به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 60
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array

    فایده ای داره مجدد فکر کنم؟

    سلام.
    امیدوارم حال همگی خوب باشه.

    قبلا در این تاپیکها در مورد یه خواستگار حرف زدم.

    http://www.hamdardi.net/thread-45413.html

    http://www.hamdardi.net/thread-45476.html

    http://www.hamdardi.net/thread-45950.html


    راستش پارسال عید مجددا مطرح کردند و من با شرط اینکه بریم مشاوره قبول کردم مجدد فکر کنم. تا جایی که یادمه دو بار (باز با پیشنهاد من) با هم بیرون رفتیم و حرف زدیم. راستش زیاد یادم نیست چی گفت و چی گفتم. یادمه بیشتر در مورد دغدغه شغلش و اینکه چی کار کنه حرف زد و یه جمله اش هم تو ذهنمه گفت پارسال ازت ترسیدم. دفعه دوم من یه سر هم رفتم برای عیادت پدرش که چشمش رو عمل کرده بود و شام نگهم داشتن و یه شام خیلی ساده و خودمونی .

    یه بار هم باباش خواست جدا با بابام حرف بزنه. که من فکر کرده بودم فقط تلفنیه. ولی یه روز که اتفاقی ما بیرون بودیم و فقط بابا خ.نه بوده، اومده بود باباش رو رسونده بوده خونه ما و رفته بود و باباش با بابام حرف زده بود. جزییات یادم نیست. ولی گویا در مورد اخلاق من پرسیده بوده. بابام نگفت دقیق چی گفتن و چی گفته.


    یادمه برای مصاحبه هم که میخواستم برم تهران، اون هم فردای همون روز یه آزمون تهران داشت که من پیشنهاد دادم با هم بریم و قبول نکرد.

    نوبت مشاوره رو با اصرار من گرفتیم. پیش روانشناسی که خودش از آشناهاشون پرسیده بود و اونا معرفی کرده بودن. توی اون دوران خودش هم روی سرامیکها خورده بود زمین و آرنج دستش توی آتل بود. جلسه اول تست دادیم . بعد از تست نتیجه تست هر دومون رو در حضور هر دومون گفت. بعد یه سری سوالات کلی پرسید و خواست یکیمون بریم بیرون. که من رفتم بیرون. ده دقیقه بعدش اون اومد و بیرون و من رفتم. مشاور ازم پرسید دغدغه و نگرانیت توی این رابطه چیه؟ و منم گفتم اینکه حس میکنم پدرش اصرار به این ازدواج داره و خودش مایل نیست، ازش سیگنال عاطفی نمیگیرم و نمیبینم، به من میگه نگران نباشید من مثل بهمن هستم ولی الان مثل اینه که من توی یه کویر هستم و نه کوهی هست و نه برفی و به من وعدهی بهمن میده، و اینکه حس میکنم حریم خصوصی با هم بعد از این همه مدت نداریم و تک تک پیامهامون رو به خانوادش نشون میده و در جواب دادن به پیامهام با خانودش مشورت میکنه،و تا حدی هم مبهم بودن شرایط شغلیش.

    مشاور گفت هر کدوم جدا جدا نوبت بزنید. من نوبت زدم و رفتم ولی ایشون نرفت. من نوبت دوم تنها رفتنم رو هم زده بودم ولی ایشون نوبت نمیگرفت. یادمه حتی بهش پیشنهاد دادم به جای من بره و من بعدا دوباره نوبت میگیرم ولی قبول نکرد. دلیلش یادم نیست. ولی یادمه ناراحت شدم باز از بی توجهیش و اهمیت ندادنش و اعتراض کردم. ایشون هم حق به جانب جواب میداد. منم بهش گفتم لطفا دیگه هرگز به من پیام ندید. و ایشون هم نداد و تموم شد. البته اون مدت من اضطراب خیلی بالایی هم داشتم که خودمم انگار دنبال یه بهونه بودم از این اضطراب خلاص بشم و ناخودآگاه در واکنشم و فشار آوردن به او هم بی تاثیر نبوده.

    با این حال من نوبت دوم رو هم رفتم. به مشاور نگفتم که بهش گفته ام دیگه به من پیام نده. ولی خود مشاور هم نظرش بیشتر منفی بود. و این جمله مشاور رو هم یادمه که بهم گفت این بزرگترین چاه زندگیته. بپا توش نیفتی.

    کل این پروسه سه ماه طول کشید.

    بعد از اون هم دیگه خبری ازشون نداشتم و میتونم بگم بهش دیگه حتی فکر هم نکردم. تا حدودای آبان ماه باز معرف گفته بود سراغ منو هی میگیرن و احوالم رو میپرسن. منم گفتم من و ایشون دو بار، یه شش ماه یه سه ماه به اندازه کافی همو شناخخته ایم و فهمیدیم به درد هم نمیخوریم و فکر نمیکنم چیزی عوض شده باشه و دیگه هم اعصاب مجدد فکر کردن روی این قیه رو ندارم.

    بعدش هم باز خبری ازشون نداشتم تا پریشب که باز معرف زنگ زده و میگه چند بار سراغ منو گرفتن و گفته پدرش خیلی پوه رو دوست داره و .... معرف گفته کاش خود آقا پسرتون هم اندازه شما محبت داشت و او گفته پسرم هم مثل خودمه فقط روش محبت کردن رو بلد نیست. و اصرار کرده که پوه یه فرصت دیگه بده.

    من شخصا واقعا اعصاب و حوصلشو ندارم و کمترین ذوقی هم برای اومدن مجددشون و افتادن توی این پروسه ندارم. ولی گاهی هم فکر میکنم شاید هم شانس من همینه و همینه که هست و کسی دیگه که شرایط کلیش بهم بخوره گویا توی تقدیرم نیست و شاید باید کوتاه بیام و به همین جواب بدم و ی خیال و احساس و علاقه بشم و فقط سر خودمو گرم کنم به زندگی.

    به نظر شما فایده داره مجدد فکر کردن؟ یا از جهت دیگه واقعا دیگه اصلا میشه امیدی داشت که مورد بهتری پیش بیاد؟!!


  2. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .

    الهه زیبایی ها (سه شنبه 09 اردیبهشت 99)

  3. #2
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    پارسال جلساتی که تنهایی رفتم صدا ضبط کردم. خوشبختانه تونستم صدای مشاور رو پیدا کنم و مجدد گوش کردم. اگر بخوام استناد کنم به حرفای مشاور، واقعا صلاح نیست مجدد بهش فکر کنم.

  4. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .

    الهه زیبایی ها (سه شنبه 09 اردیبهشت 99)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 فروردین 03 [ 07:07]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    813
    امتیاز
    25,800
    سطح
    96
    Points: 25,800, Level: 96
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 550
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,580

    تشکرشده 2,292 در 742 پست

    Rep Power
    203
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    پارسال جلساتی که تنهایی رفتم صدا ضبط کردم. خوشبختانه تونستم صدای مشاور رو پیدا کنم و مجدد گوش کردم. اگر بخوام استناد کنم به حرفای مشاور، واقعا صلاح نیست مجدد بهش فکر کنم

    3پس چرا این کارو میکنی؟!!!
    .
    سلام پوه عزیزم
    خوبی ؟؟
    راستش شک دارم که با قطعیت بهت بگم نظرمو
    من فکر میکنم اینکه اینجا کسی حواب قطعی بهت بده درست نیست ما نمیبینیم....خودت در نهایت براورد کن
    چیزی که مشخصه اینه که اینجا درصد بالایی میخوان سر به تن این اقا نباشه!!!
    اینکه پدرشون فرمایش فرمودن!! محبت بلد نیست !!!! شد عذر بدتر از گناه
    پسر چهل ساله ای که محبت بلد نیست بهتره مجرد بمونه....پس مطمئنا خیلی چیزهای دیگه هم بلدنیست....
    و یِ چیز دیگه
    انقدر اجازه حضور این عتیقه رو تو زندگیت نده ..باشه؟؟
    امیدت به خدا حتما اخرش خوبه
    ویرایش توسط الهه زیبایی ها : سه شنبه 09 اردیبهشت 99 در ساعت 05:57

  6. 3 کاربر از پست مفید الهه زیبایی ها تشکرکرده اند .

    gholam1234 (سه شنبه 09 اردیبهشت 99), Pooh (چهارشنبه 10 اردیبهشت 99), Shivaaaa (سه شنبه 09 اردیبهشت 99)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 شهریور 99 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1399-1-22
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    2,653
    سطح
    31
    Points: 2,653, Level: 31
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    50

    تشکرشده 56 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بیخیال.
    ثانیه ای ارزش فکر کردن نداره پسری که محبت کردن بلد نیست.
    تاپیک منو ببینی منم از بی محبتی شاکی هستم ولی حداقل میدونم پشت پرده داره اقدامات رسیدن به من رو فراهم میکنه.

    ولی کِیس شما کاملا مشخص که تحت فشار اطرافیانش هست.

    مطمئنم گزینه های بهتری برات پیش میاد.
    من مطمئنم با صبر و تحمل آخرش خدا اونی که باید رو میفرسته تو زندگی آدم
    حرفام شعار نیست، واقعا تو اطرافیانم دیدم.

  8. 2 کاربر از پست مفید Shivaaaa تشکرکرده اند .

    gholam1234 (سه شنبه 09 اردیبهشت 99), Pooh (چهارشنبه 10 اردیبهشت 99)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    امروز [ 09:41]
    تاریخ عضویت
    1398-1-10
    نوشته ها
    786
    امتیاز
    23,235
    سطح
    93
    Points: 23,235, Level: 93
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,558

    تشکرشده 1,775 در 732 پست

    Rep Power
    172
    Array
    سلام

    وقت بخیر وقتی که مشاور با چنین قطعیتی اون هم در یک جلسه گفته، یا باید به مشاور شک کرد، یا اختلاف هایی بسیار فاحش با شما دیده باشن.

    اگر فکر میکنید هنوز دو به شک هستین یک مشاور خوب پیدا کنید و در مسیر مشاوره چندتا سوال هم بپرسین که بدونید شرایط چه فرقی کرده که دوباره اومده.

    در کل به جز ملاک ها و نمره بندی هایی که کردین، جای یکسری ملاک پایدار هم حس میشه،
    وقتی شما ناخوداگاه به شخصی سعی میکنید نمره پایین بدین، یعنی حس خوبی ندارید، و در زندگی هم این حس با شما باقی خواهد ماند. بعد از ازدواج حس مثبت به هم تلاش بیشتر برای خوشبخت شدن میاره. حالا این حس منفی شما از سر خطای شناختی میاد یا از دل ننشتن شخصیت ایشون، خودتون باید درموردش جواب بدین.

  10. 3 کاربر از پست مفید Mvaz تشکرکرده اند .

    Pooh (چهارشنبه 10 اردیبهشت 99), Shivaaaa (چهارشنبه 10 اردیبهشت 99)

  11. #6
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    سلام

    بنظرم شما با توجه به نوشته هاتون در تاپیک های مختلف و این تاپیک نیاز به اجتناب یا کاهش فعالیت ها و درگیری های ذهنی خسته کننده و بازگشت
    آرامش دارید. بهتر هست این آرامش رو بخودتون هدیه بدید و بهیچ عنوان تصمیمی در این زمان نگیرید.



  12. 3 کاربر از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده اند .

    Mvaz (سه شنبه 09 اردیبهشت 99), Pooh (چهارشنبه 10 اردیبهشت 99), Shivaaaa (چهارشنبه 10 اردیبهشت 99)

  13. #7
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام‌
    ممنون از نظرات دوستان و وقتی که گذاشتید.

    تا حدودی بحث به دل ننشستن بود، ولی فرهنگ کلی خانوادشون رو دوست داشتم و به خاطر همین هم خیلی صبر کردم و زمان دادم و سعی کردم بررسی کنم. پدر و مادرش مهربان هستند و خیلی خوشرفتار. ولی خودش نمیدونم چرا نه.

    تو حرفای مشاور که دیشب گوش دادم، مشاور بهم گفته تردیدها از طرف ایشون خیلی بالاست. من پرسیدم منظورتون چیه؟ گفته یعنی یه پسر وقتی میره خواستگاری دختری باید بگه من این دخترو باید دوسش داشته باشم، ازش مراقبت کنم و ‌...، بزرگترین مشکلی که در این آقا هست وابستگی بیش از حد به خانوادشه و در اینده مشکل استقلال خواهید داشت و نمیتونه ازت مراقبت کنه.

    اولین جلسه مشاوره ما پارسال ۸ خرداد بوده و دومین جلسه ای که من رفتم مشاوره ۲۲ خرداد. و سومین جلسه یعنی دومین جلسه ای که تنها رفتم ۹ تیر. و ایشون در طی این یک ماه نوبت نگرفت. توی جلسه دوم مشاور ازم میپرسه خب چه خبر این مدت چطور بود؟ و من میگم راستش اون روز که ما با هم اینجا بودیم دیگه ایشونو ندیده ام. مشاور میگه یعنی هیچ ارتباطی نبوده؟ من میگم چرا گاهی پیام میدادن ولی اینکه زنگ زده باشن با دیده باشمشون نه. مشاور میگه من که نگفتم ارتباطی با هم نداشته باشید. منم میگم مشکل منم همینه و به خاطر همین میگم عاطفه ای از سمتش حس نمیکنم.

    خودم ترجیح میدم بهش فکر نکنم.

    البته کلا تا حالا پیش نیومده کسی واقعا منو دوست داشته باشه. چنین برخوردها و رفتارهایی در اکثر مواردی که پیش اومده بوده. که شاید نشانه ای از این باشه که خود من شخصیت دوست داشتنی ای نیستم!


    خودم که خیلی ناامیدم از اینکه موردی که با هم جور باشیم پیش بیاد. احتمالی در حد صفر! و میتونم تصمیم به ازدواج نگیرم. ته ذهنم هم دارم برنامه ریزی میکنم برای تنها زندگی کردن و البته جدا از خانواده و مستقل. و برای این نیاز هست به شغلی که بشه نیازهای ضروری رو رفع کرد. میتونم بی خیال ازدواج بشم. ولی واقعا با این دغدغه های شغل و ...نمیدونم چطور باید فاصله بگیرم از درگیری های ذهنی و مشغلات، و فعالیت هامو هم کاهش بدم و به ارامش برگردم؟؟

    فکر میکنم بهتر هست روی ازدواج برای همیشه یه خط قرمز بکشم و پروندشو ببندم و دیگه جایی براش توی ذهنم نذارم و فشار فکر کردن به کسی رو به مشغلاتم اضافه نکنم.

    چمیدونم. گویا تقدیر منم این بوده! من خیلی چیزا رو تو وجود خودم کشتم، اینو هم میتونم بکشم.


    راستی الان یاد یه چیزی افتادم که شاید بی ربط باشه. چند وقت پیش یکی از بچه های خوابگاه عقد کرده بود. من تبریک گفتم و ادامه دادم وای وه جراتی داشتی، کلا ازدواج خیلی جرات میخواد. جوابش برام تازگی داشت و غیرمنتظره بود. گفت نه، جرات زیادی نمیخواد ایشالا تو هم یه موردی پیش بیاد که همونه که میخوای و با خیال راحت و دل قرص جواب بله بدی‌. ..... تازه دیدم بعضیا هم هستن که همونی که میخواستن سر راهشون قرار گرفته و با خیال راحت جواب بله داده اند. که خب نعمت بزرگیه که من ازش محروم بوده ام!
    ویرایش توسط Pooh : چهارشنبه 10 اردیبهشت 99 در ساعت 01:02

  14. 2 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    Shivaaaa (چهارشنبه 10 اردیبهشت 99), زن ایرانی (چهارشنبه 10 اردیبهشت 99)

  15. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 شهریور 99 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1399-1-22
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    2,653
    سطح
    31
    Points: 2,653, Level: 31
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    50

    تشکرشده 56 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نظر من ازدواج نباید اونقدر برای آدم مهم باشه که آدم بخواد تصمیم بگیره بخواد دورش خط قرمز بکشه یا نه، البته تا وقتی پروسه‌ش شروع نشده نباید مهم باشه.

    همونطور که خیلی مسائل برامون مهم نیستن که بخوایم دورشون خط قرمز بکشیم یا نه، مثلا اگه فلان رشته رو دانشگاه قبول نشدم، روی دانشگاه رفتن خط قرمز میکشم.

    بهترین کار در مورد ازدواج بیخیالی طی کردن هست.
    اگه پیشم بودی میتونستم ده‌ها مثال برات از دوست و فامیل و آشنا بزنم که تمام دغدغه اون افراد ازدواج بود ولی آخرش خودشون پشیمون بود.

    نمیدونم تا چه اندازه با خدا کانکت هستی.
    ولی بشین باهاش صحبت کن و همه چیزو بسپار به خودش و دیگه به این موضوع فکر نکن، زندگی عادیتو ادامه بده.

    من این کارو کردم و سنگامو با خدا وا کندم و دقیقا سه روز بعد خاستگاری پیدا شد که از همه خاستگارای سابقم بهتر بود و یه چند تا مورد داشت که من واسم خیلی مهم بود.

    یعنی بهت میگم خاستگارای سابقم به حدی افتضاح بودن که من همیشه از خدا شاکی بودم.
    حتی هیچوقت اجازه ندادم پای هیچکودومشون به خونمون باز بشه.

    حرفهای مشاورت رو گوش کن.
    خوش به حالت که موقعیت مشاوره رفتن رو داشتی و خداروشکر که انقدر دختر باهوشی بودی که همون موقع رفتی مشاور

    اصلا هم نگو تقدیر من فلان بود و ...
    نمیدونم چند سالته ولی مطمئن باش تو هر سنی باشی هیچوقت برای ازدواج دیر نیست.
    اگه پیشم بودی چند تا مورد نشونت میدادم که تو سن 30 به بالا ازدواج کردن و چقدر هم راضی هستن

  16. 2 کاربر از پست مفید Shivaaaa تشکرکرده اند .

    gholam1234 (چهارشنبه 10 اردیبهشت 99), Pooh (پنجشنبه 11 اردیبهشت 99)

  17. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    امروز [ 08:00]
    تاریخ عضویت
    1398-6-08
    نوشته ها
    1,062
    امتیاز
    23,426
    سطح
    94
    Points: 23,426, Level: 94
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 924
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,682

    تشکرشده 2,213 در 904 پست

    Rep Power
    221
    Array
    سخته واقعا، ولی توکلت به خدا باشه...

  18. کاربر روبرو از پست مفید gholam1234 تشکرکرده است .

    Pooh (پنجشنبه 11 اردیبهشت 99)

  19. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 11 اسفند 99 [ 23:41]
    تاریخ عضویت
    1399-2-10
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    189
    سطح
    3
    Points: 189, Level: 3
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 12 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان میشه لطفا از تاپیک من هم دیدن کنید و نظرتون رو بگین به شدت نیاز به راهنمایی و همدلی شما عزیزان دارم

    - - - Updated - - -

    بنظر من صلاح نیست که دوباره باهاشون ادامه بدین چون تجربه شخصی من هم همینطور بود زمانی که با همسرم ازدواج کردم بهش حسی نداشتم و فک کردم بعد ازدواج این حس بوجود بیاد ولی متاسفانه به وجود نیومد ازدواج خیلی مساله مهمی هست حتما همه جوانب رو در نظر بگیرین که بعدش خودتون رو برای تصمیماتتون سرزنش نکنید
    وستان میشه لطفا از تاپیک من هم دیدن کنید و نظرتون رو بگین به شدت نیاز به راهنمایی و همدلی شما عزیزان دارم
    ویرایش توسط mahsha : پنجشنبه 11 اردیبهشت 99 در ساعت 05:13

  20. کاربر روبرو از پست مفید mahsha تشکرکرده است .

    Pooh (جمعه 12 اردیبهشت 99)


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:41 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.