به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array

    تصمیم به طلاق بعد از 8 سال زندگی

    سلام دوستان روز بخیر
    من بعد از 8 سال زندگی مشترک و یه جورایی 10 سال باهم بودن چون 10 سال از تاریخ عقدمون میگذره فکر میکنم جدایی بهترین راه هست

    دوستان قدیمی تر منو می شناسن و از دوستانی که در جریان مشکلاتم نیستن دعوت میکنم تایپیک های قبلم رو بخونن.

    انگار بحث ها و دعوا های ما تمومی نداره.هربار زندگی روی خوشی بهمون نشون میده دوباره همه چیز خراب میشه.

    سال پیش با اصرار های من خونه خریدیم و من هم تمام طلاهام که اندازه یک دانگ از خونه بود فروختم و همسرم خونه رو نصف نصف سند زدن.البته در خانوادشون دوتا برادر های بزرگترش کل دارایی و حساب های بانکی به نام همسرشون هست.ولی من از همون اول زندگی به همسرم گفتم هرچی در طول زندگی بدست آوردیم برای هردومون و به نام هردومون راضی نمیشد و می خواست کلش به نام خودش باشه ولی خداروشکر تونستم متقاعدش کنم و نصف خونه به نام من سند زد. به علت بالا رفتن قیمت خونه مجبور شدیم یک سال بدیم رهن و در زیر زمین خونه پدرشوهرم یک سال رو بگذرونیم.پارسال با تمام سختی هاش با تمام بی اعتنایی های مادرشوهر و رفتار بدشون گذشت.و من تحمل کردم به خاطر زندگیم

    امسال ما اومدیم خونمون.به سختی پول جور کردیم.همسرم مرد پر تلاش و زحمت کشی هست و من قدردان این زحماتشم و همیشه ازش تشکر کردم.

    اما مشکلاتی داریم باهم که مهم ترینش بجه دار شدن هست. و تقریبا سه سال هست که درگیرشیم.مشکل از همسرم هست.با وجود این در کنارش بودم ولی خودش اونجور که باید همکاری نمیکنه.مثلا میریم دنبال دارو و درمان.داروهاش و توصیه پزشک رو دقیق عمل نمی کنه. یا اینکه مثلا بهش میگم جه روزی روز تخمک گذاریه منه ولی دقیقا اون روزا رو کاری میکنه بحث پیش بیاد و یا ادا بازیاش شروع میشه مثلا جلو تلوزیون خوابش می بره تا من بهش بگم بیا بریم رابطه داشته باشیم و منم از اینکه برای چنین مسائلی پیش قدم بشم ناراحت نیستم از این ناراحت میشم چرا براش بی اهمیت هست.بجه که نیست من همش دنبالش باشم بهش غذا بدم.عصبی میشم واقعا

    کلا زندگیمون شده دو هفته قهر چند روز آشتی و دوباره تکرار

    بهش میگم حاله زندگیمون خوب نیست و بهتره حرف بزنیم و مشکلاتمونو حل کنیم ولی بی اعتناس.و میگه حوصله حرف زدن و بحث ندارم.میگه همینجوری باید کنار بیایم

    من واقعا خستم حتی انرژی اینو ندارم اینجا از تمام مشکلاتم بگم.انگار واقعا خستم

  2. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    سلام به شما

    ۱. در این مدت مراجعه حضوری به مشاور هم داشتین؟ توضیح بدین
    ۲. فکر میکنین در این هشت سال چقدر به آگاهی ها و مهارت های شما اضافه شده؟


  3. کاربر روبرو از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده است .

    *مونا* (دوشنبه 24 آذر 99)

  4. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    سلام سحر بهاری عزیز ممنونم از اینکه وقت گذاشتین
    بله مشاوره رفتیم ولی بی فایدس چون ادامه نمیده جلسات مشاوره رو و یا اینکه حقیقت رو نمیگه در جلسات.البته الان 3 ساله دیگه مشاوره ای نرفتیم.فقط یبار اومد که فقط دروغ میگفت در جلسه مشاوره

    در این سالها خیلی دنبال این بودم که بفهمم باید چیکار کنم از این سایت خیلی مطالعه کردم ولی در لحظه نمیدونم باید چه واکنشی داشته باشم نمیدونم چی درستع واقعا ذهنم دیگه خالیه

    اصلا نمی تونم دیگه حتی درست یا غلط رو تشخیص بدم.انقد همسرم با رفتارهای موذیانش روی مخم هست و حرصم میده احساس میکنم عصبی شدم.حالم اصلا خوب نیس.
    جمعه بهش پیام دادم و به زور حرف زدیم اصلا راضی به صحبت نمیشد به زور پیام دادن به حرف اوردمش توافقی کردیم و اشتی کردیم فقط برای دو ساعت.
    داشتیم حاضر میشدیم بریم خونه مامانم برداشت گفت جات خالی امروز دوستم کله پاچه خرید آورد خوردیم.گفتم مگه دو هفته پیش اینکارو کردی بهت نگفتم خطرنانه توی این اوضاع کرونا اون غذا معلوم نیس ضدعفونی هست یا نه اون نون و یا کلا باهم وقتی دارین میخورین ماسک برمیدارین خطر داره و قول دادی تکرار نکنی چرا دوباره اینکارو کردی.گوشیش دستش بود و بی اعتتنا به حرفای من کلیپ گذاشت صداش زیاد کرد انگار نه انگار.منم صدامو بلند کردم گفتم به من توجه کن دارم باهات حرف میزنم چرا انقد منو حرص میدی من برا سلامتیت میگم تو کرونا بگیری منم در خطرم.دیگه بحثمون زیاد شد و داشتیم میرفتیم در راه هم توی ماشین بحث میکردیم و میگفت دلم میخواد بتوچه.رسیدیم در خونه مامانم من ساکت شدم توی کوچه مامانمشون منو فوش میداد.
    بی توجه به اینکه نکنه همسایه ها متوجه بشن.منم حرصم در اومد از جریان عمل واریکوسلش فقط مادرم در خانواده باخبر هست و نذاشتم بقیه بفهمن ولی وقتی دیدم منو حرص میده و میخنده لذت می بره از عصبانیتم رسیدیم جلو خواهرم و شوهرش و بقیه گفتم داد زدم گریه کردم گفتم گفتم گفتم گفتم......اونم اولش گفت ادا در نیار بعدش سکوت کرد.....

    اطرافیان سعی کردن صلح ایجاد کنن.مامانم بهش گفت اولا نباید میخوردی خطر ناکه واصلا خوردی چرا میدونی این حساسه میای جلوش میگی.گفتم لطفا اصلا تلاشی برا زندگیم نکنید منم خستم چون هرچی میگم بی فایدس تمام تلاشام بی فایدس دیگه هیچ قدمی برای این زندگی بر نمیدارم.جلو همتون میگم یا منو طلاق بده یا از این به بعد همون طور که منو زجر میداد و من ظاهر داری میکردم جلو یقیه منو مسخره میکرد توی جمع و من ظاهر داری میکردم دیگه نمی تونم منم حرصش میدم برام دیگه هیچی مهم نیست.گفتم فردا شبم میرم خونه پدرش و چیزایی که دوس نداره اونا بدونن میگم جلوشون بذار حرصش بگیره.
    ولی نرفتم و جلو خانوادش چیزی نگفتم.

    الان دو روز هست می گذره و هیچ عکس العملی ندیدم ازش حتی هیچ واکنشی مثله همیشه در سکوت مطلق هست.منم پیام دادم فکراتو کردی من طلاق میخوام و درنهایت به مامانم پیام داده مونا اصرار به طلاق داره هماهنگ کنید بیایم با بزرگترام شمام به فامیلتون یکی رو داور بگین بیاد برا طلاق توافق کنیم.
    مامانمم گفته مونا غلط کرده طلاق بخواد بهش میگم مادره من چرا اینجوری میگی فک کنه می ترسیم از طلاق بدتر کنه؟!!
    مامانم گفت دیگه جوابی بهش ندادم.گفتم جوابی نده تا من خوب فکرامو بکنم

    دوستان مدیران خواهش میکنم بهم کمک کنید خیلی درموندم......

    اصلا نمیدونم چی درسته چی غلط
    تا میام فک کنم انگار ذهنم خالی میشه فک میکنم دارم دیونه میشم
    ویرایش توسط *مونا* : یکشنبه 16 آذر 99 در ساعت 18:23

  5. #4
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    بله متشکرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط *مونا* نمایش پست ها
    نمیدونم باید چه واکنشی داشته باشم نمیدونم چی درستع واقعا ذهنم دیگه خالیه.
    مشکل همینجاست.

    ببینید آنچه که از حرفای شما میشود نتیجه گرفت این هست که هنوز هم نیاز به آموختن دارین. این آموختنه باید بکار بیاد و بتونه برای خودتون و رابطتتون مفید باشه، بتونه قویتون کنه و آمادگیتون رو افزایش بده .

    این آموختن هست که نحوه ی رویارویی با اتفاقات ریز و درشت رو بشما نشان خواهد داد، انتخاب ها و تصمیماتتون رو تحت تأثیر قرار خواهد داد و این استیصالی که ازش رنج میبرید رو متوقف خواهد کرد.

    همسر شما یک رویه ی ثابت رو پیش گرفتن و واکنشی نشون نمیدن و ... چون میدونن این صحنه چطور پیش میره. ما بحث میکنیم، دعوا میکنیم ، احتمالا چند نفر خبر دار میشن، همسرم قهر میکنه، مادر همسرم آشتیمون میده و باز همین آش و همین کاسه.

    پس بهتر هست شما تغییر کنین، این تغییر سرنوشت و مسیر آینده شما رو مشخص خواهد کرد و تنها با کمک از یک متخصص و پیگیری اون و بکار بستن توصیه ها و ... میسر هست. فردا و فرداها دیر خواهد بود، پس از امروز شروع کنین.
    دوستان گرامی ؛

    لطفا، انجمن آموزش استفاده از تالار همدردی را مطالعه بفرمایید.

  6. 3 کاربر از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده اند .

    *مونا* (دوشنبه 24 آذر 99), Pooh (دوشنبه 17 آذر 99), همراهی (دوشنبه 17 آذر 99)

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اردیبهشت 02 [ 17:56]
    تاریخ عضویت
    1399-7-01
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    2,270
    سطح
    28
    Points: 2,270, Level: 28
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    52

    تشکرشده 34 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اون لحظه که حرصت در اومد و‌ همه چیزو‌‌ جلوی‌ خانوادت گفتی خیلی ناراحت کننده و قابل درک هست.
    کاش این کارو‌ نمیکردی ولی اتفاقی هست که افتاده.
    سعی کن تو زندگی بعدی از اول‌‌ جوری‌ پیش‌ بری که اینجوری نباشه شما همیشه مجبور باشی ظاهر حفظ کنی.
    یا اصلا چرا باید اینجوری باشه که کسی شما رو تا این حد حرص بده.

    راستی‌ هیچوقت با همسر اینجوری حرف نزن که مگه بهت نگفتم و فلان و ...

    همیشه جوری بگو‌ که تو خلوت خودش خجالت بکشه و فکر کنه.

    مثلا‌ در مورد همین کله پاچه اینجوری میگفتی بهتر بود:
    ای بابا چقد بد، آدم هوس یه غذای بیرون هم میکنه کلی استرس میگیره.
    نوش‌ جونت.
    خدای نکرده چیزی بشه ما جوونیم و از پس خودمون برمیایم، سعی کن یک هفته ای رو مواظب باشیم پیش خانواده ها نریم.
    ولی حالا دوس داشتی هوس کردی دفعه بعد بگیر بیار خونه که گرمش‌ کنیم و تو ظرف خودمون بخوریم امنیتش بیشتره.


    من خودم خیلی وقتا از رفتار یا حرف همسرم خوشم نیاد، میگم برازنده تو نبود.

    یا یکی دو بار که مثلا دعوای سختی داشتیم بهش گفتم چون تو باشعور و فهمیده ای من توقعم ازت جور دیگه ای بود، اگه بیشعور بودی که انقد حرص نمیخوردم میگفتم اشکال نداره بیشعوری دیگه

  8. کاربر روبرو از پست مفید نیکی 69 تشکرکرده است .

    *مونا* (دوشنبه 24 آذر 99)

  9. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.
    جسته و گریخته پست هاتون رو یه نگاه سرسری انداختم. به خاطر همین شاید برداشت درستی نکرده باشم و اگر چنین هست عذر میخوام.

    ولی آنچه در پستهاتون به نظرم اومد این بود که :
    ۱- از اول سر هیچ و پوچ سریع اسم طلاق رو اورده اید و کلمه طلاق شده لق لقه زبانتون.

    ۲- یهو به یه چیزی خیلی گیر میدید و به اصطلاح سوزن میندازید.

    ۳- بعضی برخوردهاتون متناسب با رفتار شوهرتون نیست. یعنی مثلا اگر رفته کله پاچه خورده، و حتی فحش داده، سزایش فاش کردن رازی که به خودتون دو تا مربوط میشده نبوده. منطقا جرم و جزا باید متناسب با هم باشند.
    البته خب هر کسی استانه تحملی داره و خود من هم پیش اومده که برخورد منفی عادلانه نداشته ام.

    به طور کلی قصد سرزنش اصلا ندارم. صرفا خواستم آنچه از دید یک شخص بیرونی از پستهایتان به نظرم اومد رو بگم.

    براتون ارزوی حل مشکلات و نزدیک شدن به ارامش و رضایت رو دارم.

  10. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .

    *مونا* (دوشنبه 24 آذر 99)

  11. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    مونا جان به نظر میاد شما به طور هیجانی و به علت قهر الان، اسم طلاق رو توی تاپیک آوردید و چنین قصدی نداری

    من هم فکر می کنم شما تلافی بدی کردی

    اگر می خواستی ار همسرت شاکی باشی و گلایه کنی، نهایتا در مورد همون برخورد اون روز حرف می زدی دیگه چه کار به بچه دار نشدن و عمل و این چیزا داشتی

    حتی اگر همسرت هم گاهی مسائل خصوصی رو جایی گفته بازم به نظرم گفتنش اونم جلوی روش اصلا درست نبود

    همسر شما اهل قهر و لجبازیه
    ولی هر دو شما زندگیتون رو دوست دارید

    پس راهی پیدا کن که توی همین زندگی آرامش داشته باشی

    البته بازم خودت می دونی
    شایدم من اشتباه برداشت کردم

  12. 2 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    *مونا* (دوشنبه 24 آذر 99), Pooh (چهارشنبه 19 آذر 99)

  13. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array

    Question

    سلام سحر بهاری عزیز تشکر از حضورتون

    کاملا با حرفای شما موافقم.و میدونم باید بیشتر در این زمینه بیاموزم.اگه امکان داره مطالبی که فک میکنید برام مفید هست در این زمینه معرفی کنید ویا لینکش رو بذارین.تشکر از شما عزیز

    نیکی 69 عزیز سلام و تشکر از راهنماییتون.چقدر خوب با مثال برام توضیح دادین عملکرد در لحظه رو.حتما بکار میبرم

    Pooh عزیز سلام و تشکر از حضورتون.دقیقا برداشتتون درست هست.واینکه گفتین جزایی که میکنم همسرم رو از جرمش بیشتر هست دلیل دارم و این هست که مثلا خیلی منو حرص میده و بعد من همون کارو بکنم اون حرصش در نمیاد برا همین منم میخوام زجر کشیدنش رو ببینم دلم خنک بشه.چون وقتی منو حرص میده می خنده و این منو خیلی عصبی میکنه.و تازگیا اینجوری شدم خیلی با کاراش رو اعصاب میره.کاش می تونستم رویئن تن باشم مثله خودش و بتونم خودمو بی اهمیت به کاراش نشون بدم تا دس برداره از تلاشش برای حرص دادنم.


    فکور عزیز سلام و تشکر برای حضورت.
    وقیقا سوال منم همینه دوس دارم طوری باشم که بتونم بهتر زندگی کنم و کمتر کاراش برام اهمیت داشته باشه تا عصبی نشم و آرامش داشته باشم.


    اون روز من با مامانم تماس گرفتم و گفتم با همسرم تماس بگیره و جوری وانمود کنه که مونا در جریان نیست و برو دنبالش دوتایی بیاین در حضورم حرف بزنید ببینم چی میگین.اینطوری شد که رفتیم خونه مامانم و سه تایی صحبت کردیم.ایشون مامانم رو قبول داره و من قبلش با مامانم هماهنگ کردم نذاری ساکت بمونه و به حرفش بیار ببینم مشکلش چیه.
    هر دو حرفامون رو زدیم و نتیجه گیری کردیم بهم دیگه قول دادیم و قرار شد هر دوماه یبار مامانم بررسی کنن که هر دو چقدر به قولایی که دادیم پایبند بودیم و در عرض یه سال اگه عملکردمون خوب بود مامانم برا ما هدیه بدن.اگه بد بود ما جریمه بشیم و به مامانم هدیه بدیم

    حدودا یک هفته هست که میگذره و خداروشکر داریم هر دو عمل میکنیم به قولامون.

    امیدوارم تا اخر همینطور خوب باشه.

    فقط بعد از اینکه از خونه مادرم برگشتیم همسرم بهم بابت اینکه خوردش کردم گلایه کرد و منم ازش حلالیت خواستم ولی قبول نکرد.منم به شوخی بحث رو تموم کردم تا باز قهر پیش نیاد.و اونم دیگه از اون شب به روی خودش نیاورده و همه چیز خوبه.ولی می ترسم توی دلش کینه بشه.

  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط *مونا* نمایش پست ها
    سلام سحر بهاری عزیز تشکر از حضورتون

    کاملا با حرفای شما موافقم.و میدونم باید بیشتر در این زمینه بیاموزم.اگه امکان داره مطالبی که فک میکنید برام مفید هست در این زمینه معرفی کنید ویا لینکش رو بذارین.تشکر از شما عزیز

    نیکی 69 عزیز سلام و تشکر از راهنماییتون.چقدر خوب با مثال برام توضیح دادین عملکرد در لحظه رو.حتما بکار میبرم

    Pooh عزیز سلام و تشکر از حضورتون.دقیقا برداشتتون درست هست.واینکه گفتین جزایی که میکنم همسرم رو از جرمش بیشتر هست دلیل دارم و این هست که مثلا خیلی منو حرص میده و بعد من همون کارو بکنم اون حرصش در نمیاد برا همین منم میخوام زجر کشیدنش رو ببینم دلم خنک بشه.چون وقتی منو حرص میده می خنده و این منو خیلی عصبی میکنه.و تازگیا اینجوری شدم خیلی با کاراش رو اعصاب میره.کاش می تونستم رویئن تن باشم مثله خودش و بتونم خودمو بی اهمیت به کاراش نشون بدم تا دس برداره از تلاشش برای حرص دادنم.


    فکور عزیز سلام و تشکر برای حضورت.
    وقیقا سوال منم همینه دوس دارم طوری باشم که بتونم بهتر زندگی کنم و کمتر کاراش برام اهمیت داشته باشه تا عصبی نشم و آرامش داشته باشم.


    اون روز من با مامانم تماس گرفتم و گفتم با همسرم تماس بگیره و جوری وانمود کنه که مونا در جریان نیست و برو دنبالش دوتایی بیاین در حضورم حرف بزنید ببینم چی میگین.اینطوری شد که رفتیم خونه مامانم و سه تایی صحبت کردیم.ایشون مامانم رو قبول داره و من قبلش با مامانم هماهنگ کردم نذاری ساکت بمونه و به حرفش بیار ببینم مشکلش چیه.
    هر دو حرفامون رو زدیم و نتیجه گیری کردیم بهم دیگه قول دادیم و قرار شد هر دوماه یبار مامانم بررسی کنن که هر دو چقدر به قولایی که دادیم پایبند بودیم و در عرض یه سال اگه عملکردمون خوب بود مامانم برا ما هدیه بدن.اگه بد بود ما جریمه بشیم و به مامانم هدیه بدیم

    حدودا یک هفته هست که میگذره و خداروشکر داریم هر دو عمل میکنیم به قولامون.

    امیدوارم تا اخر همینطور خوب باشه.

    فقط بعد از اینکه از خونه مادرم برگشتیم همسرم بهم بابت اینکه خوردش کردم گلایه کرد و منم ازش حلالیت خواستم ولی قبول نکرد.منم به شوخی بحث رو تموم کردم تا باز قهر پیش نیاد.و اونم دیگه از اون شب به روی خودش نیاورده و همه چیز خوبه.ولی می ترسم توی دلش کینه بشه.
    چقدر بچه گانه ، یعنی شما و همسرتان آنقدر بچه هستید که به شما جایزه بدهند؟!

  15. 2 کاربر از پست مفید maadar تشکرکرده اند .

    *مونا* (چهارشنبه 26 آذر 99), زن ایرانی (چهارشنبه 26 آذر 99)

  16. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maadar نمایش پست ها
    چقدر بچه گانه ، یعنی شما و همسرتان آنقدر بچه هستید که به شما جایزه بدهند؟!
    سلام وقت بخیر ممنونم که نظرتون رو گذاشتین

    عزیز هدف این بود که همسرم بدونن اینبار فقط یه قول الکی نمیدن و عمل نکنن.و یا اینکه فقط قرار نیست ایشون به قولاش عمل کنه منم قراره عمل کنم.و از همه مهم تر اینکه بازه زمانی تعیین بشه و عملکرد بهتری داشته باشیم.اون بخش جایزه و اینا هم سه تایی اخر صحبت هامون با خنده و شوخی میگفتیم که البته از نظر من خیلیم خوب هست.و باعث شده گاهی مثلا حس می کنم اینروزا همسرم بخواد قولاش یادش بره یا مثلا خودم در وظایفم تنبلی کنم به شوخی میگم هدیه رو باید بگیریمااا.و همین باعث میشه به یاد خنده اون شب دوباره با هم بخندیم

    نظر شما محترم هست دوست عزیز ولی از نظر من راهکار خوبی هست اینکه انسان بدونه عملکردش بررسی میشع ودر اخر عملکرد خوبش پاداش داره.از همه پاداش ها مهمتر بهبود روابطمون هست نه صرفا جایزه

  17. کاربر روبرو از پست مفید *مونا* تشکرکرده است .

    MimiBahar (دوشنبه 09 خرداد 01)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:12 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.