راهنمایی در مورد برخورد مادرشوهرم
.
سلام دوستای خوبم
دیروز یه مسئله ای پیش اومد که خیلی ذهنم رو درگیر کرده و نیاز دارم تا در موردش حرف بزنم.
دیشب برای شام به منزل مادرشوهرم رفتیم ، یکم گرفته و سرسنگین بود و من هم به روی خودم نیاوردم تا اینکه برادرشوهرم بهش زنگ زد. طی صحبت هاشون متوجه شدم مادرشوهرم شدیدا از دست برادرشوهرم و همسرش( که یه ساله عقد کردن) دلخور هست بابت موضوعی. من که دیدم موضوع خصوصیه رفتم توی آشپزخونه نشستم تا به پسرم غذا بدم. باید بگم که موضوع ناراحتی اونها هیچ ربطی به ما نداشت. مادرشوهرم اما توی صحبت هاش که در مورد انتظارات از جاریم و رفتارهای او بود همیشه من رو هم وارد می کرد. مثلا می گفت: من اون توقع محبتی که از عروس هام دارم از هیچکدومشون نمیبینم، من برای این دوتا می میرم یعنی اونها یه تب هم نباید برام بکنن؟
عروس های من تو کار خونه به من کمک نمی کنند و من این رو به حساب بی محلی می ذارم یعنی برای من ارزش قائل نیستن.
می گفت من دوست ندارم پسرهام برام کار کنند ،مشکل من کار نیست و الا میتونم کارگر بگیرم برام کار کنند من می خوام عروسام از سر محبت و دلسوزی برام کار کنند.
اینکه مادرشوهرم در حضور من و در غیاب جاریم این حرف ها رو زد برای من خیلی ناراحت کننده بود، فهمیدم دل پری از دست من داره که پای من رو به داستانی که هیچ نقشی درش نداشتم باز کرده. البته این حرف هاش قبل اینکه به زبون بیاد من از رفتارهاش فهمیده بودم.
توی حرف هاش دائم ما رو با عروس های خواهرش مقایسه می کرد بدون اینکه رفتار خودش رو با رفتارهای خواهرش مقایسه کنه.
و اما اون طرف قضیه از رفتار جاریم و خودم بگم:
من 6 ساله که عروس این خانوادم و از روز اول عقدم همیشه در منزلشون گوشه ای از کار رو می گرفتم تا حتی وقتی پسرم به دنیا اومد و مادرشوهرم جراحی کرد خودم رو موظف می دونستم که کار کنم به عنوان عروس، جوری که شد وظیفه ام ، واگر کار نمی کردم برخوردشون با من سرد میشد. همسرم در بچه داری حداقل کمک رو می کرد اما من باید تو کار خونه بهشون کمک می کردم، تا اینکه از یه سال پیش با مشورت با یه مشاور خبره تصمیم گرفتم که من در خانه مادرشوهرم مراقب بچه باشم و همسرم به مادرش کمک کنه که البته گاهی انجام نمی داد.
با اینکه من هم دانشجو هستم و هم بچه دارم و توی شهر همسرم زندگی می کنم و تقریبا اینجا دیت تنها هستم اما با حرف های مادرشوهرم احساس می کنم که اونها اصلا درکم نمی کنند هیچ، وقت عصبانیت حتی اگر موضوع به ما ربطی نداشته باشه هم من رو بی نصیب نمی گذارند.
من وقتی میرم خونشون ازشون توقع زیادی ندارم، اگر نون و پنیر هم بهمون بدن راضیم ، ازین به بعد قصد دارم وقتی رفتم خونشون در حد توانم مقداری کمک کنم اما نه زیاد که برای خودم سخت بشه و وظیفه ام بشه. قبلا پسرم رو هفته ای یه بار می بردم پیش مادرشوهرم تا به کارها و درس هام برسم، دیگه نمی خوام ببرم و فقط وقتی خودش اظهار علاقه و دلتنگی کرد ببرمش و در غیر این صورت درسم رو کم کم بخونم و انشالله بعد کرونا می برمش مهدکودک.
دیگه وقتی خوراکی از توی یخچالش بهمون میده نمیخوام ازش قبول کنم و بسپارم به همسرم.
واقعا ناراحتم، ازینکه کاش اگر با ما مشکلی داشت به همسرم یا خودمون می گفت نه اینکه وقتی مهمون هستیم به این روش ما رو غافلگیر کنه.
مادرشوهرم ویژگی افراد خودخواه و وابسته رو هم دارند و مقداری متظاهر و درصدد جلب توجه هم هستند و در ابتدای روابط خیلی خوش زبان، گیرا، شدیدا مهربان و خوش صحبت و فداکار و عاشق و شیدای فرزندانشون،مهمان نواز و دست و دل باز و خیرخواه نشون میدن درحالی که در باطن خودخواه و پرتوقع و حسود، پرحرف و هیجان زده و اغراق کننده ، در صدد جلب توجه و مقایسه گر و برتری طلب هستند.
من فکر می کنم ضمن اینکه باید کمک بیشتری در منزل به ایشون کنم لازمه حد و مرزم رو باهاشون بیشتر کنم. از اون جا که این رابطه برام مهم هست می خوام با مشورت تصمیم خوبی بگیرم. من این سالها خیلی احترامشون رو حفظ کردم و الان هم می خوام با رعایت احترامشون ، برای خودم هم ارزش و احترام قائل بشم.
در مورد همسرم : با ایشون از ناراحتیم گفتم اما به من گفت خیلی بزرگش کردی و اصلا این جور که تو تعریف می کنی نیست، هیچ حقی به من نداد و کاملا سمت مادرش رو گرفت و گفت اصلا منظور صحبتش تو نبودی بلکه اون عروسش بود. یه جوری همسرم از مادرش دفاع می کنه که آدم به عقل خودش شک می کنه. چیزی رو که شنیدی رو میگن نهههه اصلا این طور نبوده.
منتظر راهنمایی شما عزیزان هستم
اندکی صبر، سحر نزدیک است.
علاقه مندی ها (Bookmarks)