به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 17 1234567891011 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 164
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 اسفند 99 [ 13:30]
    تاریخ عضویت
    1399-1-25
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    3,200
    سطح
    34
    Points: 3,200, Level: 34
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 150
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 40 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Tavajoh شوهرم مصمم به جداييه و من احساس استيصال ميكنم واقعا به راهنمايي درست همه نيازمندم

    سلام من خانم ٣٣ ساله هستم و شش ساله كه ازدواج كردم و الان دو سه ماهي هست كه همسرم به طور مستقيم بهم گفته كه ميخواد از من جدا شه و من داغونم ميگه من تصميم قطعيم رو گرفتم خستم ما از اول هم به درد هم نمخورديم من شش سال زندگي نكردم عذابكشيدم فرصت خواستم نمده حرف زدم خواهش كردم فايده نداره وقت مشاوره گرفتم زوج درماني كه مثل چي پشيمونم !چون ايشونم تشويق به جدايي كردن البته نه مستقيم ولي ميگن يه طرفه فايده نداره و اگه اينطوره كه ميگن شش سال هم زمان ميخواد واسه بهبود!آخه اين رسم مشاورس واقعا راضي نبودم از ايشون من هر وقت دلم ميگرفت ميگفتم هي عيب نداره ميريم مشاوره بهتر ميشه غصه نخور بلاخره راه مياد كلا سه يا ٤جلسه دو ساعته رفتيم و از اول كنار هم بوديم و مسائل جلو رومون مطرح ميشد اين از اون دو سه روزه خيلي از مطالب سايت رو خوندم خيلي خيلي در مورد مشكل خودم مشكلات مشابه مخصوصا پست خانمsaboktakin از گذشته چقدر به نظرم شبيه بود عكسالعمل ها ناراحت بودن راهنماي اين انجمن اميدوارم كرد ولي بعد در آخر نا اميد كننده بود نميخوام بگم يه نسخه رو ميشه براي همه زندگيها پيچيد ولي اكثر پست ها بيشتر جدا شدن و كاري نشد بكنن براي ايجاد صلح بخدا هر روز سعي ميكنم اينجوري فكر كنم كه طبيعيه همه چيز خونواده خودم هيچي نمدونن هنوز و من اينجام چون واقعا احساس تنهايي ميكنم دلم ميخواد باور نكنم همش ميگم دزست ميشه درستش ميكنم ولي نميشه خيلي نگران اوايل همش گريه ميكردم الان حتي اشكمم خشك شده به راهنماييتون نياز دارم در ادامه بهتون بيشتر از خودمون و زندگيم تو اين مدت ميگم

  2. کاربر روبرو از پست مفید ويولت تشکرکرده است .

    gholam1234 (دوشنبه 25 فروردین 99)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    امروز [ 08:52]
    تاریخ عضویت
    1398-6-08
    نوشته ها
    1,061
    امتیاز
    23,357
    سطح
    94
    Points: 23,357, Level: 94
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 993
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,683

    تشکرشده 2,202 در 901 پست

    Rep Power
    0
    Array
    میتونین بیشتر توضیح بدین، علت این اتفاقات چی بوده؟
    واقعا متاسفم که به این مرحله رسیده، من به شخصه ناراحت میشم این موارد رو میشنوم

  4. کاربر روبرو از پست مفید gholam1234 تشکرکرده است .


  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 اسفند 99 [ 13:30]
    تاریخ عضویت
    1399-1-25
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    3,200
    سطح
    34
    Points: 3,200, Level: 34
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 150
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 40 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    حقيقتش ماجراي من خيلي خيلي مفصله از سن بيست و در سه سالگي شروع شد با ترس از بيماريهاي مختلف و با شروع زندگي مشتركمون اوج گرفت ترس از بيماري از اين دكتر به اون دكتر و رفتاراي وسواسي نه كه اون خيلي پايه بود ولي تحمل ميكرد حداقل اوايل تا اينكه دكتر ها تخيص اختلال اضطرابي و افسردگي دادن بعد دارو و رواندركاني مشكلم حل شد ولي دعوامون بود يعني اين وسط مسايل مربوط به رفتارهاي من يا حمايت عاطفي پدر و يه سري بي حركتيها شد ررابط جنسيمون هم خيلي قوي نبود هيچوقت در يه سال گذشته كه من فكر ميكردم كلا همه چي آروم بود دو رراقع همسرم خيلي از من دور شده ديگه نميشه چيزي رو درست كرد احساس گناه و تقصير ميكنم بخدا دست خودم نبود بهش ميگم اون موقع مال گذشتس بيايم الان رو بچسبيم ميگه نه بسه دندگي با يه زن مريض واقعا من مريضم يا بودم يعني اگه تصادف ميكردي و يه پات رو از دست ميدادي فرقش با مشكلات من چي بود ميدونم فرسايشي ولي براي من بخدا بدتر بود مشكلم باعث شد كارم رو از دست بدم و مدتي افسرده بودم الان دوباره يه ساله قوي شدم رو پام با كمك خودش و يه شغل جديد وايستادم ولي واقعا دلم براي شوهر خوب گذشتم تنگ شده ميخوام بسازم از نو نيست هر چي دلش ميخواد ميگه.مشاورم پرسيد صفت هاي خوب خانمتون رو بگو يه صفت هم اونم به زور اونم بيشتر مسخره كردن بوده بهم ميگه دست بهم نزن حسي ندارم يا چندشم ميشه تو اين يه سال گذشته من با شغل جديدم و اونم با تايم كاري طولانيش خودمون رو مشغول كرديم فكر ميكردم عاديه براش فقط ميدونستم مسئله جنسيمون بده ميخواستم برم دكتر چرا سرد شديم ميدونين من همه اينارو ديدم كاري نكردم و الان مطمئنا خيليها بهم ميگن حقته پس مثل خودش ميگه هرچيزي تاوان داره شوهرم از خونواده منم بدش اومده ميگه اونا هم مثل توان شما نبايد ازدواج ميكردين مناسب ازدواج نيستيم شماروبايد تروخشك كرد به مامانشم قضيه رو گفته مادر شرهرم خيلي ساده و خوبه با هم حرف ميزنيم ميگه من باهاش حرف زدم كوتاه نمياد از موضعش لج كرده اوايل اينطوري حرف ميزد خيالم تخت ميشد هوامو داره اما امروز ته دل اونم فهميدم خاليه گفت براتون انقدر دعا ميكنم ولي اگه نخواد چي ...بچه ها دارم دق ميكنم شبها خوابم نميبره چجوري به بابا مامانم بگم از غصه من دق ميكنن خونوادم خيلي مهربونن و استرسي متاسفانه و من بخاطر كه خيلي اذيتشون كردم قول دادم به خودم كه ناراحتشون نكنم واسم دعا كنيد انگار همه درا بستن اونم وقتي همين ٤ماه پيش خداروشكر كردم كه مشكلات و ناراحتيها رفتن داشتم به بچه فكر ميكردم ميگفتم صحبت كنيم باهم مشكلات جنسي رو حل كنيم منو كشيد كنار كه جدا شيم خسته شدم نمخوام ديگه حسي بهت ندارم يكي گفت بزار برو شايد درست شه گفتم نمتونم جا ندارم اصلا رو ندارم برم بگم بابام از عصبي شدن بدتر ميشه موندم التماس كه از چششم افتادم الان يه مدته سكوت ميكنم چون حرفاش همش تلخ بودو تهش جدايي ميگه من نقاب زدم تصميمم گرفتم پاشم وايستادم دلم ميخواد بميرم اما همش خودم خودمو دل داري ميدم چطور دلش مياد ميگه بيا توافقي ميگم من طلاق نمخوام تو ميخواي ميگه اونجوري دعوا ميشه بد ميشه ولي ديگه چاره نباشه همينه يه بار ديگم گفت اينهمه جداميشن فقط واسه من بده پس طلاق رو واسه چي گذاشتن همش صحبت اين لعنتيه تروخدا شما بگين يه چيزي انقدر از خودم و كم كاريم شرمندم ميشه راهنماييم كنيد

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دیروز [ 21:38]
    تاریخ عضویت
    1398-1-10
    نوشته ها
    785
    امتیاز
    23,048
    سطح
    93
    Points: 23,048, Level: 93
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 302
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,553

    تشکرشده 1,773 در 731 پست

    Rep Power
    172
    Array
    سلام سرکار خانم ویولت

    نوشته های شما بسیار غیر متمرکز و حاوی مطالبیه که شما رو از گرفتن نتیجه دور میکنه.

    بهتره به صورت تیتر گونه و بر اساس مباحث مهم بنویسید.

  7. #5
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    سلام

    لطفا به سؤالات من جداگانه و با آرامش پاسخ بدین تا بهتر راهنمایی بشین؛


    ۱. همسرتون چند ساله هستن؟
    ۲. شغل شما و همسرتون چی هست؟
    ۳. هر روز چند ساعت سر کار هستین؟
    ۴. آیا خانواده شما در امور زندگی مشترکتون نظر میدن؟ یا بالعکس
    ۵. رفتارهای شما در گذشته چی بود که دعواتون میشد؟ الان بر سر چه مسائلی بحث یا دعوا دارین؟
    ۶. آیا در صدد ریشه یابی روابط جنسی ناموفق و درمان بر آمدید؟
    ۷. حمایت های عاطفی پدرتون در زندگی بر سر چه چیزهایی بود؟
    ۸. قبل از ازدواج دوست بودید یا نه ازدواج به تقریبا به سبک سنتی پیش رفت؟
    ۹. چقدر برای کنار هم بودن وقت میذارین؟
    ۱۰. چقدر پای صحبت همسرتون مینشینین و شنونده حرفاش هستین؟
    ۱۱. چقدر بعنوان یک همسر از کمک ها و همراهی هاش تشکر کردین و درصدد جبران روزهای از دست رفته بودین؟
    ۱۲. چرا فکر میکنین خانوادتون رو اذیت کردین ؟ دلیلی هست بفرمایین
    ۱۳. آیا الان درمان خاصی رو پیگیری میکنین یا تمام شده؟

    یک توصیه بشما در این مسیر دارم ؛

    * حالت چسبنده و ملتمسانه نباشین.

    این چسبنده نبودن بمعنای ترک منزل نیست، بلکه بمعنای قرار گرفتن در جایگاه خودتون و عدم القای مفاهیمی چون ( وابستگی شدید، انفعال، ترس از دست دادن و ... ) هست.
    همچنین
    التماس نکردن بمعنای کنار کشیدن نیست، بلکه بمعنای گفتگو بر پایه ی منطق و صبر هست.


    با آرامش و صبر لطفا مشکلتون رو پیگیری کنین انشالله که برطرف بشن.




    ویرایش توسط سحر بهاری : سه شنبه 26 فروردین 99 در ساعت 08:47

  8. کاربر روبرو از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده است .

    Mvaz (سه شنبه 26 فروردین 99)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 اسفند 99 [ 13:30]
    تاریخ عضویت
    1399-1-25
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    3,200
    سطح
    34
    Points: 3,200, Level: 34
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 150
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 40 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ممنون كه حسابي واسم وقت گذاشتين حتما پاسخ ميدم
    ١.همسرم ٣٤سالشونه
    ٢.من مهندسم و يه آموزشگاه فرهنگي دارم و همسرم مهندس در يك كارخونه هستن
    ٣. منن ٧ساعت از ساعت ٤تا ١١شب و همسرم هم خيلي از ساعت٧تابرسن هفت هشت شب
    ٤.نه خيلي ولي گاها و من شده دعواشون كنم كه اين حرفها درست نيست اوايل بيشتر اين اتفاق مي افتاد
    ٥.اوايل رفتارهاي من بود كه وسواس فكري بر سر مريض بودن و علايم بيماري داشتم نمتونستم فكر كنم نمتونستم خوب بخوابم و لذت ببرم از حال و همسرم اوايل من رو خيلي دوست داشت نگرانم بود ولي به مرور بي تفاوت شد و من احساس تنهايي از طرف اون ميكردم به جاش پدرم حامي بود مدام باهام حرف ميزد تا آرومم كنه و استرس رو كم كنه اما همسرم خيلي هميشه به من انتقاد داشته بيشتر مخرب تا سازنده مثلا تو بي برنامه اي تو بي مسئوليتي و تو هميشه انتظار خدمت ازمن داري و من مدام ميگفتم تحقير نكن درست نيست و توجيه مياوردم الانم همونا هستن گهگاه قاطي بحثا تكرار ميشن به اضافه اينكه الان خانوادمم مثل خودم هستن بي مسئوليت و برادرم بچه و طفيلي بهم ميگه فقط خوب حرف ميزنم تا عمل و همه خونوادم همين شكلن و من هم انتقادات به رفتاراش داشتم مثلا اينكه محكم تر باشه تو نه گفتن يا اينكه انقدر همه چيز رو با جزييات به خونواده البته مادرش نگه بيشتر حرف بزنه باهام و....الانم كه كلا حرف نميزنيم كه چيزي بگيم يا كه در مورد طلاق و از طرف من گريه و زاري
    ٦.متوجه شده بودم هميشه نارصايتي بود از اول ولي امسال ديكه خيلي كم بود اگه شرهرم سمتم نميومد منم سمتش نميرفتم راستش حس ميكردم مشكل جدي هست ميخواستم از سكس تراپي وقت بگيرم اما هي كش دادم اونم منفعل بود هيچوقت آستين واسه حل مشكل بالا نميزد
    ٧.من تك دختر خانوادمونم پدرم هميشه عاشقانه حمايتم كرده هميشه در صحنه نه براي من حتي دامادش پدرم و مادرم هر دو ولي پدرم با اينكه من ٣٣سالمه همچنان مثل يه دختر دبيرستاني سعي كرده راهنمايي بده گاها نظر بده و در مواقع استرس زا حاضر باشه اين مواقع يكيش زمان پنيك اتك هاي من بود كه ميومد سر كار با ماشين من حس ميكردم دارم ميميرم ميرفتم يكم حرف ميزدم و بر ميگشتم تا دكتر بردن و غيره ولي هميشه دوست داشته زندگي خودم رو داشته باشم ولي بيش از حد نگرانن هم پدرم هم مادرم
    ٨.قبل ازدواج تا شش سال دوست بوديم
    ٩.هيچي فكر كنم اصن ديگه نيست امسال كه انقدر كم همو ديديم بغير از ايام كرونا ولي همسرم كمتر بود همش حس ميكردم دوست هم داره كمتر باشه
    ١٠.هميشه نشستم پاي همه حرفها و نگرانيها و مشكلاتش و راهنمايي كردم تا حدودي
    ١١.من تا قبل اين اتفاق حس ميكردم كور بودم خيلي كم يا شايد فكر ميكردم اونم اذيت كرده ولي الان فكر ميكنم منم كه كم گذاشتم از وقتي كه فهميدم در صدد بر اومدم ولي فايده نداره ديگه ديگه نميخواد اينارو
    ١٢.بله من خانوادم رو اذيت كردم حون اشك مادر پدرم رو بخاطر دخترشون ديدم بخدا ميخواستم شاد باشم بخندم ولي شيمي مغزم اجازه نميداد اونا كه چيزي از من نميخواستن غير اينكه شاد باشم و همون رو نتونستم بهشون بدم هر بار مشكلي پيش ميومد پدر و مادرم گوش شنوام بودن عصبي و ناراحتشون كردم متاسفانه
    ١٣.من خدارو شكر بهترم دارو مصرف ميكردم و الان مدتيه با دوز پايين استفاده ميكنم و براي وضعيتم هر چند ماهي چكاپ ميرم
    همينكارو ميكنم ولي يه جورايي سمت من نميان اصلا اوايل چسبنده بودم الان سكوت ميكنم و آرومم به ظاهر ولي از درون رخت ميشورن من يه فرصت ديگه ميخوام فقط ولي بهم نميده ميگه ديگه حسي بهم نداره واقعا با همه اين وضعيت بازم قابل حله؟

  10. #7
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array
    متشکرم
    نقل قول نوشته اصلی توسط ويولت نمایش پست ها
    همسرم خيلي هميشه به من انتقاد داشته بيشتر مخرب تا سازنده مثلا تو بي برنامه اي تو بي مسئوليتي و تو هميشه انتظار خدمت ازمن داري و من مدام ميگفتم تحقير نكن درست نيست و توجيه مياوردم .
    نقل قول نوشته اصلی توسط ويولت نمایش پست ها
    هميشه دوست داشته زندگي خودم رو داشته باشم ولي بيش از حد نگرانن هم پدرم هم مادرم.
    نقل قول نوشته اصلی توسط ويولت نمایش پست ها
    متوجه شده بودم هميشه نارصايتي بود از اول ولي امسال ديكه خيلي كم بود اگه شرهرم سمتم نميومد منم سمتش نميرفتم .
    لازم هست بصورت جدی روی این مسئله فکر کنین... تذکرات باعث پیشرفت شما خواهند بود پس یعنی سازنده هستن نه مخرب.
    در قسمتی از متن اشاره کردین؛

    نقل قول نوشته اصلی توسط ويولت نمایش پست ها
    الان خانوادمم مثل خودم هستن بي مسئوليت و برادرم بچه و طفيلي بهم ميگه فقط خوب حرف ميزنم تا عمل.


    پس این مسئله بنظر میاد
    ریشه ای باشه و حتما نیاز دارین در مسیر بهبود قرار بگیرین.

    برای مسئولیت پذیر بودن، داشتن برنامه و ... ابتدا نیاز دارین
    موضوع رو بعنوان یک مشکل بپذیرین و از حرف به جاده ی عمل قدم بگذارین. یعنی من مشکلی دارم که باید آنرا برطرف کنم، پس برای حفظ زندگیم شروع میکنم؛

    * اشتباهاتتون رو بپذیرین و بجای فرار یا توجیه آوردن سعی کنین از راه درست و تلاش مشکل رو بر طرف کنین.
    * برای مسئولیت پذیر بودن برنامه ریزی داشته باشین. یعنی اینکه وظایفتون رو اولویت بندی کنین و طبق برنامه به مرور انجام بدین.
    * درست تصمیم بگیرین و برای تصمیم گیری درست نیاز به آگاهی در اون زمینه ها دارین. هر چه آگاهی بیشتر ، نیازمندی و نگاه به دیگران کمتر ↓

    ابتدا مسئله ای رو در نظر بگیرین که نیاز به تصمیم گیری داره.
    سپس آگاهی خودتون رو در موردش بالا ببرین و راه حل های مختلف رو بررسی کنین.
    بعد از تحقیق، بهترین راه حل رو انتخاب کنین.
    حالا نوبت عمل هست.

    نقل قول نوشته اصلی توسط ويولت نمایش پست ها
    من هم انتقادات به رفتاراش داشتم مثلا اينكه محكم تر باشه تو نه گفتن يا اينكه انقدر همه چيز رو با جزييات به خونواده البته مادرش نگه بيشتر حرف بزنه باهام و.
    * غر نزنین، چون این خودش مانع از تلاش شما در جهت بهبودی خواهد شد. مادامی که بجای پذیرش عیوبتون بدنبال عیوب دیگری باشین مشکلات همچنان پابرجا خواهند ماند.

    * از پدر و مادرتون برای محبت هاشون تشکر کنین و خواهش کنین اجازه بدن خودتون با توانایی هاتون نشون بدین قادر هستین زندگیتون رو جلو ببرین.

    * خوشبین و مثبت اندیش باشین و به تفکرات منفی که مانع حرکت شماست اعتنا نکنین.

    * حتما در زندگی خودتون هدف داشته باشین و برای رسیدن به این اهداف تلاش کنین.

    * از مسئولیت های کوچک شروع کنین و به توانایی خودتون ایمان بیارین. یعنی مثلا تا دیرور شما غذا نمیپختی ، از امروز غذا بپز، سالاد درست کن، با سلیقه ماست و سالادتو تزئین کن و این موضوع رو بعنوان یک مسئولیت کوچک درست انجام بده و بهیچ عنوان منتظر بازخورد نباش. این کار رو فقط برای خودت و اثبات و ایمان به تواناییت انجام میدی، این یک امتحان هست، سعی کن جمع نمرات سبب کارنامه ی درخشانی بشه و در نهایت تغییراتتون رو دیگران ببینین.

    * باید تعهد داشته باشین و این تعهد از شما فردی قابل اعتماد و تکیه گاهی محکم در ذهن دیگران بسازه. باید نسبت به مشکلات حساسیت بخرج بدین و ساده از کنارشون رد نشین. باید با تلاش و عمل مثبت این تعهد رو نمایان کنین.
    * به زمان توجه کنین و انضباط داشته باشین، یعنی اینکه هر کاری رو در تاریخ و زمان مقرر خودش انجام بدین.
    * یک موضوع کسل کننده و خست کننده رو انتخاب کنین و انجام بدین. ( مثلا خواندن زبان، رفتن به کتابخونه، پخت یه غذای سخت مثل دلمه یا کوفته و ... ) و پس از انجام اونو در دفتر یادداشت کنین. من امروز علی رغم میلیم یه کار سخت انجام دادم و همونطور که انتظار نداشتم انجامش دادم، خوشحالم که با همه ی کم و کاستی ها باهاش مواجه شدم . من نسبت به دیروز آدم قوی تری هستم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط ويولت نمایش پست ها
    منن ٧ساعت از ساعت ٤تا ١١شب
    و همسرم هم خيلي از ساعت٧تابرسن هفت هشت شب.
    در پایان مسئله تایم کاری شما دو نفر مد نظر هست، البته من برای همسرتون متوجه نشدم دقیقا از چه ساعتی سرکار میرن ( برداشتم این بود از هفت صبح ). اما فکر میکنم دقیقا زمانی که نیاز به آرامش و از بین بردن خستگی و صد البته صحبت با هم دارین کنار هم نیستین.
    داشتن شغل خوب هست به شرطی که مانعی برای برقراری آرامش نباشه و به ارتباط زن و شوهر آسیب نزنه. شغلی که طولانی مدت باشه و یا به شب کشیده بشه باعث تخلیه ی انرژی فرد هست و دیگر فرصتی برای یک ارتباط موفق و مؤثر باقی نخواهد ماند.

    دو نکته مهم

    ببنید
    همسر شما نیاز دارن تغییرات اساسی و رو به جلو در شما ببینن، بجای گریه و التماس و ... از جاتون بلند شین و بخودتون قول بدین که آدم جدید و موفقی خواهید شد، معایب رو برطرف و توانایی های خودتون رو نشان خواهید داد.

    از این به بعد هم سعی کنین جلوی همسرتون خیلی از بیماری و ... صحبت نکنین و بجاش اطلاعات عمومی خودتون رو افزایش بدین تا نگرانی هاتون کمتر بشه و مانع از انرژی های منفی بشین. لباس های شاد و خوش رنگ بپوشین، موسیقی دلنواز گوش بدین، برنامه های شاد ببینین، آرایش کنین و آراسته در منزل باشین و همچنین ورزش کنین.

    ویرایش توسط سحر بهاری : سه شنبه 26 فروردین 99 در ساعت 17:11

  11. 2 کاربر از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده اند .

    gholam1234 (سه شنبه 26 فروردین 99), ويولت (سه شنبه 26 فروردین 99)

  12. #8
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    جمعه 07 اردیبهشت 03 [ 00:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,968
    امتیاز
    33,342
    سطح
    100
    Points: 33,342, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,392

    تشکرشده 6,380 در 1,793 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام همانطور که خودت هم میدونی اضطراب باعث بیشتر شدن وسواس میشه. این مساله برای سلامتی خودت مهمه.

    دو تا نکته مهم هست؛ اول اینکه حفظ زندگی مشترک و درمان مسائل اون یا به اصطلاح خودمونی تر تعمیر یک زندگی اولویت داره اما مساله ای که هست شما نباید جدا شدن رو یک فاجعه بدونی و با این انگیزه برای زندگیت دست و پا بزنی این مساله روی کیفیت زندگیت و حرفات خیلی تاثیر میذاره. به قول معروف رها کن تا بدست بیاوری. همسرت نیاز داره از تو آرامش بگیره این انرژی آرامش بخش از دیدگاه درست به زندگی و شخصیت قوی سرچشمه میگیره. تا حالا تغییرات مثبتی کردی تو زحمت خودت رو برای تغییر و خودسازی میکشی اما نتیجه رو کنترل نکن این به درک و اختیار شوهرت مربوطه که چه واکنشی رو از تغییرات تو انتخاب کنه.


    نکته دوم که به مساله اول مربوط میشه عدم وابستگی هست.نباید جنس حرفات نشان از وابستگی و التماس باشه. این نوع رفتار هم ممکنه نتیجه معکوس بده و اونو گریزون تر کنه.بازگردوندن صمیمیت بین تو و همسرت یه روند تدریجی وقدم به قدمه یه تایپیکی معرفی میکنم احتمالا کارهایی که قراره انجام بدهی تا حدودی شبیه این مراجع باشه http://www.hamdardi.net/thread-35378.html

    این تایپیک هم شروع مشکل مراجع هست:
    http://www.hamdardi.net/thread-34770.html
    ویرایش توسط ammin : سه شنبه 26 فروردین 99 در ساعت 22:06

  13. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 اسفند 99 [ 13:30]
    تاریخ عضویت
    1399-1-25
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    3,200
    سطح
    34
    Points: 3,200, Level: 34
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 150
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 40 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سحر بهاری نمایش پست ها
    متشکرم




    لازم هست بصورت جدی روی این مسئله فکر کنین... تذکرات باعث پیشرفت شما خواهند بود پس یعنی سازنده هستن نه مخرب.
    در قسمتی از متن اشاره کردین؛



    پس این مسئله بنظر میاد
    ریشه ای باشه و حتما نیاز دارین در مسیر بهبود قرار بگیرین.

    برای مسئولیت پذیر بودن، داشتن برنامه و ... ابتدا نیاز دارین
    موضوع رو بعنوان یک مشکل بپذیرین و از حرف به جاده ی عمل قدم بگذارین. یعنی من مشکلی دارم که باید آنرا برطرف کنم، پس برای حفظ زندگیم شروع میکنم؛

    * اشتباهاتتون رو بپذیرین و بجای فرار یا توجیه آوردن سعی کنین از راه درست و تلاش مشکل رو بر طرف کنین.
    * برای مسئولیت پذیر بودن برنامه ریزی داشته باشین. یعنی اینکه وظایفتون رو اولویت بندی کنین و طبق برنامه به مرور انجام بدین.
    * درست تصمیم بگیرین و برای تصمیم گیری درست نیاز به آگاهی در اون زمینه ها دارین. هر چه آگاهی بیشتر ، نیازمندی و نگاه به دیگران کمتر ↓

    ابتدا مسئله ای رو در نظر بگیرین که نیاز به تصمیم گیری داره.
    سپس آگاهی خودتون رو در موردش بالا ببرین و راه حل های مختلف رو بررسی کنین.
    بعد از تحقیق، بهترین راه حل رو انتخاب کنین.
    حالا نوبت عمل هست.



    * غر نزنین، چون این خودش مانع از تلاش شما در جهت بهبودی خواهد شد. مادامی که بجای پذیرش عیوبتون بدنبال عیوب دیگری باشین مشکلات همچنان پابرجا خواهند ماند.

    * از پدر و مادرتون برای محبت هاشون تشکر کنین و خواهش کنین اجازه بدن خودتون با توانایی هاتون نشون بدین قادر هستین زندگیتون رو جلو ببرین.

    * خوشبین و مثبت اندیش باشین و به تفکرات منفی که مانع حرکت شماست اعتنا نکنین.

    * حتما در زندگی خودتون هدف داشته باشین و برای رسیدن به این اهداف تلاش کنین.

    * از مسئولیت های کوچک شروع کنین و به توانایی خودتون ایمان بیارین. یعنی مثلا تا دیرور شما غذا نمیپختی ، از امروز غذا بپز، سالاد درست کن، با سلیقه ماست و سالادتو تزئین کن و این موضوع رو بعنوان یک مسئولیت کوچک درست انجام بده و بهیچ عنوان منتظر بازخورد نباش. این کار رو فقط برای خودت و اثبات و ایمان به تواناییت انجام میدی، این یک امتحان هست، سعی کن جمع نمرات سبب کارنامه ی درخشانی بشه و در نهایت تغییراتتون رو دیگران ببینین.

    * باید تعهد داشته باشین و این تعهد از شما فردی قابل اعتماد و تکیه گاهی محکم در ذهن دیگران بسازه. باید نسبت به مشکلات حساسیت بخرج بدین و ساده از کنارشون رد نشین. باید با تلاش و عمل مثبت این تعهد رو نمایان کنین.
    * به زمان توجه کنین و انضباط داشته باشین، یعنی اینکه هر کاری رو در تاریخ و زمان مقرر خودش انجام بدین.
    * یک موضوع کسل کننده و خست کننده رو انتخاب کنین و انجام بدین. ( مثلا خواندن زبان، رفتن به کتابخونه، پخت یه غذای سخت مثل دلمه یا کوفته و ... ) و پس از انجام اونو در دفتر یادداشت کنین. من امروز علی رغم میلیم یه کار سخت انجام دادم و همونطور که انتظار نداشتم انجامش دادم، خوشحالم که با همه ی کم و کاستی ها باهاش مواجه شدم . من نسبت به دیروز آدم قوی تری هستم.



    در پایان مسئله تایم کاری شما دو نفر مد نظر هست، البته من برای همسرتون متوجه نشدم دقیقا از چه ساعتی سرکار میرن ( برداشتم این بود از هفت صبح ). اما فکر میکنم دقیقا زمانی که نیاز به آرامش و از بین بردن خستگی و صد البته صحبت با هم دارین کنار هم نیستین.
    داشتن شغل خوب هست به شرطی که مانعی برای برقراری آرامش نباشه و به ارتباط زن و شوهر آسیب نزنه. شغلی که طولانی مدت باشه و یا به شب کشیده بشه باعث تخلیه ی انرژی فرد هست و دیگر فرصتی برای یک ارتباط موفق و مؤثر باقی نخواهد ماند.

    دو نکته مهم

    ببنید
    همسر شما نیاز دارن تغییرات اساسی و رو به جلو در شما ببینن، بجای گریه و التماس و ... از جاتون بلند شین و بخودتون قول بدین که آدم جدید و موفقی خواهید شد، معایب رو برطرف و توانایی های خودتون رو نشان خواهید داد.

    از این به بعد هم سعی کنین جلوی همسرتون خیلی از بیماری و ... صحبت نکنین و بجاش اطلاعات عمومی خودتون رو افزایش بدین تا نگرانی هاتون کمتر بشه و مانع از انرژی های منفی بشین. لباس های شاد و خوش رنگ بپوشین، موسیقی دلنواز گوش بدین، برنامه های شاد ببینین، آرایش کنین و آراسته در منزل باشین و همچنین ورزش کنین.

    ممنون از شما خانم سحر بهاري خيلي خوب برام توضيح دادين من از وقتي كه متوجه سدم تا چه حد اين مسئله جديه يعني تقريبا يكماه واقعا تلاش كردم وميكنم سطح انتظارات شوهرم رو برآورده كنم مثلا اينكه وقت نميكردم به كارهاي خونه به قاعده برسم و الان كامل خانه داري غذا پختن و غسره رو انجام ميدم چيزي كه هستش اينه كه همسر من فوق العاده لجبازن و اين منو ميترسونه يعني تغييرات من رو ايشون و تصميمشون تاثير ميذاره؟چون حس ميكنم صميميتي از طرف ايشون نيست غذا ميخورن ميشينن پاي گوشيشون بعد ميخوابن پا ميشن چاي ميارم شايد دو سه كلمه به زور بحرفن قبلا من هي سعي ميكردم حرف بزنه واي الان دو سه روزه سر سنگينم مثل ربات شديم شب ميشه بعد ميريم ميخوابيم اون پست ميكنه منم گريه ميكنم راستش خيلي دعا ميكنم سعيم رو ميكنم مثبت باشم ولي عصبيم از درون عطشم بيشتر ميشه بدونم حسش رو يه سري چيزاهست
    ١.هنوز از دست مشاور به شدت عصبيم تو دلم همش دارم نفرينش ميكنم شوهرم مشاوره فردي رفتن پيششون و من پرسيدم راضي بودي فقط گفت اره و كيگه مربوط به خودم بود هيچ توضيحي نميده من پشيمونم بابت اينكه اين خانم رو انتخاب كردم يك ميليون هزينه كرديم و ايشون جمع بنديشون منفي بود و واسه شوهر من همين كافي و حجت بوده الان ديگه نميگه خودم ميخوام ميگه مشاور هم تاييد كرد چي كنم با اين خشم حتي به سرم زد برم مركز مشاور پيش مدير مركز از ايشون شكايتم رو ببرم وقتي همه مشاورا ميگن ما هيچوقت نميگيم جدا شين يا بمونين ايشون چطور به خودشون اين اجازه رو دادن
    ٢.شوهرم به خانوادشون گفتن از تصميمشون به پدر مادر و خواهر بزرگتر ولي هيچكي از خانواده من در جريان نيست به نظرتون بهشون بگم؟اونا دارن رويا پردازي ميكنن امروز مادرم ميگفت نمخواي بچه بيداري دير شده دلم ريخت چرا نگفتم؟چون كمكي نميكنه ففضا متشنج ميشد و اينكهفكر ميكردم همسرم هنوز آرناموسي داره و بخاطر احترام يا ترس حتي فعلا چيزي نگفتن نمدونم چي كنم
    به من خيلي داره بد ميگذره ولي شوهرم انگار نه انگار كنار اومده كاملا منطقي و اين بيشتر حرص در آره اين بلاتكليفي با خودت و احساس بينتون

  14. کاربر روبرو از پست مفید ويولت تشکرکرده است .

    سحر بهاری (پنجشنبه 28 فروردین 99)

  15. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 اسفند 99 [ 13:30]
    تاریخ عضویت
    1399-1-25
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    3,200
    سطح
    34
    Points: 3,200, Level: 34
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 150
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 40 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ammin نمایش پست ها
    سلام همانطور که خودت هم میدونی اضطراب باعث بیشتر شدن وسواس میشه. این مساله برای سلامتی خودت مهمه.

    دو تا نکته مهم هست؛ اول اینکه حفظ زندگی مشترک و درمان مسائل اون یا به اصطلاح خودمونی تر تعمیر یک زندگی اولویت داره اما مساله ای که هست شما نباید جدا شدن رو یک فاجعه بدونی و با این انگیزه برای زندگیت دست و پا بزنی این مساله روی کیفیت زندگیت و حرفات خیلی تاثیر میذاره. به قول معروف رها کن تا بدست بیاوری. همسرت نیاز داره از تو آرامش بگیره این انرژی آرامش بخش از دیدگاه درست به زندگی و شخصیت قوی سرچشمه میگیره. تا حالا تغییرات مثبتی کردی تو زحمت خودت رو برای تغییر و خودسازی میکشی اما نتیجه رو کنترل نکن این به درک و اختیار شوهرت مربوطه که چه واکنشی رو از تغییرات تو انتخاب کنه.


    نکته دوم که به مساله اول مربوط میشه عدم وابستگی هست.نباید جنس حرفات نشان از وابستگی و التماس باشه. این نوع رفتار هم ممکنه نتیجه معکوس بده و اونو گریزون تر کنه.بازگردوندن صمیمیت بین تو و همسرت یه روند تدریجی وقدم به قدمه یه تایپیکی معرفی میکنم احتمالا کارهایی که قراره انجام بدهی تا حدودی شبیه این مراجع باشه http://www.hamdardi.net/thread-35378.html

    این تایپیک هم شروع مشکل مراجع هست:
    http://www.hamdardi.net/thread-34770.html
    سلام آقاي امين ممنون از لطفتون بله اضطراب لعنتي ريشه خيلي مسائله سعي ميكنم كنترلش كنم ،يك دوستي به من همين توصيه شمارو كردن جدايي فاجعه نيست ولي هست يه جورايي يه شوكه و دردناكه دروغه اگه بگم نيست واسم چند روز به خودم ميگم مهم نيست بعد يه روز صبح دوباره بيدار ميشم و حس ميكنم واي راست راستي داريم جدا ميشيم و هي دست و پا ميزنم دارم تلاشم رو ميكنم بخدا
    در مورد اين دو تا پستتون هم تسكر ميكنم هر دو رو خوندم ولي فكر ميكنم ايشون يه شانس بزرگ داشتن اونم و جود دختر گلشون بود يكي كه بخاطرش پدر و مادر بيشتر بجنگن ولي ما الان هيچ برآوردي نداريم به قول مشاور محترم!ممنونم بهرحال
    نمدونم چه مرگمه خيلي نا اميدم
    ویرایش توسط ويولت : چهارشنبه 27 فروردین 99 در ساعت 20:12


 
صفحه 1 از 17 1234567891011 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:54 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.