سلام دوستان. من قبل از دوران متاهلی اینجا عضو بودم. بیش از دو هفته هست که خانومم منزل رو ترک کرده.
در کل زندگی خوبی داشتیم. الان اصلا باورم نمیشه که چنین کاری رو ناگهانی کرده !!!
همه چی این طوری شروع شد:
همسرم و خونواده ش عادات معاشرتی خاصی دارن./ به خاطر همین رفتارهای خاص با کل فامیل خودشون قطع رابطه هستن و متاسفانه این رو بعد از ازدواج متوجه شدم. قبل از اون با رفتارها یا صحبت هاشون از این مساله گذشتیم در حالی که شک کرده بودیم این ها با همه قهر هستن.
دو سه ماه از اغاز زندگی نگذشته بود که با یه بگو مگوی ساده همسرم خونه رو ترک کرد. بعد از چند روز پدرش با خواهرش و مادرش اومدن که با من دعوا کنن. من اون روز نرفتم خونه چون میدونستم روی ما تو روی هم باز میشه و بد میشه. به پدر مادرم من زنگ زدن چون نزدیک به ما هستن ازشون خواستن من برم خونه. من گفتم به صلاح نیست. خلاصه کلی دعواو غر زدن ورفتن. چندین بار این اتفاق افتاد دیگه اون ها نیومدن من با خانومم صحبت کردم که درست نیست با هر اتفاقی بری خونه پدر مادرت. این کارت به زندگی ضربه میزنه. حل نشد که نشد.
مجدد این اتفاق افتاد این بار پدر مادرش اومدن و یه دعوای اساسی شد. همهشون بعد از این که چند روز همسرم خونه نبود اومدن که طلاها رو ببرن. من نگران شدم. گفتم اجازه نمیدم. گفتن داریم میریم مهمونی ! منم گفتم بترسونمشون که این کارو نکنن. چون تو ذهنم گذشت طلاها رو می خوان بعد هم برن دنبال کارهای مهریه و طلاق و ... گفتم زنگ میزنم 110. تا اینو گفتم خودشون زنگ زدن گفتن شوهرم ممانعت از حق می کنه ! پلیس اومد حق رو به من داد. برام صورت جلسه نوشت که ایشون تمکین نکرده و پدرش هم شدیدا تو زندگی دخالت میکنه برای ایشونم نوشت فحاشی می کنه...
گذشت. همیشه سر ارتباط با خونواده ش مشکل داشتیم. مشاوره رفتیم. تصمیم گرفتم با توجه به اخلاق خاص این ها من چشمام رو ببندم و برم و بیام وتحمل کنم. همینم شد. من حدودا 1.5 سال رفتم اومدم. متاسفانه من خونه پدر ایشون حق ندارم خمیازه بکشم. نباید موقع صحبت کردن با پدرش سرم رو بچرخونم نباید جای دیگری رو نگاه کنم و هزار تا مقررات دیگه مثل این. بعد از هر بار سرزدن بهشون همسرم تا دو سه روز با من دعوا می کرد و اخلاقش بد میشد. هفته ای یه بار میرفتیم کم کم به دو هفته ای یه بار رسوندمش. اما مشکلات پابرجا بود
آخرین بار قبل از عید بود تولدمو گرفتن مثلا خواستن سورپرایزم کنن. انواع توهین و تیکه رو به من انداختن. دیگه خسته شده بودم گفتم دیگه نمیرم !
حتی با این وجود دو هفته بعد که دیگه ازشون خبری نبود زنگ زدم عید رو هم بهشون تبریک گفتم ولی خیلی سرد برخورد کردن. دیگه تو تصمیمم مصمم تر شدم.
همسرم کل عید رو با من قهر بود. اوضاع همش بدتر میشد. به خاطر کرونا هم هر دو خیلی تحت تنش بودیم. من سال کاری سنگینی داشتم و رو مسافرت عید خیلی حساب کرده بودیم و بهش نیاز داشتیم. همسرم هم خیلی وقت بود منتظر سفر بود. به خاطر کرونا همه چی منتفی شد./ خب تقصیر من بنود...
اوایل برج دو پدرم یک عمل سنگین داشت. دو هفته ای در رفت و آمد به بیمارستان بودم و کارهای پدرم رو انجام میدادم. این عمل اورژانسی پیش اومد.
تا این که همین اواخر به من گفت منو برسون ترمینال می خوام برم شمال. در حالی که کوله پشتیش رو جمع کرده بود. من فکر کردم لابد می خواد بره پیش پدر مادرش امشب بخوابه چیزی که زیاد اتفاق میفتاد و منم مشکلی باهاش نداشتم. ولی گفت می خوام برم شمال ! تنهایی تو وضعیت کرونا با اتوبوس !
من قبول نکردم گفتم بذار فردا بریم. گفت نه باید همین امرزو برم فردا ظهر هم برمیگردم. مامان بابام شمالن منم میخوام برم پیششون.
حتی راضی شدم همین موقع راه بیفتیم ببرمش شمال. گفتم می دونم خونواده ت از من خوششون نمیاد ولی میبرمت خودم میرم هتل. زنگ زد به باباش و اشک تو چشماش جمع شد و آخر گفت اصلا نمیرم منو برسون خونه عمه هام. (با عمه هاش هم قهره) نهایتا شب رفتم از جلو خونه باباش اوردمش. فرداش شروع کرد به فیلم برداری از من از همه کارهام فیلم گرفت. بعد یه پیامک اشتباهی که باید برای باباش میزد برای من زد که راجع به من توش حرف زده بود. همسر من خیلی گوشی ش رو مخفی می کنه. حتی نزدیکش که میشم گوشی رو میچرخونه. قبلا گفته بودم کاش این قدر مخفی کاری نکنی. ولی با این پیامک متوجه شدم کلا در حال گزارش کردن کارهای من به خونواده ش هست. من همیشه شک داشتم این باشه ولی با خودم همیشه کلنجار میرفتم که بدبینی می کنم و این جوری نیست ولی گویا درست بوده !
درهر حال شب شد من خواستم برم به پدرم که تازه عمل هست سر بزنم که باز با دوربین سر راهم حاضر شد من دیگه کلافه شدم گوشی رو هل دادم به عقب و شروع کرد با جیغ زدن های اغراق آمیز که آی داری منو می کشی چرا منو کتک میزنی چرا ...
چند دقیقه ای ادامه داشت این قدر بلند جیغ میزد که به جرات میتونم بگم دو طبقه بالا . پایین ما متوجه شدن. من چند ثانیه دستم رو جلو دهنش گرفتم و ازش خواستم اروم باشه من که کاری باهات ندارم فایده نداشت. آخر رفتم براش آب بیارم دیدم زنگ زده به 110 که شوهرم داره منو کتک میزنه به دادم برسین !!!
ازش خواهش و تمنا کردم اون سری 110 رو اوردین ابرومون رفت این کارو نکن. فایده نداشت. گفت می خوام ازت شکایت کنم.
110 اومد خودم درو باز کردم قدری صحبت کرد و یه صورت جلسه دادو رفت گفت نوشتم سازش کردین. ولی همسرم از پلیس خواست بنویسه ضرب و شتمش کردم !! من گفتم چنین کاری نکردم و الاان هم سالم جلوی شما نشسته. نمی دونم آخر چی نوشت من ندیدم. تا دم درب همراهیش کردم برگشتم دیگه صورت جلسه نبود. و همسرم برداشت هبود. اما پلیس گفت اروم باشین با هم صحبت کنین نباید به 110 زنگ بزنین نباید اجازه بدین خونواده ها دخالت کنن و از این حرفا...
شب خوابیدیم صبح بیدار شدم دیدم همسرم نیست !!
هرچقدر بهش زنگ زدم جواب نداد. پیامم دادم و گفتم تنها شمال نرو. جواب نداد. حتی یک بار به منزل پدرش زنگ زدم ورداشتن بعد قطع کردن... مشخص شد شمال نرفته.
هفته اول رو همش زنگ زدم پیام دادم هیچ فایده ای نداشت تا اینکه آخر هفته ابلاغیه اومد که درخواست مهریه کردن. فردای روزی که منزل رو ترک کرده بودن.
باور کردنی نبود. بعد هم چندین اظهارنامه که گفته بودن به خاطر ضرب و شتم دچار عسر و حرج شدن و شکایت می کنن.
این که من توهین کردم و شکایت می کنن.
اینکه از تاریخ فلان به من نفقه نداده و شکایت می کنم
اینکه طبق شروط ضمن عقد هم انتخاب محل سکونت به عهده من هست باید به فلان محل منتقلش کنی وگرنه شکایت می کنم (ادرس نزدیک به خونه پدرش داده) در حالی که تا حالا اینجا خونه فعلی با رضایت خودش ساکن بودیم. خونه پدرم هست و کلی به خواست خودش و خونواده ش بازسازی کردیم که کلی خونه شیک شده بود. نوشته که خونه در شان من نیست. خونه ما نزدیک یکی از مناطق معروف تهران هست...
من شرایط رو این طوری دیدم رفتم سرکارش پیداش کنم چون تلفن رو جواب نمیداد. متاسفانه خبر بدی شنیدم. گفتن 7 ماهه از اینجا تعدیل شده !!! در حالی که من تمام این مدت میرسوندمش ! تازه فهمیدم چه دروغ هایی به من گفته.
احتمال خیلی زیاد این مدت رو خونه پدرش میرفته. از اونجا که اخلاقیات خاص دارن و خودش هم عادت داشته ریز جزییات زندگی ما رو بهشون بگه حسابی تحت تاثیر قرار گرفته و احتمالا آخرم تو مسیری داره قدم برمیداره که زندگیمون رو داره خراب می کنه. نمی دونم باید چیکار کنم. ـآخر خونواده ش کار خودشونو کردن و زندگی ما رو با دخالت های زیاد خراب کردن...
همه این ها رو گفتم که برسم به اینجا.
نمی دونم الان این رفتارهاش یه قهر بزرگ هست و میخواد منو اصطلاحا گوشمالی بده( حالا خودش یا باباش سر این که بعد از آخرین دیدار دیگه من نرفتم خونشون) که فرضا خونه رو منتقل کنیم سمت خونه پدرش و اینا یا نه دنبال مهریه و اذیت کردن من و جدایی هست؟
دو هفته هست با خودم درگیرم. نمی دونم باید چیکار کنم هیچ راه ارتباطی هم برای خودمون باقی نذاشته که بتونم باهاش حرف بزنم ببنم چی می خواد. کسی میتونه منو راهنمایی کنه؟ آیا این رابطه به آخرش رسیده؟ کسی تجربه ای داره؟ برای رابطه بجنگم یا برای مهریه و دادگاه رفتن باید آماده بشم؟ آخه یه زن چطور می تونه این قدر بی احساس باشه که زندگی خوبمون یه دفعه خراب کنه؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)