم. کاش میشد تک تک حرفاشو اینجا بگم ولی نمیشه. بدجور عاشق بود و عاشق میکرد. عاشق خدا و عرفان بود و منم عاشق دنیاش شدم و از اون به خدا رسیدم، دیگه خودم دوست داشتم با حجاب باشم و تنهایی رفتم یه چادر ازین زیپی استین دارا خریدم و برای دانشگاه فقط چادر تنم میکردم که منو اونجوری ببینه البته خودمم کلی از با حجابیم لذت میبردم (بدون اینکه مامان بابا بفهمن چون اگه میفهمیدن غوغا میشد) ایشون هم این همه تغییرات منو با نهایت احترام تحسین میکرد.

    یبار ازش پرسیدم من پدر مادرم از حجاب و پوششِ پوشیده خوششون نمیاد و همیشه آلامد میگردن ، سرحفظ حجابم چیکار کنم؟ باهاشون دعوا کنم یا مقاومت؟ اونم بهم گفت اگه با صحبت و توضیح مجاب نمیشن باهاشون مدارا کن و نه دعوا و مقابله به مثل، چون احترام پدرمادر از حفظ حجاب مهم تره، گفتم ینی چی؟ گفت ینی وقتی با مامان میری بیرون و اگه مادر خوششون نمیاد و از پوشش شما ازرده میشن در کنارشون پوشش عادی و معمولی (نه خیلی باز و نه حجاب کامل) داشته باش تا دل مادرو نشکنی... منم کلی از جوابش حیرت کردم چون فک نمیکردم اینو بگه.
    دیگه اینکه این آقا خیلی صبور بودنو همیشه آخرای کلاس صبر میکرد به سوال های تک تکمون جواب میداد و منم سوال هام ازش تمومی نداشت. همیشه شمرده و متین توضیح میداد خیلی صحبت میکرد و با دقت گوش میداد ولی هیچ وقت به کسی نگاه نمیکرد و من یمقدار ازین حالت کلافه بودم اما کم کم عادت کردم که اخلاقش اینطوره. خلاصه من یسال تمام اینجوری اومدمو رفتم و تو کلاساش شرکت میکردمو حرفاشو میبلعیدمو روز به روزم معتقدتر و عاشق تر میشدم تا اینکه کرونا رسید و دیگه ندیدمش. تو این مدت خیلی چیزا راجبش فهمیدم اینکه جانبازه ، توی جنگ بوده، در نوع خودش آدم معتقد و مذهبی هست و زن و فرزندش رو از دست داده اما ناشکری نکرده هرگز و به قول خودش میگه خدا داده و خدا هم گرفته. خیلی مرد محکم و قوی هست. حس میکنم دیدش خیلی فراتر از دید باقی آدماست، نمازش تا اونجایی که بتونه اول وقته و اهل مطالعه و دانش و علم و شعره. در کنار اینا مهربون و شوخ طبعه. ماشینش پژو پارس سفیده و فکر میکنم خونه زندگی ساده ای داشته باشه ینی اهل تشریفات نیست. خلاصه اگه تو رویاهام میتونستم عاشق یه مرد شم اون مرد تو واقعیت همین سید امین بود....
    آدرس ایمیل و شمارشو دارم. دفترشو بلدم محیط کارشو میشناسم ولی مشکلم اینه که این آدمی که انقدر مذهبی و باخداست در برابر اظهار عشق من چه واکنشی نشون میده؟ میترسم بهش بگم اونم بشدت طردم کنه
    نمیخوام که فکر کنه من دختر بی حیا و نانجیبی ام اما میخوام بهش بفهمونم که آماده ی ازدواجم و دلم میخواد باهاش از راه درستش (شرعی) تشکیل خانواده بدم و همسرش بشم و حس میکنم خوشبخت ترین آدم دنیا میشم. من از ته دلم دوسش دارم و این قضیه ریشه ی چندساله داره و آروم آروم به پختگی رسیده. الانم با اینکه خیلی وقته ندیدمش ولی ذره ای از عشقم بهش کم نشده. اونم حقش تنها موندن نیست و من مطمینم که به همدم احتیاج داره... مگه میشه مردی همدم نخواد؟

    چقدرم که طولانی شد متنم!!! از همتون بخاطر چشمای قشنگتون که پرحرفیای منو خوندین معذرت میخوام :(

  6. 2 کاربر از پست مفید ملكه برفی تشکرکرده اند .

    Mvaz (سه شنبه 01 تیر 00), سرشار (سه شنبه 01 تیر 00)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 02 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1397-2-11
    نوشته ها
    240
    امتیاز
    7,883
    سطح
    59
    Points: 7,883, Level: 59
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    431

    تشکرشده 358 در 165 پست

    Rep Power
    49
    Array
    سلام
    چه داستان جذابی داشته عاشق شدن شما:)
    از طرز نوشتنت کاملا مشخصه که چقدر دختر باهوشی هستی. و هم اینکه چقدر طینت زیبایی داری که عاشق زیبایی های اخلاقی و انسانی شدی. ولی مطمئنا بجز این آقا افراد دیگه ای هم هستن که همین ویژگی های اخلاقی رو دارن ولی شرایط دیگرشون (از قبیل سن و ... ) برای شما مناسبتره برای ازدواج.

    در هر صورت امیدوارم با راهنمایی مشاور (حتما لازم دارین که به مشاور مراجعه کنید) بهترین تصمیم رو بگیرین. در همین سایت هم می تونی از مدیر محترم سایت مشورت بگیری.

  8. 3 کاربر از پست مفید فرزانه 123 تشکرکرده اند .

    Mvaz (سه شنبه 01 تیر 00), سحر بهاری (سه شنبه 01 تیر 00), سرشار (سه شنبه 01 تیر 00)

  9. #5
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    سلام

    ملکه ی برفی خیلی خوبه که شما اهل مشورت هستین، از اون بهتر اینه با دقت نوشته ی ما رو بخونین و قبل از نوشتن اول در مورد توضیحاتمون حسابی فکر کنین.

    وقتی حرف از عاشقی به میان میاد، اولین چیزی که ممکنه ذهنمون برسه این هست زندگیمون یه پازله، الان یکی اومده که جای خالی پازل گمشده ی ما رو پر کنه.

    اما این پازله اگر فقط بخواد جای خالی رو پر کنه به مشکل میخوریم. بذار مثال بزنم؛

    _ اگر یه آدم از بچگی هیچ نظارتی روش نباشه و کسی محدودش نکرده باشه و همیشه آزاد بوده باشه، احتمالش زیاده وقتی بزرگ شد دنبال یه عاشق مقتدر، قوی بگرده، کسی که به جزء جزء جریان زندگیش نظارت کنه.

    _ یا مثلا اگر یه خانم تو دوران کودکی خودش اون محبت و توجهی رو که واقعا میخواسته از والدین دریافت نکنه، وقتی بزرگ شد احتمال داره عاشق کسی بشه که یه فرد کنترل گر هست، اما مهربون بنظر میرسه.

    حالا اگر این کمبوده از جانب پدرش باشه، احتمال اینکه این خانم به مردهای سن بالا جذب بشه خیلی بیشتره. البته تو این جذب شدن یه مسئله ی دیگر هم نقش داره و اون مهارت ارتباطی اون آقا بواسطه سن و سالش و حضور بیشتر و تجربه های بیشتر در اجتماع هست.


    از اینجا به بعد عشقی که فکر میکرد واقعا عشقه خود واقعیش رو نشون میده و میشه ( جستجوی کمبود ها ).


    میدونین بدی این عشق ( جستجوی کمبودها ) چی هست؟ بدیش اینه وقتی اون حرارت احساسی فروکش میکنه و شما چیزی رو که میخواین بدست میارین میبینین که با همسر کنترل گری زندگی میکنین، با همسر مقتدر و جزئی نگری زندگی میکنین که رفتاراش آزارتون میده. قبلا هدف شما بدست آوردنش بود واسه همین لذت میبردین اگر شبیهش باشین ( چادر بپوشین، نمازبخونین، ارایش نداشته باشین و ... )ولی الان قضیه فرق کرده.

    واقعیت زندگی شما این هست که تو یه خانواده با افکار و عقاید متفاوتی رشد کردین. واقعیت زندگی شما این هست اگر اغراق نکنیم تقریبا توی تجملات بزرگ شدین.

    الان فعلا تو شرایط متفاوتی نیستین که بگین برای من مهم نیست، تو یه شرایط ایده آل دارین به تخیلاتتون فکر میکنین، وقتی تو موقعیتش قرار بگیرین از نظر روانی خیلی بهتون فشار میاد و اونوقت باید بجنگین و بجنگین و بجنگین.
    ازدواج با مردی که اونقدر سنش زیاده که توی جنگ بوده و قبلا خانواده داشته، احتمال قوی نمیتونه برای شما مثل پدر و مادرت زندگی خوب و رفاه ایجاد کنه، عقایدش شما رو از اون حالت آزاد و انتخاب به حالت باید و ... سوق میده ، هر کاری که قبلاً انجام می‌دادین و فکر میکردین درسته الان ایشون قبولش نداره و ....

    به نام کاربریتون دقت کنین ( ملکه ی برفی ) ، میتونست بجاش دختر برفی باشه یا بلور برفی یا .... اما دست روی نام ملکه گذاشتین، نماد کسی که قدرت، ثروت و جایگاه داره. این حالت زندگی واقعیتون در درون شما حفظ شده و الان فقط بخاطر احساسات رنگش رو باخته که این احساسات هم اغلب دوام چندانی نداره.

    .......................................

    از طرفی این خیالات شما هست که بهش پر و بال دادین و طرف مقابلتون نه خبری داره و نه اصلا بهش فکر میکنه. این آقا بواسطه شغلش و رفتارهای مذهبیش اگر بغییر از شما هر خانمی جذبش بشه، نمیشه که دل همه رو بدست بیاره. او هم برای زندگیش حتما برنامه و هدف های مشخص داره و ما نمیتونیم بای بقیه تصمیم بگیریم یا اونها رو متقاعد کنیم.

    شما شرایط خوبی دارین و اگر این تغییراتتون برای خدا باشه قطعا چه این آقا باشه و چه نباشه این تغییرات رو حفظش میکنین. از طرفی شما در شرایطی نیستین که تصمیمات شخصی بگیرین چون تحت حمایت والدینتون هستین و مسیر های نرفته زیادی مثل تحصیل در مقاطع بالاتر و مهاجرت رو در آینده پیش رو دارین.

    در پایان اگر خاطرتون باشه گفتم اسم این احساسات عشق نیست، جستجوی کمبود هست و رابطه هم جای تعمیر کردن ما نیست. پس یا بصورت خصوصی از مشاوره سایت ما استفاده کنین یا از یه روانشناس کمک بگیرین و سعی کنین خودتون رو بهتر از چیزی که امروز هستین بسازین.
    ویرایش توسط سحر بهاری : سه شنبه 01 تیر 00 در ساعت 08:45

  10. 2 کاربر از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده اند .

    Mvaz (سه شنبه 01 تیر 00), ملكه برفی (سه شنبه 01 تیر 00)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 تیر 00 [ 17:53]
    تاریخ عضویت
    1400-3-31
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    1,228
    سطح
    19
    Points: 1,228, Level: 19
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 8 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سحر بهاری خانوم ممنون از جوابتون ، من درست منظورتونو نفهمیدم ینی میخواین بگین من به جای این که واقعا عاشق شدم یسری کمبود های ناخوداگاه زندگیمو دارم به اسم عشق با سیدامین پر میکنم؟?
    ولی آخه چطوری همچین چیزی ممکنه؟ اگه اینجوری بود که خودم میفهمیدم، مخصوصا که الان از اولین روزی که دیدمش ۳ سال میگذره و دقیقا به این خاطر جذب شخصیت و افکار و عقایدش شدم چون هرگز هیچ و هیچ و هیییچ اجباری کنارش در کار نبود. ینی اون هیچ وقت به من یا بچه های دیگه نمیگفت که با حجاب باش، فلان کارو بکن فلان کارو نکن بلکه به طور غیرمستقیم به خوبی های مدنظرش اشاره میکرد دلیل و مثال میاورد و راجبشون صحبت میکرد و من خودم علاقه مند شدم به این راه برم.
    من اسم ملکه برفی برای خودم انتخاب کردم چون این داستانو همیشه مادربزرگم برام موقع خواب میخوند که چجوری محبت میتونه قلب های سرد و یخ زدرو آب کنه. ملکه برفی اسم داستانی از هانس کریستین اندرسونه و منم خییلی به داستانش علاقه دارم بخاطر همین این اسمو انتخاب کردم اگه نخوندین داستانشو بخونین حتما.
    دیگه اینکه من الان باید چیکار کنم که مطمین بشم حسم عشقه یا عشق نیست و یا به قول شما کمبوده؟ ینی از کجا میشه فهمید، من تنها کمبودی که تو زندگیم داشتم عدم فهمیدن و درک شدن از جانب مامان بابام بوده و بقیه ی چیزا مثل محبت رو داشتم. سید امین چه تو کالبود یه مردسن بالا باشه چه تو کالبد یه پسرجوون من همچنان دوسش دارم. نمیدونم چجوری بگم حسم بهش انقدر عمیقه که دیگه کالبد بیرونی و خصوصیات ظاهریش اصلا برام مهم نیست.
    بعدشم ینی ۳ سال برای اطمینان از یه حس کافی نیست؟
    و در آخر اینکه من تا نفهمم اون بهم چه احساسی داره چطور میتونم آروم بشینم، ینی حتی یبارم درست نیست به کسی که فکر میکنم آینده ی خوبی باهاش دارم ابراز علاقه کنم شااااااااااید اونم به من علاقه داشت و مثلا بخاطر سنم پاپیش نمیزاشت؟ ینی این شانسو باید از خودم بگیرم؟ اگه آره اونوخت تا ابد باید از حسرتش بسوزم...
    بعدشم اینو یادم رفت بگم، من علاقه ای به مهاجرت ندارم و راه و عقایدم از پدر مادرم جداست بخاطر همین تصمیم گرفتم ازدواج کنم و در یک بستر مناسب اهداف و عقایدمو دنبال کنم. فکر میکنم به اندازه ای عاقل شده باشم که بتونم این تصمیمو برای خودم بگیرم
    ویرایش توسط ملكه برفی : سه شنبه 01 تیر 00 در ساعت 18:25

  12. #7
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    خواهش میکنم

    ببینید عزیزم شما با سه مسئله مواجهی؛

    ۱. مسائلی که برای شخص خودت مطرحه که فردیکه تخصص داره اونو برات باز می‌کنه.

    ۲. تفاوت های گسل مانندی که بین شما و اون آقا هست. مثل سن، مثل وضعیت مالی، مثل باورهای متفاوت و ...

    ۳. تخیل شما، این سه ساله برای خودتون نشستین و بریدین و دوختین، بدون اینکه به دنیای بیرون، به واقعیت ها، به جریان زندگیتون و... توجهی داشته باشین. انقدر به این تفکرات بها دادین که از واقعیت فاصله گرفتین و به یک احساس یک طرفه و غلط رو شکل دادین.
    .......................................
    نقل قول نوشته اصلی توسط ملكه برفی نمایش پست ها
    بعدشم ینی ۳ سال برای اطمینان از یه حس کافی نیست؟.
    بنظرت برای پختن قرمه سبزی برنج خالی کافی نیست؟

    عشق هزار و یک نیازمندی میخواد که پسندیدن، یکیشه. من اسمشو پسندیدن میذارم چون عشق زمانی شکل میگیره که شما کاملا یکی رو شناخته باشین، در موردش تحقیق کافی کرده باشین، هر دو نفرتون به بلوغ عقلی و آگاهی رسیده باشین، هر دو نفرتون در شرایط درستی و تناسب خوبی قرار داشته باشین و ...

    شما از این آقا در حدی میدونین که خودش اجازه داده همه بدونن، نه صرفا شما. خیلی چیزا هست که برای هر آدمی شخصیه و هیشکی ازش خبر نداره و اینا فقط واسه افراد محدودی مثل همسر آینده، والدین یا خواهر و برادر اون آدم عیان شده. از طرفی نمیشه از روی گفتار و رفتار دیگران بگیم این خوبه یا اون بده. شما فقط جذب رفتار و گفتارش شدین همین، دیگه بقیش شاخ و برگ ذهن خودتون هست. پس با این اوصاف و اطلاعات ناقص اگر شما بگین من عاشقم یا کاملا متوجهم و میفهمم، کاملا اشتباه میکنین.

    اینکه بیشتر بدونین و نسبت به شخصیت خودتون و معیارها و انتخاباتون آگاه تر بشین نیاز دارین با فردی که صلاحیت و تخصص داره صحبت کنین. که اشاره کردم یا از مشاوره خصوصی سایتمون یا از مشاورین دیگری کمک بگیرین.



    دوستان گرامی ؛

    لطفا، انجمن آموزش استفاده از تالار همدردی را مطالعه بفرمایید.
    ویرایش توسط سحر بهاری : سه شنبه 01 تیر 00 در ساعت 20:05

  13. کاربر روبرو از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده است .

    ملكه برفی (سه شنبه 01 تیر 00)

  14. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 اردیبهشت 01 [ 12:17]
    تاریخ عضویت
    1398-4-04
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    2,820
    سطح
    32
    Points: 2,820, Level: 32
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 80
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    16

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام. داستان شما را خوندم. کامل درک میکنم میدونم چی میگید.
    متاسفانه تو کشور و تو نسل ما بخاطر خیلی جیزا که جای گفتنش نیست هممون تجربه ی همچین چیزی داریم. اگه مغز هممونو بشکافن شاید اون موقع بفهمن چی تو ذهن ما می گذره. نمیدونم چی بگم به شما که به صلاح باشه. از لحاظ سنی تفاوتتون زیاده فکر کنم. اون به کنار شما خبری از درونش ندارید. البته ی چیزهایی هم هست که نمیشه گفت. ولی خب تو شرایط نرمال و عادی چندان عرف نیست. چنین علاقهای سخته که بشه قبول کرد. حتی برای خود اون فرد. شاید حتی ناراحت هم بشه. فقط یه جیزی میگم ... اگه خواستید هم بگید صد در صد خودتون نگید بهش. با این شرایطی که گفتید قطعا پدر و مادر هم قبول نمیکنن. نمیدونم. اگه خیلی خواستید که حداقل یه کاری دربارش کرده باشید به کسی بسپارید بهش بگه که اونم مطمئن باشه. ولی اکه اگه اگه نشد، خیلی خودتون رو اذیت نکنید. شما صد در صد موثعیت های بهتر هم براتون پیش میاد. با این تغییراتی که میکید قطعا قطعا اتفاقات خوبی براتون میفته.

  15. کاربر روبرو از پست مفید Mnalireza تشکرکرده است .

    ملكه برفی (چهارشنبه 02 تیر 00)

  16. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 تیر 00 [ 17:53]
    تاریخ عضویت
    1400-3-31
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    1,228
    سطح
    19
    Points: 1,228, Level: 19
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 8 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    روزبخیر

    من یه گلگی از مدیران سایت دارم اونم اینه که اینجا سایت مشاوره هست مگه نیست؟ خب من هم اومدم موضوعمو با ریز جزییاتش مطرح کردم تا هیچ شبهه ای توش باقی نمونه و سوالمم کاملا صاف و پوست کنده و صادقانه پرسیدم و احتیاج به کمک داشتم اما در واقع هیشکسی پیدا نشد که در راستای سوالی که پرسیدم بخواد کمکم کنه. البته که توضیحات خانوم سحربهاری عااالی بودن و باعث شدن خیلی خیلی بهتر مشکلاتمو طبقه بندی کنم و کمتر گیج بزنم اما کماکان پرسش من هنوز عین قبلا باقی مونده...
    ینی من همچنان موندم با یه سردرگمی بزرگ و علامت سوال گنده ای که به قوت خودش داره بالای سرم میرقصه

    بهاری خانوم من خیییلی خوب متوجه راهنمایی های شما شدم و خیلی هم ازتون ممنونم بابت جوابتون اونم با جزییات کامل و دقیق (وقتی بازش کردین و ساده تر بیان کردین خیلی بهتر فهمیدم)

    من برای مشکل شماره ۱ که مربوط به زمینه ی خودشناسی و رفع مشکلات و باگ های شخصیتی خودم و خانوادمه باید یه تاپیک جداگونه بزنم چون کامل نقطه ضعف هام رو میشناسم و سعی دارم تلاش کنم که هم بیشتر خودمو بشناسم هم بهترتر شم و مطمینم اینجا خیلی میتونه بهم کمک کنه... اینجور مشکلات خودشناسی فردی رو فکر کنم هممون به یه نحوی داریم باهاشون سرکله میزنیم نه؟

    در مورد مشکلات شماره ی ۲ خب من با همشون کنار اومدم!، وقتی داشتم تو سایت و مقاله های مدیر یه کوچولو فوضولی میکردم به یه جمله ای برخوردم که خیلی تحت تاثیرم قرار داد، اونم این بودش که توی مساله ی ازدواج نباید فقط منفعل بود و نشست تا بیان انتخابت کنن بلکه باید ببینی که خودت از خودت و از طرف مقابلت چی میخوای و دقیقا با چه چیزی مواجهی و وقتی پذیرفتی میتونی خودت فاعل ازدواج باشی و انتخاب کنی!
    منم خیلی روی این مسایل فکر کردم و تک تکشو پذیرفتم چون سیدامین خیلی بیشتر از جنبه های مادی مثل سن و سال و پول برام ارزشمنده ، در مورد باورهای متفاوتم که خب آیلین قبلی با دختر الان و باورهای الانش خیلی فرق کرده، میتونم بگم منه الان خیییلی خییییلی بیشتر شبیه سیدامینم تا شبیه پدرمادرم.

    من این آدمو دوست دارم یا به قول شما پسندیدم، این آدمو تحسین میکنم و دلم میخواد کنار این آدم به هدفام برسم، پول برام مهم نیست سن و سالش برام اهمیتی نداره و اینکه قبلا ازدواج کردرو سد راه ازدواج دوباره باهاش نمیبینم.

    شما میگین شناخت کافی نداری..
    خب شما بهم بگین چجوری شناخت کافی ازش بدست بیارم؟؟؟
    از چه راهی؟ به چه طریقی؟
    این آدم که اهل دوستی خب نیست...
    منم که باهاش نسبت فامیلی ندارم از نزدیک برمو بیام تا کااااامل بشناسمش
    یدونه آشنایی برای ازدواج میمونه که منم میخوام از طریق همین راه درست و شرعی بهش نزدیک شم فقط نمیدونم چجوری و اینجا همونجاییه که اومدمو مشورت خواستم اما کسی راهنماییم نکرد

    در مورد مشکل ۳ هم که خب منم دقیقا برای حل معمای همین مشکل سوم دلم میخواد سیدامینو در جریان احساسم بزارم و تکلیف خودمو یبار برای همیشه روشن کنم، اگه سیدامینم بهم علاقه داشته باشه و بخاطر اختلاف سن و شرم و حیا واکنشی تا حالا نشون نداده باشه چی؟

    اونوخت من ندونسته همه ی رویاهامو از دست میدم... آخرش منم که تا ابد از حسرت میسوزم

    من نشستم کلی فکر کردم و دیدم گفتن واقعیت بهش خیلی بهتر از نگفتنش و یک عمر از درون سوختنو حسرت خوردنه،

    حالا الان نمیدونم چه راهی برای باز کردن این واقعیت پیش ایشون مناسب تره؟

    یروز برم دفترش در عین شرم و خجالت تک تک حرفامو رو در رو بگم؟ (که فکر نمیکنم همچین کاری ازم بربیاد مطمینم از خجالت عین شمع آب میشم ، از همین راه دور که بهش فکر میکنم موهای تنم سیخ میشه)

    یا براش یه نامه بنویسم بصورت ناشناس بندازم تو صندوق پیشنهادات انتقادات دفترش؟ یا مثلا رو شیشه ی ماشینش؟

    یا همونجور که آقای غلیرضا گفتن از یه بزرگتر عاقل و بالغ و مسن بخوام پادرمیونی کنه و باهاشون در میون بزاره؟

    چندوقت دیگه تولدشه، (روز و ماهشو میدونم سال تولدشو نمیدونم،) شایدم یه هدیه مثلا یه انگشتر عقیق بگیرم با یه نامه بهش بدم ؟؟

    الان فقط گیجم که بهترین کار و بهترین عملی که میتونم در شرایط الانم انجام بدم چیه، اگه ممکنه جواب این سوالمو بدین تا به قول خودتون هم مورد سوم روشن شه و از خیالپردازی بیام بیرون و هم تکلیف مورد دوم. شما روانشناس تخصصی هستین لطفا بهترین انتخابو بزارین جلوم

    امیدوارم خدا هرچی دوست دارین پیش پاتون بزاره

  17. #10
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    در مورد ابتدای نوشته هات باید بگم اینجا درسته بستری فراهم شده که همه سؤال بپرسن اما اینطور هم نیست همه ی مدیران و کارشناسان و بچه های سایت بیان توی یه تاپیک. دیگه هر دوستی اگر وقت داشته باشه و لازم باشه مشارکت میکنه. اما اگر فکر میکنین نیاز به مشورت تخصصی دارین میتونین از مشاوره خصوصی سایت یا دنیای بیرون استفاده کنین.
    ........................................
    اما بریم سر مطلب شما

    _ برای مورد شماره یک درسته باید بیشتر در مورد خودتون بدونین و اول سعیتون این باشه قبل از هر عملی آگاهی بیشتری کسب کنین بعد تصمیماتتون به همون میزان عاقلانه تر و ارزشمند تر میشن. هیچ رابطه ی عاطفی جای تعمیر آدمها نیست باید قبل از اینکه حالا در هر سنی ازدواج کنیم اول سعی کنیم خودمون رو بشناسیم ، عیب و نقص ها رو برطرف کنیم و آگاهی بیشتری در زمینه های مختلف پیدا کنیم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط ملكه برفی نمایش پست ها
    اگه سیدامینم بهم علاقه داشته باشه و بخاطر اختلاف سن و شرم و حیا واکنشی تا حالا نشون نداده باشه چی؟.
    * اول اینکه فقط از خودتون حرف میزنین، پس طرف مقابل و خانوادتون چی؟ نمیشه تنهایی بگیم من فلان مسئله رو پذیرفتم ، همه چی از طرف من اوکی هست و مبارک باشه.

    * دوم شما دقیقا به مسئله توجه نکردین، فقط بصورت کلی یچیزی رو پذیرفتین . اشتراکاتی مثل نماز و روزه و پوشش کافی نیست.

    ازدواج تمومش این نیست به اون شخص برسیم و جشن بگیریم و به رویاهای ذهنیمون برسیم. همونطور که گفتم ازدواج نیاز به دو نفر داره که آگاه باشن و بتونن با هم قدم بردارن و زندگی بسازن.

    شما همین فاصله ی سنی که دارین میدونین چند تا مشکل عمیق درونش وجود داره؟

    تفاوت نگرش، تفاوت علایق، مشکلات جنسی، مشکلات عاطفی، کنترل گری، گذشت زمان و کهولت سن همسر ، اختلاف با خانواده ها و ...
    مثلا شما دختر جوانی هستین، دوست دارین با همسرتون برید پیاده روی، کافه، بازار، سینما، تئاتر، پارک و ... اون دوست داره تو خونه بمونه و بکاراش رسیدگی کنه و نهایتا سالی یه بار مسافرت بره شمال یا جنوب!

    شما دوست دارین مثل یک جوان امروزی دوست داشتن و دوست داشته شدن رو تجربه کنین، احساساتتون رو به شیوه خودتون که اقتضای سنتون هست بروز بدین و ... اما اون نمیتونه مثل شما یا حتی اندازه شما احساسات خاصی بروز بده و شاید این چیزها رو خیلی بچگانه و فانتزی تصور کنه!
    و ...

    فرض کنین چنین ازدواجی هم شکل گرفت. چطور میخواین با تمامی اینها کنار بیاین؟ اونوقت باید برای هر مشکلی زیر نظر مشاور برید و کم کم دچار فرسودگی بشین.

    این منفعل نبودن در مسئله ی ازدواج معنیش این نیست خودمون رو وارد هر آتشی کنیم، شاید این آقا برای ده ها خانوم همسر مناسبی باشن اما بدلیل عدم تناسب با شما زندگیتون با او جهنم واقعی میشه و رؤیای خوشبختی درونش خواهد سوخت.

    من توصیه نمیکنم که با ایشون ارتباط بگیرین، چون آسیب های مختلفی در انتظارتون هست . مثل آسیب روانی، شاید جسمی ، شاید مالی و ... چون ما نمیدونیم دقیقا با چه شخصیتی مواجه هستیم.

    بهترین کاری که فعلا میتونین انجام بدین اینه که به این تاپیک اکتفا نکنین و حتما از یه فرد که تخصص داره کمک بگیرین. بنظرم لازمه یکسری مسائل رو رو در رو براتون مطرح کنن و یکسری آگاهی ها پیدا کنین و به عمق برخی مسائل پی ببرین.

    دوستان گرامی ؛

    لطفا، انجمن آموزش استفاده از تالار همدردی را مطالعه بفرمایید.
    ویرایش توسط سحر بهاری : چهارشنبه 02 تیر 00 در ساعت 19:34


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:58 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.