به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 53

موضوع: همکلاسی

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 فروردین 03 [ 18:08]
    تاریخ عضویت
    1393-6-24
    نوشته ها
    168
    امتیاز
    12,832
    سطح
    73
    Points: 12,832, Level: 73
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,836

    تشکرشده 281 در 127 پست

    Rep Power
    39
    Array

    همکلاسی

    سلام

    من دختری متولد 1370. یک سال هست که به یه کشور اروپایی اومدم و مقطع ارشد دارم می خونم.
    من دختری با ظاهری ساده و از خانواده سنتی و معمولی هستم.
    تاحالا دوست پسری نداشتم. ارتباط عادی با پسرها داشتم مثل همکلاسی و این چیزا. اما دوست پسر نه.
    این ترم سرکلاسمون یه پسری بود متولد 65، خیلی ساده و مودب و خجالتی بود یه کم. خجالتی نه ها، اما خب ساکت تر از بقیه پسرها. خیلی پسر خوبی بود ومن ازش خوشم میومد.
    بعد کم کم سرِ کلاس ها درمورد درس و این چیزا باهم صحبت می کردیم هر از گاهی، بعضی وقتا مسیر دانشگاه تا خونه رو تا یه جایی با هم می رفتیم.
    بعد کم کم و تدریجی صمیمی تر شدیم، دست همو می گرفتیم، پیاده روی می رفتیم بیشتر روزا
    می رفتیم بیرون مغازه ها رو می گشتیم. بیشتر هم اون مایل بود و پیشنهاد می داد.

    بعد بعضی وقتا بعد از دانشگاه، من خونه ش می رفتم، ناهار درست می کرد باهم می خوردیم
    دیگه کم کم خیلی صمیمی تر شدیم و رابطه ی احساسی و عاطفی زیاد شد و مثل دوست دختر و دوست پسر شدیم .

    مثلا من درمورد یکی از پسرای دانشگاه حرف می زدم ناراحت می شد، یا مثلا توی اینستاگرام یه پسری زیر عکس من چیزی می نوشت می گفت این پسر کی بود، یا لباس می خواستم بخرم می گفت لباس یقه بسته باشه کامل و این توجهات و به اصطلاح حالت تعصبی رو نشون می داد که من دوست داشتم اتفاقا. چون حس می کردم به طور جدی منو دوست داره و توجه می کنه بهم.

    مثلا مریض که می شدم، می گفت بریم دکتر، این غذاها رو بخور، و خیلی توجه می کرد. خیلی نگران می شد

    اون اوایل بعضی وقتها فکر می کردم بهتره که ارتباط خیلی نداشته باشیم که خیلی صمیمی نشیم و دوست پسر نداشته باشم. مثلا دو روز اینترنت گوشیم رو خاموش می کردم و گوشیمو فلایت می کردم که ارتباطمون کمتر بشه. ولی می دیدم پیام میده به هم اتاقیم ، به اون می گفت نگران منه و از اون می پرسید از من خبری نداره؟ دیگه هم اتاقیم بهم می گفت چرا بهش پیام نمی دی، نگرانته چند روز ازت خبر نداره.. منم به اینترنت وصل می شدم، می گفتم ببخشید. من می ترسم دوست پسر داشته باشم.. تاحالا دوست پسر نداشتم و همه چیز رو صادقانه بهش می گفتم،
    دو سه باری اینطوری توی موقعیت بی خبری می ذاشتمش، و اون خیلی پیگیری می کرد، می دیدم خیلی توجه می کنه. نگرانه فکر می کنه چیزی شده که به اینترنت وصل نمی شم

    بعد که میرفتیم پیاده روی یا باهم پیام می دادیم، می گفت عزیزم نگران نباش، کم کم به خانواده اطلاع می دیم. بهشون می گیم. که من یادمه گفتم تو به مامانم اینا می گی؟ گفت آاره کم کم بهشون می گیم.

    من از اول هدف از دوستیم به قصد ازدواج بود، چندبارم بهش می گفتم توی پیام ها، که من تاحالا دوست پسر نداشتم و خودم مایل نبودم که داشته باشم. و هدفم از دوستی با یه پسری، آشنایی برای ازدواجه

    تا اینجا حدود 3 ماه از دوستی ما گذشته بود


    یه بار توی اتاقش بودم، داشت با گوشیش کار می کرد، پیام نمی داد، داشت یه چیزی رو می خوند. همینطوری به شوخی و خنده گفتم داری به کی پیام می دی، ببینم. که یه دفعه گفت برای چی ببینی، ما باهم چه ارتباطی داریم، با بغض گفتم یعنی چی؟ گفت ما اصلا مثل دوست دختر و دوست پسر نیستیم، منو تو باهم فرق داریم، تو خجالتی هستی و این چیزا.
    من یه دفعه خیلی ناراحت شدم، با حالت بغض و گریه بلند شدم از اتاقش برم گفت نرو باهم حرف بزنیم. من گفتم حرفی نداریم، تو حرفای دلتو گفتی.
    دیگه دیدم اصرار می کنه، خودمم دوست داشتم نرم و بیشتر حرف بزنه، توضیح بده
    گفتم من تاحالا دوست پسر نداشتم، خب طبیعیه که یه کم خجالتی باشم، پررو نباشم، یه چیزایی برام عادی نباشه و این چیزا
    بعد گفت فکر نکن من به طور سنتی میام ایران و تو رو از خانواده ت خواستگاری می کنم، باید با کسی می خوام با هم چند مدت باشیم.
    بعد من گفتم شاید راست می گه و این یه چیز عادیه،
    دیگه با هم رابطه برقرار کردیم و من باکرگیم رو از دست دادم


    فرداش که خونه اومدم، همش درحال گریه کردن بودم، از عذاب وجدان نمی تونستم بخوابم، کاری کنم، همش بغض می کردم، گریه می کردم. حالت افسرده زیادی داشتم. به اعتماد خانواده م خیانت کردم.
    خیلی روزای بدی بود. همش کلافه بودم. حس خودکشی هم داشتم بعضی وقتا.

    بهش زنگ می زدم و درد و دل می کردم، گریه می کردم. اونم می گفت بیا بریم بیرون قدم بزنیم، دلداری می داد، می گفت چیزی که نشده. خودتو آپدیت کن و تفکراتتو جدید کن و سنتی فکر نکن و این چیزا


    متاسفانه چندبار دیگه هم اتباط داشتیم

    بعد کم کم دیدم خیلی دیگه پیگیر نیست. خیلی توجهی نشون نمی ده .. مثل این بود که عادی شده بودم براش.. این حس ها رو داشتم..

    بهش می گفتم حس می کنم دیگه مثل اوایل نیستی، خیلی توجه نمی کنی به من. مثل گذشته غیرتی نیستی. کلا من دیگه برات فرقی ندارم که چطوری باشم، با کی صحبت کنم، چند روز آنلاین نمی شدم براش مهم نبود





    بعد تا حدود 3 هفته پیش توی پیام گفت بهتره دوست عادی باشیم. من کلی گریه کردم. بهش گفتم دلم برات تنگ می شه. خاطراتتو نمی تونم فراموش کنم. باهم بیرون می رفتیم قدم می زدیم. می رفتیم توی شهر می گشتیم، می رفتیم کنار رودخونه.. بیرون می رفتیم غذا می خوردیم ...

    گفت چیزی نشده که، هنوز دوستیم اما دوست عادی

    من خیلی دلم شکست. کلی بهش پیام می دادم می گفتم دلم گرفته.. گفتم دوست جدید پیدا کردی؟ گفت نه حس می کنم تنها باشم راحت ترم. گفت تو واقعا خیلی دختر خوبی هستی، اما من خودمو می شناسم، نمی خوام باهات بازی کنم الکی رابطمونو ادامه بدم. دوست عادی باشیم.


    منم گفتم باشه.


    الان ترم 3 هستیم، البته چون توی قرنطینه هستیم، و دانشگاه هم تعطیله، امکان دیدن همدیگه رو نداریم. اما خونه هامون خیلی نزدیکه. شاید 10 دقیقه.

    2 ترم دیگه هنوز مونده از دانشگاه. این ترم که هیچی. به صورت اینترنتیه کلاس ها. ولی 2 ترم دیگه هنوز هست.

    ممکنه باز باهم دوست بشیم و منو دوست داشته باشه؟؟ من خیلی دلم شکسته. با اینکه خیلی وقته از اینکه گفته دوست عادی باشیم می گذره، اما یادش که میوفتم، قلبم می شکنه. اینکه اوایل خیلی پیگیر من بود. خیلی مایل بود و دنبالم بود. بعد باهم صمیمی شدیم کلی خاطره خوب باهم داشتیم. همگروه بودیم توی 2 تا از درسا. بعد من باکرگیم رو از دست دادم. این خیلی بار سینگینی روی قلبمه. هنوز نمی تونم برای خودم حلش کنم. احساس ناپاکی و دست خوردگی دارم. بعضی وقتا با خودم می گم تا آخر عمر مجرد می مونم که نخوام برای یه پسری اینو توضیح بدم که باکره نیستم. چون حتما پذیرشش برای یه پسر هم سخته که با دختری ازدواج کنه که قبلا رابطه داشته..



    من هنوز دوستش دارم. ممکنه ترم دیگه که باز دانشگاه میریم، بیاد سمتم و دوباره دوست بشیم؟
    البته من دوست ندارم دوباره بره، من فکر می کردم ممکنه بعدا ازدواج کنیم باهم..


    نمی دونم. حس قرار گرفتن توی برزخ رو دارم. اول سنگینیه رابطه داشتن با یه پسر خیلی اذیتم می کنه. بعد اینکه منو دوست نداره دیگه، می گه دوست عادی باشیم.. حس می کنم چون خیلی پیشش بودم و همش دستشو می گرفتم و اینطوری بودم، زده شده ازم و براش جذاب نیستم. اون موقع ها که بیشتر فرار می کردم و سعی می کردم خیلی توی چشمش نباشم خیلی جذاب تر بودم.


    بعد اینکه دلم براش تنگ می شه. نمی تونم تصور کنم که بعد با یه دختر دیگه ای دوست بشه و بعدا بخوان ازدواج کنن




    نمی دونم.. ببخشید که طولانی شد

  2. 4 کاربر از پست مفید بانوی آفتاب تشکرکرده اند .

    maryam988 (جمعه 22 فروردین 99), الهه زیبایی ها (پنجشنبه 21 فروردین 99), شمیم الزهرا (شنبه 23 فروردین 99)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    امروز [ 18:43]
    تاریخ عضویت
    1398-1-10
    نوشته ها
    786
    امتیاز
    23,235
    سطح
    93
    Points: 23,235, Level: 93
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,568

    تشکرشده 1,776 در 732 پست

    Rep Power
    172
    Array
    سلام
    وقت بخیر

    این روز عید رو بهتون تبریک میگم.

    ان شالله سلامت باشین و در این دوران کرونا که اونجا خیلی شیوعش گسترده است همه چی بخوبی بگذرد.

    این تاپیک رو باید همون روز های قبل رابطه میزدین، همه ما فکر میکردیم شما درگیر رشته اتون هنوز هستین و دوری از خانواده.

    ولی دیگه کاری هست که شده، برگشت به گذشته فقط برای تجربه خوبه و دیگه بهش نگاه نکنید و ازش فقط درس بگیرید.

    کلا پسرها مدلشون اینجوریه که تا یکسری چیزها براشون دست نیافته باشه بیشتر تلاش میکنند، به محض رسیدن به خواسته اشون، عقب میکشن. برای همین هست که دین اسلام ارتباط غیر عرف را مجاز نمیدونه و موکول میکنه به بعد از عقد و تعهد رسمی.


    اون پسر شما براش تموم شدین، تلاش شما برای رسیدن بهش بینهایت اشتباه است. اون درست میگه شما با هم فرق دارین، اون غرق شده در تفکرات به قول خودش بروز و شما در تفکراتی ناشی از ذات پاکتون، تربیت خانوادگی و عقبه مذهبی هستین.

    اون پسر با تلاش بیشتر شما، باعث میشه ازتون بیشتر بهره کشی کنه، چون دیگه با احساسش با شما سرکار نداره، بلکه با دیو درونش با شما رفتار میکنه.

    نه تنها این ادم بی مسئولیت برای ازدواج بلکه برای دوستی هم توصیه نمیشود. ازش فاصله بگیرید و به هیچ عنوان با پیام دادن بی فایده بهش عزت نفس خودتون رو کوچک نکنید.


    حالا میرسم سر وقت حال شما:

    بهترین راه بازگشت به اصل خودتون هست، توبه و پشیمانی واقعی باعث پالایش روحی شما میشه، و روز به روز بهتر میشید. اگر از معنویات دور شدین، دوباره بهش برگردین. ماه رمضان هم نزدیکه.
    نم نم میبینید که این سیاهی قلبتون جاش رو با حلاوت حضور خدا عوض میکنه.

    شما دختر با ارزشی هستین، هر پسری برای رسیدن به چنین دختری باید فرسنگ ها پیاده بیاد، تا بتونه فقط شما رو از خانواده اتون خواستگاری کنه.
    نگران از دست رفتن دوشیزگی تون هم اگر برگشتین به سمت اصلتون نباشید، خداوند بهترین کارساز هست، توکلتون فقط و فقط به اون باشه.
    برای شروع از همین الان با ذکر استغفرالله و ربی و اتوب و الیه شروع کنید.

    خداوند منتظرتان است. بشتابید

  4. 7 کاربر از پست مفید Mvaz تشکرکرده اند .

    gholam1234 (پنجشنبه 21 فروردین 99), maryam988 (جمعه 22 فروردین 99), الهه زیبایی ها (پنجشنبه 21 فروردین 99), بانوی آفتاب (جمعه 22 فروردین 99), سحر بهاری (پنجشنبه 21 فروردین 99), شمیم الزهرا (شنبه 23 فروردین 99)

  5. #3
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array

    سلام

    اگر انسان در هر ثانیه ای از زندگی به اشتباهاتش پی ببره از ثانیه ی بعدش قطعا پا در مسیر بهبود و موفقیت خواهد گذاشت.

    مطالبی رو که برای شما جدا کردم و فلش زدم توجه کنید.

    ایشان ابتدا با توجه به کششی که از سمت شما نمود پیدا کرد نگرانی های احتمالی و ترس هاتون رو برای قرار گرفتن در مسیر ارتباط از بین بردن.
    نقل قول نوشته اصلی توسط بانوی آفتاب نمایش پست ها
    بعد کم کم و تدریجی صمیمی تر شدیم، دست همو می گرفتیم، پیاده روی می رفتیم بیشتر روزا
    می رفتیم بیرون مغازه ها رو می گشتیم. بیشتر هم اون مایل بود و پیشنهاد می داد.
    بعد بعضی وقتا بعد از دانشگاه، من خونه ش می رفتم، ناهار درست می کرد باهم می خوردیم .
    سپس در لباس یک فرد دلبسته، قابل قبول و بعنوان همسر آینده ظاهر شدن
    نقل قول نوشته اصلی توسط بانوی آفتاب نمایش پست ها
    مثلا من درمورد یکی از پسرای دانشگاه حرف می زدم ناراحت می شد، یا مثلا توی اینستاگرام یه پسری زیر عکس من چیزی می نوشت می گفت این پسر کی بود، یا لباس می خواستم بخرم می گفت لباس یقه بسته باشه کامل و این توجهات و به اصطلاح حالت تعصبی رو نشون می داد .
    بعد سعی کردن رشته ی این وابستگی رو‌ گره بزنن تا نزدیکتر بشن. ابتدا با
    نقل قول نوشته اصلی توسط بانوی آفتاب نمایش پست ها
    مثلا مریض که می شدم، می گفت بریم دکتر، این غذاها رو بخور، و خیلی توجه می کرد. خیلی نگران می شد.
    سپس باید اعتماد سازی میکردند که ارتباط در ذهن شما که یک زن هستید و به لحاظ احساسی زودتر درگیر میشید واقعی جلوه میدادن و از طرفی ذهن شما رو برای یک ارتباط نادرست با برچسب شناخت بیشتر آماده میکردن
    نقل قول نوشته اصلی توسط بانوی آفتاب نمایش پست ها
    بعد که میرفتیم پیاده روی یا باهم پیام می دادیم، می گفت عزیزم نگران نباش، کم کم به خانواده اطلاع می دیم. بهشون می گیم. که من یادمه گفتم تو به مامانم اینا می گی؟ گفت آاره کم کم بهشون می گیم.
    نقل قول نوشته اصلی توسط بانوی آفتاب نمایش پست ها
    بعد گفت فکر نکن من به طور سنتی میام ایران و تو رو از خانواده ت خواستگاری می کنم، باید با کسی می خوام با هم چند مدت باشیم.
    حالا نوبت عملی کردن نقشه ی شیطانی و رسیدن به امیال پلید و محکم تر کردن گره این وابستگی بود
    نقل قول نوشته اصلی توسط بانوی آفتاب نمایش پست ها
    دیگه با هم رابطه برقرار کردیم و من باکرگیم رو از دست دادم .
    بدیهی بود بعد از رسیدن به هدف شما دیگر اهمیت گذشته رو نداشته باشین اما برای اینکه همچنان در حاشیه ی امنی قرار بگیرن و نگران برخوردهای احتمالی شما یا از دست دادن کامل ارتباط جنسیشون با شما ( با توجه به وابستگی شما ) نباشن از لفظ دوست معمولی استفاده کنن.
    نقل قول نوشته اصلی توسط بانوی آفتاب نمایش پست ها
    گفت چیزی نشده که، هنوز دوستیم اما دوست عادی
    گفت تو واقعا خیلی دختر خوبی هستی، اما من خودمو می شناسم، نمی خوام باهات بازی کنم الکی رابطمونو ادامه بدم. دوست عادی باشیم.
    ......
    نقل قول نوشته اصلی توسط بانوی آفتاب نمایش پست ها
    من هنوز دوستش دارم. ممکنه ترم دیگه که باز دانشگاه میریم، بیاد سمتم و دوباره دوست بشیم؟
    البته من دوست ندارم دوباره بره، من فکر می کردم ممکنه بعدا ازدواج کنیم باهم..
    ببینید
    ادامه ی این مسیر سبب آسیب های متعدد دیگر و دور شدن شما از اهدافهای بزرگ تر مثل درس خواندن، موفقیت در زندگی و ... خواهد شد.

    تنها چاره ی شما
    قطع این ارتباط و بازگشت به زندگی خودتون هست من چند راهکار میگم و امید دارم انجام بدید.

    ۱.
    ایشان رو از تمامی راههای ارتباطی
    بلاک کنین و اگر امکانش هست آدرس های اینترنتی خودتون رو تغییر بدین.

    ۲.
    از دوستان مشترکتون
    فاصله بگیرین .

    ۳.
    ایشان رو بهیچ عنوان در اینترنت
    چک نکنین و دربارشون از دیگران چیزی نپرسین .

    ۴.
    تمامی عکس ها، پیام ها، تماس ها، یادگاری ها رو
    از بین ببرین. بصورتی که باعث مرور خاطرات و سبب دلتنگی نشن.
    ۵. در فرصت قرنطینه به
    خانواده نزدیک تر بشین و سعی کنین از تماس های تصویری و صوتی بهره ببرین و حتی با اقوام احوال پرسی کنین.

    ۶.
    خودتون رو
    درگیر سرگرمی های جدید کنین و سعی کنین استعداد خودتون رو در هنر محک بزنین.

    ۷.
    شما برای التیام روحی به
    زمان نیاز دارین، این زمان رو بخودتون هدیه بدید. هیچکس در روز اول سرماخوردگی بسرعت خوب نمیشه و باید چند روز مراعات کنه و منتظر باشه تا بیماریش برطرف بشه.

    ۸.
    از
    معنویت کمک بگیرین و با استغار و توبه راه جدیدی رو در زندگی باز کنین. توبه ی بازدارنده ی بسیار خوبی برای تکرار اشتباست.

    ۹.
    آگاهی خودتون رو از عشق و ازدواج با خواندن مقالات و مشاوره بالا ببرین. راه قرار گرفتن در مسیر ازدواج ( راه صحیح ) رو یاد بگیرین.

    ۱۰.
    از
    اشتباه و تجربه ی خودتون چراغی بسازین برای رد شدن از تاریکی های جهان.

    ۱۱.
    نگران فردا نباشین، چرا که برای فرادی نیامده غصه خوردن کار تباهی هست. خودتون رو به
    خدا بسپارین و تلاش کنین انسان موفقی باشین. قطعا باز عشق پاک به قلب شما با شکل زیبا و ارزشمندی باز خواهد گشت و شما در آینده همچون اسمتون خواهید درخشید.


    شاد باشین
    ویرایش توسط سحر بهاری : پنجشنبه 21 فروردین 99 در ساعت 19:26

  6. 6 کاربر از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده اند .

    Eram (جمعه 22 فروردین 99), maryam988 (جمعه 22 فروردین 99), Mvaz (پنجشنبه 21 فروردین 99), بانوی آفتاب (جمعه 22 فروردین 99), شمیم الزهرا (شنبه 23 فروردین 99)

  7. #4
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 22 اردیبهشت 03 [ 22:25]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,159
    امتیاز
    90,126
    سطح
    100
    Points: 90,126, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,809

    تشکرشده 6,781 در 2,371 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خانم بانوی آفتاب
    ان شاالله خوب باشید
    عیدتون هم مبارک



    خانم بانوی آفتاب گرامی ،،
    مساله شما نیاز به مشاوره حضوری داره ،،،حتما با یه روانشناس بالینی مشورت کنید
    ممنون




    این مسئله ، مسئله ای نسیت که بخواید در تاپیک عمومی حل کنید ،،
    یه مشاور باید با شما صحبت کنه و تکنیک های لازم را به شما در این زمینه بگه ،،
    هر چند نوشتن کمک می کنه و باعث میشه سبک بشید ،،،ولی حتما از مشاور کمک بگیرید .
    به مدیر همدردی عزیز هم گزارش میدم تاپیکتون را.




    توکلتون به خدا باشه
    ان شالله درست میشه .



    ویرایش توسط باغبان : پنجشنبه 21 فروردین 99 در ساعت 19:54

  8. 4 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    maryam988 (جمعه 22 فروردین 99), Mvaz (پنجشنبه 21 فروردین 99), بانوی آفتاب (جمعه 22 فروردین 99), شمیم الزهرا (شنبه 23 فروردین 99)

  9. #5
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 22 اردیبهشت 03 [ 22:25]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,159
    امتیاز
    90,126
    سطح
    100
    Points: 90,126, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,809

    تشکرشده 6,781 در 2,371 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خانم بانوی آفتاب ،،
    داشتم می گشتم ؛؛؛ یه مطلب زیر خاکی بدستم رسید :)



    نقل قول نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی


    هر عمل عکس العملی دارد. وقتی با سرعت غیر مجاز حرکت می کنیم ممکن است تصادفی بکنیم و آسیب های مالی یا حتی جانی ببینم و حتی عضوی از بدنمان معیوب شود.
    این مسائل تجاربی به ما می دهد که دیگر این اشتباه را نکنیم و آسیب نبینیم.
    اگرچه نمی توانیم به لحظه قبل از حادثه برگردیم و پیشگیری کنیم.
    اما می توانیم این تجربه گران را استفاده کنیم که دیگر از همین مسیر آسیب نبینیم.
    الحمدالله که شما متوجه آسیب اینگونه ارتباطها که مخفی و غیر رسمی هست و آینده ای ندارد شده اید و مشکلش را درک کرده اید. (که ما در تالار تجارب شبیه شما را جمع آوری و در تاپیکی قرار داده ایم.)



    این آقا همانطورکه دوستان دلایلش را به خوبی توضیح داده اند ، برای شما مفید نیست و به شما آسیب زده است.
    دقت کنید که دیگر چنین موردهایی پیش نیاید.
    لذا مقالات ازدواج و ارتباط دختر و پسر که در تالار هست را مطالعه کنید تا در اینگونه موارد بهتر عمل کنید.
    مشاوره حضوری هم در برنامه تون داشته باشید
    ان شا الله حل میشه .





    ویرایش توسط باغبان : پنجشنبه 21 فروردین 99 در ساعت 21:33

  10. 4 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    gholam1234 (پنجشنبه 21 فروردین 99), maryam988 (جمعه 22 فروردین 99), بانوی آفتاب (جمعه 22 فروردین 99), شمیم الزهرا (شنبه 23 فروردین 99)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 فروردین 03 [ 18:08]
    تاریخ عضویت
    1393-6-24
    نوشته ها
    168
    امتیاز
    12,832
    سطح
    73
    Points: 12,832, Level: 73
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,836

    تشکرشده 281 در 127 پست

    Rep Power
    39
    Array
    سلام Mvaz گرامی
    خیلی ممنونم ..

    بله کاملا درست می گید و من کاملاً این رو حس کردم. اینکه پسرها برای چیزی که دستنیافتنی باشه تلاش می کنن و براشون جذابیت داره. خیلی ناراحت هستم. احساس سرخوردگی می کنم. اینکه چرا نتونستم هنوزم جذاب باشم. همه طور احساسی می کنم. مثلا بعضی وقتا با خودم می گفتم نکنه مثلا مقایسه کرده با بقیه دخترها، بعد دیده اونا جذاب تر هستن. یا مثلا اخلاقمو دوست نداشته، دوست داشته یه طور دیگه بودم. و کلی فکرای دیگه.. و احساس کم بینی می کنم و اعتماد به نفسم میاد پایین..

    ممنونم بابت حرف های امیدبخشتون. ..
    بله درست متوجه شدید، از خدا دور شدم کمی. فقط وقتی دلم می شکنه و گریه می کنم ، اونموقع ها به یاد خدا میوفتم.. اونم مقطعی بود..

    سنگینی خیلی چیزها رو بر روحم حس می کنم.. خیلی شرمنده هستم جلوی خدا.. جلوی خودم!
    من واقعا فکر می کردم منو برای ازدواج می خواد. وگرنه من هیچوقت مایل به داشتن دوست پسر نبودم. و می دونستم دوستی این چیزا رو داره. اما اون به من گفت که فکر نکن من به روش سنتی میام خواستگاری، باید با کسی که می خوامش، باهم باشیم. بعد
    گولم زد. من چقدر ساده بودم. البته فکر می کردم پسر ساده و مهربونیه و حرفای دلشو داره می گه. و من برای راضی نگه داشتن اون و به خیال اینکه واقعا منو در نظر گرفته برای ازدواج، تن به همچین کاری دادم.

    درست می گید. تنها راهی که می تونم باهاش آروم بشم همین معنویت هست. یادمه اونموقع ها خیلی مذهبی و با خدا بودم، هر روز قرآن می خوندم، چقدر حس خوبی داشتم. خیلی حس آرامش داشتم. همیشه آغوش گرم خدا رو حس می کردم.. سایه ی مهربونشو توی زندگیم حس می کردم.. زندگیم، روحم، همه چیز خیلی آروم و خوب بود..

    اما الان نه.



    ************************************************** **


    سلام سحر بهاری گرامی

    ممنونم ...


    حرفهاتون خیلی درسته.. کاملا درست..
    من هدف ها و برنامه هایی توی ذهنم داشتم. اما بعد از اون پسر، همش فکرم درگیره اون می شد. همیشه توی واتساپ نگاه می کردم کی آنلاین می شه. همیشه پیام های قبلیمون رو می خوندم.. خاطرات برام زنده می شدن.. گریه می کردم.. می رفتم توی فکر. اصلا انرژی و توان انجام دادن کارها و اون انگیزه ی قبلی رو نداشتم. اکثر شبها با فکر و خیال می خوابیدم. با گریه.. صبح ها دیر بیدار می شدم.. خیلی حس بدی داشتم. خیلی زیاد


    دیروز که شما گفتید، منم همه پیام های قبلی رو پاک کردم. شماره ش رو از توی گوشیم پاک کردم. اکانت اینستاگرامم رو کامل پاک کردم که عکس هاش رو نبینم..
    ولی یه دستبند برام خریده بود، اونو دارم. وقتی نگاش می کنم اشک میاد توی چشمم دلم می گیره اونو بعدا میدم به یکی دیگه که نبینمش. دلم نمیاد بندازمش دور.

    خیلی خیلی ممنونم بابت حرفهای آخرتون..



    **************************************************



    سلام C-R-Y گرامی

    خیلی ممنوونم بابت پیام ارزشمند آقای مدیر ..

    درسته ..
    من درس گرفتم.. هیچوقت دوست ندارم دیگه تجربه ی مشابهی رو تجربه کنم.. دوست ندارم دیگه با پسری صمیمی بشم یا به ازدواج فکر کنم..
    ویرایش توسط بانوی آفتاب : جمعه 22 فروردین 99 در ساعت 11:42

  12. 5 کاربر از پست مفید بانوی آفتاب تشکرکرده اند .

    Eram (جمعه 22 فروردین 99), maryam988 (جمعه 22 فروردین 99), سحر بهاری (جمعه 22 فروردین 99), شمیم الزهرا (شنبه 23 فروردین 99)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 اردیبهشت 00 [ 23:15]
    تاریخ عضویت
    1397-1-08
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    6,509
    سطح
    52
    Points: 6,509, Level: 52
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    233

    تشکرشده 371 در 127 پست

    Rep Power
    40
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Mvaz نمایش پست ها
    کلا پسرها مدلشون اینجوریه که تا یکسری چیزها براشون دست نیافته باشه بیشتر تلاش میکنند، به محض رسیدن به خواسته اشون، عقب میکشن. برای همین هست که دین اسلام ارتباط غیر عرف را مجاز نمیدونه و موکول میکنه به بعد از عقد و تعهد رسمی.
    حالا بعضی پسرا عوضی از آب در میان دیگه بالاغیرتا همه رو نترکونین. منی که تو اتاقم نشستم دارم لواشکمو میخورم چه گناهی دارم :)
    به نظر من تعهد از شخصیت و ذات آدما میاد نه با امضا کردن چار تا برگه و تکرار چند کلمه. وگرنه این همه خیانت تو زندگی ها نمیدیدیم.
    "بعضی آدم ها" رو جایگزین "کلا پسرها" کنین ممنون میشم.

  14. 7 کاربر از پست مفید scarface تشکرکرده اند .

    gholam1234 (جمعه 22 فروردین 99), MimiBahar (شنبه 11 تیر 01), Mvaz (جمعه 22 فروردین 99), The Green (شنبه 23 فروردین 99), بانوی آفتاب (شنبه 23 فروردین 99), شمیم الزهرا (شنبه 23 فروردین 99)

  15. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 23 اردیبهشت 03 [ 11:47]
    تاریخ عضویت
    1398-6-08
    نوشته ها
    1,063
    امتیاز
    23,459
    سطح
    94
    Points: 23,459, Level: 94
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 891
    Overall activity: 54.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,685

    تشکرشده 2,216 در 904 پست

    Rep Power
    221
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط scarface نمایش پست ها
    حالا بعضی پسرا عوضی از آب در میان دیگه بالاغیرتا همه رو نترکونین. منی که تو اتاقم نشستم دارم لواشکمو میخورم چه گناهی دارم :)
    به نظر من تعهد از شخصیت و ذات آدما میاد نه با امضا کردن چار تا برگه و تکرار چند کلمه. وگرنه این همه خیانت تو زندگی ها نمیدیدیم.
    "بعضی آدم ها" رو جایگزین "کلا پسرها" کنین ممنون میشم.

    بعضی وقتا بعضی جوابا نیاز نیست طولانی و با فلسفه بافی باشه! من حقیقتش از جملاتت خوشم اومد. خیلی منطقی تحلیل کردی ...

  16. 6 کاربر از پست مفید gholam1234 تشکرکرده اند .

    Mvaz (جمعه 22 فروردین 99), scarface (جمعه 22 فروردین 99), The Green (شنبه 23 فروردین 99), بانوی آفتاب (شنبه 23 فروردین 99), شمیم الزهرا (شنبه 23 فروردین 99)

  17. #9
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 22 اردیبهشت 03 [ 22:25]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,159
    امتیاز
    90,126
    سطح
    100
    Points: 90,126, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,809

    تشکرشده 6,781 در 2,371 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بانوی آفتاب نمایش پست ها

    پیام های قبلی رو پاک کردم. شماره ش رو از توی گوشیم پاک کردم. اکانت اینستاگرامم رو کامل پاک کردم که عکس هاش رو نبینم..
    ولی
    یه دستبند برام خریده بود، اونو دارم. وقتی نگاش می کنم اشک میاد توی چشمم دلم می گیره اونو بعدا میدم به یکی دیگه که نبینمش. دلم نمیاد بندازمش دور.
    آهان ،، که این طور
    چقدر شما خانم ها ، طلا و نقره و ...دوست دارید

    دختر خوب ،، اگه طلا و هدیه ای که اون پسر برا تون خریده را نون خامه ای ( همون علاقه خانم ها به طلا و نقره و...) فرض کنی معلومه نمی تونی ازش بگذری


    آفرین بانوی آفتاب
    توکلتون به خدا باشه و یادتون باشه درب های رحمت خدا همیشه بازه ،، و خداوند این بنده هاش را خیلی دوست داره
    احساس گناه خودش یه نعمت هست و این خوبه ،،،و باید باشه ،،
    ولی مواظب باشید از این احساس باید برای رشد و پرواز استفاده کنید.
    داستان حضرت داوود و اون پرنده - ماجرای حضرت حر در روز عاشورا - حواریون حضرت عیسی (ع) و ...مطالعه کنید
    امیدتون را از دست ندید ( چه معنوی - چه دنیوی )
    صورت مساله را هم پاک نکنید ،،ان شالله ازدواجش هم می کنید ،،اون هم از نوع خوبش
    همیشه براتون دعا میکنیم .

    این تاپیک را خوب مطالعه بفرمایید ،، درباره ساختار مغز تا حدودی صحبت شده
    http://www.hamdardi.net/showthread.p...196#post456196

    رو طلا و نقره و ...اثر داره

    خیلی روش کار کردم ( تاپیک را میگم )






    به قول به به ای : جون مادرت تاپیکی را بر تو معرفی کردم را با دقت بخون و اجرایی کن ،،،بانوی آفتاب



    ...............





    نقل قول نوشته اصلی توسط scarface نمایش پست ها

    منی که تو اتاقم نشستم دارم لواشکمو میخورم چه گناهی دارم :)
    تو که سالاری


    ویرایش توسط باغبان : جمعه 22 فروردین 99 در ساعت 15:45

  18. 4 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    gholam1234 (جمعه 22 فروردین 99), scarface (جمعه 22 فروردین 99), بانوی آفتاب (شنبه 23 فروردین 99), شمیم الزهرا (شنبه 23 فروردین 99)

  19. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    امروز [ 18:43]
    تاریخ عضویت
    1398-1-10
    نوشته ها
    786
    امتیاز
    23,235
    سطح
    93
    Points: 23,235, Level: 93
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,568

    تشکرشده 1,776 در 732 پست

    Rep Power
    172
    Array
    سلام وقت بخیر خانم بانوی آفتاب

    چقدر خوب دارین پیش میرید، اون دستبند رو هم اگر همین الان بدین به یه فقیر که نیاز مند هست دیگه کارتون بیست بیست میشه،

    خدا رو شکر سرکار خانم سحر بهاری بخوبی راهنمایی کردند، بند بند راهنمایی هاشون کاربری بود،

    متن مدیر همدردی هم خیلی خوب بود ممنون از آقای کرای بابت باز نشر اون.




    خانم بانوی آفتاب داستان زندگی حضرت آدم یادتونه؟ بعد از عمل کردن به کاری که رضایت خدا درش نبود (خوردن سیب) چه کار کرد تا خدا بخشیدش و به زندگی دوباره بازگشت؟


    آیه

    فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کلِماتٍ فَتابَ عَلَیهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ [1]ترجمه

    سپس (حضرت) آدم از پروردگارش کلماتی دریافت داشت؛(و با آنها توبه کرد) و خداوند توبه او را پذیرفت؛ چرا که خداوند توبه پذیر و مهربان است.

    این مقاله رو که مرتبط به آیه بالا است رو حتما بخونید. داستان های معرفی شده جناب کرای هم بسیار خوبه.




    استاد اسکار فیس من یک " این " می گذارم قبل از پسر ها، شما هم قول بده از اون لواشکت به ما بدی!!!!!!

  20. 4 کاربر از پست مفید Mvaz تشکرکرده اند .

    scarface (جمعه 22 فروردین 99), بانوی آفتاب (شنبه 23 فروردین 99), شمیم الزهرا (شنبه 23 فروردین 99)


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:32 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.