نقل قول نوشته اصلی توسط اثر راشومون نمایش پست ها
سلام
لطفا کمی مستدل تر بفرمایید دلیل دلبستگی شما به این زندگی چیه؟
اگر کسی به شما بگه «این زندگی که شما داشتی ارزش نگهداری و حفظ نداره و بهتره قبل از اینکه عمرت رو بیشتر به هدر بدی خیلی زود خودت رو خلاص کنی»، چه جوابی بهش خواهید داد.
قطعا جوابی مثل اینکه ما با هم کتاب میخوندیم و یا ما به خانواده های هم سر می‌زدیم جواب مناسبی برای سوال بالا نیست.
حدس خودم و برداشتم از صحبتتون(که ممکنه اشتباه باشه) اینه که شما رو ترس از پرداخت مهریه و دادگاهی شدن و آبرو ریزی در همسایه ها و بستگان و ... بیشتر پابند استحکام این زندگی کرده تا دلبستگی به خاطرات خوش زندگی مشترکتون.
ممنون دوست عزیز.
حق با شماست. این روز ها خیلی فکر کردم شوک خیلی بزرگی بهم بود اما الان در آرامش هستم و تونستم فکر کنم و تصمیم بگیرم.
دقیقا همین طوره:
این زندگی که شما داشتی ارزش نگهداری و حفظ نداره و بهتره قبل از اینکه عمرت رو بیشتر به هدر بدی خیلی زود خودت رو خلاص کنی
این روزها به این جمله بارها و بارها رسیدم
وقتی این مدت زندگی مشترکم رو مرور می کنم میبینم که
همسری داشتم که ساده ترین موضوعات رو دروغ میگفته. مسایل خیلی مهم رو هم دروغ می گفته.
رازدار خوبی نبوده و تمام جزییات زندگی ما رو به پدرش می گفته
هر بار راجع به ما حرف میزد می گفت من و هر بار راجع به خونواده ش صحبت می کرد می گفت ما. فرضا با یان که من هر روز میرفتم دنبالش از یه مسیری سوارش می کردم خونواده ش زنگ میزدن می گفت من دارم میرم. در حالی که من تعجب می کردم چرا همسر من نمیگه داریم میریم خونه !
برای کارت ملی که درخواست داده آدرس خونه پدرش رو داده نه آدرس خونه ما رو ! این ها مهم نیست فقط مرور این جزییات هم منو اذیت می کنه
وقتی ماشینم خراب میشد دلش نمی سوخت پوزخند میزد که همیشه ماشینت خرابه. در حالی که اطرافیان رو دیدم دلسوز شوهر هستن.
خیلی خیلی موضوعات هست خیلی نمونه ها هست که اینجا مجال گفتنش نیست و شاید حوصله سر بر باشه
من خودم خیلی مذهبی نیستم و نمازم رو دست و پا شکسته می خونم و دنبال کسی بودم که اونم نهایتا مثل من نمازخون باشه. دوران نامزدی به من گفته بود نماز خونم و فقط نماز صبح رو نمی خونم. هیچ وقت یادم نمیره موقع نامزدی تو پارک بودیم اذان گفتن ایشون آسمون رو نگاه کردو چشمانش رو بست و ذکری چیزی گفت من با خودم گفتم چقدر مومنه و اهل خدا هست ! در صورتی که همه این ها شو بود ایشون حتی یک رکعت، تاکید می کنم از زمان آغاز زندگی مشترک یک رکعت نماز نخونده...
خیلی موضوعات هست که بهشون فکر کردم و به این نتیجه رسیدم واقعا ادامه این زندگی هدر دادن عمره.
حدس شما درسته ولی نه اون قدر ها اوایل نگران بودم ولی این چند روز فرصت خوبی برای فکر کردن بود. برای همه اش آماده هستم. یه اشتباه بزرگ تو زندگیم کردم و معتقدم هر اشتباهی هم تقاصی داره. راضیم به رضای خدا و براش تلاش می کنم. یه روزی این سختی هم تموم میشه و اگر خدا بخواد یهزندگی خوبو شروع خواهم کرد.
تلاشم رو هم کردم تا همین یک ساعت پیش هم بهش پیام دادم و زنگ زدم ولی متاسفانه هیچ فیدبکی نگرفتم... هیچی !
واقعیت علاوه بر نگرانی هایی که گفتم تو فکر خودش هم هستم. عزیز من هست یعنی بود. دوستش داشتم. عاشقش بودم. این کارش باعث شد زندگی هر دومون خربا شه ولی ضربه شدیدتری به خودش زد. به هر حال اون زن هست با توجه به ویژگی هایی خونوادگی و خصوصیت های خودش امکان این که دوباره زندگی جدیدی رو شروع کنه نزدیک به صفره. (امیدوارم که این طور نباشه) فقط غصه اینو می خورم که چرا باید این طوری میشد و کارو به اینجا می کشید. امیدوارم بعد ها خودش رو سرزنش نکنه که چه حماقتی کرد.
افسوس...
صد افسوس...
من تصمیم گرفتم تا ددلاینی که مشخص کردم تلاش کنم باهاش صحبت کنم. امیدوارم به نتیجه برسم. اگر نرسم بعد از اون ددلاین نهایت همکاری خودم رو برای رسیدن به انتهای مسیری که ایشون شروع کرده انجام خواهم داد.
ممنونم از راهنمای های شما دوستان
فکر م کنم به صلاح نباشه این تاپیک باقی بمونه. از ادمین ها ی گرامی خواهش خواهم کرد که این تاپیک پاک بشه.
موفق باشید.
یا حق.